🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
#داستان_آموزنده
🔆همدم السّلطنه ؟
💫رضاخان ، قبل از تولد، پدرش را از دست داد، مادرش بخاطر وضع بد مالى ، قنداقه او را برداشت ، و از سواد كوه مازندران به تهران گريخت ، در تهران در كوچه ارامنه اطراف ميدان مولوى ، در بالاخانه اى سكونت نمودند.
مادر رضاخان در اين محله رختشوئى مى كرد، و خوشنام نبود، رضاخان هم كه بزرگ شد از لاتهاى محله گرديد، و بعد با زن سالخورده اى كه صفيه نام داشت و رختشوئى مى كرد، رابطه جنسى برقرار كرد و از او صاحب دخترى شد كه او را همدم نام نهاد.
💫چون صفيه ، بدنام بود، در انتساب اين دختر به رضاخان اختلاف شد، رضاخان اظهار داشت كه صفيّه را صيغه كرده است ، به اين ترتيب ، همدم دختر رضاخان معرّفى شد.
💫همدم در نوجوانى ، غوطه ور در فحشاء و آلودگى شد، وقتى كه رضاخان ، فرمانده آترياد قزاق گرديد، براى حفظ آبرويش ، همدم را به پاريس فرستاد، او در پاريس فاحشه خانه باز كرد و خود خانم رئيس آن فاحشه خانه شد.
از همدم تا سال 1356 نامى در ميان نبود، و خاندان كثيف پهلوى از بردن نام او عار داشتند،
سرانجام در همين سال عكسى از وى در ويژه نامه اطلاعات به مناسبت تولد شاه معدوم ، به عنوان همدم السلطنه (جزء خاندان پهلوى ) بچاپ رسيد.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
🤲صحیفه سجادیه را دریابیم
💠 استاد فاطمی نیا:
بعضی وقتها من به دوستان میگویم: اگر ما بدانیم حضرت سجاد علیهالسلام یک پیراهنی داشته و یقین کنیم آن را به تن مبارکشان نمودهاند و بدانیم در کدام کشور و در کدام گوشهی دنیاست؛ ما به هر طریقی شده دوست داریم برویم آن را ببینیم و ببوسیم! امّا کتاب و سخنی که از میان دو لب گهربار آن حضرت بیرون آمده و در دسترس ماست چقدر ارزش آن را دانسته و قدردان آن هستیم؟!.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌿💚
توي باشگاه وزنه ها سبك تر نميشن !
تويی که قويتر ميشی ؛
توی زندگی،
شرايط آسون تر نميشه !
تويی که برای مديريت كردنشون
مجهزتر ميشی .
به رشد كردن ادامه بده ...
✾📚 @Dastan 📚✾
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
#داستان_آموزنده
🔆بر درب قصر فرعون
💥چون حضرت موسی علیهالسلام در آمدن عذاب بر فرعون شتاب و عجله میکرد، خداوند به وی وحی کرد که ای موسی! تو به کفر فرعون نگاه میکنی، من به درب قصرش نگاه میکنم که نام مرا «بسمالله الرّحمن الرّحیم» نوشته است.
💥چون خدای تعالی اراده کرد، فرعون را عذاب کند، این نام خویش را از بالای درب قصرش پاک کرد، سپس او را عذاب کرد.
📚(خزینه الجواهر، ص 345)
✾📚 @Dastan 📚✾
🌾🦋🌾🦋🌾🦋🌾🦋🌾
#داستان_آموزنده
🔆لايق پيغمبرى
در اخبار است كه موسى در جوانى، چوپانى مىكرد. روزى، گوسفندى از او گريخت و موسى در پى او بسيار دويد .
در پى او تا به شب در جستجو - - و آن رمه غايب شده از چشم او تا اين كه گوسفند از خستگى و درماندگى، جايى ايستاد و موسى به او دست يافت . چون به گوسفند رسيد، گرد از وى افشاند و بر سر و روى گوسفند دست مىكشيد و او را مىنواخت؛ چنانكه مادرى، طفل خردش را . در آن حال كه گوسفند را نوازش مىكرد، مىگفت:
گيرم كه بر من رحم نداشتى، بر خود چرا ستم كردى و اين همه راه را در صحرا دويدى تا بدين جا رسيدى.
همان دم خداوند به فرشتگان خود گفت:
موسى، سزاوار نبوت است و جامه رسالت بر تو او بايد كرد كه چنين با خلق من مهربان است و خود را براى راحت مردم، به رنج مىاندازد.
📚حكايت پارسايان، رضا بابايى
✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#داستان_آموزنده
🔆سزاى طاغوت ناپاك
متوكل دهمين خليفه عباسى از خونخوارترين طاغوتهاى تاريخ است ، كوچكترين نسبت يا رابطه با آل محمد (صلى اللّه عليه و آله ) براى او كافى بود كه حكم اعدام آنكس را كه رابطه دارد صادر نمايد.
او همواره با شراب و ساز و آواز و عياشى مشغول بود و انبوه بيت المال مسلمانان را حيف و ميل مى كرد، ولى بانوان علوى ، يك لباس درست نداشتند، حتى جمعى از آنها يك پيراهن درست داشتند كه نماز خود را به نوبت با آن مى خواندند.
از كارهاى زشت اين خود خواه جبار اين بود كه قبر امام حسين (ع ) را ويران نمود و زمين آنرا شخم زده و محو كرد، و زائران قبر را شكنجه مى كرد و مى كشت .
او چهارده سال و دو ماه خلافت اين چنينى كرد و عمرش به چهل سالگى رسيده بود كه روزى طبق عادت بدش به امير مؤمنان على (ص ) ناسزا گفت ، پسرش منتصر خشمگين شد، متوكل علت خشم او را دريافت ، و گفت :
غضبت الفتى لا بن عمه
راس الفتى فى حرامه
ترجمه :
اين جوان (منتصر) براى پسر عمويش (على - ع ) خشم كرد، سر او به فلان محرمش .
منتصر بقدرى از اين فحش و از ناپاكى پدر ناراحت شد كه تصميم بر قتل پدر گرفت ، بطور سرى شمشيرهائى به غلامان مخصوص داد، و به آنها وعده داد كه اگر او را بكشيد، من پاداش خوبى به شما خواهم داد...
شب چهارشنبه چهارم شوال سال 247 قمرى فرا وارد كاخ شدند و با شمشيرهاى برّان بر متوكل حمله كردند و خون كثيف او را ريختند، وزير او فتح بن خاقان كه از متوكل حمايت مى كرد، خود را به روى متوكل انداخت ، او را نيز به هلاكت رساندند و به اين ترتيب او يك نمونه از سزاى خود را در اين دنيا ديد و به جهنم واصل شد.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
زندگی یک پاداش است
نه یک مکافات
فرصتی است...
کوتاه تا ببالی...بدانی...بیندیشی...
بفهمی...وزیبا بنگری....
ودرنهایت در خاطره ها بمانی
پس زندگیت را
خوب زندگی کن
🍃🍃🍃🍃🍃
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#قسمت_دوم (۲ / ۲)
#اگر_برای_سنگ_میخواندم_میشکافت!
🌷....من شخصاً کمکش کردم تا سوار قاطر شد. کمی در همان اطراف چرخی زد و بعد از آن ترسش ریخت. شیوه صحبت کردن و تُن صدای او همانند صدای آیت الله جوادی آملی بود. بعد از فریضه نماز جماعت نیم ساعتی صحبت میکرد و احکام و روایات میخواند و صحبت را با روضه ختم میکرد. چند روزی بود که در گردان برنامه داشت و با شور و هیجان خاصی صحبت میکرد و با همان حال هم روضه میخواند. خودش هم در حین خواندن روضه، گریه میکرد اما....
🌷اما چون کم سن و سال بود، معمولاً با روضه او بچهها به گریه نمیافتادند و بِرّ و بِرّ به او نگاه میکردند. بعد از چند جلسه و تکرار این صحنهها، یکبار در حین روضه با شدت و عصبانیت گفت: من اگر این روضه را برای سنگ میخواندم، سنگ میشکافت و خرد میشد؛ دل شما از سنگ هم سفتتر است که این مصیبتها را میشنوید ولی گریه نمیکنید! او بعد از این تذکر تغییر را در چهره بچهها دید و دوستان هم مراعات حالش را کردند.
🌷البته کلماتش هم تأثیرگذار شده بود. همین تأثیر کلام و علاقه برادران به او باعث شد که تا پایان جنگ در دفعات متعدد وقتی به جبهه اعزام میشد مدتی را به عنوان روحانی در این گردان میماند که انصافاً هر بار که در جمع گردان حاضر میشد از توانایی بهتر، علم برتر و صفای بیشتری برخوردار بود و به همان اندازه هم رزمندگان از وجودش بیشتر بهره مند میشدند. این برادر عزیز، حجت الاسلام حاج آقای گرامی بودند که اسم کوچکشان یادم نیست!
#راوی: رزمنده دلاور سردار حاج محمدعلی فلکی، فرمانده تیپ ادوات لشکر ۱۰ سیدالشهدا (علیه السلام)
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گریه سنگ از زبان رسول اکرم (ص)
👤استاد قرائتی
مدت : کمتر از یک دقیقه
✾📚 @Dastan 📚✾
🍁🌱🍁🌱🍁🌱🍁🌱🍁
#داستان_آموزنده
🔆رئیس زشت قبیله
رئیس یكی از قبایل كه مردی شجاع، سلحشور و نامدار بود، چهره ای آبله گون با چشمانی برآمده، بینی زخم رسیده و بسیار زشتی داشت. او برای بیعت كردن نزد پیامبر(ص) آمده بود و در ضمن صحبت عرض كرد، «یا رسول الله! اگر بخواهی یكی از دخترانم را به عقد ازدواج شما درآورم.» یكی از همسران حضرت كه این سخن را شنید، گفت،
«آیا دختران تو از خودت زیباترند؟» وی پاسخ داد، «از این لحاظ خودم وضع بهتری دارم.» حضرت از این سئوال و جواب تبسم فرمودند و گفتند، «سعادت آدمی صرفاً به زیبایی بستگی ندارد و من برای سعادت ایشان دعا می كنم.»
📚منبع : كلید معرفت، ص ۸۳؛ مدرس، مرتضی
🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺
✾📚 @Dastan 📚✾
⚡️🍃⚡️🍃⚡️🍃⚡️🍃⚡️
#داستان_آموزنده
🔆كلام خالص رزمنده !
❄️يكى از مسئولين مى گفت : در جزيره آزاد شده فاو بودم ، با يك رزمنده مخلص از سپاه جمهورى اسلامى ايران ، اندكى ، هم صحبت شدم .
به او گفتم : چندى است كه در جبهه ها هستى ؟
❄️گفت : پنجسال .
گفتم : قصد دارى ، چه مدت ديگر در جبهه بمانى ؟
❄️گفت : تا انقلاب حضرت مهدى (عج ).
گفتم : پس از پى روزى كجا مى روى ؟
گفت : به سوى قدس ، براى آزاد سازى بيت المقدس .
❄️گفتم : اگر فرصتى بدست آمد و به محضر امام خمينى (مدظله العالى ) رفتى چه مى گوئى ؟
گفت : براى چه به خدمت امام بروم ؟ مگر من چكار كرده ام كه لياقت شرفيابى به حضور او را داشته باشم .
❄️گفتم : فرضاً اگر موفق شدى و به محضر ايشان رفتى ، چه مى گوئى ؟
❄️گفت : نخست دستش را مى بوسم و سپس مى گويم اى امام عزيز، جانم به فداى تو باد تو با انقلاب و قيام خودت ، قلب پيامبر (ص ) را شاد كردى ... دعا كن كه ما همچنانكه با دشمن برون مى جنگيم ، با دشمن درون (شيطان نفس ) نيز بجنگيم و بر آن پيروز شويم .
درود بر تو اى پاسدار و بسيجى قهرمان و مخلص و بى توقع ، كه عارفان وارسته بايد قربان كلام از دل برخاسته و خالص تو شوند.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾