🔴 گاهی دیدهاید انقدر دل انسان میشکند که بدنش میلرزد قلبش به تپش میافتد اشکش جاری میشود آیا میدانید چه شده که اینچنین حالتی بر ما عارض میشود؟
🔹 عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَدِیدٍ رَفَعَهُ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ:
🔸 إِذَا اقْشَعَرَّ جِلْدُكَ وَ دَمَعَتْ عَیْنَاكَ وَ وَجِلَ قَلْبُكَ فَدُونَكَ دُونَكَ فَقَدْ قُصِدَ قَصْدُكَ.
🌷 نقل شده که امام صادق علیهالسلام فرمودند:
🔹 هرگاه پوست بدنت لرزید و اشک از چشمانت جاری شد و قلبت به تپیدن افتاد مواظب باش این حالت را غنیمت بدان دقیقا در همین لحظه است که خداوند متعال به تو دارد نگاه میکند، حاجت و خواستهات را مورد توجه خود قرار داده، آمده که حاجتت را روا کند.
📚 (بحار الانوار، ج ۹۰، ص۳۴۴)
✍🏻 بعضی از حالاتی که داریم را باید خیلی قدر دان باشیم. مواظب باشیم پناه به خدا میبریم که اگر ظلمی به شخصی کنیم و او به چنین حالتی بیافتد و نفرین کند کارمان تمام است. اینجاست که میگویند دعا و نفرین مظلوم مستجاب است.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆احساس مسئوليّت و عاقبت انديشى
بعد از آن كه عثمان ، روز جمعه هيجدهم ذى الحجّه كشته شد، مسلمين متوجّه اميرالمؤ منين امام علىّ بن ابى طالب عليه السلام گشتند تا با آن حضرت بيعت كنند.
پس هنگامى كه حضرت در يكى از باغات مشغول كار بود، عدّه اى از مهاجرين و انصار به همراه طلحه و زبير وارد شدند؛ و چون خواستند با حضرت بيعت كنند، اظهار فرمود: شما نيازى به من نداريد و هر كه غير از من انتخاب كنيد، من راضى خواهم بود.
جمعيّت حاضر گفتند : كسى غير از شما براى اين كار وجود ندارد؛ و اين مقام تنها شايسته شما مى باشد؛ وليكن حضرت در مقابل اظهارات آن ها زير بار نمى رفت .
و اين جريان چند روزى به طور مكرّر ادامه يافت ؛ و در نهايت مسلمين به آن حضرت عرضه داشتند: امروز كسى شايسته تر از شما نيست ، به جهت آن كه باسابقه ترين افراد، در اسلام و نزديك ترين فرد به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هستى .
حضرت فرمود: چنانچه ديگرى را خليفه كنيد؛ و من وزير او باشم بهتر است .
گفتند: خير، كسى غير از شما سزاوار اين مقام وجود ندارد و بايستى كه ما با تو بيعت كنيم .
حضرت امير عليه السلام اظهار نمود: اكنون كه چنين است ، بايد به مسجد برويم و در حضور همگان با من بيعت نمائيد، چون كه اين امر مهمّ، نبايد مخفى بماند.
و جمعيّت حاضر پيشنهاد آن حضرت را پذيرفتند، پس هنگامى كه حضرت سلام اللّه عليه وارد مسجد گشت ، جمعى ديگر از مهاجرين و انصار نيز وارد شدند؛ و به همراه آن افراد خواستند با آن حضرت بيعت كنند، كه دوباره حضرت امتناع ورزيد و فرمود: مرا رها نمائيد؛ و غير از مرا، برگزينيد.
وليكن جمعيّت براى بيعت با آن حضرت پافشارى مى كردند.
و در نهايت اوّل كسى كه با حضرت بيعت كرد، طلحه و سپس زبير بود.
حقير گويد: همين دو نفر چون به مقاصد دنيوى و شهوى خود نرسيدند اوّلين كسانى بودند كه با آن حضرت مخالفت و عهد شكنى كردند تا جائى كه به سركردگى عايشه ، جنگ جمل را به راه انداختند و آن همه خونريزى و كشتار انجام شد.
📚اعيان الشّيعه : ج 1، ص 444.
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه 🙏💚
✨﷽✨
✍️ بخشندهبودن دل بزرگ میخواهد
🔹جوانی یک دستگاه اتومبیل سواری بهعنوان عیدی از برادرش دریافت كرده بود.
🔸شب عید هنگامی كه از ادارهاش بیرون آمد، متوجه پسربچه شیطانی شد كه دوروبر ماشین نو و براقش قدم میزد و آن را تحسین میكرد.
🔹وقتی جوان نزدیک ماشین رسید، پسر پرسید:
این ماشین مال شماست، آقا؟
🔸جوان سرش را به علامت تایید تكان داد و گفت:
برادرم بهعنوان عیدی به من داده است.
🔹پسر متعجب شد و گفت:
منظورتان این است كه برادرتان این ماشین را همینجوری، بدون اینكه مبلغی بابت آن پرداخت كنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای كاش...
🔸البته جوان كاملا واقف بود كه پسر چه آرزویی میخواهد بكند. او میخواست آرزو كند كه ای كاش او هم یک همچو برادری داشت.
🔹اما آنچه كه پسر گفت سرتاپای وجود جوان را به لرزه درآورد:
ای كاش من هم یک همچو برادری بودم.
🔸جوان ماتومبهوت به پسربچه نگاه كرد و با خود گفت:
چه دل بزرگی دارد. بخشندهبودن و هدیهدادن را بهجای هدیهگرفتن انتخاب کرد.
✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•°
درختی نیست که از بادها نلرزیده باشد و آدمی نیست که در زندگی شکست نخورده باشد اما...
اینکه با چه عشقی ریشه بدوانی
تو را سر پا نگه میدارد...🌿💞
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#قسمت_دوم (۲ / ۲)
#معتادی_که_از_شهید_آوینی_پول_میگرفت!
🌷....هرچند وقت یکبار میرفت پیش آوینی. يکبار خیلی طولانی مدت پشت در اتاق جلسات نشسته بوده که آوینی از اتاق بیرون میآید تا به اتاق بغلی برود میبیند این بنده خدا هم نشسته منتظر. کلی ازش عذرخواهی میکند و میگويد «ببین دفعه بعد اومدی دیدی من تو جلسم یه یادداشت بده با (فلان) کد رمزی که من بفهمم شمایی و سریع بیام کارت رو راه بندازم. من عذر میخوام که معطل شدی.» طرف میگفت همینطور میرفتم پیش آوینی بدون اینکه ازم بخواهد که تو کی هستی و یا حتی ذرهای نصیحتم بکند، از این حرفها اصلاً نبود.
🌷حتی در این مدت اصلاً و ابداً یکبار هم با من چک نکرد که «فارسی این بنده خدا کیه میاد از من پول میگیره؟» وظیفه خودش میدانست انگار طلبکاری آمده پیشش و طلبش را میخواهد. رفیق ما میگفت آوینی با کلی عذرخواهی طلبم را یواشکی میداد و من هم میرفتم. يکبار که رفتم پولی در جیب نداشت و کلی عذرخواهی کرد. در خیابان سمیه (خیابانی که دفتر حوزه هنری، محل کار آوینی در آن واقع بود.) بانکی قرار داشت. از در سوره پایین آمدیم و رفتیم بانک. آوینی دفترچه بانکیاش را گذاشت روی پیشخوان بانک. من هم داشتم نگاه میکردم. باجهدار نگاهی کرد و به آوینی گفت:...
🌷گفت: «میخوای دفترچه رو ببندی؟» آوینی گفت: «چطور؟» – چون دوهزار تومن بیشتر توش نیست. – آره آره میخوام ببندم. حساب را بست و به من گفت: «خدارو شکر روزی امروزمون هم رسید. هزارش برای من و هزارش هم برای تو.» از در بانک که بیرون آمدم تا در خانه گریه کردم که «خاک بر سرت اگر اون آدمه، پس تو چی هستی؟» خودم خودم را سرزنش میکردم. آمدم خانه و افتادم به دست و پای مادرم. همان زمان ۳ تا بچه هم داشتم. به مادرم گفتم: «دست و پای من رو با چادرت ببند به تخت....» و برای همیشه ترک کرد. هرگز هم سراغ آوینی نرفت تا وقتی فهمید آوینی شهید شده است.
🌹خاطره اى به ياد سيد اهل قلم شهید سيد مرتضى آوینی
#راوی: آقای محمدعلی فارسی از همکاران شهید آوینی
منبع: سایت خبرآنلاین
❌️❌️ .... ما چی هستیم؟!!
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆يك پياده و هشت سواره
پس از آن كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله از توطئه سران قريش نجات يافت و به مدينه منوّره هجرت نمود، امام علىّ بن أ بى طالب عليه السلام نيز به همراه چهار زن به نام هاى فاطمه (1) و تعدادى ديگر از مردان و زنان مسلمان عازم مدينه شدند.
به مشركين و سران قريش خبر رسيد كه حضرت علىّ عليه السلام آشكارا در حال خروج از مكّه و ملحق شدن به پسر عمويش ، رسول خدا مى باشد، به همين جهت هشت نفر اسب سوار مجهّز و مسلّح را روانه كردند تا او و همراهانش را برگردانند.
هنگامى كه حضرت از آمدن اسب سواران آگاه شد، دستور داد تا قافله اش متوقّف شده و در گوشه اى پناه گيرند،
و آن گاه كه اسب سواران نزديك شدند، حضرت يك تنه و پياده ، شمشير به دست گرفت و به سوى آن ها حركت كرد تا آن كه مقابل يكديگر قرار گرفتند، اسب سواران فرياد كشيدند: آيا گمان دارى كه مى توانى از چنگال ما رهائى يابى ؟ تو و همراهانت بايد برگردى .
حضرت بدون هيچگونه احساس ترس و واهمه اى ، با آرامى فرمود: اگر برنگردم ، چه مى كنيد؟
گفتند: يا بر مى گردى ؛ و يا تو را با ذلّت و خوارى بر مى گردانيم و ناگاه به سوى قافله يورش آوردند؛ و چون حضرت جلوى آن ها را گرفت ، يكى از آن ها به نام جناح ، با شمشير به طرف حضرت حمله كرد و با اين كه حضرت بسيار جوان و هنوز در جنگ و نزاعى شركت نكرده بود همانند يك مرد با تجربه جنجگو خود را نجات داد، و با شمشير خود ضربه اى بر شانه جناح زد.
و چون خواست كه از خود دفاع كند، حضرت شمشير ديگرى بر او وارد ساخت به طورى كه همه افراد شگفت زده شدند كه چطور يك نوجوان پياده و بى تجربه به تنهائى در مقابل افراد قوى و سواره مسلّح ، استقامت مى نمايد.
و حضرت علىّ عليه السلام توانست در آن موقعيّت يكى از آن ها را هلاك كند.
پس از لحظه اى آرامش و سكوت ، گفتند: يا علىّ! آرام باش و به مكّه برگرد.
حضرت فرمود: من بايد به راه خود ادامه دهم و به پسر عمويم ، رسول خدا ملحق شوم ، حال هركس كه مى خواهد خونش ريخته شود، نزديك بيايد.
در همين حال اسب سواران با افسردگى و نااميدى برگشتند؛ و حضرت علىّ صلوات اللّه عليه پيروزمندانه به همراه زنان و ديگر همراهان ، راه خويش را به سوى مدينه ادامه دادند.(2)
1-حضرت فاطمه زهراء، فاطمه بنت اسد، فاطمه بنت زبير، فاطمه بنت حمزة بن عبدالمطّلب .
2-أ عيان الشّيعه : ج 1، ص 376 377.
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه 🙏🤍
✍️ این نیز بگذرد
🔹بزرگی در عالم خواب دید کسی به او میگوید:
فردا به فلان حمام برو و کار روزانه حمامی را از نزدیک نظاره کن.
🔸دو شب این خواب را دید و توجه نکرد ولی فردای شب سوم که خواب دید، به آن حمام مراجعه کرد و دید حمامی با زحمت زیاد و در هوای گرم از فاصله دور برای گرمکردن آب حمام هیزم میآورد و استراحت را بر خود حرام کرده است.
🔹نزدیک حمامی رفت و گفت:
کار بسیارسختی داری، در هوای گرم هیزمها را از مسافت دوری میآوری و...
🔸حمامی گفت:
این نیز بگذرد.
🔹یک سال گذشت. برای بار دوم همان خواب را دید و دوباره به همان حمام مراجعه کرد. دید آن مرد شغلش عوض شده و در داخل حمام از مشتریها پول میگیرد.
🔸مرد وارد حمام شد و گفت:
یک سال پیش که آمدم کار بسیارسختی داشتی ولی اکنون کار راحتتری داری.
🔹حمامی گفت:
این نیز بگذرد.
🔸دو سال بعد هم خواب دید. این بار زودتر به محل حمام رفت ولی مرد حمامی را ندید.
🔹وقتی جویا شد، گفتند:
او دیگر حمامی نیست. در بازار تیمچهای (پاساژی) دارد و یکی از معتمدین بزرگ است.
🔸به بازار رفت و آن مرد را دید و گفت:
خدا را شکر که تا چندی پیش حمامی بودی ولی اکنون میبینم معتمد بازار و صاحب تیمچهای شدهای.
🔹حمامی گفت:
این نیز بگذرد.
🔸مرد تعجب کرد و گفت:
دوست من، کار و موقعیت خوبی داری. چرا بگذرد؟
🔹چندی که گذشت این بار خود به دیدن بازاری رفت ولی او آنجا نبود.
🔸مردم گفتند:
پادشاه فرد مورد اعتمادی را برای خزانهداری خود میخواسته ولی بهتر از این مرد کسی را پیدا نکرد و او در مدتی کم وزیر پادشاه شد و چون پادشاه او را امین میدانست، وصیت کرد که پس از مرگش او را جانشینش قرار دهند.
🔹کمی بعد از وصیت، پادشاه فوت کرد. اکنون او پادشاه است.
🔸مرد به کاخ پادشاهی رفت و از نزدیک شاهد کارهای حمامی قبلی و پادشاه فعلی بود.
🔹جلو رفت. خود را معرفی کرد و گفت:
خدا را شکر که تو را در مقام بلند پادشاهی میبینم.
🔸پادشاه فعلی و حمامی قبلی گفت:
این نیز بگذرد.
🔹مرد شگفتزده شد و گفت:
از مقام پادشاهی بالاتر چه میخواهی که باید بگذرد؟
🔸مرد سفر بعدی که به دربار پادشاهی مراجعه کرد، گفتند:
پادشاه مرده است.
🔹ناراحت شد. به گورستان رفت تا عرض ادبی کرده باشد. دید بر روی سنگ قبری که در زمان حیاتش آماده کرده، نوشته است: این نیز بگذرد.
◽هم موسم بهــار طرب خیـز بگــذرد
◽هم فصــل ناملایم پاییــز بگــــذرد
◾گر ناملایمی به تــو کـرد از قضــا
◾خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃
💠 حاج میرزا اسماعیل دولابی :
✍️ اجابت قبل از دعاست. یک وقت نگویید هرچه دعا می کنیم مستجاب نمیشود. اگر خدا نمیخواست شما نمیتوانستید دعا کنید. وقتی با حال دعا با خدا حرف میزنیم، این را خدا خواسته که نصیب ما شده است.
📚 طوبای محبّت، ج۲، ص ۹۶
✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•°
دعا ، آسمان را میشکافد...
بالا و بالا میرود تا جایی که خدا را ملاقات میکند!
آنجاست که میگویند خدا عاشق نجوای بندگان خویش هست...
طوری دعا کنید و مطمئن باشید که خدا آن را میشنود...
برای هم دعا کنیم.🕊✨
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤️❤️
بار الها🤲
دردهای عزیزان را
درمان باش
نور امید خود را
بر دل هاشان بتابان
خانه هاشان را
سرشار از امید کن...
وعاقبت همه را ختم به خیر کن
آمیـــن یا رَبَّ 🙏
شب بخیر
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
AudioMix_15-07-22_22-43-33-589_15-07-22_22-43-46-459_15-07-22_22-46-01-838.mp3
14.81M
🔴عزت نفس ۸ بعدی،تقویت هوش کلامی
🟡صدا سازی،اتیکت آداب معاشرت
🔴 ارتباط موثر، #زبان_بدن، #جذابیت_کلامی
🟡ساختارکلام،اصول سخنرانی تاثیرگذار
🔴متقاعد سازی
🟡حاضرجوابی های مودبانه و به جا
✅ وارد جمع بزرگ 600 هزار نفره ما بشید👇
https://eitaa.com/joinchat/1634271298C2b479acc30
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی🌸 💫
✨پروردگارا...
🌸عطای امروزِ تو به ما مهربانی باشد
🕊برایمان کافیست
🌸آنجا که دل باصفا باشد
🕊انسانِ بی وفا نیست
✨معبودا...
🌸هدیهء امروز تو به ما
🕊تواضع و بخشش باشد
🌸یادم هست گفتی
🕊جایی که بخشش باشد
🌸دشمنی و کینه وجود ندارد
🕊ای یزدان پاڪ بی همتا
🌸امروز را به ما عنایت کردی
🕊پس توانایی شکر را نیز به ما عطا کن.
#آمیـن
سلام صبحتون بخیر🌺🌺
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☕️ســـلام
🍁صبحتون
☕️بانشاط و پراز رحمت وبرکت
☕️امیدوارم آسمون
🍂زندگیتون پرنور باشه
☕️وپراز شادی
☕️و حس خوشبختی
🍁همه حال همراهتون باشه
صبح زیباتون بخیر🍁☕️🍂
✾📚 @Dastan 📚✾
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨
#داستان_آموزنده
🔆گهواره آرام بخش
ابراهيم پسر مهزم مى گويد:
در خدمت امام صادق عليه السلام بودم ، شب به خانه ام كه در مدينه بود برگشتم ، بين من و مادرم بگو و مگو شد و من به مادرم درشتى كردم فرداى آن شب پس از نماز صبح ، به خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم ، پيش از آن كه سخنى بگويم به من فرمود:
اى پسر مهزم ! با مادرت چه كار داشتى كه شب گذشته با او به درشتى سخن گفتى ؟ آيا نمى دانى رحم او منزل سكونت تو و دامنش گهواره آرام بخش تو بود و پستانش ظرفى بود كه از آن شير مى خوردى ؟
📚بحار: ج 74، ص 76.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆شخصيّتى غريب در دنيا
محدّثين و مورّخين روايت كرده اند:
هرگاه دردها و غم هاى جامعه براى مولاى متّقيان ، اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام غير قابل تحمّل مى گشت ؛ و مى خواست درد دل خود را بيان نمايد با خود زمزمه و درد دل مى نمود.
و آن حضرت معمولا به تنهائى از شهر كوفه خارج مى شد و حوالى بيابان غَرىّ نجف اشرف گوشه اى را بر مى گزيد؛ و روى خاك ها مى نشست و دردهاى درونى خود را با آن فضاى ملكوتى بازگو مى نمود.
در يكى از روزهائى كه حضرت به همين منظور رفته بود، ناگهان شخصى را مشاهده كرد كه بر اشترى سوار و جنازه اى را جلوى خود قرار داده است و به سمت آن حضرت در حركت مى باشد.
همين كه آن شخص شتر سوار نزديك حضرت امير عليه السلام رسيد، سلام كرد و حضرت جواب سلام او را داد و سؤال نمود: از كجا آمده اى ؟
پاسخ داد: از يمن آمده ام .
امام عليه السلام فرمود: اين جنازه اى كه همراه دارى كيست ؟ و براى چه آن را به اين ديار آورده اى ؟
در پاسخ گفت : اين جنازه پدرم مى باشد، او را از ديار خود به اين جا آورده ام تا در اين مكان دفن نمايم ، امام علىّ عليه السلام اظهار نمود: چرا او را در سرزمين خودتان دفن نكرده اى ؟
در پاسخ اظهار داشت : چون پدرم قبل از مرگ خود وصيّت كرده است كه او را براى دفن به اين جا بياوريم ؛ همچنين پدرم گفته بود: در اين سرزمين مردى دفن خواهد شد كه در روز قيامت جمعيّتى را به تعداد طايفه ربيعه و مُضر يعنى ؛ تعداد بى شمارى را شفاعت نموده و از عذاب جهنّم نجات مى دهد؛ و ايشان را اهل بهشت مى گرداند و شفاعتش در پيشگاه خداوند پذيرفته است .
حضرت اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام سؤ ال نمود: آيا آن مرد را مى شناسى ؟
آن شخص گفت : نه ، او را نمى شناسم .
فرمود: به خداوندى خدا! من همان شخص هستم .
و امام عليه السلام اين سخن را سه بار تكرار نمود و سپس جنازه را به كمك يكديگر در آن سرزمين دفن كردند.
📚ارشاد القلوب ديلمى : ص 440، بحارالا نوار: ج 82، ص 68، ح 5، مستدرك الوسائل : ج 2، ص 311، ح 2.
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه نمیدونین تو خونه با #فرزندتون چی بازی کنید، و یا وقت و هزینه کافی برای بردن کودکتون به #کلاسهای_خلاقیت ندارید،
پیشنهاد میکنم حتما عضو این کانال بشید.
🎯 مرجع بهترین و جدیدترین
#ایده_های_کاربردی
برای افزایش خلاقیت و
#سرگرم_کردن_کودکان
⛵️ بازی 🚕 کاردستی
🎨 نقاشی 📚 قصه شب
🌐 الگوسازی ♻️ اوریگامی
🔢 آموزش ریاضی
به روش مونته سوری
لطفا بعد از ورود به کانال، روی گزینه «پیوستن» پایین صفحه بزنید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/993853440C44cdd49eab
اگر بچه ی زیر ۱۱ ساله دارید این کانالو از دست ندین☺️👆
⛔️کپی بنر حرام⛔️
🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃
#تلنگر
"متنى از جنس طلا"
ﺍﺯ بزرگی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :
راز این امیدواری و آرامشی
که در وجودت داری چیست؟!
گفت :
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ، تصمیم گرفتم ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ کنم :
ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ، ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ!
ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ، ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ!
ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ!
ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ!
ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﯿﮑﯽ ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯﻣﯽﮔﺮﺩﺩ، ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮﺑﯽها ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼها ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ!
ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ پنج ﺍﺻﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ﻣﯽﮐﻨﻢ...
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•°•°
هیچ درختی تموم سال شکوفا نیست
درمورد خودت صبور باش :)
✾📚 @Dastan 📚✾
#پرواز_تا_آسمان...🕊
بچه ی تهران بود،متولد ۱۳۷۴
حدود ۴۰روز عاشقانه ازحرم اهلبیت(ع) دفاع کرد تا سرانجام عصر روز ۲۱ آبان ماه سال ۹۴ در حالیکه تنها ۲۰ سال داشت به آرزویش که شهادت بود،رسید.
مادر شهید :
شب قبل از شهادت محمدرضا احساس کردم مهر محمدرضا از دلم جدا شده است آن موقع نیمهشب از خواب بیدار شدم.
حالت غریبی داشتم، آن شب برادر شهیدم در خواب به من گفت خواهر نگران نباش محمدرضا پیش من است.
صبح که از خواب بیدار شدم حالم منقلب بود.
به بچهها و همسرم گفتم شما بروید بهشت زهرا(س) من خانه را مرتب کنم،احساس میکردم مهمان داریم. .
عصر بود که همسرم، مهدیه دخترم و محسن پسر کوچکم از بهشت زهرا(س)آمدند.
صدای زنگ در بلند شد.
به همسرم گفتم حاجی قویباش خبر شهادت محمدرضا را آوردهاند.
وقتی حاجی به اتاق بازگشت به من گفت فاطمه محمدرضا زخمی شده است.
من میدانستم محمدرضا به آرزویش رسیده است....
" : جمله ی آخر شهید دهقان : "
به قول شهید آوینی شهادت بال نمیخواد حال میخواد.این جمله ی آخر منه"
#شهیـد #محمدرضا_دهقان
✾📚 @Dastan 📚✾
#گپ_روز
#موضوع_روز : «حسادت در محبت»
✍️ بابا جان با همه-ی باباها فرق داشت!
شاید بشود گفت که جنس مهربانی و لطافتش را کمتر در کسی میشد پیدا کرد.
فامیل که سهل است، تمام روستا عاشقش بودند و برای همه بابا بود!
روزی هم که رفت انگار یک روستا بیپدر شد.
• یادم هست با باباجانم رفته بودیم شمال! همه باهم.
همه که میگویم یعنی همه خواهرها و برادرها و بچه ها باهم.
• برادرم اما اصرار داشت در اتاق باباجان باشد فقط! از کودکی همینطور بود، انگار باباجان فقط بابای او بود.
اما باباجان ترجیح داد شب را تنها باشد داخل اتاقش، آخر او عادت داشت سحر نماز بخواند و قران گوش کند.
• سحر بود، دو ساعتی مانده بود تا اذان صبح.
برخاستم و آرام لباسهایم را پوشیدم و تسبیحم را برداشتم و از اتاق بیرون زدم و خودم را به ساحل رساندم.
• تا وقت نماز آنجا ماندم، صدای آب با همه آرامشی که داشت در جانم رسوخ کرد و آرام شدم.
با صدای اذان برگشتم تا هم خودم نماز بخوانم، هم بقیه را برای نماز بیدار کنم.
• همینطور که درب اتاق را باز کردم، دیدم در رختخوابش نشسته و زل زده به در!
تا مرا دید گفت: کجا بودی؟ از این سوالش تعجب کردم، اما جوابش را دادم : رفته بودم لب ساحل!
نفس راحتی کشید و گفت : فکر کرده بودم رفته بودی اتاق باباجان!
یکساعت است کلافه ام از اینکه باباجان نگذاشت من بمانم کنارش ولی تو را به اتاقش راه داد!
• چیزی نگفتم و رفتم سجاده را پهن کنم، با خودم گفتم؛ چه بد دردیست هاااا !
یک ساعت نه از هوای سحر و ساحل آرامش استفاده کرد این پسر، که ممکن است یکسال دیگر هم گیرش نیاید، و نه اینکه توانست بخوابد و لذت خواب را ببرد!
نشسته بود ببیند من کنار باباجانم هستم یا نه ؟
اگر این جهنم نیست، پس چیست؟
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆مرد لطيفه گو
مرد لطيفه گويى از دوستان امام حسن عليه السلام بود. مدتى نزد آن حضرت نيامده بود. روزى خدمت امام عليه السلام رسيد. حضرت پرسيد:
چگونه صبح كردى ؟ (حالت چطور است ؟)
گفت :
يابن رسول الله ! حال من برخلاف آن چيزى است كه خودم و خدا و شيطان آن را دوست مى داريم .
امام عليه السلام خنديد و فرمود:
چطور؟ توضيح بده !
گفت :
خداوند مى خواهد از او اطاعت كنم و معصيت كار نباشم . اما من چنين نيستم .
و شيطان دوست دارد، خدا را معصيت كرده و به دستوراتش عمل نكنم ولى من اين طور هم نيستم .
و خودم دوست دارم هميشه در دنيا باشم ، اين چنين هم نخواهم بود. روزى از دنيا خواهم رفت .
ناگاه شخصى برخواست و گفت :
يابن رسول الله ! چرا ما مرگ را دوست نداريم ؟
امام فرمود:
به خاطر اين كه شما آخرت خود را ويران و اين دنيا را آباد كرده ايد،
بدين جهت دوست نداريد از جاى آباد به جاى ويران برويد.
📚بحار: ج 44، ص 110.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙آیت الله العظمی جوادی آملی
یک بیان نورانی از حضرت امیر مؤمنان سلام الله علیه است که فرمود: «إِذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَة»؛[۱]، فرمود: اگر شما یک وقت گرفتار شدید، دَینی دارید و مشکل مالی دارید، صدقه بدهید که این ده برابر میآید! ما اینها را باور نکردیم که کار به دست دیگری است. فرمود هر وقت کمبودی دارید و وضع شما قدری ضعیف شد، فوراً صدقه بدهید...
[۱]حکمت ۲۵۸ نهج البلاغه
درس تفسیر ۹۴/٨/١۶
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبر يعنى
با آرامش بپذيرى كه
بعضى از چيزها
با ترتيبى متفاوت
از آن چه در ذهن تو است
اتفاق می افتن...🍃🌸
✾📚 @Dastan 📚✾