eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.3هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
💗✨💗 ✍حکایتی زیبا خواندنی دختر بچه پولهایش را برداشت و رفت مغازه ی سر کوچه آقا معجزه داری؟ معجزه می خواهی واسه چی عزیزم؟! یه چیز بدی هر روز داره توی سر داداش کوچولوم گنده تر می شه ! بابام می گه فقط معجزه می تونه نجاتش بده ، منم همه پول هام رو آوردم تا اونو براش بخرم عزیزم ببخش که نمی تونم کمکت کنم ، ما اینجا معجزه نمی فروشیم. چشم های دخترک پر از اشک شد و گفت : ولی اون داره می میره ، تورو خدا یه معجزه بهم بدید . ناگهان دستی موهای دختر کوچولو رو نوازش کرد و صدائی گفت : ببینم چقدر پول داری؟ پول ها رو شمرد و گفت : خدای من عالیه ، درست به اندازه خرید معجزه برای داداش کوچولوت ! بعد هم گرم و صمیمی دست دختر رو گرفت و گفت منو ببر خونه تون تا ببینم می تونم واسه داداشت معجزه تهیه کنم؟ ! اون مرد ، فوق تخصص جراحی مغز بود دو روز بعد عمل بدون پرداخت هیچ هزینه اضافه ای انجام شد. هزینه عمل مقداری پول خرد بود و ایمان یک کودک . مدتی بعد هم پسرک صحیح و سالم به خانه برگشت. دکتر ارنست گروپ رئیس سابق بیمارستان هانوفر المان .... چندی پیش این خاطره رو در یک کنفرانس علمی مطرح کرد .... و اون مرد جراح کسی نبود جز 🦋 ....... پروفسور مجید سمیعی........ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌺 خاطره ای از فرمانده شهید لشکر علی بن ابیطالب🌾🌸🌾🌸🌾 *جاده هاي کردستان آنقدر نا امن بود که وقتي مي خواستي از شهري به شهر ديگر بري، مخصوصا توي تاريکي، بايد گاز ماشين رو مي گرفتي، پشت سرت رو هم نگاه نمي کردي. اما زين الدين که همراهت بود، موقع اذان، بايد مي ايستادي کنار جاده تا نمازش رو بخونه. اصلا راه نداشت. بعد از شهادتش، يکي از بچه ها خوابش رو ديده بود؛ توي مکه داشته زيارت مي کرده . يک عده هم همراهش بوده اند. گفته بود: «تو اينجا چي کار مي کني؟» جواب داده بود: «به خاطر نمازهاي اول وقتم، اينجا هم فرمانده ام.» شهید مهدی زین الدین🌷🌷 شب های جمعه شهدا را یاد کنید تا آن ها نزد ابی عبدالله شما را یاد کنند. شادی ارواح مطهرشون صلوات. 💮 صلوات 💮 🌷🤲 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ احْشُرْنٰا مَعَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین 🤲🌷 ✾📚 @Dastan 📚✾
7.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 رفتار بسیار عجیب همسر ایت الله جوادی آملی با او حتی در زمانی که تازه ازدواج کرده بودند. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆دروغ كوچك در نامه اعمال اسماء دختر عميس مى گويد: من شب زفاف عايشه را آماده كرده به نزد پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) بردم و عده اى از زنان همراه من بودند. به خدا سوگند! نزد حضرت غذايى جز يك ظرف شير نبود. رسول خدا مقدارى از آن خورد. سپس ظرف شير را به دست عايشه داد، عايشه حيا نمود بگيرد. به او گفتم : دست پيغمبر را رد نكن ! عايشه با شرم ظرف شير را گرفت و مقدارى خورد. آنگاه پيامبر فرمود: ظرف شير را به همراهان خود بده ! آنها گفتند: ما اشتها نداريم . پيامبر خدا فرمود: هرگز گرسنگى و دروغ را با هم جمع نكنيد. اسماء گفت : يا رسول الله ! اگر يكى از ما بگويد اشتها نداريم ، اين دروغ حساب مى شود؟ پيامبر فرمود: بلى ! دروغ در نامه عمل انسان نوشته مى شود. حتى دروغ كوچك در نامه اعمال به عنوان دروغ كوچك ثبت مى گردد. 📚بحارالانوار: ج 72، ص 258 ✾📚 @Dastan 📚✾
✨﷽✨ ✍️ حکمت چون طلاست 🔹مردی از حکیمی سؤال کرد: اسرار حکمت و معرفت چگونه آموختی؟ 🔸حکیم گفت: روزی در کاروانی مال‌التجاره می‌بردم که در نیم‌روزی در کاروانسرا در استراحت بودیم که یکی از کاروانیان گوش بر زمین نهاد و برخاست و گفت: صدای سُم اسب‌ها را می‌شنوم، بی‌تردید راهزنان هستند. 🔹هرکس هر مال‌التجاره‌ای از طلا و نقره داشت آن را در گوشه‌ای چال کرد. 🔸من نیز دنبال مکانی برای چال‌کردن بودم که پیرمردی را در پشت کاروانسرا در سایه دیواری نشسته دیدم. 🔹پیرمرد گفت: قدری جلوتر برو، زباله‌های کاروانسرا را آنجا ریخته‌اند. زباله‌ها را کنار بزن و مال‌التجاره خویش در زیر خاک آنجا دفن کن. 🔸من چنین کردم. قافله راهزنان چون رسیدند زرنگ‌تر از اهل کاروان بودند. وجب‌به‌وجب اطراف کاروانسرا را گشتند. 🔹پس هرجا که زمین دست خورده بود کَندند و هرچه در زمین بود برداشتند و فقط یکجا را نگشتند و آن مزبله بود که تکبرشان اجازه نمی‌داد به آن نزدیک شوند تا چه رسد مزبله کنار زنند و زمین را تجسس کنند. 🔸آن روز از آن کاروان تنها من اموال باارزش و گران‌قدر خود به سلامت در آن سفر به منزل رساندم و یاد گرفتم اشیای نفیس گاهی در جاهایی غیر نفیس است که خلق از تکبرشان به آن نزدیک نمی‌شوند. 🔹از آن خاطره تلخ ترک تجارت کردم و در بازار مغازه‌ای باز کردم و مس‌گری که حرفه پدرانم بود راه انداختم. 🔸روزی جوانی را که چهرۀ خشن و نامناسبی داشت در بازار مس‌گران دیدم که دنبال کار کارگری می‌گشت و کسی به او اعتمادی نمی‌کرد تا مغازه‌اش به او بسپارد. 🔹وقتی علت را جویا شدم، گفتند: از اشرار بوده و به‌تازگی از زندان حکومت خلاص شده است. 🔸وقتی جوان مأیوس بازار را ترک می‌کرد یاد گفته پیرمرد افتادم؛ که اشیای نفیس گاهی در جای غیرنفیس پنهان هستند. 🔹پس گفتم: شاید طلایی بوده که به جبر زمان در زندان افتاده است. 🔸او را صدا کردم و کلید مغازه را به او دادم. بعد از مدتی که کندوکاو کردم چیزهایی از توحید از او فراگرفتم که در هیچ کتابی نبود. 🔹یافتم صاحب معرفت و حکمت است که از بد حادثه در زندان رفته است. آری! هر حکمتی آموختم خدا به دست او بر من آموخت. 💢حکمت چون طلاست و برای یافتن طلا باید از تکبر دور شد و گاهی مزبله را هم برای یافتن آن زیرورو کرد. ✾📚 @Dastan 📚✾
🌼اگر خدا عادل است، چرا از لحاظ تقسیم نعمت و.. بین بندگانش فرق گذاشته است؟ ✍️آیت الله بهجت (ره): هرکسی در این دنیا کاسه ای از ابتلائات دارد که مطابق با ظرفیت وجودی اوست و کاسه‌های اشخاص از بلاها پر شده است. ولی خداوند همه را دوست دارد. خداوند هیچ بلایی را بدون حکمت و مصلحت نمی‌فرستد، بلکه برای تضرع و دعای ما می‌فرستد. به همین خاطر برای دفع بلاها دعا و گریه و تضرع به درگاهش لازم و مفید است. درست است که بعضی‌ها در ثروت و مال بالاتر از تو هستند، اما آیا عمر آن‌ها، صحت و سلامتی آن‌ها، تعداد اولاد و نعمت بچه‌دار شدن و.. آن‌ها هم از تو بیشتر است یا اینکه تو در این امور از آن‌ها بالاتری؟ اگر با درک و دقت همه چیز را در نظر بگیریم و بعد قضاوت کنیم متوجه می‌شویم که خداوند علیم و حکیم همه بلاها را با ترازوی عدل و ترازوی مساوات به طور یکسان تقسیم کرده است. بزرگی می‌گفت: بلاهای هرکسی را خداوند مطابق با جنبه و ظرفیت خود آن شخص به او داده است. به طوری که اگر یک چاه بکنند و همه مردم بلاهایشان را داخل آن چاه بریزند و حق انتخاب داشته باشند، کسی بلاهای دیگران را تحمل نمی‌کند و باز هرکسی بلای خودش را انتخاب می‌کند.
🌷روش کمک کردن آیت الله قاضی به مستمندان ✍ یکی از علمای نجف نقل کردند: در نجف اشرف دیدم آیت الله عالم و عامل و عارف کامل آقای سید علی قاضی طباطبائی، در دکانی کاهو می‏‌خرید، ولی برخلاف سایر مشتری‌ها که کاهوی مرغوب و نازک را جدا می‌‏کردند، ایشان کاهوهای غیر مرغوب و غیر قابل استفاده را جدا کرده، پولش را دادند و حرکت کردند. من به‌دنبالش رفتم. عرض کردم: چرا حضرتعالی کاهوهای خوبی جدا نکردید؟ فرمودند: فروشنده این کاهو، آدم فقیری است؛ من می‏خواهم به او کمکی کرده باشم. در ضمن نمی‏خواهم بطور مجانی باشد که هم شخصیت و حیثیت او محفوظ بماند و هم او به پول مجانی گرفتن عادت نکند. این کاهوها را که کسی نمی‏خرد برمی‏دارم و پولش را به او می‏دهم ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🦋🦋🦋 پروانه به خرس گفت: دوستت دارم... خرس گفت: الان ميخوام بخوابم باشه بيدار شم حرف ميزنيم... خرس به خواب زمستاني رفت و هيچوقت نفهميد که عمر پروانه فقط 3 روز است همديگر را دوست داشته باشيم شايد فردايي نباشد... آدماي زنده به گل و محبت نياز دارن و مرده ها به فاتحه ولي ما گاهي برعکس عمل ميکنيم به مرده ها سر ميزنيم و گل ميبريم براشون ولي راحت فاتحه زندگي بعضيارو ميخونيم گاهي فرصت باهم بودن کمتر از عمر شکوفه هاست بيائيم ساده ترين چيز رو ازهم دريغ نکنيم: محـــــ💗ـــــــب. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️نیایش شبانه با پروردگار خــــــــدایا….. بهترین درس‌هـــــا را در زمان سختــــــی آمــــوختم و دانستـــــم صبور بودن یک ایمــــــان است، و خویشتن‌داری یک عبـــــــادت … فهمیدم ناکامی به معنای تاخیـــــــر است، نه شکست و خنــــدیـــــدن یک نیایش است … فهمیـــــدم جــــز به تو نمـــی‌توان امُیــــــــــد داشت، و جز با عشق به تو نمی‌توان زندگــــــی کرد … پروردگارا …. مارا در پناه خود قرار بده آمین ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁دراین صبح دل انگیز 🕊 جانتون را 🍁به آسمان عشق پرواز دهید 🍁ریه‌هاتون را 🕊از اکسیژن مهربانی پر کنید♥️ 🍁 از موهبت 🕊نامکرر زندگی لذت ببرید 🍁و شکرگزار خداوند رحمتگر باشید 🍁 صبحتون بخیر ونیکی🍁 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌾☘🌾☘🌾☘🌾☘🌾☘🌾 💥💥درس محكم كارى وقتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله پيكر فرزندش ، ابراهيم ، را به خاك سپرد چشمانش پر از اشك شد و فرمود: دل غمگين است و چشم اشك مى ريزد، ولى سخنى كه سبب خشم خدا شود نمى گويم . آنگاه فرمود: ابراهيم ! ما، در مرگ تو غمگينيم . سپس حضرت گوشه قبر را ديد كه به طور كامل درست نشده ، با دست مباركش آن را صاف كرد، پس از آن فرمود: هرگاه يكى از شما كارى را انجام داد، حتما آن را محكم و استوار انجام دهد. 📚بحار: ج 22، ص 157. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆عنايت امام كاظم عليه السلام به شيعيان    روزى هارون الرشيد مقدارى لباس از جمله جبّه زرباف سياه رنگى را - كه پادشاه روم به هارون فرستاده بود - به عنوان قدردانى به على بن يقطين ، هديه كرد. على بن يقطين تمام آن لباسها، همراه همان جبه و مبلغى پول و خمس اموال خود را كه معمولا به حضرت مى داد، به محضر امام كاظم فرستاد. امام عليه السلام پول و لباسها را قبول كرد اما جبه را به وسيله آورنده بازگرداند و نامه اى به على بن يقطين نوشت و در آن تاءكيد كرد جبه را نگهدار و آن را هرگز از دست مده ! چون به زودى به آن نيازمند خواهى شد. على بن يقطين علت برگرداندن جبه را نفهميد و به شك افتاد در عين حال آن را محفوظ نگه داشت . چند روز گذشت ، على به يكى از غلامان خدمتگزارش خشمناك شد و او را از كار بركنار كرد. غلام متوجه بود على بن يقطين هوادار امام كاظم است ، ضمنا از فرستادن هديه ها نيز باخبر بود لذا پيش هارون رفت و از او سخن چينى كرد، گفت : على بن يقطين موسى بن جعفر را امام مى داند و هر سال خمس اموال خود را به ايشان مى فرستد، به طورى كه جبه اى را كه خليفه براى احترام از وى داده بود همراه خمس اموال فرستاد. هارون الرشيد بسيار غضبناك شد گفت : بايد اين قضيه را كشف كنم اگر صحت داشته باشد على را خواهم كشت . همان لحظه دستور داد على را بياوريد همين كه آمد، گفت : جبه اى را كه به تو دادم چه كردى ؟ گفت : نزد من است آن را عطر زده ، در جعبه اى در بسته محفوظ نگه مى دارم ، هر صبح و شام در جعبه باز كرده به عنوان تبرك آن را مى بوسم و دوباره به جايش مى گذارم . هارون گفت : هم اكنون آن را بياور! على گفت : هم اكنون حاضرش مى كنم ، به يكى از غلامان خود گفت : برو كليد فلان اتاق را از كنيز كليددار بگير اتاق را كه باز كردى فلان صندوق را بگشا! جعبه اى را كه رويش مهر زده ام بياور! طولى نكشيد غلام جعبه مهر شده را آورد و در مقابل هارون گذاشت . دستور داد جعبه را باز كردند. هنگامى كه هارون جبه را با آن كيفيت ديد كه عطرآگين است خشمش فرو نشست ، به على بن يقطين گفت : جبه را به جايش بازگردان و به سلامت برو! هرگز حرف سخن چينان را درباره تو نخواهم پذيرفت و نيز دستور داد به على جايزه بدهند. سپس امر كرد به سخن چين هزار تازيانه بزنند در حدود پانصد تازيانه زده بودند كه از دنيا رفت . 📚بحار: ج 48، ص 137. ✾📚 @Dastan 📚✾