eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.6هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀 🔆توکّل و پرندگان 🍂🍂پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «اگر شما توکّل بر حق کنید، به‌طوری‌که حق توکّلش باشد، روزی شما خواهد رسید، همان‌طوری که روزی پرندگان می‌رسد؛ چه آن‌که صبح آنان از آشیانه خود با شکم‌های خالی بیرون آیند و شب با شکم سیر به آشیانه بازگردند.» 📚(میزان الحکمه ح 4988) ⚡️⚡️امام علی علیه‌السلام فرمود: «توکّل یعنی بیزاری جستن از جنبش و نیروی خود و چشم‌به‌راه بودن آنچه قدر الهی بیاورد.» 📚(غررالحکم، ج 2، ص 572) ✾📚 @Dastan 📚✾
🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂 🔆صبح است نه شام 🪴روزى دوستان يحيى بن معاذ، از هر درى سخنى مى‏گفتند و يحيى، مى‏شنيد و هيچ نمى‏گفت . يكى از آن ميان گفت: دنيا چون به مرگ آلوده است و عاقبت آن گور است، به جوى نيرزد. 🪴آن يكى مى‏گفت خوش بودى جهان - - گر نبودى پاى مرگ اندر ميان‏ 🪴يحيى به سخن آمد و گفت: خطا گفتيد. اگر مرگ نبود، دنيا به هيچ نمى‏ارزيد. گفتند: چرا؟ گفت: مرگ، پلى است كه دوست را به دوست مى‏رساند .كسى خواهد كه تا ابد در فراق باشد و روى دوست نبيند؟ 🪴حسرت مردگان آن نيست كه مرده‏اند؛ حسرتشان آن است كه زاد با خود نياورده‏اند . مرگ، تو را از چاهى، به صحرا مى‏اندازد و از تنگنايى به فراخى. آغاز است، نه پايان؛ منزل است نه مقصد؛ صبح است نه شام . 📚حكايت پارسايان، رضا بابايى ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋 🔆از بهر خدا، اذان مگو 💥در شهرى، مسجدى بود و آن مسجد را مؤذنى كه بس ناخوش آواز بود . مسلمانان، او را از گفتن اذان باز مى‏داشتند؛ اما او به اذان خود اعتقادى سخت داشتند و ترك آن را، روا نمى‏شمرد. 💥روزى در مسجد نشسته بود و وقت نماز را انتظار مى‏كشيد تا بر مناره رود، و بانگ اذان در شهر افكند . ناگاه مردى روى به جانب او كرد. نزدش آمد و نشست . گفت: مؤذن اين مسجد تويى؟ 💥گفت: آرى . گفت: هر صبح و ظهر و شام، تو از اين مسجد، اذان مى‏گويى؟ گفت: آرى . 💥گفت: اين هدايا، از آن تو است . پس جامه‏اى نو و چندين هديه ديگر بدو داد. مؤذن گفت: اين هدايا از بهر چيست؟ 💥مرد گفت: ما به دين شما نيستيم و آيين دگرى داريم. مرا در خانه دخترى است بالغ و عاقل كه چندى است ميل اسلام كرده است . هر چه او را نصيحت مى‏گفتم، سود نداشت. عالمان بسيارى از دين خود، نزد او آوردم تا پندش دهند و او را به حجت و موعظه، از اسلام برگردانند؛ سودى نمى‏كرد. چنين بود كه تا روزى صداى تو را شنيد. از خواهرش پرسيد كه اين صداى نامطبوع چيست و از كجا است كه من در همه عمر، چنين آواز زشتى از دير و كليسا نشنيده‏ام؟ خواهرش گفت كه اين بانگ اذان است و اعلام وقت نماز مسلمانان. باورش نيامد . از ديگرى پرسيد. او نيز همين را گفت . 💥چون يقين گشتش كه اين بانگ از مسجد مسلمانان است، از مسلمانى دلش سرد شد . من نيز كه پدر اويم از تشويش و عذاب رستم و بر خود واجب كردم كه صاحب اين بانگ را سپاس‏ها گويم و هديه‏ها دهم. اگر بيش از اين داشتم، بيش از اينت مى‏دادم . 📚حكايت پارسايان، رضا بابايى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆تفريح پيامبر (ص )!! 🍁گاهى پيامبر (ص ) مى خواست تفريحى كرده باشد، و اظهار شادمانى كند، به ابوذر مى فرمود: جريان آغاز گرويدن خود به اسلام را براى ما بازگو كن . 🍂ابوذر، سرآغاز گرايش خود به اسلام را چنين بيان مى كرد: ما در ميان دودمان خود، بتى داشتيم كه نامش نهم بود، مدتها اين بت را پرستش ‍ مى كرديم ، روزى من كاسه شيرى بر سر آن بت ريختم ، همين كه از بت غافل شدم ، سگى گرسنه از راه رسيد و آن شير را كه به بدن بت ماليده شده بود، ليسيد، و در پايان ، پاى خود را بلند نمود و به آن بت ادرار كرد، هماندم نسبت به بت بى علاقه شدم و اين اشعار را خطاب به بت گفتم : الا يا نهم ، انى قد بدالى مدى شرف يبعد منك قربا رايت الكلب سامك خط جيد فلم يمنع قفاك اليوم كلب 🍁هان اى بت نهم ، برايم آشكار شد كه تو از شرافت و ارزش به دور هستى ، و همين باعث دورى من از تو گشت ، چرا كه ديدم سگى بر تو بالا رفت و تو را ليسيد، و سپس بر تو ادرار كرد، و تو امروز نتوانستى خود را از (اهانت ) سگ ، بازدارى ، تا بر گردنت ، ادرار نكند. وقتى كه همسرم (ام ذر) اين سخن را از من شنيد، ناراحت شد و به من گفت : لقد اتيت جرما و اتيت عظيما حين هجرت نهما.: گناه بزرگى ، مرتكب شدى كه مى خواهى پرستش بت نهم را ترك كنى !!. 🍂جريان ادرار كردن سگ را برايش گفتم . او نيز همچون من ، از بت متنفر شد و به من گفت : الا فابغنا ربا كريما جوادا فى الفضائل يابن وهب فما من سامه كلب حقير فلم يمنع يداه لنا برب فما عبدالحجارة فهو غاو ركيك العقل ليس بذى لبيب 🍁ترجمه : اى پسر وهب ! براى ما خدائى را بجوى كه كريم و بزرگوار و بخشنده و با ارزش باشد، آن بتى كه سگ پستى بالاى او رود و او نتواند آن سگ را از خود باز دارد، خدا نيست ، آن كسى كه در برابر سنگ ، سجده مى كند و به پرستش آن مى پردازد، گمراه و بى خرد و نادان است . 🍁پيامبر (ص ) به ابوذر فرمود: آرى ام ذر براستى سخن درست گفت ، كه جز مردم گمراه و بى خرد در برابر سنگ ، سجده نمى كنند. 🍁به اين ترتيب ، ابوذر اين خاطره عجيب و شيرين زندگى خود را براى پيامبر(ص ) نقل مى كرد و آن حضرت با لبخند پر معناى خود، يادآور ارزشهاى اسلام مى شد كه موجب نجات آنها و ساير مردم از خرافه پرستى گرديد. 📚(الاصابه - رياحين الشريعه ج 3 ص 393). 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بزرگترین موهبت توانایی فراموش کردن است. فراموش کردن چیزهای بد و تمرکز بر روی چیزهای خوب. 🦋🔷🦋 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌺🌺جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان خیلی دلش می خواست بره حوزه و درس طلبگی بخونه، آنقدر به طلبگی علاقه داشت که توی خونه صداش می کردیم آشیخ احمد. ولی وقتی ثبت نام حوزه شروع شد، هیچ اقدامی نکرد. فکر کردیم نظرش برگشته و دیگر به طلبه شدن علاقه ای ندارد. وقتی پاپیچش شدیم گفت: کار بابا تو مغازه زیاده، برای اینکه پدرش دست تنها اذیت نشود قید طلبه شدن را زد. 🌹 جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان 📕 یادگاران ٩ صفحه ۵ اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم ✾📚 @Dastan 📚✾
⚡️🌱⚡️🌱⚡️🌱⚡️🌱⚡️ 🔆گوش خر بفروش و ديگر گوش خر 🥀آورده‏اند كه شيرى بود كه او را ضعف و سستى بر آمده بود و چنان قوت از او ساقط شده كه از حركت باز ماند و نشاط شكار نداشت، و در خدمت او روباهى بود.روزى روباه او را گفت: ((سلطان جنگل، چرا چنين ضعيف افتاده است؟ 🥀آيا در انديشه معالجه خويش نيست؟ )) شير گفت: ((اگر دارو دست دهد، به هيچ وجه، تأخير جايز نشمرم و گويند دل وگوش خر، علاج اين ضعف است و آن، اكنون مرا ميسر نيست .)) 🥀روباه گفت: ((اگر جناب شير، رخصت فرمايند و اجازت دهند خرى به نزدشاان خواهم آورد.)) شير گفت: (( چگونه؟ )) 🥀روباه گفت: (( در اين نزديكى، چشمه‏اى است كه رختشويى هر روز براى شستن رخت‏ها بدان جا مى‏آيد و با او خرى است كه با رخت‏ها بر پشت او است . چون به چشمه مى‏رسد، خر را رها مى‏كند تا در اطراف چشمه بچرد . او را بفريبم و نزد سلطان آورم.)) شير، پذيرفت و گفت: ((چنانچه خر بدين جا آورى، دل و گوش او را من خورم و باقى به تو دهم .)) 🥀روباه به نزد خر رفت و با او مهربانى‏ها كرد و سخن از دوستى و رفاقت گفت. آن گاه پرسيد كه سبب چيست كه تو را رنجور و نزار مى‏بينم . خر گفت: صاحبم پى در پى از من كار كشد و علف، چندان كه من خواهم، فراهم نياورد . 🥀روباه گفت: ((ندانم چرا اين محنت و رنج را اختيار كرده‏اى .)) خر گفت: ((هر جا كه روم، همين است .)) 🥀 روباه گفت: ((اگر خواهى تو را به جايى مى‏برم كه زمين آن را علف‏هاى‏تر و تازه پوشانده است و هواى آن همچون بوى عطر، دل‏انگيز است . پيش از تو خرى ديگر را نصيحت كردم و بدان جا بردم و اكنون در آن جاى خرم مى‏خرامد و به عيش و مسرت، روزگار مى‏گذراند .)) 🥀 خر گفت: ((چه روز خوبى است امروز كه تو را ديدم. دانم كه شرط دوستى به جاى مى‏آورى . باشد كه من نيز، خدمتى به تو كنم . )) 🥀روباه، خر را به نزديك شير آورد. شير قصد خر كرد تا او را شكار كند .اما چون قوتى در بازو نداشت، خر از دست او گريخت .روباه در حيرت شد از سستى شير . خواست كه ترك او گويد . 🥀 شير، گفت: (( در اين ناكامى، حكمتى بود كه پس از اين تو را خبر خواهم داد. اكنون دوباره برو. شايد كه او را باز فريب دهى و به اين جا آورى )) . روباه دوباره رفت . خر به او عتاب كرد و گفت: مرا كجا بردى؟ اين است شرط دوستى و طريق جوانمردى؟ روباه گفت: ندانم چرا گريختى ؟ 🥀آن كه قصد تو كرد و به سوى تو آمد، خرى از جنس تو بود. مى‏خواست كه تو را استقبال كند و همراه تو شود.)) خر، تا آن زمان شير نديده بود و وسوسه‏هاى روباه، باز در او كارگر افتاد. همراه روباه شد و نزد شير آمد . اين بار در يك قدمى شير ايستاد و شير چون او را در نزديكى خود ديد، جستى زد و بر سر و روى او پنجه زد . خر بر زمين افتاد.شير به روباه گفت: همين جا باش تا من دست و روى خود بشويم و بازگردم تا از دل و گوش خر طعام سازم.چون شير رفت، روباه دل و گوش خر بخورد. شير باز آمد . پرسيد كه دل و گوش كجا شد؟ 🥀گفت: عمر سلطان دراز باد، اگر اين خر را دل و گوش بود، دوبار به پاى خود به مسلخ نمى‏آمد و فريب خدعه‏هاى من نمى‏خورد . او را نه گوش بود و نه چشم و نه دل . 📚حكايت پارسايان، رضا بابايى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔅🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃🔅 🔆شكنجه مبارك‏ 🍁مردى از جايى مى‏گذشت . ديد كه جوانى به زير درختى آرميده است . چون نيك نظر انداخت، مارى را ديد كه به سوى جوان مى‏رود. تا به او رسد، مار در دهان خفته خزيد . آن مرد، پيش خود انديشيد كه اگر جوان را از واقعه، آگاه كند، همان دم از بيم مار، جان خواهد داد . 🍁چاره‏اى ديگر انديشيد . چوبى برداشت و بر سر و روى جوان خفته زد . مرد جوان از خواب، جست . تا به خود آيد، چندين چوب خورد؛ آن چنان كه از پاى در آمد و حال او دگرگون شد . بدين بسنده نكرد و جوان را چندين سيب پوسيده كه زير درخت افتاده بود، خوراند . 🍁جوان به اجبار سيب‏ها را مى‏خورد و آن مرد را دشنام مى‏داد و مى‏گفت: (( چه ساعت شومى است اين دم كه گرفتار تو شده‏ام . مرا از خواب ناز، به در آوردى و چنين شكنجه مى‏دهى .)) 🍁مرد به گفتار جوان، وقعى نمى‏نهاد، و مى‏زد و مى‏خوراند. تا آن كه جوان هر چه در اندرون داشت، قى كرد و بيرون ريخت. در حال، مارى را ديد كه از دهان او بيرون جست . چون مار بديد، دانست كه اين جفا از چيست و اين چه ساعت مباركى است كه به چشم مرد عاقل آمده است . مرا را ثنا گفت و خدمت كرد و شكر راند. 🍁پس اى عزيز!بسا رنج و شكنجه كه تو را سود است نه زيان، تا مارى كه در درون تو است، بيرون جهد و بر تو زخم نزند. مولوى در دفتر دوم مثنوى، ابيات زير را در طليعه حكايت بالا آورده است: اى ز تو هر آسمان‏ها را صفا - - اى جفاى تو نكوتر از وفا ز آن كه از عاقل جفايى گر رسد - - از وفاى جاهلان آن به بود گفت پيغمبر عداوت از خرد - - بهتر از مهرى كه از جاهل رسد 📚حكايت پارسايان، رضا بابايى ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌ ☫بِسْـــــمِ‌الـلَّـهِ‌الرَّحْـمَنِ‌الرَّحِیـــــمِ☫ واردات قلبی با میزان و معیار شریعت سنجیده می شود. بنابراین هر اندیشه ای که در آن نیت تقرّب به خداوند شده باشد، از واردات قلبی ربّانی و هر خیالی که در آن نیت بدی یا مخالفت با دین الهی شده باشد، نفسانی و شیطانی است و برای تشخیص آنها باید به قلب صادق و پاک که در پیشگاه خداوند به یاری حضرتش حاضر است، اعتماد نمود. 📔تفسیر سدره المتتهی ✾📚 @Dastan 📚✾
💚معشوق حقیقی همه ی انسان ها است و همه ی انسان ها بدون استثناء عاشق خداوند هستند. ممکن است کسی بگوید: من اصلاً با خدا و دین و مذهب خیلی بد هستم، ولی اگر شما توجه کنید، تمام کسانی که ابراز تنفر از خدا می کنند، به این علت نیست که خداوند ذاتاً برایشان منفور است؛ بلکه به این دلیل است که خدایی که آن ها شناخته اند، خدای دوست داشتنی نیست. 👌چون خدای هر کس مال خودش است. برای همین هم ما در ارتباطی که با خداوند برقرار می کنیم، اول به خود خدا اعتراف می کنیم و می گوییم: خدایا ما تو را آن طوری که باید بشناسیم، نشناختیم. ✅ بنابراین، اگر کسی بگوید: از خدا بدم می آید، او از خدایی بدش می آید که ساخته و پرداخته ی ذهن خودش است و با میزان شناختی که از خدا پیدا کرده است این حرف را می زند. ولی خدای حقیقی، محبوب و دوست داشتنی است🍃 ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...برگرد کـه بر بهارمان می‌خندند... ...یک عده بـه حال زارمان می خندند... ...انقدر نبودنت بـه طول انجامید... ...دارند بـه انتظارمان می‌خندند...😔 ✨✨سلام صبحتون بخیر💐 ✾📚 @Dastan 📚✾
💫🔅💫🔅💫🔅💫🔅💫 🔆سواره و نخ 🌱پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «مرا با دنیا چه کار؟ 🌱مَثَل من و دنیا، همانند سواره‌ای است که در روز گرم می‌رود، پس زیر درختی برافراشته، خواب قیلوله (یک ساعت مانده به ظهر) می‌کند و سپس بیدار می‌شود و آن را رها می‌کند.» 📚(محجه البیضاء، ج 6، ص 11) 💥💥و هم ایشان فرمودند: «مَثَل این دنیا، مانند لباسی است که از اوّل تا آخرش پاره شده و فقط به نخی در آخرش متّصل است و هر آن، احتمال دارد که نخ پاره و قطع شود.» 📚(محجه البیضاء، ج 6، ص 13) ⚡️⚡️امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «به‌راستی‌که مَثَل دنیا و آخرت، حکایت مردی است که دو زن دارد که هرگاه یکی را راضی کند، دیگری را خشمگین کرده است.» 📚(غررالحکم، ج 1، ص 372) ✾📚 @Dastan 📚✾
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 🔆دين بى خير 💥سال نهم هجرت رسول خدا (ص ) در مدينه بود، مردم ، گروه گروه به مدينه آمده و در محضر آن حضرت ، مسلمان مى شدند، از جمله گروهى از طايفه ثقيف (ساكن طائف ) آمدند، پس از گفتگو، پيامبر (ص ) به آنها فرمود: 💥(يكى از دستورات اسلام نماز است ) نماز بخوانيد، آنها گفتند ما خم نمى شويم زيرا اين كار براى ما يكنوع ننگ و عار است . 💥پيامبر (ص ) فرمود: لاخير فى دين ليس فيه ركوع ولا سجود: دينى كه در آن ركوع و سجده نباشد، خيرى در آن نيست . به نقل بعضى از مفسران : آيه 48 سوره مرسلات در رد پيشنهاد آنها با اين تعبير نازل شد: ✨✨واذا قيل لهم اركعوا لايركعون : و چون به آنها گويند ركوع كنيد، ركوع نكنند 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🌳🪴🌳🪴🌳🪴🌳🪴🌳 🔆كيفر نيرنگ و بى اعتنائى به مؤمن 💫محمد بن سنان گويد: در محضر حضرت رضا (ع ) بودم به من فرمود: در دوران بنى اسرائيل (قبل از اسلام ) چهار نفر مؤمن ، با هم دوست بودند، روزى يكى از آنها به خانه اى كه آن سه نفر ديگر براى كارى در آن اجتماع كرده بودند رفت و در زد، غلام بيرون آمد (و به دروغ ) گفت : آقايم در منزل نيست . 💫آن مؤمن رفت ، غلام به خانه بازگشت ، صاحب خانه گفت : چه كسى بود؟ غلام گفت فلان كس بود، شما را مى خواست ، گفتم : در خانه نيست . 💫صاحب خانه و دو نفر حاضر در مجلس ، به غلام اعتراض نكردند، انگار كه دروغى واقع نشده است و به صحبت خود ادامه دادند. 💫فرداى آن روز آن مرد مؤمن ، صبح زود به نزد آن سه نفر آمد، ديد با هم مى خواهند به باغى بروند، به آنها گفت : من هم به همراه شما مى آيم ، گفتند مانعى ندارد، ولى از جريان روز قبل از او عذرخواهى نكردند (كه مثلا شما تشريف آورديد و متاءسفانه ما در خانه بوديم و معذرت مى خواهيم كه غلام به شما دروغ گفت و شما رفتيد) با توجه به اينكه او يك فرد تهيدست و مستمند بود. 💫بهر حال چهار نفرى به سوى باغ و كشتزار روانه شدند، مقدارى كه راه رفتند ناگهان قطعه ابرى آمد و بر سر آنها سايه افكند، آنها خيال كردند كه نشانه باران است ، شتاب كردند كه باران نخورند ولى ديدند ابر به نزديك سر آنها آمد، يك منادى در ميان ابر، صدا زد اى آتش اين ها (اين سه نفر) را بگير، من جبرئيل هستم ، آتش از ميان توده ابر، فوران كرد و آن سه نفر را به كام خود برد، ولى آن مؤمن مستمند (چهارمى ) تنها و ترسان ماند، از اين جريان در شگفت شد و علت را نمى دانست ، به شهر بازگشت و به محضر يوشع بن نون (وصى حضرت موسى ) رسيد و جريان را از اول تا آخر بيان كرد و علت آن را پرسيد. يوشع گفت : خداوند پس از آنكه از آنها راضى شد بر آنها خشم نمود به خاطر آن كارى كه با تو كردند. 💫او عرض كرد: مگر آنها با من چه كردند، يوشع جريان را گفت . آن مرد گفت : من آنها را بخشيدم يوشع گفت : اگر قبل از عذاب آنها را مى بخشيدى سودى به حال آنها داشت ولى اكنون سودى ندارد و شايد پس از اين (در عالم پس از مرگ ) به آنها سودى ببخشد. 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🌳☘☘🌳☘☘🌳☘☘🌳 🔆نشان دوستى ⚡️ذوالنون مصرى، از نخستين عارفان اسلامى است . متوكل، خليفه عباسى، او را به جرم كفر و بى‏دينى، در زندان كرد؛ اما پس مدتى، تحت تأثير سخنان او قرار گرفت و وى را آزاد كرد . ذوالنون در سال 245 هجرى قمرى وفات يافت. ⚡️ذوالنون مصرى را به جرم ((جنون)) و ديوانگى به ديوانه خانه بردند و در آن جا، وى را حبس كردند . روزى دوستان و مريدانش به ديدار او رفتند . ذوالنون گفت: شما كيستيد؟ ⚡️گفتند: ما دوستداران توييم. ذوالنون، به صداى بلند، آنان را ناسزا گفت و هر چه در اطراف خود يافت، به سوى آنان، پرتاب كرد . مريدان همه گريختند و كسى بر جاى نماند . ⚡️ ذوالنون، خنديد و سر خود را به نشانه تأسف، جنباند و گفت: شرم بادتان!شما دوستداران من نيستيد . 👌 اگر دوستان من بوديد، بر جفاى من صبر مى‏كرديد و اين چنين از من نمى‏گريختيد . دوست، بلاى دوست را به جان مى‏خرد و از او نمى‏گريزد. 📚حكايت پارسايان، رضا بابايى ✾📚 @Dastan 📚✾
📘 💠شکر نعمت 🔹امام صادق علیه السلام به سفیان ثوری که از پیشوایان صوفی بود، فرمودند: 🔹سفیان ثوری! هرگاه خداوند به تو نعمتی داد و خواستی آن نعمت پایدار بماند، زیاد حمد و سپاس خدا را بکن، خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: "لئن شکرتم لأزیدنکم"؛ شما بندگان! اگر شکر نعمت به جای آرید بر نعمت شما می‌افزاییم.*۱ 🔹و هرگاه دچار تنگدستی شدی زیاد استغفارکن، زیرا خداوند می‌فرماید: "استغفروا ربکم إنه کان غفارا یرسل السماء علیکم مدرارا و.." ای مردم به درگاه خدای خود توبه کنید و آمرزش طلبید که او بسیار خدای آمرزنده ای است، تا باران آسمان بر شما فراوان نازل کند و شما را به مال بسیار و فرزندان زیاد یاریتان نماید و باغ‌های خرم و نهرهای جاری به شما عطا کند.*۲ 🔹سفیان! هرگاه مطلبی تو را غمگین ساخت خواه مربوط به سلطان باشد یا دیگری، زیاد بگو: "لاحول ولا قوة إلا بالله" این ذکر کلید خزانه و گنجی از گنجینه‌های بهشت است. ۱. ابراهیم /۷. ۲.سوره نوح / ۱۰ - ۱۲. 📚بحار ج ۷۵، ص ۲۰۱ و ۲۲۶. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ •┈••✾🍃🌺🍃✾••┈• اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ ✾📚 @Dastan 📚✾
💥💥شهید عباس بابایی همیشه لباس کهنه می‌پوشید. سرآخر اسمش پای لیست دانش‌آموزان کم بضاعت رفت. مدیر مدرسه دایی‌اش بود. همان روز عصبانی به خانه خواهرش رفت‌. مادر عباس بابایی، برادرش را پای کمد برد و ردیف لباس‌ها و کفش‌های نو را نشانش داد. گفت عباس می‌گوید دلش را ندارد پیش دوستان نیازمندش اینها را بپوشد 🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️♨️اهمیت نماز شب و داستان علامه طباطبایی 🎥حجت الاسلام عالی ✾📚 @Dastan 📚✾
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 🔆اهدائى گلوبند از خانم ايتاليائى 🪴يكى از اعضاء دفتر امام نقل كرد: چندى پيش يك خانم ايتاليائى كه شغلش ‍ معلمى ، و دينش مسيحيت بود، نامه اى پر مهر و ابراز علاقه شديد به امام خمينى (مدظله العالى ) نوشته بود، و همراه آن ، يك گردنبند طلا براى حضرت امام فرستاده بود و نوشته بود كه اين گردن بند، يادگار آغاز ازدواجم مى باشد، از اين رو آن را بسيار دوست دارم ، آنرا به نشان علاقه و اشتياقم نسبت به شما و راهتان ، اهداء مى كنم ، 🪴مدتى آن را نگهداشتيم و سرانجام با ترديد به اينكه امام آن را مى پذيرند يا نه ، همراه با ترجمه نامه ، خدمت امام برديم ، نامه به عرض ايشان رسيد و گردنبند را نيز گرفتند و روى ميز كه در كنارشان بود گذاردند. 🪴دو سه روز بعد، اتفاقا دختر بچه دو يا سه ساله اى را آوردند و گفتند پدر اين دختر، در جبهه مفقودالاثر شده است . 🪴امام وقتى متوجه شدند، فرمودند: او را بياوريد، دخترك را به حضور امام بردند، امام او را روى زانوى خود نشاند و نوازش داد، و آهسته با او سخن گفتند، با اينكه بچه افسرده بود، بالاخره در آغوش امام خنديد، آنگاه امام ، احساس نشاط و سبكى كرد، سپس ديديم امام ، همان گردنبند را كه خانم ايتاليائى فرستاده بود، بر گردن دختر بچه انداختند و در حالى كه دختر بچه از خوشحالى در پوست نمى گنجيد از خدمت امام بيرون رفت . 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆برخورد امام سجاد (ع ) و طاغوت در مكه ⚡️امام باقر (ع ) فرمود: عبدالملك (پنجمين خليفه اموى ) سالى در مراسم حج شركت كرد، هنگام طواف ، شخصى را ديد كه بدون توجه به شوكت و طمطراق او، با كمال بى اعتنائى به دستگاه سلطنتى عبدالملك ، مشغول طواف است ، پرسيد: اين شخص كيست ؟. گفتند: اين شخص على بن الحسين (امام سجاد عليه السلام ) است . ⚡️پس از طواف ، عبدالملك دستور داد كه امام سجاد (ع ) را در كنار مسجدالحرام نزد او ببرند، امام را نزد او حاضر كردند و بين او و امام اين گفتگو صورت گرفت : عبدالملك - من كه پدرت حسين (ع ) را نكشتم ، بنابراين چرا از آمدن به حضور ما خوددارى مى كنى ؟!. ⚡️امام - قاتل پدرم ، دنياى خود را تباه كرد و آخرتش را تباهتر نمود و اگر مى خواهى مثل او باشى ، خود دانى ! عبدالملك - نه ، هرگز، بلكه منظورم اين است كه تو نزد ما بيائى و در اطراف ما از دنياى ما بهره مند گردى . ⚡️امام - ردايش را به زمين انداخت و روى آن نشست و به خدا عرض كرد: اللهم اره حرمة اوليائه عندك : خداوندا، احترام دوستان خاص خود در پيشگاهت را آشكار كن . ⚡️پس از اين دعا، عبدالملك و اطرافيانش ديدند، دامن امام سجاد (ع ) پر از دانه هاى در و مرواريد شد، كه شعاع برق آنها، چشمهاى حاضران را خيره كرد. ⚡️آنگاه امام سجاد (ع ) به عبدالملك فرمود: كسى كه در پيشگاه پروردگارش ‍ داراى اين گونه مقام و حرمت است ، آيا نياز به دنياى تو دارد كه به اطراف تو براى كسب زرق و برق دنيا بيايد؟!. ⚡️به اين ترتيب آن امام بزرگوار، درس عزت و شجاعت و توكل و اعتقاد راستين به خدا را به پيروانش آموخت ، كه تا خدا دارند به اطراف طاغوتيان و دنياپرستان نروند، و شخصيت معنوى خود را حفظ كنند. 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دانشمندان غربی ها هم به کثیف بودن سگ رسیدند نگاه کنید 👆 ✍ عده ای بجای آنکه به دین مبین اسلام پایبند باشند، بجای فرزند، سگ را جایگزین فرزند و فرزند آوری کرده و آنرا بغل کرده و حتی شب باخود، دررختخوابشان می برند !!!! درصدراسلام نمی شدبه ادم ها فهماند که ضررهای سگ چیه!!! می گفتند : با وجود اینکه سگ نجس العین است!! ولی الآن دانشمندان غربی باعلم و دانش خود ، به کثیف بودن سگ دراین فیلم می پردازند و متوجه می شوند ✾📚 @Dastan 📚✾
📘 💠همراهان انسان در قبر 🔹امام باقر (علیه السلام) می‌فرمایند: هنگامی که مؤمن از دنیا رفت، شش صورت همراه او وارد قبر می‌شوند. یکی از آنها خوشروتر و خوشبوتر و پاکیزه تر از صورتهای دیگر است. یکی در جانب راست، یکی در طرف چپ، یکی در پیش رو، یکی در پشت سر، دیگری در پایین پا و صورتی که از همه خوش سیماتر است در بالای سر میت می‌ایستد و عذاب‌هایی را که متوجه میت است دفع می‌کند. 🔹آنگاه صورت زیبا از صورتهای دیگر می‌پرسد: شما کیستید؟ خداوند شما را جزای خیر دهد. ➖صورت سمت راست می‌گوید: من نمازم. ➖صورت سمت چپ می‌گوید: من زکاتم. ➖صورت پیش رو می‌گوید: من روزه ام. ➖صورت پشت سر می‌گوید: من حج و عمره ام. ➖صورت پایین پا می‌گوید: من نیکی و احسان به برادران مؤمنم. 🔹سپس صورتها از او می‌پرسند: تو کیستی که از همه ما زیباتر و خوشبوتری؟ در پاسخ می‌گوید: من ولایت و محبت خاندان پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هستم. 📚 بحار، ج ۶، ص ۲۳۴. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا