eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
بزرگترین موهبت توانایی فراموش کردن است. فراموش کردن چیزهای بد و تمرکز بر روی چیزهای خوب. 🦋🔷🦋 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌺🌺جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان خیلی دلش می خواست بره حوزه و درس طلبگی بخونه، آنقدر به طلبگی علاقه داشت که توی خونه صداش می کردیم آشیخ احمد. ولی وقتی ثبت نام حوزه شروع شد، هیچ اقدامی نکرد. فکر کردیم نظرش برگشته و دیگر به طلبه شدن علاقه ای ندارد. وقتی پاپیچش شدیم گفت: کار بابا تو مغازه زیاده، برای اینکه پدرش دست تنها اذیت نشود قید طلبه شدن را زد. 🌹 جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان 📕 یادگاران ٩ صفحه ۵ اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم ✾📚 @Dastan 📚✾
⚡️🌱⚡️🌱⚡️🌱⚡️🌱⚡️ 🔆گوش خر بفروش و ديگر گوش خر 🥀آورده‏اند كه شيرى بود كه او را ضعف و سستى بر آمده بود و چنان قوت از او ساقط شده كه از حركت باز ماند و نشاط شكار نداشت، و در خدمت او روباهى بود.روزى روباه او را گفت: ((سلطان جنگل، چرا چنين ضعيف افتاده است؟ 🥀آيا در انديشه معالجه خويش نيست؟ )) شير گفت: ((اگر دارو دست دهد، به هيچ وجه، تأخير جايز نشمرم و گويند دل وگوش خر، علاج اين ضعف است و آن، اكنون مرا ميسر نيست .)) 🥀روباه گفت: ((اگر جناب شير، رخصت فرمايند و اجازت دهند خرى به نزدشاان خواهم آورد.)) شير گفت: (( چگونه؟ )) 🥀روباه گفت: (( در اين نزديكى، چشمه‏اى است كه رختشويى هر روز براى شستن رخت‏ها بدان جا مى‏آيد و با او خرى است كه با رخت‏ها بر پشت او است . چون به چشمه مى‏رسد، خر را رها مى‏كند تا در اطراف چشمه بچرد . او را بفريبم و نزد سلطان آورم.)) شير، پذيرفت و گفت: ((چنانچه خر بدين جا آورى، دل و گوش او را من خورم و باقى به تو دهم .)) 🥀روباه به نزد خر رفت و با او مهربانى‏ها كرد و سخن از دوستى و رفاقت گفت. آن گاه پرسيد كه سبب چيست كه تو را رنجور و نزار مى‏بينم . خر گفت: صاحبم پى در پى از من كار كشد و علف، چندان كه من خواهم، فراهم نياورد . 🥀روباه گفت: ((ندانم چرا اين محنت و رنج را اختيار كرده‏اى .)) خر گفت: ((هر جا كه روم، همين است .)) 🥀 روباه گفت: ((اگر خواهى تو را به جايى مى‏برم كه زمين آن را علف‏هاى‏تر و تازه پوشانده است و هواى آن همچون بوى عطر، دل‏انگيز است . پيش از تو خرى ديگر را نصيحت كردم و بدان جا بردم و اكنون در آن جاى خرم مى‏خرامد و به عيش و مسرت، روزگار مى‏گذراند .)) 🥀 خر گفت: ((چه روز خوبى است امروز كه تو را ديدم. دانم كه شرط دوستى به جاى مى‏آورى . باشد كه من نيز، خدمتى به تو كنم . )) 🥀روباه، خر را به نزديك شير آورد. شير قصد خر كرد تا او را شكار كند .اما چون قوتى در بازو نداشت، خر از دست او گريخت .روباه در حيرت شد از سستى شير . خواست كه ترك او گويد . 🥀 شير، گفت: (( در اين ناكامى، حكمتى بود كه پس از اين تو را خبر خواهم داد. اكنون دوباره برو. شايد كه او را باز فريب دهى و به اين جا آورى )) . روباه دوباره رفت . خر به او عتاب كرد و گفت: مرا كجا بردى؟ اين است شرط دوستى و طريق جوانمردى؟ روباه گفت: ندانم چرا گريختى ؟ 🥀آن كه قصد تو كرد و به سوى تو آمد، خرى از جنس تو بود. مى‏خواست كه تو را استقبال كند و همراه تو شود.)) خر، تا آن زمان شير نديده بود و وسوسه‏هاى روباه، باز در او كارگر افتاد. همراه روباه شد و نزد شير آمد . اين بار در يك قدمى شير ايستاد و شير چون او را در نزديكى خود ديد، جستى زد و بر سر و روى او پنجه زد . خر بر زمين افتاد.شير به روباه گفت: همين جا باش تا من دست و روى خود بشويم و بازگردم تا از دل و گوش خر طعام سازم.چون شير رفت، روباه دل و گوش خر بخورد. شير باز آمد . پرسيد كه دل و گوش كجا شد؟ 🥀گفت: عمر سلطان دراز باد، اگر اين خر را دل و گوش بود، دوبار به پاى خود به مسلخ نمى‏آمد و فريب خدعه‏هاى من نمى‏خورد . او را نه گوش بود و نه چشم و نه دل . 📚حكايت پارسايان، رضا بابايى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔅🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃🔅 🔆شكنجه مبارك‏ 🍁مردى از جايى مى‏گذشت . ديد كه جوانى به زير درختى آرميده است . چون نيك نظر انداخت، مارى را ديد كه به سوى جوان مى‏رود. تا به او رسد، مار در دهان خفته خزيد . آن مرد، پيش خود انديشيد كه اگر جوان را از واقعه، آگاه كند، همان دم از بيم مار، جان خواهد داد . 🍁چاره‏اى ديگر انديشيد . چوبى برداشت و بر سر و روى جوان خفته زد . مرد جوان از خواب، جست . تا به خود آيد، چندين چوب خورد؛ آن چنان كه از پاى در آمد و حال او دگرگون شد . بدين بسنده نكرد و جوان را چندين سيب پوسيده كه زير درخت افتاده بود، خوراند . 🍁جوان به اجبار سيب‏ها را مى‏خورد و آن مرد را دشنام مى‏داد و مى‏گفت: (( چه ساعت شومى است اين دم كه گرفتار تو شده‏ام . مرا از خواب ناز، به در آوردى و چنين شكنجه مى‏دهى .)) 🍁مرد به گفتار جوان، وقعى نمى‏نهاد، و مى‏زد و مى‏خوراند. تا آن كه جوان هر چه در اندرون داشت، قى كرد و بيرون ريخت. در حال، مارى را ديد كه از دهان او بيرون جست . چون مار بديد، دانست كه اين جفا از چيست و اين چه ساعت مباركى است كه به چشم مرد عاقل آمده است . مرا را ثنا گفت و خدمت كرد و شكر راند. 🍁پس اى عزيز!بسا رنج و شكنجه كه تو را سود است نه زيان، تا مارى كه در درون تو است، بيرون جهد و بر تو زخم نزند. مولوى در دفتر دوم مثنوى، ابيات زير را در طليعه حكايت بالا آورده است: اى ز تو هر آسمان‏ها را صفا - - اى جفاى تو نكوتر از وفا ز آن كه از عاقل جفايى گر رسد - - از وفاى جاهلان آن به بود گفت پيغمبر عداوت از خرد - - بهتر از مهرى كه از جاهل رسد 📚حكايت پارسايان، رضا بابايى ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌ ☫بِسْـــــمِ‌الـلَّـهِ‌الرَّحْـمَنِ‌الرَّحِیـــــمِ☫ واردات قلبی با میزان و معیار شریعت سنجیده می شود. بنابراین هر اندیشه ای که در آن نیت تقرّب به خداوند شده باشد، از واردات قلبی ربّانی و هر خیالی که در آن نیت بدی یا مخالفت با دین الهی شده باشد، نفسانی و شیطانی است و برای تشخیص آنها باید به قلب صادق و پاک که در پیشگاه خداوند به یاری حضرتش حاضر است، اعتماد نمود. 📔تفسیر سدره المتتهی ✾📚 @Dastan 📚✾
💚معشوق حقیقی همه ی انسان ها است و همه ی انسان ها بدون استثناء عاشق خداوند هستند. ممکن است کسی بگوید: من اصلاً با خدا و دین و مذهب خیلی بد هستم، ولی اگر شما توجه کنید، تمام کسانی که ابراز تنفر از خدا می کنند، به این علت نیست که خداوند ذاتاً برایشان منفور است؛ بلکه به این دلیل است که خدایی که آن ها شناخته اند، خدای دوست داشتنی نیست. 👌چون خدای هر کس مال خودش است. برای همین هم ما در ارتباطی که با خداوند برقرار می کنیم، اول به خود خدا اعتراف می کنیم و می گوییم: خدایا ما تو را آن طوری که باید بشناسیم، نشناختیم. ✅ بنابراین، اگر کسی بگوید: از خدا بدم می آید، او از خدایی بدش می آید که ساخته و پرداخته ی ذهن خودش است و با میزان شناختی که از خدا پیدا کرده است این حرف را می زند. ولی خدای حقیقی، محبوب و دوست داشتنی است🍃 ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...برگرد کـه بر بهارمان می‌خندند... ...یک عده بـه حال زارمان می خندند... ...انقدر نبودنت بـه طول انجامید... ...دارند بـه انتظارمان می‌خندند...😔 ✨✨سلام صبحتون بخیر💐 ✾📚 @Dastan 📚✾
💫🔅💫🔅💫🔅💫🔅💫 🔆سواره و نخ 🌱پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «مرا با دنیا چه کار؟ 🌱مَثَل من و دنیا، همانند سواره‌ای است که در روز گرم می‌رود، پس زیر درختی برافراشته، خواب قیلوله (یک ساعت مانده به ظهر) می‌کند و سپس بیدار می‌شود و آن را رها می‌کند.» 📚(محجه البیضاء، ج 6، ص 11) 💥💥و هم ایشان فرمودند: «مَثَل این دنیا، مانند لباسی است که از اوّل تا آخرش پاره شده و فقط به نخی در آخرش متّصل است و هر آن، احتمال دارد که نخ پاره و قطع شود.» 📚(محجه البیضاء، ج 6، ص 13) ⚡️⚡️امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «به‌راستی‌که مَثَل دنیا و آخرت، حکایت مردی است که دو زن دارد که هرگاه یکی را راضی کند، دیگری را خشمگین کرده است.» 📚(غررالحکم، ج 1، ص 372) ✾📚 @Dastan 📚✾
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 🔆دين بى خير 💥سال نهم هجرت رسول خدا (ص ) در مدينه بود، مردم ، گروه گروه به مدينه آمده و در محضر آن حضرت ، مسلمان مى شدند، از جمله گروهى از طايفه ثقيف (ساكن طائف ) آمدند، پس از گفتگو، پيامبر (ص ) به آنها فرمود: 💥(يكى از دستورات اسلام نماز است ) نماز بخوانيد، آنها گفتند ما خم نمى شويم زيرا اين كار براى ما يكنوع ننگ و عار است . 💥پيامبر (ص ) فرمود: لاخير فى دين ليس فيه ركوع ولا سجود: دينى كه در آن ركوع و سجده نباشد، خيرى در آن نيست . به نقل بعضى از مفسران : آيه 48 سوره مرسلات در رد پيشنهاد آنها با اين تعبير نازل شد: ✨✨واذا قيل لهم اركعوا لايركعون : و چون به آنها گويند ركوع كنيد، ركوع نكنند 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾