دوباره صبح زيبايى رسيده،
دوباره سر زد از مشرق، سپيده،
عجب نقشى زده، نقاش عالم
چه تصوير قشنگى آفريده
سلااااام،،
امروزتون خدایی،
و پُر از حس خوب زندگی
✾📚 @Dastan 📚✾
🥀⚡️🥀⚡️🥀⚡️🥀⚡️🥀
#داستان_آموزنده
🔆ایثار حاتم طائی
🌱سالی قحطی شد و تمام مردم در فشار و مضیقه بودند و هر چه داشتند، خورده بودند. زن حاتم میگوید: شبی بود که چیزی از خوراک در منزل ما پیدا نمیشد. حتّی حاتم و دو نفر از بچههایم «عدی و سفانه» از گرسنگی خوابم نمیبرد. حاتم عدی را و من سفانه را با زحمت مشغول نمودیم تا خوابشان ببرد.
🌱حاتم با گفتن داستان مرا مشغول کرد تا به خواب روم، اما از گرسنگی خوابم نمیبرد ولی خود را به خواب زدم که او گمان کند من خوابیدهام. چند دفعه مرا صدا کرد، من جواب ندادم.
🌱حاتم داشت از سوراخ خیمه به طرف بیابان نگاه میکرد، شَبَهی به نظرش رسید، وقتی نزدیک شد دید زنی است که به طرف خیمه میآید. حاتم صدا زد کیستی؟ زن گفت: ای حاتم! بچههای من دارند از گرسنگی مانند گرگ فریاد میکنند.
🌱حاتم گفت: زود برو بچههایت را حاضر کن، به خدا قسم آنها را سیر میکنم. وقتیکه این سخن را از حاتم شنیدم، فوراً از جایم حرکت کردم و گفتم: به چه چیز سیر میکنی؟!
🌱گفت: همه را سیر میکنم. برخاست و تنها یک اسبی داشتیم که اساس بهوسیلهی آن بار میکردیم؛ آن را ذبح نمود و آتش روشن نمود و قدری از آن گوشت را به آن زن داد و گفت: کباب درست کن با بچههایت بخور. بعد به من گفت: بچهها را بیدار کن آنها هم بخورند و سپس گفت: از پستی است که شما بخورید و یک عدّه کنار شما گرسنه بخوابند.
🌱آمد و یکیک آنها را بیدار کرد و گفت: برخیزید آتش روشن کنید و همه از گوشت اسب خوردند؛ اما خود حاتم چیزی از آن نخورد و فقط نشسته بود و خوردن آنها را تماشا میکرد و لذّت میبرد.
📚رهنمای سعادت، ج 2، ص 350 -سفینه البحار، ج 1، ص 208
🌱🌱پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «هر کس چیزی را شدیداً بخواهد و خود را از آن خواهش نگه بدارد، گناهانش آمرزیده شود.»
📚جامع السعادات، ج 2، ص 118
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆حادثهی مسجد مرو
🍁«ابومحمّد ازدی» گوید: هنگامیکه مسجد مرو آتش گرفت، مسلمانها گمان کردند که نصاری آن را آتش زدند و آنها نیز منازل و خانههای مسیحیان را آتش زدند.
چون سلطان آگاه شد دستور داد آنهایی را که در این عمل شرکت داشتند بگیرند و مجازات کنند.
🍁به این شکل که قرعه بنویسند به سه مجازات: کشته شدن و جدا شدن دست و تازیانه زدن عمل کنند.
🍁یکی از آنها چون رقعه خود را باز کرد، حکم قتل درآمد و شروع به گریه نمود. جوانی که ناظر او بود و مجازاتش تازیانه بود و خوشحال به نظر میرسید، از وی سؤال کرد: «چرا گریه میکنی و اضطراب داری؟ در راه دین این مسائل مشکل نیست!» گفت: «ما در راه دینمان خدمت کردیم و از مرگ هم ترس نداریم ولکن من مادری پیر دارم که تنها فرزندش من هستم و زندگانی او به من وابسته است؛ چون خبر کشته شدن من به وی برسد قالب تهی میکند و از بین میرود.»
🍁چون آن جوان این ماجرا را بشنید، بعد از کمی تأمّل گفت: «بدان من مادر ندارم و علاقه نیز به کسی ندارم، حکم کاغذت را به من بده و من نیز حکم تازیانه خود را به تو میدهم تا من کشته شوم و تو با خوردن تازیانه نزد مادرت بروی.»
پس از عوض کردن حکمها جوان کشته شد و آن مرد بهسلامت نزد مادرش رفت.
📚نمونه معارف، ج 2، ص 435 -مستطرف، ج 1، ص 157
✾📚 @Dastan 📚✾
🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾
#داستان_آموزنده
🔆فهمیدن از ابرو
🍁شیخ ابوالحسن خرقانی (م. 425) فرمود: «من مرد امّی هستم. خدا علم خود را منّت نهاد و به من داد.» شخصی از او پرسید: «حدیث از چه کسی شنیدی؟» گفت: «از پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم.»
🍁 آن شخص این سخن را قبول نکرد. شب پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم را در خواب دید و فرمود: «او راست میگوید.» فردا آن شخص به نزدش آمد و شروع به حدیث خواندن کرد.
🍁شیخ فرمود: «این حدیث از پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم نیست.» گفت: «از کجا این مطلب را دانستی؟» فرمود: «چون تو حدیث آغاز کردی، دو چشم من بر ابروی پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم بود، چون ابرو (به حالت کشف) به پایین کشیده بود، مرا معلوم شد که این حدیث از پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم نیست.»(5)
👈از این نمونه عنایتها از ائمه علیهم السّلام و حتی حضرت ابوالفضل علیهالسلام بسیار شنیدهشده است.
📚احوال و اقوال خرقانی، ص 33
✨✨پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «ثَلاثُ صَفاتٍ مِنَ صِفَةِ اللّه: الثِّقَةُ بِاللّهِ فی کلِّ شَی وَالغِنابِهِ عَنْ کلِّ شَی وَ الاِفْتِقارُ اِلَیهِ فِی کلِّ شی: اولیای الهی دارای سه صفت میباشند؛ به خدا در هر چیزی اعتماد دارند، از هر چیزی بینیاز میباشند و در هر چیزی به خدا نیازمند میباشند.»
📚تفسیر معین، ص 181 -بحار، ج 20، ص 103
✾📚 @Dastan 📚✾
7 هفت راز خوشبختی:
💠متنفر نباش
🔹عصبانی نشو
💠ساده زندگی کن
🔹کم توقع باش
💠همیشه لبخند بزن
🔹زیاد ببخش
💠و يك دوست و همراه خوب
🔹داشته باش.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#سلاحی_که_با_آن_دشمن_را_فراری_دادیم!!
🌷ضد انقلاب بعد از آنکه از محور خوخوره فرار کرد، آمده بود روستای کندولان. آنجا مقداری غذا برای خودشان تهیه کرده بودند که شب باشند و شامشان را بخورند و یک مسیری را به سمت مرز ادامه دهند که رسیدیم و محاصره شان کردیم. ابتدای روستا افراد زیادی مجروح شده بودند. سعی ما بر این بود که آنها را خارج کنیم.
🌷داخل روستا، از بین درختها که عبور میکردیم، سرهای بریده و بدنهای مثله شده را میدیدیم. مجروحان و شهدا را روی دوشمان گرفتیم. تقریباً از جلوی ضدانقلاب رد میشدیم. با این بچههای مجروح و شهیدان از لابلای گل و لای عبور کردیم. ابتدای روستا یک تپه بود و ارتفاع سمت چپ به روستا مسلط بود.
🌷ضد انقلاب از همه طرف فشار میآورد که روستا را بگیرد و ما هم درگیر بودیم. قمی پشت بیسیم داشت بچهها را هدایت میکرد. بچهها میگفتند: مهمات نداریم، هر نفر پنج گلوله برایش باقی مانده. پشت بیسیم گفت: «با تمام قدرت الله اکبر سر دهید.» طنین الله اکبر در کوهستان میپیچید و فرار کومله و ضدانقلاب را میدیدیم. با فریاد الله اکبر و تیراندازی و یک درگیری کوچک دشمن فرار کرد.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید علی قمی
#راوی: رزمنده دلاور یوسف کوهدره ای
📚 کتاب ”کوچ لبخند" نوشتهی حسین قرایی
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️داستانی شنیدنی و حیرت انگیز از استاد عالی
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
#داستانی_بسیار_جالب_و_زیبا
✨مردی ثروتمند که زن و فرزند نداشت تمام کارگرانی که پیش او کار می کردند برای صرف شام دعوت کرد.
✨و جلوی آن ها یک نسخه قرآن مجید و مبلغی از پول گذاشت و هنگامی که از صرف شام فارغ شدند از آنها پرسید قرآن را انتخاب میکنید یا آن مبلغ پولی که همراه آن گذاشته شده است.
✨اول از *نگهبان* شروع کرد
پس گفت: انتخاب کنید؟
✨نگهبان بدون اینکه خجالت بکشد جواب داد: آرزو دارم که قرآن را انتخاب کنم ولی تلاوت قرآن را بلد نیستم لذا مال را میگیرم چرا که فائده آن با توجه به وضعیت من بیشتر هست و مال را انتخاب کرد.
✨بعداً از *کشاورزی* که پیش او کار میکرد، سوال کرد.
گفت اختیار کن!؟
✨ کشاورز گفت: زن من خیلی مریض است و نیاز به مال دارم تا او را معالجه کنم اگر مریضی او نبود قطعا قرآن را انتخاب میکردم ولی فعلا مال را انتخاب میکنم.
✨بعد از آن سوال از *آشپز* بود که آیا قرآن یا مال را انتخاب می کنید.
پس آشپز گفت: من تلاوت را خیلی دوست دارم ولی من پیوسته در کار هستم وقتی برای قرائت قرآن ندارم بنابر این پول را بر می گزینم.
✨ و در سری آخر از *پسری* که مسئول حیوانات بود پرسید این پسر خیلی فقیر بود پس گفت: من به طور قطعی می دانم که تو حتما مال را انتخاب می کنید تا اینکه غذا بخری یا اینکه به جای این کفش پاره پاره خود کفش جدیدی بخری.
✨ پس آن پسر جواب صحیح داد: درسته من نیاز شدیدی دارم که کفش نو خرید کنم یا اینکه مرغی بخرم تا همراه مادرم میل کنم ولی من قرآن را انتخاب می کنم
✨ چرا که مادرم گفته است: *یک کلمه از جانب الله سبحانه و تعالی ارزشمندتر از هر چیز است و مزه و طعم آن از عسل هم شیرین تر است*
✨قرآن را گرفت و بعد از اینکه قرآن را گشود در آن دو کیسه دید در اولین کیسه مبلغی ده برابری آن مبلغی بود که بر میز غذا بود، وجود داشت و کیسه دوم یک وثیقه بود که در او نوشته بود: *به زودی این مرد غنی را وارث میشود*
✨پس آن مرد ثروتمند گفت: *هر کسی گمانش نسبت به الله خوب باشد پس الله او را ناامید نمی کند.*
پس گمان شما به پروردگار جهانیان چگونه است؟
✾📚 @Dastan 📚✾
🔸عاقبت به خیری
✍ بابک شکورزاده
امیرمؤمنان علیهالسلام میفرماید: حقیقت سعادت این است که انسان عملش را ختم به سعادت کند و حقیقت شقاوت این است که انسان عملش را به شقاوت ختم کند. (خصال/ ج1/ ص5)
عاقبت به خیری از امور بسیار مهمی است که حتی برخی بزرگان میخواستند که اگر یک دعای مستجاب داشته باشند، آن دعای مستجاب، عاقبت به خیری باشد.
عوامل مختلفی میتواند در عاقبت به خیری انسان نقش داشته باشد. در آموزههای دینی عواملی ذکر شده که باعث عاقبت به خیری میشود.
برای نمونه از حضرت امام صادق علیهالسلام نقل شده که به بعضى از مردم نوشت: اگر اراده دارى كه عاقبت امر تو به بهترين عمل تو ختم شود و در حالت مردن مرتكب افضل اعمال باشى، حق خداوند را بزرگتر بدان كه نعمتهاى او را در معاصى صرف كنى و از حلم خداوند مغرور نشو و هر كسى را كه دیدی ما را یاد میكند و يا از محبت ما دم می زند، اكرام كن و بر تو لازم نيست كه جستجو كنى از اينكه در اين ادعا صادق است يا كاذب؛ نيت تو كافى است و كذب او براى خودش ضرر دارد. (عيون أخبارالرضا عليهالسلام/ ج2 / ص4)
میتوان گفت که این حدیث شریف در تقوا، مغرور نشدن و اکرام دوستداران اهل بیت علیهمالسلام خلاصه شده و این موارد از جمله عوامل عاقبت به خیری شمرده شده است. قرآن شریف هم میفرماید "والعاقبة للمتقین" و این نکته کلیدی است که اهمیت تقوا را میرساند. مغرور شدن به حلم خداوند هم باعث جری شدن انسان بر معصیت میشود و طبیعتا این موضوع، طغیان انسان را به همراه دارد و در نتیجه ممکن است باعث سوء عاقبت انسان شود. نکته سوم، اکرام دوستداران اهل بیت علیهمالسلام است. این نکته شاید از این نظر حائز اهمیت باشد که لازمه این اکرام در ابتدا دوستی و محبت داشتن به خود اهل بیت علیهمالسلام است. تا انسان محبت این ذوات مقدسه را نداشته باشد، معنا ندارد که دوستداران ایشان را اکرام کند. اصولا دوست داشتن اولیاء خدا و خوبان عالم، گنج بزرگی است و اثرات مثبت زیادی در هدایت و عاقبت به خیری انسان دارد. نمونههای زیادی در تاریخ داریم که انسانهای آلودهای که به خاطر همین محبت، مسیر زندگیشان عوض شد، توبه کردند و عاقبت به خیرشدند.
در حدیثی از امام باقر علیهالسلام نقل شده که فرمودند: اگر میخواهی بدانی که آیا در تو خیر هست، به قلبت نگاه کن. اگر اهل طاعت خدا را دوست داری و با اهل معصیت دشمنی، پس در تو خیر هست و خدا هم تو را دوست دارد؛ ولی اگر با اهل طاعت دشمنی داری و اهل معصیت را دوست میداری در تو شرّ است و خدا هم دشمن توست و انسان با کسی است که اورا دوست دارد.(محاسن/ج1/ ص263)
این حدیث شریف، کلیدی بودن حب و بغض را تبیین میکند و نشان میدهد که محبت اهل طاعت و دشمنی اهل معصیت تا چه اندازه اهمیت دارد.
#عاقبت_به_خیری
#محبت
✾📚 @Dastan 📚✾
💥💥💥💥💥💥💥
#داستان_آموزنده
🔆نظر شاهانِ نادر
🥀مولانا جلالالدین بلخی در بیانی فرمود: عزیزی در چلّه نشسته بود برای طلب مقصودی. به وی ندا آمد که اینچنین مقصود بلند، به چلِ حاصل نشود. از چلّه برون آی که نظر بزرگی بر تو افتد تا مقصود حاصل شود. گفت: آن بزرگ را کجا یابم؟
🥀گفتند: در مسجد جامع.
عرض کرد: میان اینهمه مردم چطور او را بشناسم؟
🥀گفتند: برو در مسجد جامع سقّایی کن او تو را میشناسد و بر تو نظر میکند. نشانهاش این است که وقتی به تو نظر کرد ظرف آب سقایی از دست تو بیفتد و بیهوش گردی؛ آن گه بدانی او بر تو نظر کرده است.
او رفت و در جماعت مسجد سقّایی میکرد. در میان صفوف میگردید که ناگهان حالتی بر وی پدید آمد، صدایی بزد و مشک آب از دستش افتاد و بیهوش شد. مردم چون برفتند، به خود آمد و خود را تنها دید. بعد از این توجّه، به مقصود خویش برسید.
🥀خدای را مردانند که از غایت عظمت و غیرت حق، روی ننمایند، امّا طالبان را به مقصودهای خطیر برسانند و موهبت کنند؛ اینچنین شاهان عظیم، نادرند و نازنین.
📚فیه ما فیه، ص 63
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
#ضرب_المثل
هنوز دو قورت و نيمش باقي مانده
مي گويند حضرت سليمان زبان همه جانداران را مي دانست ، روزي از خدا خواست تا يك روز تمام مخلوقات خدا را دعوت كند .
از خدا پيغام رسيد ، مهماني خوب است ولي هيچ كس نمي تواند از همه مخلوقات خدا يك وعده پذيرائي كند .
حضرت سليمان به همه آنها كه در فرمانش بودند دستور داد تا براي جمع آوري غذا بكوشند و قرارگذاشت كه فلان روز در ساحل دريا وعده مهماني است .
روزي كه مهماني بود به اندازه يك كوه خوراكي جمع شده بود . در شروع مهماني يك ماهي بزرگ سرش را از آب بيرون آورد و گفت : خوراك مرا بدهيد .
يك گوسفند در دهان ماهي انداختند . ماهي گفت : من سير نشدم . بعد يك شتر آوردند ولي ماهي سير نشده بود .
حضرت سليمان گفت : او يك وعده غذا مهمان است آنقدر به او غذا بدهيد تا سير شود .
كم كم هر چه خوراكي در ساحل بود به ماهي دادند ولي ماهي سير نشده بود . خدمتكاران از ماهي پرسيدند : مگر يك وعده غذاي تو چقدر است ؟
ماهي گفت : خوراك من در هر وعده سه قورت است و اين چيزهائي كه من خورده ام فقط به انداره نيم قورت بود و هنوز دو قورت ونيمش باقي مانده است .
ماجرا را براي سليمان تعريف كردند و پرسيدند چه كار كنيم هنوز مهمانها نيامده اند و غذاها تمام شده و اين ماهي هنوز سير نشده .
حضرت سليمان در فكر بود كه مورچه پيري به او گفت : ران يك ملخ را به دريا بياندازيد و اسمش را بگذاريد آبگوشت و به ماهي بگوئيد دو قورت و نيمش را آبگوشت بخورد .
از آن موقع اين ضرب المثل بوجود آمده و اگر فردي به قصد خير خواهي به كسي محبت كند و فرد محبت شونده طمع كند و مانند طلبكار رفتار كند مي گويند : عجب آدم طمعكاري است تازه هنوز دو قورت ونيمش هم باقي است .
✾📚 @Dastan 📚✾
علامه حسن زاده آملی :
🍃#مراقب_باشید چانه را عقل بگرداند٬
🍃چشم را عقل به دیدن وادارد٬
🍃گوش را عقل به شنیدن مشغول دارد٬
🍃زبان را عقل به حرکت در آورد.
🍃و خلاصه تمامی حواس ظاهر و باطن را عقل به کار واداردکه در نهایت انسان ٬ انسان عقلانی صرف باشد.
#علامه_حسن_زاده_ره
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 #پندانه
✍ هرچه داریم و هرچه نداریم همه از اوست
🔹همسر جوان پادشاهی، پسری زیباروی به دنیا آورد.
🔸پدر را جمال پسر بر دل نشست و همواره در تخت جلوس، پسر را کنار خود مینشاند و مادر همیشه به زیبایی فرزند در هر بزم خلوت و جلوتی افتخار میکرد و به سلطان ناز و تبختر مینمود که چه پسر زیبایی برای او به دنیا آورده است.
🔹غرور شاهبانو بسیار فزون گشت تا فرزند دیگری از پادشاه آبستن گردید، ولی این بار چرخ ایام معکوس چرخید و تفاخر و تبختر سلطانبانو درهم شکست و خداوند دختری با چشمانی لوچ و دوبین به او داد.
🔸سلطان با دیدن فرزند خویش خنده تلخی کرد و مادر مغرورش را به تحقیر نگریست.
🔹سلطانبانو به شاه گفت:
کار خداست؛ بر کار خدا خرده مگیر و بر خلقت او مخند.
🔸سلطان گفت:
در شگفتم از این خلایق ناسپاس که هرچه زیبایی و نیکی در آفرینش که از آنِ خداست به نام خود مصادره و ثبت میکنند و هرچه عیب و نقص در خلقت است به آن حکیم بیعیب و نقص نسبتش میدهند.
🔹پسری که زیباست تو زاییدهای و معاذالله دختری که نازیباست چنان گویی که خدا او را به دنیا آورده است.
✾📚 @Dastan 📚✾
✨✨✨
💥💥💥وحدت عددی
🍂مرحوم عارف نامی، شیخ محمّد بهاری رحمهالله، صاحب کتاب تذکرهالمتّقین فرمود:
🍂روزی در حجره برای طبخ ناهار، برنج پاک میکردم. در بین کار متذکر وحدانیّت باریتعالی شدم. ناگهان استادم ملاحسینقلی همدانی برای من وحدت عددی را توضیح داد. برخاستم و از استاد پرسیدم:
🍂«چگونه بر اسرار من آگاه شدید؟» فرمود: «خداوند قلب مؤمن را آینه جهاننما قرار داده، اکنون نیاز تو بر قلب من منعکس شد.»
📚چلچراغ سالکان، ص 106 -اخبار همدان مخلوط
✨✨پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «ثَلاثُ صَفاتٍ مِنَ صِفَةِ اللّه: الثِّقَةُ بِاللّهِ فی کلِّ شَی وَالغِنابِهِ عَنْ کلِّ شَی وَ الاِفْتِقارُ اِلَیهِ فِی کلِّ شی: اولیای الهی دارای سه صفت میباشند؛ به خدا در هر چیزی اعتماد دارند، از هر چیزی بینیاز میباشند و در هر چیزی به خدا نیازمند میباشند.»
📚تفسیر معین، ص 181 -بحار، ج 20، ص 103
✾📚 @Dastan 📚✾
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
#داستان_آموزنده
🔆بُرخ
💫در اسرائیل هفت سال قحطی شد و حضرت موسی علیهالسلام با هفتاد هزار نفر برای طلب باران به صحرا رفتند. خداوند به او وحی کرد: چگونه دعای آنان را اجابت کنم که:
1. گناهانشان بر ایشان سایه افکنده.
2. درونشان ناپاک گشته.
3. مرا بی یقین میخوانند.
4. از مکر من ایمن هستند! بندهای از بندگانم که بُرخ نام دارد پیدایش کنید تا به طلب باران بیاید و باران نازل کنم.
💫موسی علیهالسلام بُرخ را نمیشناخت و در یکی از روزها در راه به بردهای سیاه گونه که پیشانیاش خاکی از سجده داشت و بالاپوشی پوشیده بود برخورد کرد. موسی علیهالسلام به نور پیامبری او را شناخت و سلام کرد و پرسید: نامت چیست؟ گفت: برخ.
💫فرمود: مدّتی دنبال تو هستم، با ما به طلب باران بیا. پس بُرخ در طلب باران رفت و چنین گفت: «چه پیشآمده؟ ابرهایت گمشده؟
💫 یا بادها از فرمان تو سرپیچی کردهاند؟ یا آنچه نزدت است کاستی گرفته؟ یا خشمت بر گناهکاران افزونشده؟ مگر قبل از آفرینش خطاکاران را بخشیده نبودی؟ رحمت را آفریدی و به مهربانی فرمان دادی اینک ما را از آنها بازمیداری؟
💫 اگر چنین است در مجازات ما بشتاب.» پس باران بر بنیاسرائیل باریدن گرفت. چون بازگشت بُرخ به موسی علیهالسلام گفت: «دیدی چگونه با خدا صحبت کردم و خواستهام را روا داشت.»
📚کشکول شیخ بهایی، ص 530
✾📚 @Dastan 📚✾
یک جعبه کفش👞
✍زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طورمساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند و هیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز: یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند و در مورد آن هم چیزی نپرسد. در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز... پیرزن به بستر بیماری افتاد و پزشکان از او قطع امید کردند. در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفع و رجوع می کردند پیرمرد جعبه کفش را آورد و نزد همسرش برد.
پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده است که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش بگوید. پس از او خواست تا در جعبه را باز کند . وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی و مقداری پول به مبلغ 95 هزار دلار پیدا کرد پیرمرد دراین باره از همسرش سوال نمود. پیرزن گفت :هنگامی که ما قول و قرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید او به من گفت که هر وقت از دست تو عصبانی شدم ساکت بمانم و یک عروسک ببافم. پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و سعی کرد اشک هایش سرازیر نشود
فقط دو عروسک در جعبه بود پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود پ از این بابت در دلش شادمان شد پس رو به همسرش کرد و گفت این همه پول چطور؟پس اینها از کجا آمده؟ پیرزن در پاسخ گفت : آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست اورده ام
✾📚 @Dastan 📚✾
✅سخنی ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻃﻼ!
✍ﺍﺯ ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ ﺧﻠﻖ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﻣﺸﻮ... ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﻗﺪﺭ خوبي ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﻧﺴﺖ، ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻣﺸﻮ! ﭼﻮﻥ ﮔﻨﺠﺸﮏﻫﺎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺁﻭﺍﺯ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﺗﺸﮑﺮ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ! ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺁﻭﺍﺯﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ... ﻧﮕﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ... ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺪ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ،
ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ!
ﻭ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺟﺬﺍﺏ،
ﻭ ﺷﺨﺼﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻫﯿﭻ ﺣﺴﺎﺏ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ!
ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ... ﭘﺲ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﺍﺩ ﺧﻮﺩﺕ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ..
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#اگر_خلبان_عراقی_میفهمید...!!
🌷....خاطره دیگر برمیگردد به ۱۱ بهمن ماه ۱۳۶۵ که همراه جعفر بهادران در پی به صدا درآمدن آژیر اسکرامبل در پایگاه بوشهر، با سرعت هواپیما را روشن کرده و بعد از خزش به ابتدای باند، بلند شدیم. چند دقیقه بعد افسر کنترل رادار یک هدف نزدیک شونده را از سمت غرب گزارش کرد که احتمالاً قصد حمله به نیروگاه اتمی بوشهر را داشت. لحظاتی بعد هدف را در رادار هواپیما پیدا کرده و با دادن اطلاعات به خلبان به سمت آن رفتیم. در موقعیت مناسب از نظر سرعت، ارتفاع و فاصله مناسب شلیک موشک فونیکس توسط سیستم هواپیما اعلام شد دکمه شلیک را فشردیم. با کمال تعجب دیدیم موشک عمل نکرد. تا به خود بیاییم هواپیمای دشمن را روبروی خود دیدیم!
🌷بهادران با شدت گردش کرد و خود را در پشت شکاری مهاجم قرار داده و اقدام به شلیک موشک حرارتی ساید وایندر کرد. متأسفانه این موشک هم عمل نکرد! وضعیت نگران کنندهای بود. اگر خلبان عراقی میفهمید ما چنین مشکلی داریم حتماً برای زدن ما اقدام میکرد. خوشبختانه همانقدر که ما نگران بودیم او هم مضطرب بود و ضمن تخلیه بمبها با سرعت هر چه تمامتر به سمت مرزهای عراق ادامه داد. خوشحال بودیم که مأموریت او هر چه بود خنثی شد. اما شرایط ما برای نشستن خیلی بحرانی بود. هر آن امکان داشت موقع نشستن، موشکها خود به خود شلیک شده و خسارتی به ما یا هواپیما بزنند. به هر حال با سلام و صلوات و ذکر دعا به سلامت فرود آمدیم.
#راوی: سرهنگ خلبان سید علیمحمد رفیعی
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🌺کرامت امام رضا(ع) از زبان حجت الاسلام مسعود عالی
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 #پندانه
✍ از «بیامکانی» بهعنوان نقطه قوت استفاده کن
🔹کودکی ۱۰ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد.
🔸پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد!
🔹استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد میتواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاهها ببیند.
🔸در طول ۶ ماه استاد فقط روی بدنسازی کودک کار کرد و در عوض این ۶ ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد.
🔹بعد از ۶ ماه خبر رسید که یک ماه بعد، مسابقات محلی در شهر برگزار میشود.
🔸استاد به کودک فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تک فن کار کرد.
🔹سرانجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در میان اعجاب همگان، با آن تک فن همه حریفان خود را شکست دهد!
🔸سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاهها نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود و سال بعد نیز در مسابقات کشوری، آن کودک یکدست موفق شد تمام حریفان را زمین بزند و بهعنوان قهرمان سراسری انتخاب شود.
🔹وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، کودک از استاد راز پیروزیاش را پرسید.
🔸استاد گفت:
دلیل پیروزی تو این بود؛ اول اینکه به همان یک فن بهخوبی مسلط بودی؛ دوم، تنها امیدت همان یک فن بود و سوم اینکه تنها راه شناختهشده برای مقابله با این فن، گرفتن دست چپ حریف بود که تو نداشتی!
🔹یاد بگیر که در زندگی از نقاط ضعف خود بهعنوان نقاط قوتت استفاده کنی و به دید فرصت به آنها نگاه کنی.
🔸راز موفقیت در زندگی داشتن امکانات نیست، بلکه استفاده از «بیامکانی» بهعنوان نقطه قوت است.
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆سلطان محمود و اَياز
چگونه نزد مدير خود محبوب باشيم؟
✍ميگويند سلطان محمود غلامي به نام اياز داشت كه خيلي برايش احترام قائل بود و در بسياري از امور مهم نظر او را هم ميپرسيد و اين كار سلطان به مزاق درباريان و خصوصا" وزيران او خوش نمي آمد و دنبال فرصتي ميگشتند تا از سلطان گلايه كنند تا اينكه روزي كه همه وزيران و درباريان با سلطان به شكار رفته بودند وزير اعظم به نمايندگي از بقيه پيش سلطان محمود رفت و گفت چرا شما اياز را با وزيران خود در يك مرتبه قرار ميدهيد و از او در امور بسيار مهم مشورت ميطلبيد و اسرار حكومتي را به او ميگوييد؟ سلطان گفت آيا واقعا" ميخواهيد دليلش را بدانيد و وزير جواب داد بله. سلطان محمود هم گفت پس تماشا كن. سپس اياز را صدا زد و گفت
⚡️شمشيرت را بردار و برو شاخههاي آن درخت را كه با اينجا فاصله دارد ببر و تا صدايت نكردهام سرت را هم بر نگردان اياز اطاعت كرد. سپس سلطان رو به وزير اولش كرد و گفت:
⚡️ آيا آن كاروان را ميبيني كه دارد از جاده عبور ميكند برو و از آنها بپرس كه از كجا
مي آيند و به كجا ميروند وزير رفت و برگشت و گفت كاروان از مرو ميآيد و عازم ري است. سلطان محمود گفت آيا پرسيدي چند روز است كه از مرو راه افتاده اند وزير گفت نه. سلطان به وزير دومش گفت: برو بپرس وزير دوم رفت و پس از بازگشت گفت يك هفته است كه از مرو حركت كرده اند. سلطان محمود گفت آيا پرسيدي بارشان چيست وزير گفت نه. سلطان به وزير سوم گفت برو بپرس وزير سوم رفت و پس از بازگشت گفت پارچه و ادويه جات هندي به ري ميبرند.
⚡️ سلطان محمود گفت: آيا پرسيدي چند نفرند و... به همين ترتيب سلطان محمود كليه وزيران به نزد كاروان فرستاد تا از كاروان اطلاعات جمع كند سپس گفت: حال اياز را صدا بزنيد تا بيايد و اياز كه بي خبر از همه جا مشغول بريدن درخت و شاخه هايش بود آمد. سلطان رو به اياز كرد و گفت: آيا آن كاروان را ميبيني كه دارد از جاده عبور ميكند برو و از آنها بپرس كه از كجا ميآيند و به كجا ميروند. اياز رفت و برگشت و گفت كاروان از مرو ميآيد و عازم ري است.
⚡️ سلطان محمود گفت: آيا پرسيدي چند روز است كه از مرو راه افتاده اند؟ اياز گفت: آري پرسيدم يك هفته است كه حركت كرده اند. سلطان گفت: آيا پرسيدي بارشان چه بود؟ اياز گفت: آري پرسيدم پارچه و ادويه جات هندي به ري ميبرند
⚡️و بدين ترتيب اياز جواب تمام سؤالات سلطان محمود را بدون اينكه دوباره نزد كاروان برود جواب داد و در پايان سلطان محمود به وزيرانش گفت: حال فهميديد چرا اياز را دوست ميدارم؟
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#وقتی_پیامپی_همراه_رزمندهها_منفجر_شد...!!
🌷....مجروحان زیاد شده بودند و وضع اکثرشان بسیار وخیم بود. نمیدانستیم چیکار کنیم که یکی از بچههای لشکر ۲۵ کربلا از راه رسید، میخواست یک پی.ام.پی را عقب ببرد. کار بسیار خطرناکی میکرد، اما چارهای هم نبود. زخمیها را در پی.ام.پی جا دادیم و دست به دعا برداشتیم که سالم رد شوند. از آنجا تا انتهای سه راه بیست دقیقه راه بود. پی.ام.پی رفت و در پیچ جاده از چشم ما دور شد....
🌷توسط بیسیم با غیاثی تماس گرفتم که یک پی.ام.پی پُر از مجروح میآید. نیم ساعت بعد تماس گرفت که هنوز نیامده. از طرف سه راهی دودی بلند میشد، قلبم تکان خورد. زیر آتش شدید با یکی دو نفر از بچهها به سمت دود حرکت کردیم. وقتی رسیدیم، دیدیم که پی.ام.پی گیر کرده و بر اثر اصابت توپ تانک منفجر شده است.
🌷توی خود پی.ام.پی مهمات بود و انفجار خود آنها باعث شده بود که بچهها تکه پاره شوند. غمگین و افسرده با چشمانی اشک بار برگشتیم. دو روز بعد وقتی به طرف پی.ام.پی حرکت کردیم و داخل آن را از نظر گذراندیم، آنچه باقی مانده بود اسکلت بچهها بود و پلاک روی گردنشان.
📚 کتاب "شانههای زخمی خاکریز"
❌️❌️ امنیت اتفاقی نیست!!
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
📔#ضرب_المثل_های_ایرانی
✍اگر را کاشتند سبز نشد
می گویند روزی ساربانی که از کنار یک روستای کویری می گذشت به زمین خشک و خالی ای رسید و شترهایش را آنجا رها کرد در این وقت ناگهان یکی از روستاییان آمد و شتر را زیر باد کتک گرفت ساربان گفت چه می کنی مرد؟
چرا حیوان بینوا را می زنی ؟
روستایی گفت چرا می زنم؟
مگر نمی بینی که دارد توی زمین من می چرد و از محصول من می خورد؟
ساربان گفت چه می گویی مرد؟
در این زمین که تو چیزی نکاشته ای به من نشان بده که شتر چه خورده؟
روستایی گفت چیزی نخورده؟
اگر من همه ی زمین را گندم کاشته بودم شتر تو آمده بود و همه چیز را خورده بود و آن وقت چه می کردی؟
اگر را کاشتند سبز نشد..
⚠️ این مثل زمانی استفاده می شود که یک نفر بخواهد از یک کار اتفاق نیفتاده یا محال یک نتیجه ی قطعی بگیرد.
✾📚 @Dastan 📚✾
❤️ #پندانه
فقیر ؛
به دنبالِ شادی ثروتمند
ثروتمند ؛
به دنبال سادگی زندگی فقیر است
کودک ؛
به دنبال آزادی بزرگتر
بزرگتر ؛
به دنبال سادگی کودک
آنان که رفته اند ؛
در آرزوي بازگشت
آنان که مانده اند ؛
در آرزوي رفتن ...
خدایا ...
کدامین پل در کجای دنیا شکسته است؛
که هیچ کس ...
به مقصدش نمیرسد؟
✾📚 @Dastan 📚✾