فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺هیچ کس علی را نمیشناسد مالک...
«إنَّ الْعَدْلَ مِیزَانُ اللهِ سُبْحَانَهُ الَّذِی وَضَعَهُ فی الْخَلْقِ، وَ نَصَبَهُ لاِِقَامَةِ الْحَقِّ، فَلاَ تُخَالِفْهُ فِی مِیزَانِهِ، وَلاَ تُعَارِضْهُ فِی سُلْطَانِهِ.»
بیگمان عدالت، ترازوی خدای سبحان است که آن را در میان خلق خود نهاده و برای برپا داشتن حق، نصب کرده است. پس برخلاف ترازوی او عمل مکن و با قدرتش مخالفت مورز
#علی_شناسی
#علی_مع_الحق_و_الحق_معی_علی
✾📚 @Dastan 📚✾
Ya Elahi Ehsan Yasin.mp3
7.29M
🥹آرامش بخش ترین آهنگی که تا الان شنیدید
📡موسیقی کامل ویدئویی که در یک ماه اخیر در فضای مجازی چند میلیون بازدید گرفته به مناسبت شب قدر منتشر شد
📌 یا الهی
🎙از احسان یاسین
📖بر اساس نص صریح قرآن و دعای جوشن کبیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون بخیر
ان شـاءالله در شب قدر
تمام خوبی های دنیا
براتون رقم بخوره
شبتون بخیر
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆تهيّه گلابى و سيب از سنگ
بسيارى از تاريخ نويسان آورده اند:
امام حسن عسگرى عليه السلام به نقل از پدران بزرگوارش ، از حضرت علىّ بن موسى الرضا عليهم السلام حكايت فرموده است :
روزى صعصعة بن صوحان عبدى يكى از ياران امام علىّ عليه السلام مريض و در بستر بيمارى قرار گرفته بود، اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام به همراه عدّه اى از دوستان و اصحاب خود جهت ديدار صعصعه رهسپار منزل او گشتند.
پس از آن كه وارد منزل شدند و نشستند، از مريض احوالپرسى و دلجوئى كردند، صعصعه بسيار خوشحال و شادمان شد.
امام علىّ عليه السلام به او فرمود: اى صعصه ! مبادا از اين كه من و يارانم به ديدار تو آمده ايم ، بر دوستانت فخر و مباهات كنى .
بعد از آن ، به يكى از همراهان خود دستور داد تا سنگى را كه در كنار اتاق بود، خدمت حضرت بياورد.
وقتى امام عليه السلام سنگ را به دست مبارك خود گرفت ، آن را در دست خود چرخانيد؛ ناگهان تبديل به گلابى گشت ، سپس آن را به يكى از افراد مجلس داد و فرمود: اين گلابى را به تعداد افراد، قطعه قطعه كن و به هر يك قطعه اى بده تا تناول نمايند.
و خود حضرت علىّ عليه السلام نيز قطعه اى از آن گلابى را برداشت و در دست مبارك خود چرخانيد تا تبديل به سيب كاملى شد، آن گاه سيب را تحويل همان شخص قبلى داد و فرمود: آن را نيز به تعداد افراد تقسيم كن و سهم هر يك را تحويلش بده تا تناول كند و قطعه اى از آن سيب را نيز خود امام علىّ عليه السلام گرفت .
هر كدام سهميّه سيب و گلابى خود را خوردند مگر حضرت كه آن قطعه سيب را در دست مبارك خود گرداند تا به صورت اوّليّه همان سنگ در آمد و آن را سر جايش نهادند.
امام رضا عليه السلام افزود: هنگامى كه صعصعه آن دو قطعه گلابى و سيب را تناول كرد، مرض و ناراحتى او بر طرف گشت و كاملاً بهبودى برايش حاصل شد و بعد از آن از جاى خود برخاست و نشست و اظهار نمود:
اى اميرالمؤ منين ! تو مرا شفا دادى و بر ايمان و اعتقاد من و دوستانم افزودى ، پس درود و صلوات خداوند بر تو باد.
📚عيون المعجزات : ص 51، نوادر المعجزات : ص 57، ح 22، مدينة المعاجز: ج 1، ص 432، ح 293.
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه 🙏🤍
خود را کاملا به " او " بسپار.
درست مانند قایقی که بر روی رودخانه شناور است...
نباید پارو بزنی، فقط طناب را شل کن.
نباید شنا کنی،
فقط شناور باش.
آنگاه رودخانه خودش تو را به دریا خواهد برد.
دریا بسیار نزدیک است.
دریای او در جان ماست.
اما فقط برای کسانی که شناورند.
نه برای کسانی که شنا میکنند.
از غرق شدن نترس.
زیرا ترس تو را وادار به شنا میکند.
حقیقت آن است که، کسانی که خود را بدون واهمه در خدا غرق میکنند، برای همیشه نجات میابند.
مقصدی را هم برای خودت تعیین مکن.
زیرا کسی که هدف تعیین میکند، شروع میکند به شنا کردن.
همواره به یاد داشته باش، زمانی که قایق زندگی ات را به جریان اراده الهی بسپاری، به هر جا برسی مقصد همانجاست
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆غم عيال و نجات از آتش
روزى اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام از منزل خارج شد؛ و در بين راه به سلمان فارسى برخورد نمود، به او خطاب نمود و اظهار داشت : اى سلمان ! در چه وضعيّتى به سر مى برى ؟
سلمان فارسى در جواب چنين پاسخ داد: در غم چهار موضوع به سر مى برم ؛ حضرت فرمود: آن چهار موضوع اندوهناك چيست ؟
سلمان گفت : اوّل : همسر و عائله ام ، كه از من طعام و ديگر مايحتاج زندگى رامى خواهد.
دوّم : پروردگار متعال ، كه بايد مطيع و فرمان بر او باشم .
سوّم : شيطان رجيم (رانده شده )، كه هر لحظه سعى دارد مرا از مسير حقّ، منحرف و دچار معصيت كند.
چهارم : عزرائيل و ملك الموت ، كه در انتظار گرفتن جان من است .
امام علىّ عليه السلام فرمود: اى سلمان ! تو را بشارت دهم به مقامات عالى و فضائل والائى كه در بهشت خواهى داشت ؛ چه اين كه من نيز روزى به ملاقات حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله رفتم ، آن حضرت به من فرمود: يا علىّ! در چه وضعيّتى هستى ؟
گفتم : در وضعيّت سختى به سر مى برم ؛ و براى همسر و دو فرزندم حسن و حسين عليهم السلام ناراحت هستم ؛ چرا كه غير از آب آشاميدنى چيز ديگرى در منزل نداريم .
حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود: يا علىّ! غم و ناراحتى مرد در جهت رفع مشكلات خانواده ، سبب نجات او از آتش دوزخ مى باشد.
و مطيع و فرمان بر خدا بودن ، نيز وسيله رهائى انسان از آتش قهر و غضب الهى است .
همچنين صبر بر مشكلات زندگى ، چون جهاد در راه خدا و بلكه افضل از شصت سال عبادت مستحبّى است .
و نيز هر لحظه به ياد مرگ بودن ، كفّاره گناهان خواهد بود.
و در ادامه فرمود: يا علىّ! رزق و روزى و نياز بندگان ، را خداوند متعال برآورده مى نمايد، و غم و اندوه در اين جهت سود و زيانى ندارد مگر ثواب و پاداش در پيشگاه خداوند مهربان .
و در پايان حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله افزود: بدان كه مهم ترين غم ها، غَمْ داشتن ، براى عائله و خانواده است .
📚جامع الاخبار: ص 91.
✾📚 @Dastan 📚✾
احوال شب نوزدهم و شهادت امیرالمومنین علی علیه السلام به نقل از شیخ مفید در کتاب ارشاد
◼️امیرالمومنین على علیه السلام از اين واقعه كاملا باخبر بود و همواره مردم را از شهادت خود اعلام مىكرد
اجلح از پيرمردان كنده نقل كرده متجاوز از بيست مرتبه از نامبردگان شنيدم على علیه السلام پيوسته بر روى منبر مىفرمود: چه موضوعى ايجاب كرده و جلوگيرى نموده از بدبخترين امت كه بيايد محاسن مرا از خون سرم رنگين سازد
اصبغ بن نباته گويد در ماهى كه حضرت مولى على علیه السلام در آن شربت شهادت نوشيد بر فراز منبر آمد و خطبه خواند و فرمود ماه رمضان دررسيده و شما را در سايه مرحمت خود قرار داده و آن بزرگ ماهها و آغاز سال تازيست و آسياى سلطنت در اين ماه بچرخ درمىآيد و همهتان امسال را بالاتفاق بعزم حضور معبود و حج خانه خدا آماده خواهيد شد و نشان آن آنست كه من از ميان شما مىروم
عثمان بن مغيره گفته ماه رمضان كه فرارسيده بود امير المؤمنين علیه السلام يك شب را در خانه حضرت امام حسن و يك شب را در منزل حضرت امام حسين و شبى در خانه عبد اللَّه بن عباس يا عبد اللَّه بن جعفر بسر می برد و همان جا افطار مي كرد و افطار او بيش از سه لقمه نبود چون از آن حضرت سببش را می پرسيدند مي فرمود: بزودى بايد بملاقات رحمت خدا برسم و مي خواهم براى ادراك چنين سعادتى گرسنه باشم و يك شب يا دو شب بيش فاصله نشد كه ثلث آخر آن بمطلوب خود رسيد
حسن بصرى گفته على علیه السلام در شب شهادتش بيدار و آن شب را بر خلاف عادت بمسجد نرفت دخترش ام كلثوم پرسيد: چرا امشب را بيدار ماندهاى فرمود: براى آنكه اگر بامداد ظاهر شود كشته خواهم شد
ابن نباح در آن هنگام آمده و حضرت را به نماز دعوت كرد على علیه السلام اندكى رفت و برگشت ام كلثوم عرض كرد: جعده را بفرما تا با مردم نماز بخواند
حضرت فرمود: آرى بگوئيد او با مردم نماز بخواند آنگاه دقتى كرده فرمود، نه چاره از مرگ نيست و نمي توان از چنك آن فرار كرد
در حديث ديگر آمده على علیه السلام در شب شهادتش بيدار بود و مكرر از اطاق خود بيرون مىآمد و بطرف آسمان متوجه مي شد و مي فرمود: سوگند بخدا تا بحال دروغ نگفتهام و دروغ هم بمن اطلاع ندادهاند امشب همان شبى است كه بايد بوصال محبوب نائل گردم آنگاه بخوابگاه خود برگشت.
چون بامداد دميد كمربند خود را بربست و مي فرمود:
اشْدُدْ حَيَازِيمَكَ لِلْمَوْتِ فَإِنَّ الْمَوْتَ لَاقِيكَ
وَ لَا تَجْزَعْ مِنَ الْمَوْتِ إِذَا حَلَّ بِوَادِيكَ
كَمَا أَضْحَكَكَ الدَّهْرُ كَذَاكَ الدَّهْرُ يُبْكِيكَ
كمر بند از بهر مرگ اى امير
كه مرگ آيد اكنون بديدار تو
مكن خوف از مرگ و آماده باش
چو مرگ آيد اى جان خريدار تو
چون به صحن خانه رسيد مرغابيان چندى سر راه بر او گرفتند و فرياد مي زدند، خواستند آنها را آرام كنند و از جلو حضرت دور سازند فرمود آنها را واگذاريد كه نوحه جدائى مي كنند سپس از خانه بيرون رفت
◼️على علیه السلام شب نوزدهم ماه رمضان براى آنكه مردم را از خواب بيدار كند و آنان را براى انجام- وظيفه عبادى بخواند بمسجد آمد و ابن ملجم از اول شب در صدد فرصت بود تا بمجردى كه على علیه السلام را بهبيند كار خود را خاتمه دهد و براى انجام اين انديشه سوء با خوف و ترس خود را در ميان خوابيدگان پنهان ساخت و هنگامى كه على علیه السلام وارد شد و بنماز ايستاد وى فرصت را مغتنم شمرده با شمشير زهر آلود بسر آن حضرت زده و مسلمانان ويژه شيعيان را براى هميشه داغدار ساخت
◼️چون ابن ملجم را حضور اقدس على علیه السلام آوردند نگاهى باو كرده و فرمود: النفس بالنفس ، يعنى اگر من از دنيا رحلت كردم او را بكشيد چنانچه مرا كشته و اگر زنده ماندم خودم در باره او فكرى خواهم كرد
پسر مرادى گفت: چه خيال ميكنى اين شمشير را بهزار درهم خريده و با هزار درهم زهر، آلوده كردهام، اگر كارگر نيايد خدا او را دور گرداند و از بها بيندازد.
ام كلثوم كه از قتل پدر بزرگوارش اطلاع يافت به پسر مرادى گفت: اى دشمن خدا امير المؤمنين را كشتى گفت: نه بلكه پدر ترا كشتم فرمود: اى دشمن خدا آرزومندم پدرم آسيبى نبيند
آن بي حيا پاسخ داد پس چنان مىبينم كه گريه بحال من می كنى؟ بخدا سوگند چنان ضربتى بر او زدهام كه اگر ميان اهل زمين بخش كنند همه را هلاك مي سازد
👇👇👇ادامه
✨✨
او را از برابر امير المؤمنين بيرون بردند مردم مانند درندگان گوشت هاى بدن او را با دندان هاى خود مي كندند و مي گفتند: اى دشمن خدا چه كردى، امت محمد را بخاك هلاك نشاندى و بهترين مردم را از پاى درآوردى و او همه اين سخنان و ناراحتي ها را مي ديد و مىشنيد و سخنى نمی گفت با اين حال ويرا بزندان بردند.
مردم پس از دستگيرى وى حضور على علیه السلام رسيده عرض كردند هر چه اراده در باره او دارى بما امر كن كه او امت پيمبر را هلاك كرد و ملت اسلام را روسياه ساخت
على علیه السلام فرمود: اگر زنده ماندم خودم ميدانم با او چگونه معامله كنم و اگر درگذشتم با قاتل من چنان كنيد كه با كشنده پيغمبران مىنمودند يعنى او را بكشيد سپس بدن او را بسوزانيد.
◾️تسلیت
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#نامهای_در_اسارت_که_زن_و_شوهر_را_آشتی_داد!
🌷چند سال بعد از شهادت برادرم در اسارت، یکی از دوستانش خانواده ما را پیدا کرد و ماجرای واسطه شدن مجتبی برای آشتی دادن خودش و همسرش را شرح داد. وی گفت: "مدتی از اسیر شدنم میگذشت. همسرم از اینکه در اسارت بودم ناراحت بود و اظهار نارضایتی میکرد. میگفت از اینکه نمیدانم کی آزاد میشوی خسته شدهام و طلاق میخواهم. برادرهای وی هم مدام به او میگفتند شوهرت برنمیگردد پس طلاقت را بگیر.
🌷میخواستم جواب نامه همسرم را که درخواست طلاق کرده بود بدهم. مانده بودم توی اسارت چه کار کنم و چه چیزی بنویسم. قضیه را برای مجتبی تعریف کردم. همانجا مجتبی گفت که نامه را بده من بنویسم. نمیدانم مجتبی چه نوشته بود که بعد از آن همسرم دیگر حرفی از طلاق نزد. پس از آزاد شدن و برگشتن به خانه دیگر حرفی از جدایی نشد و سالهاست که با همسرم به خوبی و خوشی زندگی میکنیم. انگار نوشتههای مجتبی کار خودش را کرده بود.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز مجتبی احمد خانیها
#راوی: خواهر گرامی شهید
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
✅ شفاعت شهدا روزی آرزومندان....
✾📚 @Dastan 📚✾
تصاویر افطاری ساده در مرقد علامه بهلول
مرقد شیخ «محمدتقی بهلول گنابادی» در گناباد سالهاست شبهای ماه مبارک رمضان میزبان روزهدارانی است که روزه خود را بر سر سفره ساده افطاری آن باز میکنند
یکی از زائران: من معمولاً سعی میکنم در هر ماه رمضان حداقل یک شب در این افطاری شرکت کنم چون این سادگی را اصلاً نمیشود جای دیگری پیدا کرد.
یکی از خادمان افتخاری: به برکت وجود شیخ بهلول اینقدر فضای این سفره افطاری ساده و صمیمی است که من در طی سی شب ماه رمضان از همه میهمانیها و … میگذرم و روزهام را اینجا افطار میکنم
خیلی از افراد بعد از اینکه اولینبار بر سر این سفره حاضر میشوند، نه تنها روزهای دیگر هم دوست دارند که بیایند که خیلی از آنها بانی این مراسم میشوند و الان افرادی از راههای دور هستند که پس از سالها هنوز هم برای برپایی این سفرههای افطاری ساده کمک مالی میفرستند.
🎤 تهیه شده از خبرگزاری مهر
#گزارش
✾📚 @Dastan 📚✾
39.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بسیار_شنیدنی😍
ماجرای شنيدی براء و امیرالمومنین
با یه خط دعای مولا، میتونی به هرجای بهشت که میخوای، برسی...
✾📚 @Dastan 📚✾
فصل نجات | راه و رمز #سحرخیزی
شیخ جعفر ناصری:
قبل از خواب، اشتغال داشتن به عمل عبادی خاص، بسیار مؤثر است. وقتی انسان با وضو و با حال عبادت و توجه، به خواب برود، خیلی راحتتر به سحرخیزی و نماز شب موفق خواهد شد. مرحوم قاضی و بزرگان دیگر به خواندن سور مسبحّات قبل از خواب سفارش کردهاند. این مسبحات هم خیلی سرّ عجیبی دارد. گویی در روایت دارد که هر کس این سور را بخواند، نمی میرد تا اینکه حضرت بقیه الله علیه السلام را درک کند.
منظور از سور مسبحات، سوره های حدید، حشر، صف، جمعه، تغابن و اعلی می باشد.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆خاموشى چراخ و شنيدن خواسته
حارث همدانى يكى از اصحاب و دوستان حضرت اميرالمؤ منين علىّ بن ابى طالب عليه السلام است حكايت كند:
شبى به منزل اميرالمؤ منين ، امام علىّ عليه السلام وارد شدم و ضمن صحبت هائى به آن حضرت عرض كردم : يا اميرالمؤ منين ! از شما خواسته اى دارم ؟
حضرت فرمود: اى حارث ! آيا مرا سزاوار و شايسته شنيدن خواسته ات مى دانى ؟
گفتم : بلى ، يا اميرالمؤ منين ! شما از هر كسى والاتر و شايسته تر هستى .
حضرت فرمود: ان شاءاللّه كه خداوند به وسيله من جزاى خيرى به تو دهد؛ و سپس از جاى خود برخاست و چراغ را خاموش نمود و اظهار داشت : علّت اين كه چراغ را خاموش كردم ، چون دوست نداشتم ذلّت پيشنهاد و خواسته ات را در چهره ات بنگرم ؛ و بتوانى به آسودگى و بدون هيچ واهمه اى خواسته هايت را بيان كنى .
بعد از آن ، افزود: از حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه فرمود: حوايج و خواسته هاى انسان به عنوان امانت خداوندى است ، كه بايد در درون او مخفى بماند؛ و براى كسى غير از خداى سبحان بازگو نكند.
پس از آن فرمود: هركه حاجت و خواسته برادرش را بشنود بايستى او را كمك نمايد و خواسته اش را برآورده كند البته تا جائى كه مقدور باشد نبايد او را نااميد و مأ يوس گرداند
📚فروع كافى : ج 4، ص 24، ح 4.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•°•°
تو روزهایی که خدا
بدون حساب و کتاب میبخشه
کم نخوایم ازش...✨🕊
#ماه_رمضان
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷در این شب زیبا
💓آرزو میکنم
🌷قلبتون پر باشه از
💓مهر و محبت ، دلتون گرم
🌷و زندگیتون مملو از آرامش باشه
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆چادر نورانی
با صدای جیغ زن از خواب پرید.
_<نور! یک نور عجیب در اتاق است!!
مرد یهودی از خواب پرید و با شتاب به سمت اتاق رفت.چادررا که دید,همه چیز به یادش آمد.
چادر فاطمه(سلام الله علیها)را به جای قرض به علی(علیه السلام) امانت گرفته بود.حالا نور چادر اتاق را پر کرده
بود.مرد یهودی و همسرش از تعجب و شگفت زدگی اقوامشان را خبر کردند و برای دیدن چادر
نورانی به منزل آوردند.با دیدن نور چادرفاطمه(س)هشتاد نفراز یهودی های مدینه مسلمان شدند.
📚بحار ج 43 ص 40 و خلاصه ای از این روایت در مناقب شهرآشوب ج 3 ص 118117 ,منتهی الآمال ص 160
حجاب,رساندن زن به رتبه عالی معنویت است.
✾📚 @Dastan 📚✾
✨ آقای عالَم
(تشرف حاج شیخ محمّد کوفی در شب بیست و یکم ماه رمضان)
🗂 قسمت اول:
☑️ این تشرّف را هم مرحوم آیت اللّه العظمی خویی (از مراجع معظّم تقلید) از مرحوم حاج شیخ محمّد کوفی شنیده و آن را برای آیت اللّه ابن العلم صاحب «کشکول» مکتوب کرده و فرستادهاند و هم مرحوم آیت اللّه محمّد شریف رازی صاحب کتاب «کرامات الصّالحین» و «گنجینه دانشمندان» و.. . از زبان خود او شنیده و در کتاب خود آورده است. ما در اینجا تلفیق دو نقل را میآوریم تا صورت کاملتری از آن را به دست داده باشیم.
🔰 داستان تشرّف او به محضر قطب عالم امکان از زبان خود او چنین است:
🌙 جوان بودم و شور و حالی داشتم. شب بیست و یکم ماه رمضان بود که برای احیا و عبادت و راز و نیاز با خدا، به «مسجد کوفه» رفتم. چون هوا گرم بود قبل از دخول به مسجد به سمت «نهر امیدیه» که قدری بالاتر از مسجد بود رفته و جهت رفع گرما قدری آب به خود زده و بعدا وارد مسجد شده و مستقیما به محراب حضرت امیر (علیه السلام) مشرّف شدم.
🕌 نخست نماز مغرب و عشا را در مقام امیر مؤمنان (علیه السلام) بهجا آوردم و آنگاه برای افطار به ایوان مجاور آمدم تا جایی را بیابم و در آنجا به افطار و استراحت بنشینم.
💭 قبلا به ذهنم خطور کرده بود که چقدر خوب است چشمم به جمال حضرت ولیّ عصر (علیه السلام) منوّر شده و به مناسبت شهادت امیر مؤمنان (علیه السلام) تسلیتی بگویم.
🌟 وقتی به ایوان صحن رسیدم، دیدم فرشی گسترده است و شخصی بر روی آن به پشت خوابیده و عبا بر چهره کشیده و پیری با ادب کامل در کنار او نشسته است. شخص نشسته مرا به نام صدا کرد و گفت:
🔸 «شیخ محمّد کجا میروی؟»
▫️ بر او سلام کردم. پاسخ مرا داد و با زبان شوشتری گرم و پرمهر گفت:
🔸 «شیخ محمّد بشین (بنشین) افطار کن!»
▫️ تعجّب کردم که این مرد ناشناس با اینکه من او را تاکنون ندیدهام، مرا با نام و نشان صدا میزند و از نیّت من آگاه است که به قصد افطار به ایوان رفتهام. من هم فرش خود را افکندم و در کنار آنها نشستم و مشغول افطار ساده خود شدم و او را نیز به افطار دعوت کردم.
آن شخص ناشناس نشسته فرمود که:
🔸 «افطار کردهام.»
▫️ به هنگام افطار، آن شخص شروع به سؤال از آقایان علمای موجود در «نجف» کرد و احوال یکایک را پرسید تا تمام شد. من از کثرت اطّلاعات او تعجّب کردم.
در اینوقت از حال مرحوم آیت اللّه العظمی سیّد ابو الحسن اصفهانی که در آنوقت یکی از طلّاب نامدار و فاضل بود پرسید که من در آنزمان چندان او را نمیشناختم ولی از ترس اینکه مبادا بخواهد حال یکایک طلّاب را بپرسد، گفتم:
🔹 «همه خوبند!»
▫️ در اینوقت شخصی که دراز کشیده بود، چیزی به او گفت که من نفهمیدم.
لذا او ساکت شد. در این حال من شروع به سؤال کرده، گفتم:
🔹 این آقایی که اوّل شب خوابیده است، کیست؟
▫️ در پاسخ فرمودند:
🔸 «ایشان آقای عالَماند.»
(ادامه دارد ...)
⬅️ مشتاقی و مهجوری، صفحه: ۳۱۳
🏷 #امام_زمان (عج الله تعالی الشریف) #شب_قدر #حضرت_خضر (علیه_السلام)
✾📚 @Dastan 📚✾
✨ آقای عالَم
(تشرف حاج شیخ محمّد کوفی در شب بیست و یکم ماه رمضان)
🗂 قسمت دوم:
(ادامه پست قبلی)
▫️ گفتم:
🔹 این آقایی که اوّل شب خوابیده است، کیست؟
▫️ در پاسخ فرمودند:
🔸 «ایشان آقای عالَماند.»
▫️ توضیحا پرسیدم:
🔹 «آقای عالَماند یا آقای عالِماند؟»
▫️ دوباره فرمود:
🔸 «آقای عالَماند!»
▫️ تعجّب کردم و از این حرف خوشم نیامد و در دل گفتم:
🔹 اینها چقدر مبالغه میکنند! این لقب، تنها شایسته حضرت ولیّ عصر (ع) است نه کس دیگر.
🔳 مرحوم آیت اللّه خویی در ادامه مینویسند که:
▪️ مرحوم حاج شیخ محمّد کوفی به اینجا که رسید زارزار گریه میکرد.
▫️ در اینوقت فردی که خوابیده بود، فرمود:
🔶 «یا خضر! دعه» (یعنی ای خضر او را رها کن)
▫️ در همین حال شخص نشسته که حضرت خصر بود، فرمود:
🔸 «برای شیخ محمّد آب بیاورید.»
▫️ ناگهان دیدم شخصی حاضر و آماده، جام آبی به من تعارف کرد. گفتم:
🔹 تشنه نیستم.
▫️ و آب را رد کردم. پس از صرف افطار به جای خود برگشتم که مشغول اعمال و احیا شوم که احساس کسالت و خواب کردم. گفتم:
🔹 کمی میخوابم، آنگاه برخاسته مشغول احیا میشوم.
▫️ با این اندیشه و نیّت برخاستم و رفتم در ایوان مجاور خوابیدم.
✨ ساعتی بیش نشد که بیدار گشتم و با شگفتی دیدم که فضای مسجد روشن است. تو گویی سپیده دمیده و چیزی به درخشش کامل خورشید نمانده است. خیلی ناراحت شدم و افسوس خوردم که چرا خوابم برد و شب قدر را به آسانی از دست دادم و از فیوضات آن شب عزیز محروم گشتم.
با عجله برای وضو رفتم تا نماز صبح را بخوانم. هنگامی که به مقام امیر مؤمنان (علیه السلام) رسیدم، دیدم چند صف برای نماز جماعت تشکیل شده و شخصیّت والایی در محراب نشسته است. سلام گفتم. وقتی خواستم بپرسم که نماز تمام است یا نه؟ یکی از آنان گفت:
🔸 «شیخ محمّد را با خود ببرم؟»
▫️ که آن بزرگوار در محراب فرمودند:
🔶 خیر! وقت آن نرسیده است. ایشان سه امتحان باید بدهد.
▫️ و برای هر امتحان وقتی معیّن کردند که زمان آخرین امتحان مصادف با ۶۰ سالگی حقیر میشد. چون دیدم که نزدیک است نماز صبح قضا شود، بیتوجّه و با عجله از کنار آنان گذشتم و در خارج از مسجد وضو ساختم و بازگشتم. در این هنگام دیدم مسجد بیاندازه تاریک است و هیچکس در مقام امیر مؤمنان (علیه السلام) نیست.
💡 دقّت کردم دیدم که هنوز اوّل شب است و دانستم که آن آقا، حضرت ولیّ عصر (عج الله تعالی الشریف) بوده و نمازی که میخواندند نماز عشا بوده است و تازه دریافتم که (آقای عالَم) یعنی که!
🕯 افسوسها خوردم و اندوهها بردم که چه فیض عظیمی را از دست دادهام. امّا چارهای نبود. (۱)
🔳 عارف روشنضمیر، مرحوم میرزا اسماعیل دولابی ضمن نقل این داستان میفرمودند:
🔸 مواظب باشیم نکند وقتی خدا و اولیایش میخواهند به ما چیزی بدهند اظهار بیمیلی کنیم. مرحوم حاج شیخ محمّد کوفی که تشرّفهایش خدمت حضرت ولیّ عصر (عج الله تعالی شریف) معروف بود، بارها با تأسّف و حسرت این قضیه [رد کردن جام آب] را نقل میکرد و غصّه میخورد که چرا اظهار بیمیلی کردم و دست حضرت را برگرداندم و خودم را محروم کردم. (۲)
⬅️ مشتاقی و مهجوری، صفحه: ۳۱۳
(۱). کرامات الصّالحین، صص ۱۰۸ و ۱۰۹.
(۲). مصباح المهدی، صص ۴۱۹- ۴۲۰.
🏷 #امام_زمان (عج الله تعالی الشریف) #شب_قدر #حضرت_خضر (علیه_السلام)
✾📚 @Dastan 📚✾
🚨 طنز تلخ
دو پیرمرد ٩٠ ساله، به نامهاى بهمن و خسرو، دوستان بسیار قدیمى همدیگر بودند. هنگامى که بهمن در بستر مرگ بود، خسرو هر روز به دیدار او می رفت. یک روز خسرو گفت: «بهمن جان، ما هر دو عاشق فوتبال بودیم و سالهاى سال با هم فوتبال بازى میکردیم. لطفاً وقتى به بهشت رفتى، یک جورى به من خبر بده که آیا در آن جا هم میشود فوتبال بازى کرد یا نه؟
بهمن گفت: خسرو جان، تو بهترین دوست زندگى من هستى. مطمئن باش اگر امکانش بود حتماً بهت خبر می دهم.
چند روز بعد بهمن از دنیا رفت. یک شب، نیمههاى شب، خسرو با صدایى از خواب پرید. یک شیئ نورانى چشمکزن را دید که نام او را صدا میزد: خسرو! خسرو! ...
خسرو گفت: تو کی هستی؟
- منم، بهمن.
- مگه میشه تو بهمن باشی، بهمن مُرده.
- باور کن من خود بهمنم.
- تو الان کجایی؟
بهمن گفت: در بهشت! و چند خبر #خوب و یک خبر #بد برایت دارم.
خسرو گفت: اول خبرهاى خوب را بگو!
بهمن گفت: اول این که در بهشت هم فوتبال برقرار است و از آن بهتر این که تمام دوستان و هم تیمیهایمان که مردهاند نیز اینجا هستند. حتى مربى سابقمان هم اینجاست.
و باز هم از آن بهتر این که همهی ما دوباره جوان شدیم و هوا هم همیشه بهاری است و از برف و باران خبرى نیست. از همه بهتر این که میتوانیم هر چقدر دلمان خواست فوتبال بازى کنیم به طوری که هرگز خسته نمیشویم. در حین بازى هم هیچکس آسیب نمیبیند!
خسرو گفت: عالیه! حتى خوابش را هم نمیدیدم!
👈 راستى آن خبر بدى که گفتى چیه؟
بهمن گفت: خبر بد اینکه مربّیمون براى بازى جمعه اسم تو را هم توى لیست تیم گذاشته.😁
🔰 پ.ن: بله دوستان عزیز. سفر آخرت سفر حتمی برای همهی ماست. دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره. همین الان که همهی ما داریم این متن رو میخونیم هرکداممان زمان مرگ و اجلمان در دفتر و لوح خدا مشخص و تعیین شده است. اگر همیشه فرض کنیم که امروز آخرین روز عمرمان است و اسم ما را مربی عالم هستی یعنی خدا در لیست فرشتهی مرگ نوشته است باور کنید خیلی لطیفتر و مهربانتر زندگی خواهیم کرد و از خیلی چیزها راحت میگذریم.
💠 بیجهت نیست که در احادیث آماده است هر موقع نماز میخوانیم طوری نماز بخوانیم که گویا آخرین نماز و نماز وداع است.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#قسمت_اول (۴ / ۱)
#تخصصیترین_جراحی_سرپایی_در_اسارت!!!
🌷تازه یادمان افتاده بود که بعد از یک ماه حبس درون سوله، اجازه دادهاند در فضای باز بنشینیم. در حقیقت، ذهنها مشغول جستجو بود تا نحوهی ذوق کردن را یادمان بیاورد که صدای خشن نگهبان، گروه ما را سرِ جایش میخکوب کرد. ـ فکر کنم میگه جلوتر نریم. ـ مگه چقدر از سوله فاصله گرفتیم؟ همش دو متر نمیشه. رضا دستم را گرفت و لنگان لنگان به طرف دیوار کشاند. بدن لختش، خراشهای زیادی برداشت بود. البته، کمتر کسی پیدا میشد که بالاتنهی سالمی داشته باشد. خوابیدن روی زمین سفت و خشن و ناهموار و جابجا شدنهای زیاد، بدنها را زخم کرده بود.
🌷تعدادی کاملاً لخت بودند و آن روز، ته سوله، با تکهای از لباسهای پاره و کثیفی که معلوم نبود مال کدام شهید است، عورتهایشان را پوشانده بودند. شرمشان پیش ما ریخته بود و از عراقیها خجالت میکشیدند. دیدن محیط بیرون، کاملاً برایمان تازگی داشت. آن روز بود که فهمیدیم کنار سولهی ما، دو سولهی دیگر هم هست که یک اندازهاند. در فاصلهای بسیار کم، سه سولهی کوچکتر هم قرار داشت که آنها هم مملو از اسرا بود. خارج از سولهها، تعدادی تانک و نفربر دیده میشد که نشان میداد محل اسارت ما، باید پادگان و یا تعمیرگاه تانک باشد. رضا دستش را زیر بغلم فرو کرده بود و شانه به شانه، همراهم میآمد. «پات چطوره؟»
🌷دو، سه روزی بود نگاهش نکرده بودم. میترسیدم دست به شلوارم بزنم. در اثر عرق زیاد و گرد و خاک، شوره زده و مثل چوب خشک شده بود. با خونابه و چرکی هم که از زخم بیرون میزد، به پایم چسبیده بود و اگر آن را میکندم، از محل زخم، خون جاری میشد. یاد روز اول خدمت و تابلوی «کارخانهی آدمسازی» افتادم. آن روزها دوست داشتم بعد از تغییراتی که در پادگان میپذیرم، مثل آدمهای آهنی، عروسکی راه بروم و با قدرت، مشت به دیوار بکوبم. شاید تا آن روز تغییری در ما رخ داده بود، اما با به اسارت درآمدن، قرار بود بخش دیگری از تواناییهای ما در بوتهی آزمایش قرار گیرد. «خیلی میخاره. جرأت نمیکنم دست بهش بزنم.»
🌷مجبورم کرد کنار دیوار بنشینم. آرام پارگی شلوارم را از هم باز کرد. از ترس درد، سرم را عقب بردم و به دیوار چسباندم. منتظر سوزش زخم، بوی گند تندی توی دماغ خورد. وقتی رضا چشمهای گشادش را به صورتم دوخت و به زخم پایم اشاره کرد، ترسیدم. ـ زخمت کرم گذاشته. ـ کرم؟! چی چی میگی؟ باورم نمیشد. طی آن مدت، اجساد شهدا را دیده بودم که بعد از چند روز، کرمها اطرافش میلولیدند. اما فکر نمیکردم زخم بدن آدم زنده هم کرم بگذارد. شاید علت خارش بیش از حد و قلقلکهای زیادش، مال همین کرمها بود. به سختی از جا بلند شدم و با سرعت به طرف سوله رفتم. نگهبان که از حرکت غیرمنتظرهام جا خورد، روبرویم گلنگدن کشید! ترسیدم و....
#ادامه_در_شماره_بعدی....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت آیتالله بهجت (ره) از ماجرای تشرف یک نجار محضر امام زمان ارواحنافداه
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆علّت قتل و ترور حضرت سلام اللّه عليه
پس از جريان جنگ صفّين و تحميل ابو موسى اءشعرى براى حَكَميّت ؛ و بعد از به وقوع پيوستن جنگ نهروان با خوارج ، سه نفر از بزرگان خوارج كه حضرت علىّ عليه السلام را تكفير كرده بودند تصميم گرفتند تا به عنوان خونخواهى ، سه نفر از واليان و سران حكومتى را ترور نمايند.
يكى عبدالرّحمن بن ملجم مرادى بود كه ترور اميرالمؤ منين ، امام علىّ عليه السلام را در كوفه ؛ و ديگرى بَرك بن عبدالله كه او ترور معاويه را در شام ؛ و سوّمين نفر عمر بن بكر، ترور عمرو بن عاص را در مدينه به عهده گرفت .
و بعد از آن كه هر سه منافق هم قسم شدند كه يا كشته شوند يا هدف شوم خود را به اجراء درآورند، هر كدام به سوى هدف مورد نظر خود رهسپار شدند.
و عبدالرّحمن پس از آن وارد كوفه شد، روزى در يكى از كوچه هاى كوفه زنى را به نام قُطّام كه پدرش در جنگ نهروان كشته شده بود ملاقات كرد.
و چون قطّام زنى بسيار زيباروى و خوش اندام بود؛ و عبدالرّحمن نيز از قبل مذاكراتى با او براى خواستگارى كرده بود، پس شيفته جمال او گرديد و نسبت به آن اظهار عشق و علاقه نمود؛ و سپس پيشنهاد ازدواج به قطّام داد.
قطّام در پاسخ گفت : در صورتى با پيشنهاد تو موافقت مى كنم كه سه هزار درهم و يك غلام مهريه ام قرار دهى ، مشروط بر آن كه علىّ ابن ابى طالب را نيز به قتل برسانى .
عبدالرّحمن براى امتحان قطّام گفت : دو شرط اوّل را مى پذيرم ؛ ليكن مرا از قتل علىّ معاف دار.
قطّام گفت : خير، چون شرط سوّم از همه مهم تر است ؛ و اگر مى خواهى به كام و عشق خود برسى ، بايستى حتما انجام پذيرد.
عبدالرّحمن وقتى چنين شنيد، گفت : من به كوفه نيامده ام ، مگر به همين منظور.(63)
پس از آن ، قطّام هر ساعت خود را به شكلى آرايش و زينت مى كرد و در مقابل عبدالرّحمن به طنّازى و عشوه گرى مى پرداخت تا آن كه او را بيش از پيش دلباخته خود نمايد.
و چون آتش عشق و شهوت عبدالرّحمن شعله ور گشته و فزونى يافت ؛ و نيز زمان موعود با هم پيمانانش فرا رسيد، آن ملعون شمشيرى مسموم همراه خود برداشت ؛ و سحرگاه به مسجد كوفه وارد گشت .
و هنگامى كه نماز صبح به امامت حضرت علىّ عليه السلام شروع شد، عبدالرحمن پشت سر امام ايستاد؛ و هنگامى كه سر از سجده برمى داشت ناگهان عبدالرّحمن فريادى كشيد و با شمشير بر فرق مقدّس آن امام مظلوم فرود آورد و گريخت .
در همين لحظه امام عليه السلام اظهار داشت : ((فُزْتُ وَرَبِّ الْكَعْبَةِ)) يعنى ؛ قَسَم به پروردگار كعبه ، رستگار و سعادتمند شدم .
بعد از آن ، حضرت را با فرق شكافته و بدن خونين به منزل آوردند؛ و پزشكان بسيارى جهت معالجه آن حضرت آمدند، يكى از آنان پزشكى بود به نام اءثير بن عمرو سكونى ، كه بر بالين حضرت وارد شد؛ و شروع به مداوا گرديد.
اطرافيان و اعضاء خانواده حضرت ، اطراف بستر آن بزرگوار حلقه زده بودند و با حالتى نگران چشم به پزشك دوخته كه آيا چه مى گويد؛ و نتيجه چه خواهد شد.
پس از آن كه پزشك نگاهى به جراحت آن حضرت كرد، گفت : گوسفندى را ذبح نمائيد و سفيدى جگر ريه آن را تا سرد نشده ، سريع بياوريد.
وقتى آن را آوردند، پزشك رگ ميان سفيدى را بيرون آورد و ميان شكاف سر آن حضرت قرار داد؛ و لحظه اى درنگ نمود، در حالتى كه تمامى افراد در انتظار نتيجه ، لحظه شمارى مى كردند.
سپس شكاف سر را باز كرد و رگ را خارج نمود؛ با نگاهى به آن خطاب به حضرت كرد و عرضه داشت : اى اميرالمؤ منين ! اگر وصيّتى دارى بفرما، چون متاءسّفانه زخم شمشير و زهر آن به مغز سر اصابت و سرايت كرده ؛ و راهى براى معالجه آن نيست .
لذا حضرت به فرزندش امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود: پسرم ! اگر من خوب شدم ، خودم آنچه را كه صلاح بدانم با عبدالرّحمن انجام مى دهم .
و چنانچه خوب نشدم و از دنيا رفتم ، سعى كنيد به او سخت نگيريد و در قصاص تجاوز نكنيد، چون او يك ضربت شمشير زده است شما هم حقّ نداريد بيش از يك ضربت به او بزنيد.
📚أعيان الشّيعة : ج 1، ص 532.
✾📚 @Dastan 📚✾
#نصایح
✍️ چند توصیه از استاد الهی برای شبهای قدر:
✨ توسل به امام زمان علیه السلام [داشته باشید]. همه چیز به دستان مبارک امام زمان علیه السلام است، بهترین مقدّرات را از حضرت بخواهید.
دعای عهد بخوانید.
✨ در شب قدر بیش از اینکه به حالتان توجه کنید باید دنبال این باشید که به معرفتتان اضافه شود.
✨ جوانها! ، گوشِتان به دهانِ پدرتان باشد! ، بنده به عنوان کارشناس دینی میگویم اگر پدرتان از شما راضی بود چهارده معصوم از شما راضی میشوند.
✨ در شب قدر همه شیعیان امیرالمومنین علیه السلام را حلال کنید و هیچ کدورتی از آنها در دلتان نداشته باشید. و برایشان استغفار کنید.
✨ امشب شب صدقه است. اگر میخواهید وضع مالیتان خوب شود صدقه بدهید.
✨ خمس بدهکار نباشید. اگر هم الان نمیدهید، حداقل حساب کنید و به عهده بگیرید، و بعدا پرداخت کنید.
✨ امانت را به صاحبش برگردانید.
✨ امشب نیت کنید تا فردا همه قرض هایی را که بدهکارید، پرداخت کنید یا لااقل از آنها فرصت بگیرید.
✨ با یقین وارد شب قدر شوید، خودِ خدا دعوت کرده، می خواهد ببخشد پس شک نکنید.
✨ بیدار بودن در شب قدر بسیار توصیه شده است
✨ مهمترین عمل نماز خواندن است، حتی در حال راه رفتن نماز بخوانید.
✨ نماز ویژه شب قدر را بخوانید.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حضرت فرمود هفتهای یکبار کربلا میری؟
گفت نه
ماهی یکبار چطور؟ گفت نه؟
سالی یکبار؟ گفت نه..
حضرت فرمود....
در شب قدر برای همه ی کربلا نرفته ها هم دعا کنین 😭😭
✾📚 @Dastan 📚✾
✨ طواف فرشتگان در شب قدر به دور امام زمان (عج)
🌙 در شب قدر که شب تقدیر آجال (=وقتهای معین، مرگ ها) و آمال (=امیدها، آرزوها) در طول سال است، این مقدرات بر امام عصر نازل میشوند. شبی که مقدرات یک سال؛ تولدها، مرگها، نعمتها، نقمتها (=سختی، عقوبت)، حوادث تلخ و شیرین و... یک سال تقدیر، ابرام (=تایید یک حکم) و امضا میشود.
💫 این مقدرات را فرشتگان در شب قدر بر حضرت نازل میکنند،
📜 تَنَزَّلُ اَلْمَلاٰئِکَهُ وَ اَلرُّوحُ فِیهٰا.
✳️ در نصوص آمده که نزول فرشتگان بر امام عصر است،
📜 تنزل الملائکه و روح القدس علی امام الزمان و یدفعون الیه ما قد کتبوه من هذه الامور. (۱)
📃 «فرشتگان و روح القدس بر امام زمان نازل میشوند و آنچه از مقدرات را نگاشتهاند به محضر ایشان تقدیم میکنند».
✅ از امام باقر علیه السلام پرسیدند:
🔹 شب قدر بر شما معلوم است؟
▫️ فرمود:
🔸 چگونه معلوم نباشد در حالی که فرشتگان به دور ما طواف میدهند؟
📜 کیف لا نعرف لیله القدر و الملائکه یطوفون بنا فیها. (۲)
▫️ در بیان آیه
📜 مِنْ کُلِّ أَمْرٍ سَلاٰمٌ
نیز آمده که نخست این سلام و تحیت به امام عصر است تا طلوع فجر،
📜 تحیه یحی بها الامام الی ان یطلع الفجر. (۳)
💡 این نکته مهم دستآورد این نصوص است که مقدرات یک سال را فرشتگان و روح القدس بر امام زمان میآورند و امام زمان محل هبوط و نزول فرشتگان در شب قدر است.
🕯 امام عصر در محو و اثبات و مقررات نقش تکوینی ایفا میکند. مقدرات یک سال را به نزد وی میآورند. به همین خاطر از اعمال شب قدر یعنی شب ۲۳ رمضان همانگونه که تکرار قرائت سوره قدر تا هزار مرتبه سفارش شده (۴)، خواندن دعای سلامتی امام عصر و تکرار آن نیز سفارش شده است. این دو با هم هماهنگ و نقش محوری دارند. دعای سلامتی امام عصر در منابع اینگونه آمده است،
📜 اللّٰهم کن لولیک محمد بن الحسن المهدی ولیاً و حافظاً و قاعداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکنه ارضک طوعاً و تمتعه فیها طویلاً. (۵)
✳️ ملاحظه کردید در این دعا نام حضرت شفاف برده شده است. نه لقب حجه بن الحسن.
⬅️ امام مهدی علیه السلام امید زندگی جلد ۱، صفحه ۱۷۳
(۱) تفسیر قمی، ج ۲، ص ۴۳۲. البرهان فی تفسیر القرآن، ج ۸، ص ۳۴۴، نور الثقلین، ج ۵، ص ۶۳۹.
(۲) همان.
(۳) همان.
(۴) اقبال الاعمال، ص ۵۰۳.
(۵) مصباح کفعمی، ص ۷۷۹، اقبال الاعمال، ص ۸۵، ص ۱۹۱، بحار، ج ۹۴، ص ۳۴۹.
🏷 #امام_زمان (عج) #سوره_قدر #شب_قدر
✾📚 @Dastan 📚✾