eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.8هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆حكومتى دادگر  بانوى سالخورده و فربهى بنام (دارميه ) از ارادتمندان على عليه السلام بود، در مكه زندگى مى كرد. معاويه در موسم حج وارد مكه شد، ماءمور فرستاد آن بانو را آوردند. از او پرسيد: هيچ مى دانى چرا احضارت كردم ؟ دارميه در پاسخ گفت : نه ، خدا مى داند. معاويه : چرا على را دوست مى دارى و مرا دشمن ؟ دارميه : على را دوست مى دارم چون دادگر بود، و مساوات را رعايت مى كرد، او مستمندان را دوست و دين داران را گرامى داشت و تو را دشمن مى دارم زيرا با او كه براى خلافت از تو بهتر بود جنگيدى ، تو خون مردم را به خواهش دل مى ريزى ، به ستم قضاوت كرده و با هوا و هوس ‍ حكومت مى كنى . 📚ب : ج 33، ص 260 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆روضه از زبان حضرت علی(ع) سلیم بن قیس هلالی می گوید: در حلقه ای در مسجد رسول خدا(ص) حاضر شدم که به غیر از سلمان، ابوذر، مقداد، محمّد بن ابی بکر، عمر بن ابی سلمه، قیس بن سعد بن عباده، همه از بنی هاشم بودند. عباس به حضرت علی(ع) عرض کرد: به نظر شما، چرا عمر قنفذ را مانند دیگر کارمندانش وادار به پرداخت غرامت نکرد؟ حضرت علی(ع) نگاهی به اطراف انداخت. چشمانش پر از اشک شد، پس فرمود: این پاداش ضربة تازیانه ای بود که به حضرت فاطمه(س) زد، وقتی او از دنیا رفت، اثر این ضربه همچون بازوبندی روی بازوی او بود.. 📚منبع: بحارالانوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 30، صص 302 303 🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆حكايت ام ايمن، خدمتكار حضرت فاطمه (س) وقتى فاطمه-سلام اللّٰه عليها-رحلت كرد، «ام ايمن» قسم خورد كه در مدينه نماند؛ چون طاقت نداشت جاى خالى حضرت فاطمه را مشاهده كند. لذا به سوى مكّه رفت و در ميان راه به تشنگى شديدى دچار شد. دستهاى خود را به سوى آسمان بالا برد و گفت: پروردگارا! من خدمت گذار فاطمه-سلام اللّٰه عليها-هستم، مرا از عطش، مى‌ميرانى! آنگاه خداوند از آسمان سطلى پايين فرستاد. ام ايمن از آن نوشيد و هفت سال به غذا و آب، نيازى پيدا نكرد. در روزهاى بسيار گرم، مردم، او را به زحمت مى‌انداختند ولى اصلا تشنه نمى‌شد 📚منبع: بحار الانوار:43/28، حديث 32. ✾📚 @Dastan 📚✾
💥💥پندانه 🔆رفاقت با سه كس ممنوع ⚡️هر گاه على عليه السلام به منبر مى رفت ، مى فرمود: مسلمان بايد از رفاقت و دوستى سه كس اجتناب كند؛ 1. آدم بى باك و هرزه (در گفتار و رفتار). 2. احمق (كم عقل ). 3. دروغگو. زيرا آدم بى باك و هرزه ، كارهايش را به تو آرايش مى دهد و مى خواهد كه تو هم مانند او باشى ، چنين شخصى هرگز به درد دين و آخرت تو نمى خورد، دوستى با او جفا و سخت دلى و رفت و آمدنش بر تو، ننگ و عار است . و اما احمق ، هرگز خير و خوبى از او به تو نمى رسد. هنگام مشكلات اميدى به او نيست ، اگر چه در حل آن تلاش كند و چه بسا اراده كند بر تو خيرى رساند (ولى به واسطه حماقتش ) به تو ضرر مى زند. پس مرگ او بهتر از زندگى اوست و سكوت او بهتر از سخن گفتنش و دورى از وى بهتر از نزديكى با او مى باشد. و اما دروغگو، هيچگاه زندگى با او بر تو گوارا نيست ، سخنان تو را نزد ديگران مى برد و گفته آنان را نزد تو مى آورد، هرگاه صحبتى را تمام كند سخن ديگرى را شروع مى كند، ممكن است گاهى راست هم بگويد ولى مردم باور نكنند، مى كوشد مردم را به يكديگر دشمن سازد، در سينه شان كينه بروياند. پس از خدا بترسيد و مواظب خويشتن باشيد و ببينيد كه با چگونه افرادى رفاقت مى كنيد و طرح دوستى مى ريزيد. 📚بحار : ج 74، ص 205. ✾📚 @Dastan 📚✾
🙂 نگاه به سه چیز ▫️ به انسان آرامش می دهد: 🥰 1️⃣ قرآن 2️⃣ دریا 3️⃣ چهره ی گل پدر و مادر 🌸🌿 آرامش دائمی بدرقه ی راهتان باد 🌿🌸 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ....!! 🌷«اسماعیل فرجوانی»، فرمانده‌ی تیپ یکم لشکر ٧ ولی عصر عجل الله تعالی فرجه بود. او در يكى از عمليات‌ها مجروح گردید و یک دستش قطع شد. ایشان در عمليات والفجر ۴ به شهادت رسید و پیکر پاكش، مانند مولایش ابا عبدالله صلوات الله علیه سر در بدن نداشت. 🌷وقتی جنازه‌ی او را به اهواز آوردند، مادرش هم آن‌جا بود. به خاطر اين‌که پیکر، سر در بدن نداشت، بچه‌ها اجازه نمی‌دادند مادرش بالای سرش بیاید. اما ایشان کوتاه نمی‌آمد و می‌گفت: «هر طور شده من باید بچه‌ام را ببينم.» در نهايت، بچه‌ها کوتاه آمدند و حاج خانم توانست جنازه‌ی فرزندش را ببيند. 🌷....همه منتظر بودند، صحنه‌های دلخراش و مويه مادر و خراشیدن صورتش را ببينند، اما مادر اسماعیل به قدری صلابت نشان داد كه تعجب همه را برانگيخت!! حاج خانم وقتی بالای پیکر بدون سر فرزندش آمد و با آن وضع مواجه شد، فقط سه بار بلند گفت: «مرگ بر آمريكا، مرگ بر آمريكا، مرگ بر آمريكا» بعد زينب وار، بوسه‌ای بر حنجره‌ی جگر گوشه اش زد و بدون گریه و زاری محوطه را ترك کرد. 🌹خاطره ای به یاد جانباز شهید معزز فرمانده اسماعیل فرجوانی ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ ✾📚 @Dastan 📚✾
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀 🔆رفتار با زيردستان على عليه السلام با غلامش ، قنبر، براى خريد پيراهن وارد بازار كوفه شد، به مرد پيراهن فروش فرمود: دو پيراهن لازم دارم . مرد عرض كرد: يا اميرالمؤمنين ! هر نوع پيراهنى بخواهى ، من دارم . همين كه حضرت فهميد اين شخص ، او را مى شناسد از او گذشت ، به جوان لباس فروش ديگرى رسيد كه سرگرم خريد و فروش بود، از او دو پيراهن ، يكى را به سه درهم و ديگرى را به دو درهم خريد. سپس به قنبر فرمود: پيراهن سه درهمى را تو بپوش ! قنبر عرض كرد: سرور من ! پيراهن سه درهمى بر اندام شما سزاوارتر است زيرا شما به منبر مى رويد و مردم را موعظه مى كنيد. لباس وزين بر اندام خطيب زيباتر است . حضرت فرمود: قنبر! تو جوانى و جوان شكوه و آراستگى مى طلبد. از طرفى من از پروردگارم حيا مى كنم كه خود را بر تو در لباس برترى دهم ، زيرا از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: (البسوهم مما تلبسون و اطعموهم مما تاءكلون ) : از آنچه مى پوشيد به آنها (غلامان خدمتگزاران ) بپوشانيد و از آنچه مى خوريد به آنان بخورانيد. على عليه السلام پيراهن را پوشيد آستين آن از دستش بلندتر آمد، مقدار زيادى را پاره كرد و دستور داد كلاه براى نيازمندان درست كنند. جوان عرض كرد: اجازه فرماييد سر آستين پاره را بدوزم . امام عليه السلام فرمود: بگذار همچنان بماند، گذشت عمر سريعتر از آراستن لباس است . على عليه السلام پولها را داد و حركت نمود. كمى فاصله گرفته بود كه صاحب مغازه آمد. پس از آنكه متوجه شد پسرش پيراهن ها را به قيمت زياد فروخته است ، خود را به حضرت رسانيد، عذر خواست و گفت : يا اميرالمؤمنين ! پسرم شما را نشناخته و پيراهن ها را به قيمت زياد به شما فروخته است . اينك تقاضا دارم اين دو درهم زيادى را پس ‍ بگيريد. حضرت فرمود: من و پسرت در قيمت پيراهن ها به اندازه كافى صحبت كرديم و كم و زياد نموديم و هر دو راضى شديم . بنابراين معامله به رضايت طرفين انجام گرفته است ، هرگز دو درهم را نخواهم گرفت . 🔆بحار : ج 40، ص 324 و ج 74، ص 143 و ج 103، ص 93 با اندكى تفاوت ✾📚 @Dastan 📚✾
🔅🍁🔅🍁🔅🍁🔅🍁🔅🍁🔅 🔆سفارشى در لحظه مرگ هنگامى كه جنگ احد به پايان رسيد. سعد بن ربيع از ياران فداكار پيامبر اسلام در جنگ احد زخمى شد و به روى زمين افتاد. پس از آن كه آتش جنگ فرو نشست ، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: كدام يك از شما مى تواند مرا از حال سعد آگاه سازد. مردى گفت : من به جستجوى او مى روم . پيامبر صلى الله عليه و آله به محلى اشاره كرد و فرمود: آنجا را جستجو كن ! مرد مى گويد: من به آن محل رفتم . ديدم سعد در ميان كشته شدگان افتاده است صدا زدم يا سعد! پاسخ نداد. بار ديگر صدا زدم و گفتم : سعد! پيامبر خدا از حال تو جويا است . وقتى كه نام پيامبر را شنيد مانند جوجه نيمه جان سر از زمين برداشت و گفت : راست مى گويى هنوز پيامبر زنده است ؟ گفتم : آرى ، به خدا سوگند! خود حضرت فرمود: سعد با دوازده زخم وى روى زمين افتاده است . سعد گفت : خدا را شكر كه همين طور است . پيامبر راست مى گويد دوازده زخم نيزه بر بدنم وارد شده است . اينك وقتى كه برگشتى سلام مرا به پيامبر برسان و به ياران آن حضرت بگو: سعد گفت : به خدا سوگند! عذرى در پيشگاه خداوند نخواهيد داشت اگر خارى به پيكر پيامبر برسد در حالى كه شما زنده هستيد. سپس سعد نفس عميقى كشيد، مانند شترى كه كشته باشند، خون از گلويش بيرون ريخت و چشم از جهان فرو بست . محضر پيامبر برگشتم و سخنان سعد را به حضرت رساندم . حضرت فرمود: خداوند سعد را رحمت كند در دوران زندگى اش مرا يارى كرد و اكنون نيز موقع مرگ مرا سفارش مى كند. 📚بحار : ج 22، ص 62. ✾📚 @Dastan 📚✾
✅ العبد محمدتقی بهجت: 🔆 توفیق ربطی به سرمایه و دارایی و نداری و خواب و بیداری ندارد. گاهی انسان سرمایه دارد، ولی موفق به کار خیر نمی‌گردد؛ و گاهی هم کم درآمد، ولی پر خیر و برکت است. 📚 در محضر بهجت، ج٢، ص٣۴٧ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🥀داستان عجیب از همسرداری حضرت فاطمه (س) از زبان حجت الاسلام رفیعی ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆يتيمان جامعه را تربيت كنيم وقتى كه جعفر طيار در جنگ شهيد شد، خبرش به مدينه رسيد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به منزل جعفر تشريف آورد، به همسر وى (اسماء بنت عميس ) فرمود: كودكان جعفر را بياور! رسول گرامى كودكان را در آغوش گرفت و آنها را بوييد و گريست . عبدالله فرزند جعفر مى گويد: خوب به خاطر دارم آن روز كه پيغمبر نزد مادرم آمد، مادرم گفت : يا رسول الله ! جعفر به شهادت رسيد؟ فرمود: آرى و خبر شهادت پدرم را به او داد، در آن لحظه كه دست محبت بر سر من و برادرم مى كشيد اشك از ديدگانش مى ريخت و درباره پدرم دعا مى نمود. سپس به مادرم فرمود: اى اسماء! مايلى به تو مژده بدهم . عرض كرد: آرى پدر و مادرم فدايت باد. فرمود: خداى بزرگ در عوض بازوان (قلم شده ) جعفر دو بال به او عنايت فرمود تا در بهشت پرواز كند. 📚ب : ج 82، ص 92. ✾📚 @Dastan 📚✾
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 🔆امام على عليه السلام در بالين حارث همدانى حارث همدانى يكى از دوستان و ارادتمندان مخلص حضرت على بود، و مقام ارجمندى در نزد امام داشت حارث مريض شد، حضرت على عليه السلام به عيادت او رفت و پس از احوالپرسى به او فرمود: اى حارث ! به تو بشارت مى دهم كه در وقت مرگ و هنگام عبور از پل صراط، و در كنار حوض كوثر، و موقع (مقاسمه ) مرا مى بينى و مى شناسى . حارث عرض كرد: مقاسمه چيست ؟ حضرت فرمود: مقاسمه ، با آتش انجام مى گيرد. روز قيامت من با آتش جهنم مردم را تقسيم مى كنم ، به آتش مى گويم : اى آتش ! اين دوست من است او را رها كن ! و اين دشمن من است او را بگير! آنگاه حضرت دست حارث را گرفت و فرمود: اى حارث ! همين طور كه دست تو را گرفته ام ، پيامبر صلى الله عليه و آله دست مرا گرفته بود، در آن وقت من از حسد قريش و منافقين به آن حضرت شكايت نمودم ، به من فرمود: هنگامى كه روز قيامت برپا مى شود من ريسمان محكم خدا را مى گيرم ، و تو اى على ! دامن مرا مى گيرى و شيعيان دامن تو را مى گيرند... سپس سه بار فرمود: اى حارث تو با آن كسى كه دوستش دارى خواهى بود و همراه كردارت مى باشى . حارث برخاست و از شدت خوشحالى عباى خود را مى كشانيد و مى گفت : بعد از اين ، باكى ندارم كه من به سوى مرگ روم ، يا مرگ به سوى من آيد. همين حديث را شاعر اهلبيت (سيد حميرى ) چنين به شعر در آورده است : اى حارث همدانى هر كس كه بميرد مرا رخ به رخ خواهد ديد مؤمن باشد يا منافق . چشمان او به من مى نگرد و من او را با تمام صفات و نام و عمل مى شناسم . و تو، اى حارث ! روى پل صراط مرا خواهى ديد و خواهى شناخت . بنابراين از لغزش و لرزش نترس . من آب خنك در آن تشنگى سوزان آنجا به تو مى نوشانم ، كه از شدت شيرينى پندارى كه عسل است . در اين هنگام كه تو را در مقام عرض و حساب متوقف سازند، من به آتش ‍ مى گويم : او را رها كن و به اين مرد نزديك نشو! او را رها كن و ابدا كنار او نيا! و به او نزديك نشو! زيرا دست او به ريسمان محكم است كه از آن ريسمان به ريسمان ولايت وصى رسول خدا صلى الله عليه و آله (يعنى على عليه السلام ) پيوند دارد. 📚بحار : ج 6، ص 179. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆احترام به كودك روزى رسول گرامى صلى الله عليه و آله نماز جماعت مى گذارد، امام حسين عليه السلام نزديك ايشان بود. هرگاه پيغمبر به سجده مى رفت حسين بر پشت حضرت مى نشست و هنگامى كه حضرت سر از سجده بر مى داشت ، او را مى گرفت و پهلوى خود مى گذاشت . چند بار اين كار تكرار شد و بدين گونه نمازش را به پايان رسانيد. يك نفر يهودى كه ناظر بر اين جريان بود عرض كرد: شما با كودكان طورى رفتار مى كنيد كه ما هرگز با كودكان چنين رفتار نكرده ايم ! پيغمبر فرمود: شما هم اگر به خدا و پيغمبر او ايمان داشتيد، نسبت به كودكان رحم و مدارا مى نموديد. يهودى به واسطه رفتار پسنديده پيغمبر گرامى مسلمان شد. 📚بحار : ج 43، ص 296. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔻 تمامِ نتوانستن‌های زندگی ▫️و نشدن‌های اتفاقات ▫️همه از خودمان ریشه می‌گیرد 🔻وقتی به عدم امکانِ چیزی فکر می‌کنیم، 🌱 تلاش می‌کند راهی بیابد 🌱 تا آنچه فکر می‌کنیم حقیقت یابد 🌱 تا بعدتر با خیال راحت بگوییم: دیدید؟ می‌دانستم! 🔻همه‌ی اتفاقات خوب ممکنند، 🍃 نه تنها ممکن، حتی ساده و نزدیکند، 🍃 کافی‌ست باور داشته باشیم!! ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 .... 🌷یک روز عصر مرحوم سلم‌طوری گفت: بریم به دیدگاه (محل استقرار دیدبان‌ها) سری بزنیم، چون از دیشب نیروهای بعثی شروع به کندن کانال و کشیدن سیم خاردار کرده بودند. ما یک ثبتی در مقابلمان داشتیم که کوه بود و در حدود چهل_پنجاه متر از جاده‌ای که در دور کوه بود، به علت پرتگاه نتوانسته بودن با خاكريز پوشش بدهند در نتیجه در دید مستقیم ما بود، بعد از مستقر شدن در دیدگاه، متوجه گرد و خاک زیادی از پشت کوه شدیم و حدس زدیم که باید ماشین سنگینی باشد. 🌷در این هنگام به توپخانه ثبتی که در آن جاده داشتیم آماده به شلیک با سه قبضه دادیم و به محض رؤيت ماشین که یک ایفا پر از نیروهای بعثی (به حدی که روی رکاب هم سوار بودند) بود، دستور شلیک دادیم.... آن‌ها برای کندن کانال و سیم‌خاردار کشیدن می‌آمدند، بالاخره بعد از رؤيت ایفا، فرمان آتش را به توپخانه دادیم، الله اکبر... اولین گلوله به دره رفت و دومی به کوه اصابت کرد و سومی به اذن خدا به داخل ایفا برخورد نمود و در یک آن دود، خاک و آتش با هم آمیخته شد. 🌷در این هنگام نیروهای رزمنده‌مان از دیدن این صحنه به وجد آمدن و با صلوات ما را تشویق کردند. بعد از ده دقیقه دشمن بعثی چنان آتشی رویمان ریخت به‌طوری که همه نیروهایمان در داخل سنگرها گير افتاده بودند و توان بیرون آمدن از سنگر را نداشتند و در همین حال به ما بد و بیراه می‌گفتند. به هر حال بعد از آرام شدن آتش توپخانه بعثی مشاهده کردیم وجب به وجب خط را گلوله باران کرده بودند. : رزمنده دلاور پاشا اوغلی از دیدبان‌های لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای جالب شخصی که در کربلا، بجای درخواست حاجات شخصی، برای فرج امام زمان عج دعا کرده و... ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆انسان بزرگ ✨موقعى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله سربازان اسلام را آماده جنگ تبوك مى ساخت ، يكى از بزرگان بنى سلمه به نام جد بن قيس كه ايمان كامل نداشت ، محضر پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد: اگر اجازه دهى من در اين ميدان جنگ ، حاضر نشوم و مرا گرفتار گناه مساز! زيرا من علاقه شديد به زنان دارم ، چنانچه چشمم به دختران رومى بيفتد ممكن است فريفته آنها شده دل از دست بدهم و نتوانم بجنگم و گرفتار گناه شوم . رسول خدا صلى الله عليه و آله به او اجازه داد. در اين وقت آيه نازل شد؛ (بعضى از آنها مى گويند: به ما اجازه ده در اين جهاد شركت نكنيم و ما را به گناه گرفتار مساز، آگاه باشيد كه آنان - به واسطه بهانه جويى غلط - هم اكنون در ميان فتنه و گناه افتاده اند و جهنم گرداگرد كافران را احاطه كرده است .) خداوند با اين آيه عمل آن شخصى را محكوم كرد. آنگاه حضرت رو به طايفه بنى سليم نمود و فرمود: بزرگ شما كيست ؟ در پاسخ گفتند: جدبن قيس ، لكن او آدم بخيل و ترسويى است . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: درد بخل بدترين دردهاست . سپس فرمود: بزرگ شما آن جوان سفيدرو، بشر بن براء، است كه مردى سخاوتمند و گشاده روى است . 📚بحار : ج 21، ص 193. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆هم كنيز و هم منفعت ⚡️زرعه پسر محمد مى گويد: مردى در مدينه بود كنيز زيبا و كم نظيرى داشت ، شخصى كنيز را ديد و شديدا عاشق او شد وى ماجراى عشقش را به امام صادق عليه السلام اظهار نمود حضرت فرمود: هر وقت او را ديدى بگو: اسال الله من فضله : از فضل خداوند درخواست مى كنم . او نيز دستور امام را انجام داد. طولى نكشيد كه سفرى براى صاحب كنيز پيش آمد. نزد همان شخص رفت و گفت : فلانى ! تو همسايه من هستى و از همه افراد بيشتر مورد اطمينان من مى باشى ، برايم سفرى پيش آمده مايلم كنيزم را پيش تو امانت بگذارم . مرد گفت : من زن ندارم و در منزل من هم زنى ديگر نيست ، چگونه ممكن است كنيز تو نزد من بماند؟ گفت : كنيز را به تو مى فروشم كنيز پيش تو باشد در ضمن تعهد مى كنى هرگاه برگشتم ، او را به من بفروشى و اگر با او همبستر شدى حلالت باشد. اين را گفت و كنيز را به قيمت گرانى به ايشان داد و رفت . كنيز مدتى نزد آن شخص ماند تا خواسته آن مرد از وى انجام گرفت . پس از گذشت مدتى ، نماينده اى از جانب يكى از خلفاى بنى اميه آمد تا تعدادى كنيز براى خليفه بخرد اين كنيز نيز در ليست خريد بود. نماينده خليفه پيش آن مرد آمد و گفت : كنيز فلانى كه پيش توست بفروش ! مرد پاسخ داد: صاحب كنيز در سفر است . من اجازه فروش ندارم . نماينده خليفه به زور كنيز را به بهاى بيش از آنچه او خريده بود از وى خريد. همين كه كنيز را از مدينه بيرون بردند، صاحب سابقش از سفر آمد. اول چيزى كه سراغش را گرفت همان كنيز بود. پرسيد: او چطور است ؟ مرد جريان را براى او بازگو كرد و سپس تمام پولها را كه نماينده خليفه پرداخته بود در اختيار او گذاشت و گفت : اين پولى است كه من گرفته ام . صاحب كنيز قبول نكرد و گفت : من فقط مقدار بهاى كه با تو قرار گذاشته مى پذيرم بقيه مال تو است ، نوش جانت باد! خداوند بواسطه نيت پاك او، هم كنيز و هم منفعت را نصيب وى نمود. 📚بحار : ج 47، ص 359 و ج 104، ص 39. ✾📚 @Dastan 📚✾
آیت الله العظمی جوادی آملی: گزینش ابتدایی دین و گام نهادن در مسیر آن، به تنهایی برای رسیدن به مقصد نهایی کافی نیست،بلکه باید این راه روشن را تا پایان عمر رفت و در این مسیر تابناک، ثبات و استقامت داشت. بنابراین، سالک مجاهد باید ملازم بزرگراه نورانی شریعت باشد تا در ادامه مسیر دچار انحراف و لغزش نشود. 📚سلونی قبل ان تفقدونی (تحریر نهج البلاغه) ج۴ ص۵۴۲ ✾📚 @Dastan 📚✾
❣تا به روی زندگی لبخند نزنی زندگی به تو لبخند نخواهد زد این قانون الهی ست که هر چه بکاری همان را درو خواهی کرد تا میتوانید خوب بکارید....🍃🍃🍃 ✾📚 @Dastan 📚✾