eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.8هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆خدای بخشنده شخصی که در بنی اسرائیل مشهور به گناه بود. روزی بر سر چاهی رسید و سگی را تشنه یافت. عمامه خود را از سر باز کرد و به کاسه ای بست و داخل چاه کرد و از آن آب کشید و سگ را سیراب نمود. خداوند این عمل او را پذیرفت و به واسطه یکی از انبیاء ، به وی خبر داد که من سعی فلان کس را پسندیدم و راضی شدم و به خاطر محبتی که به مخلوق من نمود، او را آمرزیدم. چون آن شخص عاصی از وحی خدا با خبر شد ، توبه نمود و از نیکان گردید... 📚احلي من العسل_ج٢ص٨٤١ ✾📚 @Dastan 📚✾
‏ 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🔆معجزه عجیب جوانی که دستانش توسط پدرش که از دشمنان سرسخت اهل بیت بود جدا شد عالم جلیل القدر، محدث متقى، حضرت آیه الله آملا حبیب الله کاشانى رضوان الله تعالى علیه فرمود: یک عده از شیعیان در عباس آباد هندوستان دور هم جمع مى شوند و شبیه حضرت عباس علیه السلام را در مى آورند، هر چه دنبال شخص تنومند و رشید گشتند، تا نقش حضرت را روى صحنه در آورد پیدا نکردند. بعد از جستجوى زیاد، جوانى را پیدا کردند، ولى متأسفانه پدرش از دشمنان سرسخت اهل بیت (علیه السلام) بود، بناچار او را در آن روز شبیه کردند، وقتى که شب فرا رسید و جوان راهى منزل مى شود موضوع را به پدرش ‍مى گوید. پدرش مى گوید: مگر عباس را دوست دارى ؟ جوان مى گوید: چرا دوست نداشته باشم، جانم را فداى او مى کنم. پدرش مى گوید: اگر اینطور است، بیا تا دستهاى تو را به یاد دست بریده عباس قطع کنم! جوان دست خود را دراز مى کند. پدر ملعون بدون ترس دست جوانش را مى برد. مادر جوان گریان و ناراحت مى شود و گوید: اى مرد تو از حضرت فاطمه زهرا شرم نمى کنى؟ مرد مى گوید: اگر فاطمه را دوست دارى بیا تا زبان تو را هم ببرم، خلاصه زبان آن زن را هم قطع مى کند و در همان شب هر دو را از خانه بیرون مى اندازد و مى گوید: بروید شکایت مرا پیش عباس بکنید. مادر و پسر هر دو به مسجد عباس آباد مى آیند و تا سحر دم منبر ناله و ضجه مى زنند، آن زن مى گوید: نزدیکی‌هاى صبح بود که چند بانوى مجلله اى را دیدم که آثار عظمت و بزرگى از چهره هایشان ظاهر بود. یکى از آنها آب دهان روى زخم زبان من مالید فورى شفا یافتم. دامنش را گرفتم و گفتم: جوانم دستش بریده و بى هوش افتاد، بفریادش ‍ برسید. آن بانوى مجلله فرموده بود آن هم صاحبى دارد. گفتم: شما کیستید؟ فرمود: من فاطمه مادر حسین هستم؛ این را فرمود و از نظرم غایب شد، پیش پسرم آمدم، دیدم دستش خوب و سلامت است. گفتم: چطور شفا یافتى؟ گفت: در آن موقع که بى هوش افتاده بودم، جوانى نقاب دار بر سر بالینم آمد و فرمود: دستت را سر جاى خود بگذار وقتى که نگاه کردم هیچ اثرى از زخم ندیدم و دستم را سالم یافتم. گفتم: آقا مى خواهم دست شما را ببوسم یک وقت اشک‌هایش جارى شد و فرمود: اى جوان عذرم را بپذیر؛ چون دستم را کنار نهر علقمه جدا کردند! گفتم: آقا شما کى هستید؟ فرمود: من عباس بن على علیه السلام هستم؛ یک وقت دیدم کسى نیست. 📚منبع: کرامات العباسیّه معجزات حضرت ابالفضل العباس بعد از شهادت ✾📚 @Dastan 📚✾
تکلف‌های زندگی، سهم ما را از معنویات نابود می‌کنند!» ✍️ در باز شد و با آغوش باز آمد داخل اتاق! جنس آمدنش گواه میزان دلتنگی‌اش بود. نشست و دو تا چای آوردم و باهم خوردیم و کمی گپ زدیم. • گفت خیلی دلم می‌خواهد همه‌ی بچه‌های اینجا را با خانواده‌هایشان دعوت کنم منزلمان، تا فارغ از دغدغه‌های کار شبی کنارمان باشید. گفتم : خیلی هم عالی، چند روز دیگر شهادت حضرت ام‌البنین سلام‌الله‌علیهاست. خوب است که یک روضه کوچک در منزلتان برپا کنید، هماهنگی مداح و سخنرانش و شامش با ما، شما فقط منزلتان را مهیا کنید برای یک روضه ساده در حد نفراتی که مدّنظرت هست. • ناگهان ترس‌ها سرازیر شدند... فضای خانه‌مان بیشتر سنگ است، ابزارآلات و تزئینی‌جات زیاد داریم، ببریم روضه را داخل حسینیه کنار پارکینگ‌مان چه؟ بچه‌ها کوچکند و نمی‌دانم می‌توان جمع و جورشان کرد یا .... • دیدم این آمادگی هنوز وجود ندارد گفتم : حالا مناسبت‌های دیگر هم هست، برای آنها برنامه‌ریزی می‌کنیم بعداً... این روضه را اگر خدا بخواهد همین‌جا داخل دفتر برپا می‌کنیم تا ان‌شاءالله ببینیم قسمت چه باشد. آرام شد و قبول کرد. • ملاقات کوتاهمان تمام شد. من با خودم فکر می‌کردم اما، یک روضه ساده قابلیت این را دارد که بی‌نهایت برکت و نورانیت را وارد یک خانه کند، و بی‌نهایت انرژی‌ها و تمرکزهای شیطان را از خانه خارج کند! نتیجه‎هایی که همه ما بعد از روضه‌های خانگی دفترمان شفاف و واضح دریافتش میکنیم. از روضه‌ای که نهایتاً دو سه ساعت بیشتر طول نمی‌کشد و تمام می‌شود و برای همه آن ترس‌ها راهکار وجود دارد، همینقدر ساده می‌گذریم و همینقدر ساده خیراتش را از دست می‌‌دهیم. «عشق با تکلف، یک جا جمع نمی‌شوند!» اساساً «عشق» به معنای یکی شدن دو وجود است و برای یکی شدن باید تمام موانع از میان برداشته شوند، که یکی از آنها همین ترس‌های ریز و درشت در ملاقات‌هاست. • یادش بخیر آن وقت‌ها که قابلمه‌ی سوپ و آش و اشکنه و کشک بادمجان‌مان را می‌زدیم زیر بغل‌مان و می‌رفتیم خانه‌ی هم و از وجود یکدیگر «عشق» ارتزاق می‌کردیم و سبک و بانشاط برمی‌گشتیم خانه ! • دنیا به ما که رسید چقدر مسخره شد! ✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•°• پیش از آن که دانه ای جوانه بزند و به نور برسد ریشه ها تاریکی را تجربه می کنند...☘ ✾📚 @Dastan 📚✾
﴾﷽﴿ . «از دامن زن مرد به معراج می‌رود» این جمله‌ی امام خمینی(ره) وقتی برایم معنی پیدا کرد که خبر شهادت آقا وحید رو بهم دادند... . اون لحظه‌ای که بدون توجه به اطرافم بی امان اشک می‌ریختم! بی تابی و دلتنگی امانم را بریده بود. هرچه گریه می‌کردم آرام نمی‌شدم. انگار قلب و جگرم می‌سوخت. در میان بی‌قراری‌هایم دستانِ پر از مهرش را روی دستانم حس کردم. نگاهش کردم، نگاهم کرد. دستی به سر و صورتم کشید و گفت: «دخترم ناراحت نباش، بی‌تابی نکن، انقدر گریه نکن وحید الان پیش امام حسینه، همون جایی که دوست داشت. آروم باش، تمام نگرانی من تویی، کمتر اشک بریز. جای بدی که نرفته، هدیه‌ای ناقابل تقدیم خدا کردیم تو هم راضی باش عزیزم.» چقدر بزرگ بود، چقدر روحِ عظیمی داشت. چقدر آرامم کرد. انگار فرشته‌ای بود از جانب خدا... عطرِ بهشتی وحید را همراه خود داشت. عجب جمله‌ی درستی؛ امام راست می‌گفت. وحید از دامن پاک مادرش به معراج رفت... ✍ راوی: مادربزرگوار شهید ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 حکایت جالب امام محمّد باقر (علیه‌السلام) و شخصی که با نامحرمی شوخی کرد! مواظب باش آلوده نشی! 🔸 حجةالإسلام انصاریان ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆شكافتن قبر و مفقود بودن مرده لوطى ابوالفتوح رازى ، قاضى نعمان و ابوالقاسم كوفى آورده اند: در زمان حكومت عمر بن خطّاب ، غلامى را نزد او آوردند كه مولاى خود را كشته بود، عمر بدون آن كه تحقيق و بررسى نمايد، حكم قتل او را صادر كرد. اين خبر به اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام رسيد و شهود نيز شهادت دادند؛ كه اين غلام مولاى خود را كشته است . حضرت خطاب به غلام كرد و اظهار نمود: تو چه مى گوئى ؟ غلام در پاسخ گفت : بلى ، من او را كشته ام . حضرت فرمود: براى چه او را كشته اى ؟ گفت : اربابم خواست به من تجاوز لواط كند ولى من نپذيرفتم ، و چون خواست مرا مجبور كند، من او را از خود بر طرف ساختم ، وليكن بار ديگر آمد و به زور با من چنان عمل زشتى را مرتكب شد و من هم از روى غيرت و انتقام او را كشتم . حضرت اظهار داشت : بايد بر ادّعاى خود شاهد داشته باشى ؟ غلام عرض كرد: يا امير المؤ منين ! در حالى كه من در آن شب تنها بودم ، چگونه مى توانم شاهد داشته باشم ؛ و او درب ها را بسته بود و من اختيارى از خود نداشتم . امير المؤ منين علىّ عليه السلام فرمود: چرا بر او حمله كردى و او را كشتى ؟ آيا او از اين عمل زشت پشيمان نشده بود؟ و آيا ندامت و توبه او را نشيندى ؟ غلام گفت : خير، هيچ أ ثرى از آثار ندامت در او نديدم . حضرت با صداى بلند فرمود: اللّه اكبر! صداقت يا دروغ تو، هم اكنون روشن خواهد گشت . بعد از آن دستور داد تا غلام را بازداشت نمايند و سپس به اولياى مقتول خطاب كرد و فرمود: سه روز كه از دفن مرده گذشت ، جهت بيان و صدور حكم مراجعه كنيد. چون روز سوّم فرا رسيد، امام علىّ عليه السلام به همراه عمر و اولياء مقتول كنار قبر رفتند و حضرت دستور داد تا قبر را بشكافند؛ سپس ‍ اظهار نمود: چنانچه جسد مرده موجود باشد، غلام دروغ گفته ؛ و اگر مفقود باشد غلام ، صادق و راستگو است . پس وقتى كه قبر را شكافتند، جسد را در قبر نيافتند؛ و چون به حضرت علىّ عليه السلام گزارش دادند كه جسد در قبر نيست . حضرت اظهار نمود: اللّه اكبر! به خدا قسم ! نه دروغ گفته ام و نه تكذيب شده ام ، از پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه فرمود: هر كه از امّت من باشد و عمل زشت قوم لوط را انجام دهد كه همانا به وسبله فريب شيطان انجام مى دادند و بدون توبه از دنيا برود و او را دفن كنند، بيش از سه روز در قبر نخواهد ماند؛ و او را با قوم لوط محشور مى گردانند؛ و به عذاب سخت و دردناك الهى گرفتار خواهد گشت . پس از آن ، حضرت امير عليه السلام فرمود: غلام را آزاد كنيد. 📚مستدرك الوسائل : ج 14، ص 344 346، ح 8 و 9.
🔘 داستان کوتاه دیروز به پدرم زنگ زدم. هر روز زنگ می‌زنم و حالش را می‌پرسم. موقع خداحافظی حرفی زد که حسابی بغضی شدم. گفت: "بنده نوازی کردی زنگ زدی". وقتی که گوشی را قطع کردم هق هق زدم زیر گریه که چقدر پدر خوب و مهربان است. دیشب خواهرم به خانه‌ام آمده بود و شب ماند. صبح بیدار شدم و دیدم حمام و دستشویی را برق انداخته. گاز را شسته، قاشق و چنگال‌ها و ظرف‌ها را مرتب چیده‌ و.... وقتی توی خیابان ماشینم خاموش شد اولین کسی که به دادم رسید برادرم بود... و منو از نگاه ها و کمک های با توقع رها کرد... امروز عصر با مادرم حرف می‌زدم، برایش عکس بستنی فرستادم. مادرم عاشق بستنی‌ست. گفتم بستنی را که دیدم یادت افتادم... برایم نوشت: "من همیشه به یادتم... چه با بستنی... چه بی بستنی". و من نشسته‌ام و به کلمه‌ی "خانواده" فکر می‌کنم، که در کنار تمام نارفاقتی‌ها، پلیدی‌ها و دورویی‌های آدم‌ها و روزگار، تنها یک کلمه نیست، بلکه یک دنیا آرامش و امنیت است💚 قدر خانواده هاتون رو بدونید...🌸 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔻 گزیده‌ای از کتاب نردبان سعادت، تلخیص و تحریر کتاب معراج‌السعادة علامه ملا احمد نراقی 🔸درنگ و آرامش از صفات پسندیده‌ای است که ناشی از اعتدال در قوه غضبيه است و آن، این است که تا چیزی به ذهنش خطور کرد در پی آن به راه نیفتد، بلکه آن را خوب برانداز کند و خوبی‌ها و بدی‌های آن را با هم بسنجد و تصمیمی پخته و حساب شده بگیرد. ضد این صفت،« شتاب‌زدگی» و شتاب‌کاری است که از ویژگی‌های ناپسند است. 📚 نردبان سعادت، ص ١٧٨ (تلخیص و تحریر کتاب معراج‌السعادة) ✾📚 @Dastan 📚✾
🔷 بزرگترین مزیت این است که نیازی نیست گفته‌هایمان را بسپاریم! نیازی به یک حافـــظه خوب نخواهیم داشت!! تلاش برای دیگران مانند تـار تنیدن به دور خودمان است! 🚫 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸در این شب زیبـا ✨میسپارمتان به ✨اون کسی که تو دیار ✨بی کسی بین همه ی ✨دلواپسی ها مونس ✨ و همدممان است ✨شبتون در پناه حق ✨به امیـد 🌸فـردایی پراز بهترینهـا ✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
‼️این روزها پیدا کردن یک مانتوی پوشیده و در عین حال شیک،دغدغه اکثر خانمها شده😌 💯میخوام متنوع ترین فروشگاه حجاب رو بهتون معرفی کنم😍👏👏👏👏 بورس انواع عبا و مانتوی پوشیده و چادر مشکی😇 🔴منصف ترین و با کیفیت ترین در ایتا 🔴📝امکان خرید اقساطی 🔴🛍فروشگاه حضوری در کرج (به زودی در تهران) همین الان با ما همراه شو که ضرر نمی کنی ☺️👇 https://eitaa.com/joinchat/223346877C929d3d2345
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗ســلام صبحتون بخیر ❄️دعا میڪنم امروز مهربانی 💗قلبتان را نوازش کند ❄️گرمای عشق 💗 زندگیتان را زیبا کند ❄️و برکت و روزی فراوان 💗لبخند شیرین به لبتان بنشاند ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 تاثیر نفس مردان خدا محمد بن اسماعیل علوی می گوید: امام عسکری (علیه السلام) را زمانی در نزد علی بن نارمش که یکی از دشمنان سرسخت آل محمد (صل الله علیه و آله) بود، زندانی کردند. او مردی زشت خو و بدسیرت [بود] و با خاندان علی (علیه السلام) عداوتی دیرینه داشت. از طرف خلیفه به او دستور داده بودند که هر چه می تواند امام (علیه السلام) را اذیت کند و بر او سختگیری نماید. اما ابهت، هیبت و جلالت امام (علیه السلام) و حالات عرفانی و معنوی آن حضرت چنان آن مرد شقاوت پیشه را متحول کرد- بااینکه حضرت عسکری (علیه السلام) بیش از یک روز در زندان او نبود- که صورت خود را به احترام حضرتش بر خاک می نهاد و سر خود را بالا نمی گرفت، و همراهی یک روزه این مرد با پیشوای یازدهم، رفتار و گفتارش را عوض نمود و حضرت عسکری (علیه السلام) را در منظر او نیک ترین مردم قرار داد.»[1] 📚پی نوشت [1] كشف الغمه، ج 3، ص 286؛ اصول كافى، باب مولد ابى محمد الحسن بن على عليه السلام، حديث ✾📚 @Dastan 📚✾
📌در لباس پاسبانى… علامه طباطبایى براى یکى از شاگردان خود حکایتى بدین شرح نقل کرده است: در ایامى که از نجف بازگشته و در تبریز به سر مى‌‌بردم در یکى از روزها از طرف مرحوم زنوزى قاصدى آمد و مرا احضار کرد، چون خدمت ایشان رسیدم فرمود: فلانى ماجرایى پیش آمده که در کم و کیف آن مبهوتم. چند روز در منزل کار بنایى داشتیم. بنّا با شاگردانش مشغول کار بودند، کارهاى دقیق شاگرد توجهم را جلب کرد، مى‌‌دیدم کارهایش را به خوبى انجام مى‌‌دهد و وقت تلف نمى‌‌کند. ظهر که استادش براى صرف ناهار به منزل مى‌‌رفت در همان محل کار مى‌‌ماند و ابتدا تجدید وضو مى‌‌کرد و نمازش را در اول وقت مى‌‌خواند سپس دستمال کوچک خویش را باز مى‌‌نمود و غذاى ساده‌‌اى را که با خود آورده بود مى‌‌خورد و بلند مى‌‌شد و مقدمات کار را فراهم مى‌‌کرد تا استادش برسد و وقتى استاد مى‌‌آمد با تلاش زیادى همراه وى کار را ادامه مى‌‌داد. در یکى از روزها بنّا به وى گفت برو از همسایه نردبانى بگیر و بیاور. جوان رفت ولى برخلاف انتظار دیر آمد و لذا هنگام عصر که استادش به خانه رفت، نزد وى رفته و ضمن احوالپرسى از او پرسیدم درآوردن نردبان انتظار نبود که تأخیر نمایى، چرا دیر کردى؟ جوان کارگر لبخندى زد و گفت: دلیل دیر آمدنم تنگى کوچه بود و اگر مواظبت نمى‌‌کردم ممکن بود دیوارهاى مردم بر اثر برخورد نردبان خراش بردارد! آقاى زنوزى ادامه دادند: از پاسخ قانع کننده این جوان بیش از پیش متعجب شدم از او پرسیدم: آیا مى‌‌شود امام زمان، عجّل‌‌اللَّه‌‌تعالى‌‌فرجه الشریف، را دید؟ بلافاصله با حالتى کاملاً عادى گفت: بلى اتفاقاً این هفته به تبریز تشریف آورده بودند. پرسیدم لباس امام چگونه بود؟ پاسخ داد: به لباس پاسبانى بودند! مشکل مرحوم زنوزى که سبب حیرت او شده بود همین نکته بود و از این جهت علامه طباطبایى را خواسته بود تا از او بپرسد چگونه مى‌‌شود امام زمان به لباس پاسبانى باشند؟ علامه پاسخ مى‌‌دهد: همه عالم از آن حضرت مهدى صلوات الله و سلامه علیه ، است و لذا براى آن حضرت مکان و یا لباس و شبیه اینگونه مسائل مشکلى ایجاد نمى‌‌کند. محمدهادى فقیهى که این داستان را از زبان علامه شنیده است مى‌‌گوید: از معظم‌‌له درباره صحت این داستان نظرخواهى کردم ایشان فرمودند: قرائن به گونه‌‌اى است که قضیه حقیقت داشته و او از جوانانى بود که امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ، را مى‌‌دیده است. سپس علامه طباطبایى افزود: با توجه به اینکه نشانى آن جوان را داشتم به سراغش رفتم ولى متأسفانه موفق به یافتنش نشدم. 📚 کتاب جرعه‌‌هاى جانبخش، ص۲۷۸، نوشته غلامرضا گلى زواره. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 ✍️ دارا اما نیازمند 🔹پیرزنی بینوا را روغن چراغ شبش تمام شده بود. 🔸برای نماندن در تاریکی شب، قبل از غروب به مغازه شماع رفت تا شمعی بخرد. 🔹پیرزن شمعی صدقه خواست، ولی شماع پیر خسیس از اجابت حاجت پیرزن بینوا امتناع کرد. 🔸شماع عذر بدتر از تقصیر آورد و گفت: ای پیرزن، مرا ببخش، من مثل تو در خانه نخفته‌ام که در پیری محتاج شمعی شوم، بلکه شب‌وروز از جوانی کار می‌کنم و جمع کرده‌ام و اکنون دارا هستم و حاصل دسترنج خود بهره می‌برم. 🔹پیرزن گفت: ای مرد! آیا تو خود را دارا می‌بینی؟ دارا کسی است که هیچ‌کس نتواند دارایی او، از او بستاند! 🔸بدان! هرچه را داری کسی هست که در لحظه‌ای بی‌اذن تو، آن را از تو بگیرد، پس هرگز در این دنیا مگو دارا هستم و دارایی دارم. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای رسیدن به آرامش درون زلال باش و رها با دلی پاک و باصفا عاشق باش و مهربانی کن آنقدر که بتوانی همه را در قلب سراسر مهرت جای دهی ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 (۲ / ۱) ! 🌷من در روایت فتح رفیقی داشتم که از دوران بعد از انقلاب که در سمعی بصری ورامین بودم، می‌شناختمش. در ورامین فیلم نمایش می‌دادم. ایشان دبیر عربی بود ولی به این کارها هم خیلی علاقه داشت. از آن‌جا باهم رفیق شده بودیم. بعدها که من به تهران آمدم و در روایت فتح رفتم شنیدم که این هم آمده تهران ولی معتاد شده. از آن معتادهای تیر. این بنده خدا جای من را پیدا کرده بود هر چند وقت یک‌بار به روایت می‌آمد. با چنان قیافه زاری می‌آمد که معلوم بود چه می‌خواهد. یک روز که آمد اساسی بهش توپیدم. 🌷....بهش گفتم: «فلانی من نشستم مونتاژ می‌زنم، وقتی تو میای من دیگه حال کار کردن ندارم. جون اون کسی که دوست داری دیگه نیا! محض رضای خدا نیا! این کارو نکن. دیگه هم بهت پول نمی‌دم.» تا توانستم طرف را با تهدید و التماس طرد کردم. دیگر هم نیامد. بعد از شهادت آوینی دورادور شنیده بودم که دیگر ترک کرده و خوب شده است. افتاده تو فاز فیلمنامه‌نویسی و اصلاً زندگی‌اش عوض شده است. یک روز دیدمش و بهش گفتم: «چی شد که تو دیگه ترک کردی؟ سر اون حرفایی که من بهت زدم بود؟» گفت: «نه بابا من اینقد شبیه تو باهام برخورد کرده بودن. تو بودی، زنم بود، مادرم بود، برادرم بود. همه.... 🌷همه همین‌جور باهام برخورد کردن» آدم معتاد اصلاً هیچ چیز برایش مهم نیست، فقط می‌خواهد مواد بهش برسد. می‌گفت فهمیدم که تو رفیق آوینی هستی و این آوینی هم رئیس سوره است. یک روز دیدم که از ساختمان سوره رفت بالا من هم پشت سرش رفتم. بهش گفتم: «آقای فارسی سلام رسوند گفتن اگه دارید یه کمکی به من بکنید!» آوینی هم گفته بود: «اصلاً نیاز نداره که آشنایی بدی من خودم باهات رفیقم.» پولی بهش داده و گفته بود: «هروقت نیاز داشتی بیا بگیر.» هرچند وقت یک‌بار.... .... ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅داستان شنیدنی دزد و واعظ 👈 برای آخرت‌تان از این کارها انجام دهید...! 🔰 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆سخن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بعد از دفن ، در مسجد قبا روزى ابوبكر و اميرالمؤ منين ، علىّ عليه السلام در محلّى يكديگر را ملاقات كردند. ابوبكر گفت : حضرت رسول ، پس از جريان غدير خم چيز خاصّى درباره شما نفرمود، امّا من بر فضل تو شهادت مى دهم ؛ و در زمان آن حضرت نيز بر تو به عنوان اميرالمؤ منين سلام كرده ام . و اعتراف مى كنم كه حضرت رسول درباره تو فرمود: تو وصىّ و وارث و خليفه او در خانواده اش مى باشى ، ولى تصريح نفرمود كه تو خليفه بعد از او در امّتش باشى . اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام اظهار داشت : اى ابوبكر! چنانچه رسول خدا صلوات اللّه عليه را به تو نشان دهم و ايشان تو را بر خلافت من در بين امّتش دستور دهد، آيا مى پذيرى ؟ ابوبكر گفت : بلى ، اگر رسول خدا با صراحت بگويد، من كنار خواهم رفت . امام علىّ عليه السلام فرمود: پس چون نماز مغرب را خواندى ، نزد من بيا تا آن حضرت را به تو نشان دهم . همين كه ابوبكر آمد، با يكديگر به سمت مسجد قبا حركت كردند و وقتى وارد شدند؛ ديدند كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله رو به قبله نشسته است ؛ و خطاب به ابوبكر كرد و فرمود: اى ابوبكر! حقّ مولايت ، علىّ را غصب كرده اى و جائى نشسته اى كه جايگاه انبياء و اوصياء آن ها است ؛ و كسى غير از علىّ استحقاق آن مقام را ندارد چون كه او خليفه من در اُمّتم مى باشد و من تمام امور خود را به او واگذار كرده ام . و تو مخالفت كرده اى و خود را در معرض سخط و غضب خداوند قرار داده اى ، اين لباس خلافت را از تن خود بيرون بياور و تحويل علىّ ابن ابى طالب ده ، كه تنها شايسته و حقّ او خواهد بود وگرنه وعده گاه تو آتش دوزخ مى باشد. در اين هنگام ابوبكر با وحشت تمام از جاى برخاست و به همراه اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام از مسجد خارج گرديد و تصميم گرفت تا خلافت را به آن حضرت واگذار نمايد. ولى در مسير راه ، رفيق خود، عمر را ديد و جريان را برايش تعريف كرد، عمر گفت : تو خيلى سُست عقيده و بى اراده هستى ، مگر نمى دانى كه آن ها ساحر و جادوگر هستند، بايد ثابت قدم و پابرجا باشى ، به همين جهت ابوبكر از تصميم خود منصرف شد؛ و با همان حالت از دنيا رفت . 📚الخرايج و الجرايح : ج 2، ص 806، ح 15 و 16، ارشاد القلوب : ص 264 ✾📚 @Dastan 📚✾
🥀🥀 ✍️ يک جور ديگر باش 🔹كنار خيابان منتظر تاكسی ايستاده بودم، يک ماشين شخصی مسافركش جلوی پايم ايستاد. 🔸راننده پرسيد:‌ كجا؟ 🔹گفتم: منتظر تاكسی هستم. 🔸راننده گفت: من هم مسافركشم،‌ بيا بالا. 🔹گفتم: ببخشيد ولی من حتما بايد سوار تاكسی بشم. 🔸راننده گفت: چه فرقی داره؟ 🔹گفتم: آخه من قصه‌های تاكسی را می‌نويسم، برای همين بايد سوار تاكسی بشم. 🔸راننده مسافركش خنديد و گفت: ما هم قصه كم نداريم،‌ بيا بالا. 🔹با دلخوری سوار شدم. 🔸راننده نگاهم كرد و گفت: اگه هميشه از يه راه می‌ری، يه روز از يه راه ديگه برو. اگه هميشه صبح‌ها دير بيدار می‌شی، يه روز صبح زود پاشو. اگه هيچ‌وقت كوه نرفتی،‌ يه روز برو كوه ببين اونجا چه خبره. يه روز غذايی رو كه دوست نداری بخور. يه بار اون‌جايی كه دوست نداری برو. گاهی پای حرف آدم‌هایی كه يه جور ديگه فكر می‌كنن، بشين و به حرفاشون گوش بده. گاهی يه جور ديگه رو هم امتحان كن. 🔸راننده ديگه چيزی نگفت و من خوشحال بودم كه اين هفته سوار ماشين ديگه‌ای شده بودم. ✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از جارچی 🇮🇷
51.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❓مگه میشه مگه داریم؟ از ایتا پیام بدی به بقیه پیامرسانها؟؟😳😳😳 https://eitaa.com/joinchat/820051968C2b85dac984 📣 گسترده ترین شبکه خبری مردمی در ایتا
★᭄°ْ❁~🌱📖🌱~❁°᭄ْ★ 2⃣ مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی ذیل مراقبات ماه رجب می‌نویسد: "از دیگر مراقبت‌ها در این ماه این است که سالک معنی ماه حرام را بداند، تا مواظب تمام کارها و حالت‌ها و حتی اموری که وارد قلبش می‌شود باشد." ✳️ مرحوم سید بن طاووس می‌فرماید: ماه حرام از رسوم بر جای مانده از دوران قبل از اسلام است آن هنگام که اعراب جاهلی به بهانه‌های واهی به جنگ و غارت یکدیگر می‌پرداختند، با هم پیمان بستند که در چهار ماه سال جنگ و خونریزی را کنار بگذارند و به زندگی شخصی امور قبیله خودزن و فرزندانشان سر و سامان دهند و مدتی را در آرامش بگذرانند. ✴️ ایشان می‌فرماید: عرب جاهلی حرمت ماه رجب را حفظ می‌کرد، پس مومن نیز باید حرمت این ماه را نگه دارد و در این ماه با پروردگار به مخاصمه برنخیزد! جنگ با پروردگار یعنی شکستن عهد بندگی ✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از جارچی 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓آقا چه خبره این همه پیامرسان؟؟ همه رو باید نصب کنم😡❓❓❓ 🛎نه عزیزم ناراحت نشو این ویدئو رو ببین👆👆 https://eitaa.com/joinchat/820051968C2b85dac984 📣 گسترده ترین شبکه خبری مردمی در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️در این شب زمستانی آرزو میکنم ⭐️کلبه دلاتون همیشه آرام باشه ⭐️و شـادی و خوشبختی مثل باران ⭐️رحمت براتون بباره ⭐️شبتون بخیر و نگاه خـــدا پناهتان ✾📚 @Dastan 📚✾