سلام
به یکشنبه خوش آمدید
امروزتون شاد،
بخت وتقدیرتون قشنگ،
عمرتون بلند،
سرنوشتتون تابناک،
دستاتون سرشار از نعمت،
و زندگیتون زیبا
✾📚 @Dastan 📚✾
🥀🍁🥀🍁🥀🍁🥀🍁🥀
🔆عُدَی بن حاتم
🍂پسر حاتم طایی به نام عُدی، رئیس قبیله بود. خواهرش سفانه، برای او از پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم بسیار توصیف کرد. پس او به قصد دیدن پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم به مدینه آمد. پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم او را به خانه برد و فرشی را با دست خود برای او گسترانید و تکلیف به نشستن کرد. چون فرش گنجایش بیش از یک نفر را نداشت، گفت: «شما بفرمایید.» پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم قبول نکرد و او را روی فرش نشانید و خود روی زمین نشست.
🍂عُدی گوید: «یقین پیدا کردم که پیامبر، هوای سلطنت و ریاست ندارد که اینطور مرا احترام میکند. پس پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم اسلام را بر من عرضه کرد و من قبول نمودم.»
📚(پیغمبر صلیالله علیه و آله و یاران، ج 4، ص 260)
✨✨اسحاق بن عمّار گوید: «به امام صادق علیهالسلام عرض کردم: مردی وارد مجلس میشود و انسان به احترامش به پا میخیزد، چطور است؟»
فرمود: «مکروه است؛ مگر آن مرد اهل دین باشد.»
📚(بحار، ج 75، ص 466 -تفسیر معین)
✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋
#داستان_آموزنده
🔆قزمان متعصّب
⚡️قزمان فرزند حارث، کسی بود که وقتی به پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم عرض کردند او در لشکر مسلمانان اُحد با دشمنان میجنگد، فرمود: او از اهل جهنّم است؛ اصحاب تعجّب کردند. وقتی علّت را پرسیدند، فرمود: او منافق (در نیّت) و اهل دوزخ است.
⚡️قزمان عدّهای از دشمنان، ازجمله خالد بن الا علم و ولید بن عاص را کشت ولی عاقبت بر اثر زخمهای زیاد مجروح شد و او را به خانه بردند.
⚡️مردم گفتند: خوش به حال تو که در راه خدا جنگیدی! او گفت: من به خاطر قوم خود و تعصبّی که در قبیله خود داشتم، جنگیدم نه به خاطر اسلام؛ پس تبر را برداشت و با نوک آن رگ دست خود را برید، یا نوک شمشیر را بر سینه گذاشت و فروبرد و به جهنّم واصل شد.
آنوقت بود که علّت فرمایش پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم بر اصحابش روشن گردید. خدمت پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم رسیدند و گفتند: گواهی میدهیم بهراستی شما پیامبر الهی میباشید.
⚡️پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «بعید نیست شخص کردارش، مانند کردار اهل بهشت باشد ولی خودش از اهل جهنّم باشد (مانند قزمان)؛ و دیگر اعمالش، اعمال اهل جهنّم باشد ولی خود از اهل بهشت شود که موقع مردن نصیبش میشود.»
📚(پیغمبر صلیالله علیه و آله و یاران، ج 1، ص 250 -سیرهی حلیبه، ج 1، ص 2
✾📚 @Dastan 📚✾
☀️♨️☀️♨️☀️♨️☀️♨️☀️
#داستان_آموزنده
🔆مورچه
✨شخصی در ایام جوانی، در زورخانهای در بازار دولاب تهران ضرب میزد و شعر میخواند. در ایام پیری به مداحی روی آورد و چون سواد حسابی نداشت، روضهها را از مداحان دیگر یاد میگرفت و میخواند، اما تا میتوانست مصائب را رقّت انگیز تر و شدیدتر میخواند تا گریه بیشتری از مردم بگیرد.
✨من –عارف بالله حاج اسماعیل دولابی- از این کار ناراحت بودم و چند بار خواستم او را تذکّر بدهم، نشد. در حالت کشف دیدم که تمام صورتش حتی مژههای چشمهایش پر از مورچههای سفیدی است که صورتش را میخورند و او دائم با ناخنهایش آنها را از صورت خود میکَند و به زمین میریزد و بلافاصله مورچههای جدیدی بهجای آنها ظاهر میشوند.
📚(مصباح الهُدی، ص 311)
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
....#سخت_اما_شیرین....
🌷یک روز من و ولیپور (اینجا را دقیق بیاد میارم) باهم داشتیم قدم میزدیم که گروهبان رحیم صدامون زد و درحالیکه باد به غب غب انداخته بود و خیلی سرخوش بود و با افتخار از فرهنگ امت عرب بویژه عراقیها و اینکه اعراب دارای تمدن کهن و فرهنگ غنی هستند و بقیه ملل دنیا پشیزی ارزش ندارند سخنوری میکرد، ما هم همينطور نگاهش میکردیم. ولیپور هم که استاد پوزخند زدن تمسخرآمیز بود، چند بار سرش را بالا و پایین کرد و همراه همین کار پوزخندهای مثال زدنی خودشو زد.
🌷من هم همينطور ساکت گوش میدادم و چون ساکت بودم، رحیم باورش شده بود که من حرفهای بیربط رحیم را قبول کرده و باور دارم. درحالیکه از ولیپور بشدت عصبانی بود، رو به من کرد و گفت: مگه اینطور نیست حمید؟ من داشتم فکر میکردم خدایا جوابشو چی بدم! ذاتاً رحیم پررو هست اگر کوتاه بیام که دیگه هیچ. یکدفعه یاد فحش و ناسزاهایی افتادم که شب و روز نثارمان میکردند. با آرامش بهش گفتم: آره واقعاً شما دارای فرهنگ غنی هستید و ما از شما چیزهای زیادی یاد گرفتیم.
🌷رحیم شتابزده پرید وسط حرفهای من و درحالیکه ذوقزده شده بود و فکر میکرد من تأییدش کردم با خوشحالی پرسید: مثلاً چه چیزهایی؟ منم شروع کردم به بازگو کردن تمام فحشهای عراقیها نظیر: کلب ابن الکلب، قشمار، قندره و .... رحیم بهشدت عصبانی شد و دو سه تا چک آبدار زد تو گوش من و ولیپور و با پوتین کوبید تو ساق پاهامون و گفت: پس اینم بهش اضافه کنید. سخت اما شیرین بود. در هر حال، حال عراقیها را گرفتن لذتبخش بود!!
#راوی: آزاده سرافراز حمید رضایی
✾📚 @Dastan 📚✾
Hekayate Javane Khadem Valedein_5850387928424909673(1).mp3
4.72M
#حکایات
▪️این جوان، جواب سلام #امام_حسین سلام الله علیه را میشنید!!!
» حکایت زیبایی از عنایت امام حسین علیه السلام به یک جوان، بخاطر احترام به پدر و مادر.
📚 داستانهای شگفت (مرحوم دستغیب)، داستان 88.
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
#شش_بیست
امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدم ،
شش و بیست دقیقه صبح بود.
دوباره خوابیدم.
بعد پاشدم.
به ساعت نگاه کردم شش و بیست دقیقه صبح بود.
فکر کردم: هوا که هنوز تاریکه حتما دفعه اول اشتباه دیده ام.
خوابیدم.
وقتی پاشدم هوا روشن بود ولی ساعت همون شش و بیست دقیقه صبح بود.
سراسیمه پاشدم.
باورم نمیشد ساعت مرده باشد.
به این کارها عادت نداشت من هم توقع نداشتم.
آدم ها هم مثل ساعت ها هستند. بعضی ها کنارمان هستند مثل ساعت، مرتب،همیشگی.
آنقدر صبور دورت میچرخند که چرخیدنشان را حس نمیکنی.
بودنشان برایت بی اهمیت میشود. همینطور بی ادعا میچرخند.
بی آنکه بگوید باتریشان دارد تمام میشود.
بعد یهو روشنی روز خبر میدهد که دیگر نیست.
" قدر این آدم ها را بدانیم
قبل از شش و بیست دقیقه صبح!
✾📚 @Dastan 📚✾
☘💥☘💥☘💥☘💥☘
#داستان_آموزنده
🔆ترس از عذاب جهنّم
💥در زمان پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم در مدینه شخصی بود به نام مالک بن ثعلبه که وضع مادیاش خوب بود. وقتی این آیه را شنید که خدا میفرماید: «کسانی را که طلا و نقره را گنجینه (و ذخیره) میسازند و در راه خدا انفاق نمیکنند، به مجازات دردناکی بشارت ده؛ در آن روز که آن را در آتش جهنّم، گرم و سوزان کرده و با آن صورتها و پهلوها و پشتهایشان را داغ میکنند (و به آنها میگویند) این همان چیزی است که برای خود اندوختید، پس بچشید چیزی که برای خود میاندوختید.» (سورهی توبه، آیات 35-34)
💥غش کرد، چون به هوش آمد، عرض کرد: «یا رسولالله! این آیه عذاب مال کسی هست که طلا و نقره را ذخیره کرده باشد؟» فرمود: بلی.
پس مالک جمیع اموالش را صدقه داد و از مردم دوری جست و به بیابانها رفت. دخترش گفت:
💥«پدر جان مرا در زندگی خود یتیم کردی.» سلمان سخن این دختر را به پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم رساند، پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم گریه کرد و به سلمان فرمود: «مالک را پیدا کن و به نزدم بیاور.»
💥سلمان او را در میان کوهی یافت و خدمت پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم آورد.
💥(پیامبر از احوال او پرسیدند) عرض کرد: «خوف از آتش جهنم رنگ مرا تغییر داده است و بین من و شما جدایی انداخته است.»
چون پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم این آیه را خواند: «جهنم میعادگاه همهی آنهاست.» (سورهی حجر، آیهی 43)
مالک نالهای زد و روح از بدنش مفارقت کرد و به لقای الهی پیوست.
📚(منتخب التواریخ، ص 826 -بحارالانوار)
✾📚 @Dastan 📚✾
💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠
#داستان_آموزنده
🔆یک مرد جنگی
☘منصور بن ابی عامر لشکر عظیمی را برای جنگ با رومیها تجهیز کرد. منصور برای تماشای سپاه به نقطه مرتفعی رفت و به فرمانده سپاه «ابن مضجعی» که در کنارش ایستاده بود، گفت: آیا در این جمعیت عظیم هزار نفر مرد شجاع و مبارز هست؟ فرمانده سکوت کرد.
منصور گفت: چرا ساکتی؟ جواب داد: نه.
منصور گفت: پانصد نفر چطور؟ گفت: نه. عقده گلوی منصور را گرفت تا عدد را به پنجاه نفر رساند. فرمانده گفت: نه.
☘منصور ناراحت شد و او را از پیش خود راند. جنگ شروع شد و سرباز نیرومندی از لشکر روم به میدان آمد و مبارز طلبید. یکی از سربازان مسلمین به میدان او رفت و کشته گردید و سپاهیان رومی خوشحال شدند!
☘باز سرباز رومی مبارز طلبید، دوّمی آمد و کشته شد، باز سوّمین نفر از مسلمین رفت و کشته شد و ناراحتی بر سپاه مسلمین غلبه کرد.
☘به منصور گفتند: «چاره این مبارزه خود «ابن مضجعی» است.» منصور او را طلبید و گفت: «میتوانی شر این رومی را که با غرور وسط میدان است، بکَنی؟»
☘گفت: به خواست خداوند، بلی، بعد سراغ چند نفر از سربازانی که میدانست نیرومند هستند، رفت.
☘اول سراغ یکی رفت که بر اسب لاغر سوار و مشک آب کرده بود و میبرد. به او گفت: «میتوانی شرّ این رومی را دفع کنی؟» گفت: آری. پس حرکت کرد و با مختصر نبردی سرباز نیرومند رومی را کشت و سر بریده او را در برابر منصور نهاد.
☘فرمانده گفت: «اگر عرض کردم، پنجاه نفر مرد شجاع در این لشکر نیست، مُرادم از این قبیل سربازان بود.»
☘ابن مضجعی دوباره در پست فرماندهی مشغول کار شد و سرانجام مسلمین در آن جنگ فاتح شدند.
📚(حکایتهای پندآموز، ص 91)
✾📚 @Dastan 📚✾
💠استاد حسین انصاریان:
♨️به این مطلب خیلی توجه کنید که غصه ها و دغدغه های ما در دنيا چيست و غصه های اوليا خدا چيست؟
⚠️غصه ما خانه و ماشين و اسباب خانه است، ولی غصه علی چه بود كه ميگفت وای از دوری راه قيامت و كمی عمل!
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻گاهی
برای رهاشدن از زخم های زندگی💔
باید بخشید و گذشت
میدانم که بخشیدن کسانی که
از آنها زخم خورده ایم
سخت ترین کار دنیاست
ولی تا زمانی که هر روز
چشمان خود را با کینه بازکنیم
و آدمهای، خاطرات تلخ را زنده نگه داریم
و در ذهن خود هر روز
محاکمه شان کنیم...
رنگ آرامش را نخواهیم دید!!
گاه...
چشم ها را باید بست و
از کنار تمام بد بودنها گذشت...👌
✾📚 @Dastan 📚✾
📕#ضربالمثل
🔻از درون مرا می کشد از بیرون شمارا
در مورد كسانی گفته می شود كه با سیلی صورت خود را سرخ نگه می دارند و مورد رشك و حسد دیگران واقع می شوند .
آورده اند كه ...
مردی دهاتی به شهر آمد یك نفر از دوستان شهری او كه دختری بسیار زشت داشت با همكاری دو سه نفر از دوستان خود، اطراف او را گرفتند و با تشویق و ترغیب های بسیار ،دخترك را به عقد زناشویی او در آوردند .
دهاتی وقتی فهمید چه حقه ای به او زده اند كه كار از كار گذشته بود. پس تن به قضا داد و او را پذیرفت .
دو روز بعد همسرش را سوار الاغش كرد و به سوی ده روان شد زن چون شهری بود، چادری زرق و برق دار بر سر داشت و كفش پاشنه بلند پوشیده بود و قروفری تمام عیار از خود نشان می داد .
این وضعیت ظاهری او ،توجه دهاتی ها را به خودش جلب كرد و اتفاقا چون از نظر قد و قامت هم، بلند و كشیده بود، بیشتر نظرها را به سوی خود جلب می كرد .
او چون در كوچه های دهكده بارویی گرفته و صورتی پوشیده حركت می كرد ،كسی نمی توانست چهره اش را ببیند و همگان خیال می كردند كه صورتش هم، مثل اندامش نیكوست!
اتفاقا روزی با شوهرش و جمعی از اهالی ده ،مطابق معمول روی سكوی دكان بقالی، نشسته بود و سرگرم خوردن چای بود كه زن را با همان چادر قروفری دید كه از آنجا می گذرد و دو سه نفری از جوانهای اوباش ده هم به دنبالش روان هستند .
ظاهر جذاب و سر وضع دلفریب زن، تعدادی از دهقانان دیگر را هم كه آنجا نشسته بودند جلب كرده بود و سر و كله همه به طرف او كشیده می شد.
شوهر وقتی آن عده جوان را در تعقیب زن خود روان دید و دل اطرافیان خود را هم،از كف رفته مشاهده كرد ،بی اختیار از جای برخاست و چادر از سرش كشید و چهره زشت و پر آبله و سرطاس و كم موی او را در معرض تماشای آن جمع گذاشت و گفت:شما را به خدا، ببینید و دقت كنید كه چگونه او از درون مرا می كشد از بیرون شما را !
از درون مرا میکشد از بیرون شمارا
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃
🔆تعصّب بیمورد
🍃🍃امام صادق علیهالسلام در یکی از سفرهای خود، مردی را مشاهده نمود که در گوشهای افتاده و بیحال و وامانده است. به یار همسفرش فرمود: «گمان میکنم این مرد تشنه باشد، او را سیراب کن!»
🍃🍃وی به بالین آن مرد رفت، ولی دیری نپایید که برگشت. امام پرسید که او را سیراب کردی؟
پاسخ داد: «نه این مردی است یهودی و من به حال او آگاهم.» امام از شنیدن این سخن برآشفت و حالش دگرگون شد و فرمود: باشد، مگر انسان نیست؟!
📚(تربیت اجتماعی، ص 321 -حقوق اقلیتها، ص 224)
✨✨امام صادق علیهالسلام فرمود:
«هر کس تعصّب ورزد، خداوند روز قیامت او را با اعراب جاهلیّت محشور میکند.»
📚(وسائل الشیعه، ج 15، ص 373)
✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋
#داستان_آموزنده
🔆حکومتیِ آزاد
🌱نعمان بن بشیر از قبیلهی خزرج و از انصار بود. در زمان معاویه، در جنگ صفّین بوده و مدّتی از طرف معاویه، ولایت کوفه و یمن را داشت و قاضی دمشق شد و در نهضت مُسلم، فرماندار کوفه بود؛ امّا سخت نگرفتن او علیه مُسلم، سبب شد او را عزل کنند و عبیدالله بن زیاد به جای او گماشته شود.
🌱یزید وقتی به او گفت: «دیدی حسین را کشتم.» گفت: «اگر پدرت معاویه بود، این کار را نمیکرد.» اما یزید او را با سی نفر مأمور کرد تا اُسرای کربلا را از شام به مدینه برساند.
فاطمه سلامالله علیها دختر علی علیهالسلام به خواهرش زینب سلامالله علیها گفت: «این مرد –نعمان- با ما خوشرفتاری کرد، بر ما واجب است که به پاس زحمات او پاداشی به او بدهیم.» زینب سلامالله علیها فرمود: «ما چیزی نداریم، جز بعضی زیورها از قبیل دست بند و بازوبند و خلخال.» و همانها را برای او فرستادند و گفتند: «از کمی آن عذر میخواهیم».
🌱او قبول نکرد و گفت: «اگر برای دنیا این کار را کرده بودم، برایم کافی بود. به خدا سوگند این کار را فقط برای خدا و خویشاوندی شما با پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم کردم».
او در آوردن اُسرای اهلبیت، به آرامی و مدارا کوچ میکرد و ازهرجهت مراعات ایشان را مینمود؛ تا به مدینه رسانید.
(منتهی الآمال، ج 1، ص 442)
✾📚 @Dastan 📚✾
❄️🌴❄️🌴❄️🌴❄️🌴❄️
#داستان_آموزنده
🔆خلق منسوخ
🍁ابو بصیر، نابینا و از اصحاب امام باقر علیهالسلام بود. روزی به امام علیهالسلام گفت:
🍁«نمیخواهید علامت ائمه و بهشت را برایم ضامن شوید؟!» امام علیهالسلام دست مبارک به چشم او مالید و ابو بصیر همهی ائمه را دید. آنگاه امام علیهالسلام فرمود:
🍁«نگاه کن چه میبینی؟» ابو بصیر گفت: «به خدا سوگند مردم را به صورتهای سگ یا خوک یا بوزینه میبینم.»
🍁فرمود: «اگر پرده برداشته شود و صورت حقیقی افراد را بنمایند، شیعیان ما مخالفین را جز به صورت مسخ نخواهند دید.» بعد فرمود:
🍁«اگر میخواهی ضمانت بهشت کنم باید چشمت به حالت اول درآید.» ابو بصیر قبول کرد. امام علیهالسلام دست بر چشمش کشید و او را به حال اول برگردانید.
📚(منتهی الآمال، ج 2، ص 3)
✾📚 @Dastan 📚✾
یک نفر خدمت آقای بهجت (ره)
عرض می کند :
” میخواهیم که گناه نکنیم ، اما نمی شود ”
ایشان در پاسخ میفرمایند :
” روغن چراغ کم است”
.
.
- روغن چراغ یعنی چه ؟!
یعنی معرفت ما به خدا کم است .
چگونه باید معرفت به خدا پیدا کنیم؟!
باید در قدرت و عظمت خدا فکر کنیم .
چگونه فکر کنیم ؟!
خدا را همیشه حی و حاضر و ناظر ببینم .
بعد آن چه می شود؟!
کم کم بساطِ گناه جمع می شود و به خدا معرفت پیدا خواهیم کرد و آنگاه ، گشایش هایی رخ میدهد که فقط هر نفسِ پاکی آن را می بیند.
.
#فکر_کنیم !
✾📚 @Dastan 📚✾
هرموقعبهبهشتزهرا میرفت؛
آبےبرمیداشتوقبورشهدا رو می شسٺ!
میگفٺ:
🌱باشهداقرارگذاشتمکه
منغبار رو از رویقبرهایآنهابشورم وآنھـٰا
همغبارگناهرو از رویدلِمـنبشورند...🌱
#شهید_رسول_خلیلی...🌷🕊
✾📚 @Dastan 📚✾
موعظه امام باقر علیه السلام.mp3
1.52M
🎧 🛑 خواستم #امام_باقر علیه السلام را موعظه کنم، ایشان من را موعظه فرمود ...
🗃 حجم فایل: ۱ مگ
🏴 #شهادت_امام_محمد_باقر
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
واقعا تا به ڪی ...؟
قضاوت، غیبت، تهمت
چرا نمیفهمیم این ها تاوان دارد...
دل شڪستن دارد ...
چرا متوجه نیستیم این ها به ما مربوط نیست
فلانی جراحی ڪرده...
فلانی دزده ...
فلانی زشته ...
فلانی تتو، پیرسینگ، پروتز داره ...
فلانی خیانت ڪرده و ...
چرا ڪسی متوجه زندگی شخصی خودش نیس
همه خدا شدند ...
همه قاضی شدند ...
همه گناهڪارند جز خودمان ...
ای ڪاش این را بدانیم
در هر قبری فقط یک نفر دفن میشود ...
پس فڪر اعمال و افڪار خودتان باشید ...
فقط ڪافیست پاهایتان را ڪمی از زندگی بقیه بیرون بڪشید...
باور ڪنید خودتان هم آرام میشوید ...
✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋
#داستان_آموزنده
🔆عیسی علیهالسلام و مرد حریص
🌳«حضرت عیسی علیهالسلام» به همراه مردی سیاحت میکرد، پس از مدتی راه رفتن گرسنه شدند و به دهکدهای رسیدند. عیسی علیهالسلام به آن مرد گفت: «برو نانی تهیه کن» و خود مشغول نماز شد.
🌳آن مرد رفت و سه عدد نان تهیه کرد و بازگشت، امّا مقداری صبر کرد تا نماز عیسی علیهالسلام پایان پذیرد. چون نماز طول کشید، یک دانه نان را خورد. حضرت عیسی علیهالسلام سؤال کرد نان سه عدد بوده؟ گفت:
🌳«نه همین دو عدد بوده است.» مقداری بعد از غذا راه پیمودند و به دسته آهویی برخوردند، عیسی علیهالسلام یکی از آهوان را نزد خود خواند و آن را ذبح کرده و خوردند.
🌳بعد از خوردن عیسی علیهالسلام فرمود: «به اذن خدا ای آهو حرکت کن»؛ آهو زنده شد و حرکت کرد. آن مرد در شگفت شد و سبحانالله گفت. عیسی علیهالسلام فرمود: «تو را سوگند میدهم به حق آن کسی که این نشانهی قدرت را برای تو آشکار کرد، بگو نان سوّم چه شد؟» گفت: «دو عدد بیشتر نبوده است!»
🌳دومرتبه به راه افتادند و نزدیک دهکدهی بزرگی رسیدند و به سه خشت طلا که افتاده بود، برخورد کردند. آن مرد گفت: «اینجا ثروت زیادی است!» فرمود: «آری یک خشت از تو، یک خشت از من، خشت سوّم را اختصاص میدهم به کسی که نان سوّم را برداشته»، آن مرد حریص گفت: «من نان سوّم را خوردم.»
🌳عیسی علیهالسلام از او جدا شد و فرمود: «هر سه خشت طلا مال تو باشد.»
آن مرد کنار خشت طلا نشسته بود و به فکر استفاده و بردن آنها بود که سه نفر ازآنجا عبور نمودند و او را با خشت طلا دیدند.
🌳همسفر عیسی را کشته و طلاها را برداشتند. چون گرسنه بودند قرار بر این گذاشتند یکی از آن سه نفر از دهکدهی مجاور نانی تهیه کند تا بخورند. شخصی که برای نان آوردن رفت، با خود گفت: نانها را مسموم کنم تا آن دو نفر رفیقش پس از خوردن بمیرند و طلاها را تصاحب کند.
🌳آن دو نفر همعهد شدند که رفیق خود را پس از برگشتن بکشند و خشت طلا را بین خود تقسیم کنند. هنگامیکه نان را آورد، آن دو نفر او را کشته و خود با خاطری آسوده به خوردن نانها مشغول شدند.
🌳چیزی نگذشت که آنها بر اثر مسموم بودن نانها مُردند. حضرت عیسی علیهالسلام در مراجعت چهار نفر را بر سر همان سه خشت طلا مُرده دید و فرمود:
«اینطور دنیا با اهلش رفتار میکند.»
📚(پند تاریخ، ج 1، ص 124 -انوار نعمانیه، ص 353)
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴حکایت زیبا در مورد امام باقر (ع)
#شهادت_امام_محمد_باقر 🖤
✾📚 @Dastan 📚✾
✅ حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
📝 مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد حسین غروی اصفهانی اهل مراقبه، سکوت و محاسبه بود.
🔸پیوسته در فکر بود سخن به ندرت میگفت. در مجالس و محافل که بین علما بحثی در میگرفت سکوت میکرد.
🔹در هر جای مجلس که خالی بود مینشست و بسیار متواضع، خوش اخلاق و آرام بود.
🔻با آنکه ثروت فراوانی از پدرش – که از تجّار معروف و سرمایه دار کاظمین بود – به او رسیده بود همه را به فقرا و طلّاب داد و خود چیزی نداشت.
📚 فریادگر توحید، ٨٣
✾📚 @Dastan 📚✾