eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
71هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی 🌺🍃🌺 🌸خدایا 🕊امروز درهای فراوان نعمتت را 🌸بیش از همیشه 🕊به رویمان باز کن 🌸و سلامتی و عاقبت بخیری 🕊نصیبمـان گردان 🌸 پروردگارا 🕊امروز به دوستانم زندگی آرام 🌸و استجابت دعا 🕊و خوشبختی عطا فرما 🌸الهی امین ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆ايثار پيرزن و عكس العمل امام روزى امام حسن مجتبى و برادرش حسين عليهم السلام به همراهى شوهر خواهرشان - عبداللّه بن جعفر - به قصد مكّه و انجام مراسم حجّ از شهر مدينه خارج شدند. در مسير راه آذوقه خوراكى آن ها پايان يافت و آنان تشنه و گرسنه گشتند؛ و همين طور به راه خويش ادامه دادند تا به سياه چادرى نزديك شدند، پيرزنى را در كنار آن مشاهده كردند، به او گفتند: ما تشنه ايم ، آيا نوشيدنى دارى ؟ پيرزن عرضه داشت : بلى ، بعد از آن هر سه نفر از مَركب هاى خود پياده شدند؛ و پيرزن بُزى را كه جلوى سياه چادر خود بسته بود، به ميهمانان نشان داد و گفت : خودتان شير آن را بدوشيد و استفاده نمائيد. ميهمانان گفتند: آيا خوراكى دارى كه ما را از گرسنگى نجات دهى ؟ پاسخ داد: من فقط همين حيوان را دارم ، يكى از خودتان آن را ذبح نمايد و آماده كند تا برايتان كباب نمايم ؛ و آن را ميل كنيد. لذا يكى از آن سه نفر گوسفند را سر بريد و پوست آن را كَنْدْ؛ و پس از آماده شدن تحويل پيرزن داد؛ و او هم آن را طبخ نمود و جلوى ميهمانان عزيز نهاد؛ و آن ها تناول نمودند. و هنگامى كه خواستند خداحافظى نمايند و بروند گفتند: ما از خانواده قريش هستيم ؛ و اكنون قصد مكّه داريم ، چنانچه از اين مسير بازگشتيم ، حتما جبران لطف تو را خواهيم كرد. پس از رفتن ميهمانان ناخوانده ، شوهر پيرزن آمد؛ و چون از جريان آگاه شد، همسر خود را مورد سرزنش و توبيخ قرار داد كه چرا از كسانى كه نمى شناختى ، پذيرائى كردى ؟! و اين جريان گذشت ، تا آن كه سخت در مضيقه قرار گرفتند؛ و به شهر مدينه رفتند، پيرزن از كوچه بنى هاشم حركت مى كرد، امام حسن مجتبى عليه السلام جلوى خانه اش روى سكّوئى نشسته بود، پيرزن را شناخت . حضرت مجتبى عليه السلام فورا غلام خود را به دنبال آن پيرزن فرستاد، وقتى پيرزن نزد حضرت آمد فرمود: آيا مرا مى شناسى ؟ عرضه داشت : خير. امام عليه السلام اظهار نمود: من آن ميهمان تو هستم كه در فلان روز به همراه دو نفر ديگر بر تو وارد شديم ؛ و تو به ما خدمت كردى و ما را از گرسنگى و تشنگى نجات دادى . پيرزن عرضه داشت : پدر و مادرم فداى تو باد! من به جهت خوشنودى خدا به شما خدمت كردم ؛ و انتظار چيزى نداشتم . حضرت دستور داد تا تعدادى گوسفند و يك هزار دينار به پاس ايثار پيرزن تحويلش گردد و سپس او را به برادر خود - حسين عليه السلام - و شوهر خواهرش - عبداللّه - معرّفى نمود؛ و آن ها هم به همان مقدار به پيرزن كمك نمودند.(1) 1- بحار الا نوار: ج 43، ص 341، ح 15، و ص 348، اءعيان الشّيعة : ج 1، ص 565. 📚منبع: چهل داستان وچهل حدیث از امام حسن مجتبی علیه السلام ، حجت الاسلام والمسلمین عبدالله صالحی ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴حجاب ✍هیچ وقت دیده نشده است که طلا فروشان، طلاهای خود را در ظرفی‌قرار دهند و آن را روی سر بگذارند و در میان بازار و خیابان حرکت کنند، بلکه طلاها را در گاوصندوقی بزرگ پنهان می کنند زیرا می دانند این جنس ارزشمند دزد زیاد دارد لذا در نگهداری آن تلاش می کنند. عفت، زیبایی و نیز مانند طلایی می ماند که دزد زیاد دارد به همین خاطر عاقل، فردی است که آن را از دسترس دزدان دور نگه میدارد و آن را در گاو صندوق قرار میدهد، باید دانست که گاو صندوق گوهر زن؛ است، حجاب یعنی پوشاندن تمام بدن بوسیله چادر. 🔺 اگر درب گاو صندوق شما ذره ای باز باشد دزد می‌تواند به راحتی دستبرد بزند و اگر کاملاً هم باز باشد به راحتی‌دست به سرقت می زند یعنی اگر شما قدری از زینتها را واضح و آشکار کنید و یا تمام آنها را، در هر دو صورت راه را برای باز گذاشته اید، پس با داشتن کامل خود را از دست نگاههای‌مردان هوس باز حفظ کنید. 📚گناه و تاثیر آن بر جسم و جان/ [محمدحسین] طغیانی ┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆حق رفاقت حضرت آقا سيد جعفر ميردامادى از قول پدرش نقل مى كرد، كه پدرش ‍ شاگرد مرحوم خان و آخوند كاشى بوده مرحوم خان قشقايى زودتر از مرحوم كاشى به رحمت خدا مى روند، در وقتى كه مرحوم خان رحمت خدا مى رود مى گويند: مرحوم آخوند خيلى حالش بد بوده بقدرى مريض بوده كه نمى توانسته راه برود، مرحوم آخوند خيلى مضطرب و ناراحت بود آخه رفيق صميمى او بوده . جنازه مرحوم خان را توى ((مدرسه صدر)) آوردند كه براو نماز بخوانند، تا جنازه را به مدرسه آوردند كه دور حياط مدرسه بگردانند بى تابى ميكرده و نمى توانسته قدم از قدم بردارد. خُب ايشان زعيم وبزرگ حوزه هم بود، ايشان به شاگردانش اشاره ميكند كه زير بغل هايم را بگيريد. گفتند: آقا شما نمى توانيد راه برويد نمى خواهيد بيائيد. بفرمائيد؟ مرحوم آخوند مى فرمايند: خير من بايد بروم خلاصه زيربغلهاى آخوند را مى گيرند و ايشان چند قدمى به مشايعت جنازه مرحوم خان مى روند و بيشتر از آن نتوانستند قدم جلوتر بگذارند، همان چند قدم را مشايعت مى كنند و بر مى گردند و بعد جنازه را از مدرسه بيرون مى برند، مسئله تمام مى شود. سه شب از اين ماجرا نگذشته بود كه من مرحوم خان را خواب ديدم . مرحوم خان به من فرمود: فلانى برو از آخوند تشكر كن . من گفتم : براى چه تشكر كنم ؟! گفت : آخه تو كه نمى دانى . گفتم چرا مى دانم ايشان چند قدمى كه بيشتر به مشايعت شما نيامد من در آنجا بودم اين چيزى نبود. فرمود: آخه تو نمى فهمى مرحوم آخوند كه چندقدم آمد يك سِرى اذكارى رادنبال جنازه ام گفت .كه اين اذكارسبب شد من از برزخ نجات پيدا كنم وكُليّه كارمان رتق وفتق گردد و تو برو از او تشكر كن و به او بگوالحق كه حق رفاقت رابجاآوردى 📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده ✾📚 @Dastan 📚✾
♻️پیام شهید به من و شما 🔸️ رای شما دفاع از اسلام و قرآن است. 🌐 کانال بیان علوی ✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•° یادت‌نره‌که‌زندگۍ‌پَستی‌وبلندی‌داره تو‌پستی‌های‌زندگیت‌جا‌نزن و‌تو‌بلندی‌هاش‌خودتو‌گُم‌نکن🎋🌝 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 (۲ / ۲) ! 🌷پس از آن‌که مقداری از پاسگاه دور شدیم، یک موتورسوار تریل از نیروهای خودی جلوی ما ترمز کرد و ما را سوار کرد. او موتورسواری نمی‌کرد بلکه پرواز می‌کرد. البته عراقی‌ها پشت سر ما در حال حرکت بودند و این کار او شاید درست بود، ولی احساس کردم که هر لحظه ممکن است واژگون شود و در آن واویلا، دست و پایمان هم بشکند؛ به همین خاطر ما پیاده شدیم و او گازش را گرفت و از ما دور شد. حدود ۵۰ متر پیاده آمده بودیم که ناگهان متوجه یکی از سربازان خودی شدیم که مجروح داخل شیار افتاده است. به خاطر این سرباز دقایقی معطل شدیم و در این فرصت عراقی‌ها که در تعقیب ما بودند از ما پیش افتادند. 🌷....این مسأله باعث شد که مسیرمان را عوض کنیم و از سمت دیگر برویم. منتها این‌بار اتابکی آن سرباز را، که گویی عمرش به دنیا بود، به کول گرفته بود. در طول مسیر چندبار در دید مستقیم عراقی‌ها قرار گرفتیم ولی هربار به سرعت پنهان می‌شدیم و یا حتی روی زمین دراز می‌کشیدیم تا عراقی‌ها رد شوند و مجدداً بلند می‌شدیم و به حرکت خود ادامه می‌دادیم. بالأخره به هر جان کندنی بود به مرز خودی رسیدیم و خود را به محل گردان رساندیم. بچه‌های گردان از دیدن من بسیار متعجب شدند. باور نمی‌کردند که ما با پای پیاده بتوانیم خودمان را به نیروهای خودی برسانیم. 🌷در این‌حال گروهبان «پورنصیری»، «حسینی» و «روشن» مرا در آغوش کشیدند و شروع به گریه کردند. آن‌ها گفتند تصمیم داشتند شب به همان نقطه برگردند و دنبال جنازه‌ی من بگردند. من از آن‌ها تشکر کردم. در این حال استوار «ملکی» به طرف من آمد و گفت: جناب سروان، آن تلویزیون مال خودم بود. درحالی‌که حوصله‌ی صحبت در مورد آن تلویزیون را نداشتم، گفتم: بابا من که چیزی نگفتم، گفتم آن تلویزیون مال تو.... گفت: جناب سروان به خدا این تلویزیون که آوردیم، همان تلویزیونی است که از خانه‌های سازمانی، از منزل من برده‌اند. همین موقع استوار «آزادی» که از دوستان نزدیک استوار «ملکی» بود به جمع ما پیوست. 🌷استوار «ملکی» رو به او کرد و گفت: «آزادی» تو تلویزیون هیتاچی من یادت میاد؟ «آزادی» گفت: آره. «ملکی» پرسید: علامتش را می‌دانی؟ «آزادی» گفت: آره، پشت تلویزیون جای یک پیچ شکسته بود. «ملکی» گفت: بیا ببین این همان تلویزیونه. لحظه‌ای بعد با «آزادی» به طرف ماشین رفتند و با هم پیش من برگشتند و «آزادی» قسم خورد که این تلویزیون خود «ملکی» است. در آن وانفسا که هزار تا فکر از سرم می‌گذشت، برای من هم عجیب بود که «ملکی» تا بصره برود و تلویزیون خانه‌ی خودش را از اتاقک عراقی‌ها بردارد و با خود بیاورد! : سرهنگ «علی قمری» از افسران «لشکر ۹۲ زرهی اهواز» که سوابق درخشان نبرد در سال‌های دفاع مقدس را در کارنامه خود دارد. او در زمان وقوع حادثه فوق با درجه سروانی مشغول خدمت بود. منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آن‌قدر برای پدرم کتاب می‌خواندم که سرم گیج می‌رفت... 🔹️خاطرۀ شنیدنی حضرت آیت الله خامنه‌ای از انس و علاقه پدرشان به کتاب ✾📚 @Dastan 📚✾
نظرسنجی: آیا در انتخابات روز ۱۱ اسفند شرکت می‌کنید؟ ۱-بله ۲-خیر رو بله یا خیر بزنید ، جالبه👆😌 ✾📚 @Dastan 📚✾
🖼 رای می‌دهیم تا دشمن‌تان شاد نشود! ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆آينده هر كسى در كودكى شكل مى گيرد فـاطمه بنت اسد, مادر بزرگوار حضرت على (علیه السلام ) مى گويد:هنگامى كه عبدالمطلب از دنيا رفت , شـوهـرم ابـوطـالـب عـهـده دارنـگـهدارى پيامبر(صل الله علیه و آله وسلم) گرديد. پيامبر در خانه ما بود و من به او خـدمـت مى كردم . درباغ خانه ما چند درخت خرما بود, كه خرماهاى تازه وشيرينى از آنها به دست مـى آمد. من هر روز مقدارى از آن خرماها رابراى آن حضرت مى چيدم . يك روز فراموش كردم كه براى او خرمابچينم و محمد(صل الله علیه و آله وسلم) آن روز در خواب بود. كودكان همسايه وارد آن باغ شدند و هر چه خـرما از درخت ها به زمين افتاده بود براى خودجمع كردند و رفتند. من با ناراحتى و شرمندگى گـوشـه اى خوابيدم وصورتم را با آستين دستم پوشاندم . ناگهان دريافتم كه محمد(صل الله علیه و آله وسلم )ازخواب بيدار شده است و به سوى باغ مى رود. بى صدا او را دنبال كردم . وقتى وارد باغ شد و به اطراف و زير درخـت هـاى خـرمـا نـگـاه كـرد وخرمايى نيافت , به درخت خرما اشاره كرد و گفت : اى درخت من گرسنه ام . ناگهان ديدم درخت به طرف زمين خم شد و آن شاخه هايى را كه خرماى تازه داشت در دسترس مـحـمد(صل الله علیه و آله وسلم ) قرار داد. من از اين منظره تعجب كردم . وقتى جريان را براى ابوطالب تعريف كردم , گفت :بدان كه او پيامبر خداست و فرزندى از تو متولد خواهد شد كه وزير اوخواهد بود. كودكى پيامبر اكرم (صل الله علیه و آله وسلم ) با كودكى ساير افراد تفاوت هايى داشته است از آن جمله معجزاتى است كه در كودكى از ايشان ديده شده است . 📚الغدير, ج 7, 398. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏅ملت قهرمان حقیقتا ملت ما یک ملت بزرگ و قهرمان است. فرد فرد ملت ایران، در مشاغل و حوزه‌های مختلف از پزشک و ورزشکار گرفته تا کارگر و کشاورز، همه و همه قهرمانان ایران و مایه مباهات هستند. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 یک داستان یک پند مرد رباخوار و عیاشی بود که هرگاه گناه می‌کرد و به او می‌گفتند: گناه نکن! می‌گفت: خداوند أَرْحَمُ الرَّاحِمِين است، نترسید! او هرگز بندۀ خود را هر چقدر هم که بد باشد نمی‌سوزاند؛ من باورم نمی‌شود او از مادر مهربان‌تر است چگونه مرا بسوزاند در حالی که این همه در خلقت من زحمت کشیده است! روزگار گذشت و سزای عمل این مرد رباخوار پسر جوانی شد که در معصیت خدا پدر را در جیب گذاشت و به ستوه آورد تا آنجا که پدر آرزوی مرگ پسر خویش می‌کرد. گفتند: واقعا آرزوی مرگش داری؟ گفت: والله کسی او را بکشد نه شکایت می‌کنم نه بر مردنش گریه خواهم کرد. گفتند: امکان ندارد پدری با این همه حب فرزند که زحمت بر او کشیده است حاضر به مرگ فرزندش باشد. گفت: والله من حاضرم، چون مرا به ستوه آورده است و به هیچ صراط مستقیمی سربراه نمی‌شود. گفتند: پس بدان بنده هم اگر در معصیت خدا بسیار گستاخ شود، خداوند أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ از او به ستوه می‌آید و بر سوزاندن او هم راضی می‌شود‌. 📖 قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ (17 - عبس) مرگ بر اين انسان، چقدر كافر و ناسپاس است؟ ✾📚 @Dastan 📚✾
‌ ‌ ┄┅═✧❁ااا❁✧═┅┄ 🔺 حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری: ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔑هر رای یک قطعه ی کوچیک اما کلیدی برای راه انداختن چرخهای تولیده. نه فقط تولید ابزار و دارو و امکانات، که برای تولید امید. تولید امید برای آیندگان؛ برای تبدیل کردن یک ذره به خورشید. ✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•° ما‌مھربان‌تر‌از‌آنیم که‌‌رَنجیدن‌را‌بارَنجاندن‌تلافے‌کُنیم🌸🌱 ‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸خـدایا 💫نعمت سلامتى مبـداء 🌸همـه نیـازهاست 💫و عاقبت بخیرى 🌸مقصـد همه نیـازها 💫تو را به مهربانیت 🌸ایـن دو را 💫به همـه عزیزانم عطا فرما شـبـتـون گرم از نگاه خـدا 🌸 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️سلام امام زمانم 🔹سلام مولای من مهدی جان، مولا‌.... 🔹باید به که گوییم‌ پریشانی خود را‌ 🔹جوییم کجا‌ یوسف کنعانی خود را‌ 🔹ما را بطلب‌ لایق دیدار تو باشیم‌ 🔹پنهان مکن آن‌ چهره نورانی خود را‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆سفارش دلسوزانه پدر دانايى به فرزند خويش وصيت كرد و گفت : من , پير و فرسوده شده ام , دير يا زود مى ميرم . پس از مـن , تـو بـايـد زمـام كـار خانواده رادردست بگيرى . بعد از من ممكن است خانه را بفروشى , ولى چـون سـردر خـانه با ساختمان اصلى آن متناسب نيست , قبل از عرضه وفروش , آن را از نو بساز تا بهتر بتوانى بفروشى . چـندى بعد پدر مرد. پسر وقتى كه قصد فروش خانه را كرد بنا به توصيه پدر, به نوسازى سردر بنا پـرداخت . خرج و زحمت آن كار ومقايسه جزء ناچيز ساختمان با مجموعه بناى آن , موجب گرديد كه بهاى حقيقى و رنج سازندگى را درك كند و در حفظ و حراست آن خانه بكوشد, براى همين از فروش خانه منصرف شد و به فلسفه سفارش پدر پى برد. 📚مجله خواندنيها, ش 53, ص 23. ✾📚 @Dastan 📚✾