eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
71هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
زیباتریڹ گڸ هاهمیشه .... مختصِ بهترینهاست🌸🍃 زندگیتون مثل گلها🌺🍃 زیبا و شاداب🌸🍃 وهرجایی که هستین🌺✨ دعا ميڪنم🙏 قلبتون سرشار از ارامش🙏 روزتون 🌸🍃 به شادابی گل 🌺🍃 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امـیدوارم امـروز خوشبختی🕊🌸 همچون پرنده ای سبکبال بـر باغ امید و آرزویتان 🕊🌸 به پرواز درآید و نغمه های خوش سعادت را بـرایتـان بسراید ...🕊🌸 الهی که دلتان از شادی لبریز و وجودتان🕊🌸 غرق در سلامتی باشد صبحتون زیـبـا و دل انگیز🕊🌸 امـروزتـان پــر از امـیـد و مـهـر 🕊🌸 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆كودك سخاوت را از مادر مى آموزد در تـاريخ مى خوانيم كه صاحب بن عباد, مرد بسيار با سخاوتى بود. خودش گفته است : من اين سخاوت را از مادرم آموخته ام , زيرامادرم هر روز كه مى خواست به مدرسه روانه ام كند, پولى به من مى دادو مى گفت : اين پول را صدقه بده . ايـن كـار او موجب شد تا من به بخشش خو بگيرم و سخى شوم . اوبااين كار ساده اش به من فهماند همان طور كه بايد به فكر خود باشم ,بايد به فكر ديگران نيز باشم . 📚تربيت فرزند از نظر اسلام , ص 8 . ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆مدفن حاج شيخ در صحن عتيق مرحوم حاج شيخ مى فرمودند: من پس از اينكه تحصيلاتم تمام شد و رياضات لازم به پايان رسيد و بايستى از اين تاريخ رسيدگى به حوائج خلق شروع مى شد، يكى از دو مشهد مقدس را براى اقامت در زندگى در نظر گرفتم ، يا ((مشهدالرضا مشهد مقدس و يا نجف اشرف )) و در انتخاب يكى از اين دو مردد بودم ، با خود گفتم فعلاً براى مدتى به زيارت مشهد مى روم تا بعداً تصميم نهائى را بگيرم . در آن روزگار حاج شيخ لباس روحانيت نمى پوشيده اند و به لباس معمول عموم مردم و كلاه نمدى ملبس بوده اند. يكى از دوستانشان اطاقى در صحن كهنه در اختيار ايشان گذاشته بود كه در آنجا مشغول به عبادت بوده اند و گويا روزها دم درب صحن به شغل مهركنى اشتغال داشته اند. حاج شيخ مى فرمودند: كه شبها درهاى شرق و غرب صحن را از اواخر شب تا اذان صبح مى بستند. در يكى از شبها كه مشغول اذكار بودم و درب اطاقم كه رو به قبله بود باز بود، ديدم درب حرم مطهر از طرف ايوان طلا باز شد گروهى خدام كه شباهت به خدمه معمولى نداشتند و خيلى نورانى و آراسته بودند با گرزهاى نقره وارد صحن شدند و يك كرسى مجلل در كنار ايوان عباسى همانجا كه فعلاً قبر حاج شيخ است گذارند و ((حضرت رضا سلام الله عليه )) تشريف آوردند و بر آن كرسى نزول اجلال فرمودند سپس امر فرمودند دربهاى صحن را از طرف شرق و غرب باز كردند ناگاه گروه بى شمارى از جميع مخلوقات انواع حيوانها، انسانها، طيور ، خزندگان ، چرندگان كه گويا خلق اولين و آخرين هستند از طرف درب شرقى صحن وارد شده و از درب طرف غرب خارج مى شدند و تمامى آنها از مقابل و نزديك حضرت عبور مى كردند و هر كدام در عالم خود عرض ارادت مى نمودند و فرد فرد آنها مورد عنايت خاص قرار مى گرفتند. و ضمناً توضيح مى دادند كه فقط در عالم مكاشفه مى توان احساس كرد كه چگونه ميلياردها موجود در آن واحد مى شود مورد تفقد خاص قرار بگيرند. و نيز ايشان توضيحاً مى فرمودند كه به مولا على (علیه السلام) [قَسَمْ] ديدم گوسفندى با بره اش از حضور حضرت عبور كرد حضرت دستى به دمبه آن بره زدند و او از جا جستن كرد مادرش به علامت عرض سپاس سرى به عنوان ادب بطرف حضرت تكان داد. بر اثر اين مكاشفه بعدها علويه همسرشان را كه فوت كرد در قسمت درگاه مدرسه مستشار پشت سر قبر فعلى حاج شيخ مدفون ساختند و وصيت فرمودند وقتى كه من وفات كردم مرا در اين نقطه كه محل كرسى حضرت است دفن كنيد. از اين رو وقتى كه حاج شيخ رحلت فرمودند تمام شهر يكپارچه تعطيل شد حتى اقليتهاى مذهبى ، يهوديان و ارمنى ها هم تعطيل كرده بودند و در آن زمان ارتش شوروى مشهد را اشغال كرده بود و در روز فوت ايشان حالت فوق العاده اعلام كرده و سربازان روسى با مسلسلها در سراسر مسير جنازه به گشت مشغول بودند. استاندار و نيابت توليت آن زمان على منصور بود و به دربار تلگرافاً رحلت حاج شيخ را اطلاع داده بود و براى مدفن ايشان كسب تكليف كرده بود. در جواب تلگراف كرده بودند كه به جز زير قبه مباركه كه معمول نيست ، هر جاى ديگر براى دفن ايشان خواستند بلامانع است ولى آنها كه ماءمور اجراء وصيت حاج شيخ بودند گفتند خود حاج شيخ وصيت كرده اند كه بايد در اين نقطه دفن شوند. اين امر براى آنها كه از قضيه آگاه نبودند باعث تعجب و شگفتى بود، رضوان الله عليه . 📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده ✾📚 @Dastan 📚✾
🪴﷽🪴 اعتماد بی قید و شرط به خداوند 🍃زمانی که همه چیز طبق میل و نظر ما  پیش میره ،اعتماد به خداوند کار اسونیه. زمانی که اتفاق های خوب برامون رخ میده ، تجارت و کسب و کارمون عالیه.فرزندانمان سالم هستند و زندگی خوبی داریم و خیلی کاری با ایمان نداریم و نیازی هم به ایمان ندارد.زندگی خوبه. اما زمانی که شرایط بر وفق مراد نباشه چطور؟ رو به خدا میاریم  و دعا می کنیم اما باز دعایمان پاسخ داده نمیشه. و مشکلاتمون زیادتر میشه.لطف و رحمتی نمی بینیم و خیلی مواقع دلسرد میشیم . می گوییم خدایا چرا جواب مرا نمی دهی؟  می بینی با من بدرفتاری میشه.میبینی مشکلات مالی دارم. می بینی بچم مریضه. می بینی در ازدواجم مشکل پیش اومده. در کارم ترفیع و درجه نگرفتم.  و در ذهنمون اینه وقتی اوضاع تغییر کند خوشحال خواهیم شد.زمانی که فرد درستکار یا فردی که منفعت برامون داره می بینیم یا  سلامتی مون بدست میاریم  و بچه مون خوب میشه و ترفیع می گیریم،حالمون بهتر میشه و وضعیت خوبی داریم  و به این میگن اعتماد شرطی.. خداوندا اگر به دعاهام و راز و نیازام جواب بدی و خواسته هایم رو براورده کنی ،در اون موقعیت زمانی ،اونموقع در بهترین وضعیت خواهم بود و زندگیم بهترینه..  مشکل اعتماد شرطی اینه که همیشه چیزهایی وجود داره  که ما متوجه نیستیم و اونو درک نمی کنیم. و کاری که در یک زمان معین می خواستیم انجام بشه با شرایطی که ما می خواستیم نشد. زمانی که وضعیت  سلامتی والدین بد میشه ما بشدت دعا می کنیم به قران  و اهل بیت  متوسل میشیم .اما  پناه بر خدا اونو از دست میدیم.ببینید اونطور که ما می خواستیم نشد. دیگه حتی خدا رو هم انکار میکنیم😑 🌺🍃پس دوست من اگر اعتماد شرطی داشته باشیم ناراحت میشیم و میگیم خداوندا چرا به دعاهام جواب ندادی؟ حقیقت اینه که خداوند به من پاسخ داد.فقط انگونه که من میخاستم نبود. ایا به  خداوند اونقدر ایمان  داریم که پاسخ هاش رو بپذیریم؟ با وجود اینکه چیزی که امیدوار بودیم و ازش خواستیم، نباشه؟. آیا خدا برای ما کافیه؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾📚 @Dastan 📚✾
خوشبختی و آرامش یعنی.... توانایی سپاسگزاری و لذت بردن از ..... ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 ....!! 🌷بعد از پذیرش قطعنامه توسط ایران، شاخ شمیران بودیم که پاتک شد. ما جلوی شاخ شمیران روی تپه المهدی (عج الله تعالی الشریف) مستقر بودیم. پاتک که کردند توی محاصره افتادیم؛ تقریباً از یک گروهان ما حدود ۶۰ نفر مانده بودیم و کل منطقه را پوشش می‌دادیم. 🌷شبِ پاتک، گردان علقمه که آخرین آموزشی‌های اعزام شده به جبهه را داخل گردانشان داشتند، در دشت جلوی ما بودند و صبح دشت رو از بالا که نگاه می‌کردیم پر بود از پیکرهای تکه تکه شده بچه‌ها‌. 🌷عراقی‌ها چند نفری را اسیر گرفته بودند و جلوی تپه‌ای که ما روی آن مستقر بودیم به خودرو می‌بستند، به این ترتیب که یک دست و یک پا به یک ماشین و دست و پای دیگر به ماشین دوم و از دو طرف می‌کشیدند تا طرف بدنش قطعه قطعه شود و به شهادت برسد و در کمال قساوت قلب این کار را می‌کردند تا روحیه بچه‌ها تضعیف بشود. : جانباز سرافراز مهدی شاه‌بیک فرزند شهید محمد شاه‌بیک منبع: سایت تابناک ✾📚 @Dastan 📚✾
مداحی_آنلاین_ماجرای_جوان_یهودی_و.mp3
2.69M
♨️ماجرای جوان یهودی و رسول خدا 🎧 🎙حجت‌الاسلام ‍‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾📚 @Dastan 📚✾
همسـر ملانصـرالدین از او پرسید:«پس از مـرگ چه بلایی به سـرمان می آورنـد؟» 🎈ملا پاسخ داد:«هنوز نمـرده ام و از آن دنیـا بی‌خـبر هستـم ؛‌ ولی امشب برایـت خـبر می‌آورم.» 🎈یک راست رفت سمت قبـرستـان. در یکی از قبرهای آخـر قبرستان خـوابید. خواب داشت بر چشم های ملا غلبه میـکرد؛ولی خـبری از نکـیر و منـکر نبود. 🎈چند نفـری با اسب و قاطـر به سمت روستا می‌آمدند. با صـدای پای قاطـرها ، ملا از خواب پرید و گمان کرد که نکیـر و منکـر دارنـد می‌آیند. 🎈وحشت زده از قـبر بیـرون پـرید. 🎈بیرون پـریدن او همان و رم کردن اسب هـا و قاطـر ها همان‌!! قاطر سواران که به زمین خورده بودنـد تا چشمشان به ملا افتـاد،او را به باد کتک گرفتند. 🎈ملا با سرو صورت زخمی به خانه بـرگشت... 🎈خانمش پرسیـد: «از عــالـم قـبر چـه خبـر؟!» گفت: 🎈«خـبری نبـود ؛ ولی این را فهمـیدم که اگــر قاطــر کـسی را رم نـدهـی ، کاری با تـو نـدارند!! واقعیت همین است . 🎈اگـر نان کـسی را نبـریده باشیـم ، 🎈اگـر آب در شیر نکـرده باشیـم ، 🎈اگـر با آبروی دیگران بـازی نکـرده باشـیم ، 🎈اگـر جنس نامرغـوب را به جای جنـس مرغوب به مشتـری نداده باشـیم ، 🎈اگر به زیردستـان خود ستـم نکـرده باشیـم ، 🎈و اگـر بندگـی خــدا را کـرده باشیـم، 🎈هیـچ دلیـلی بـرای ترس از مـرگ وجود ندارد !! خدایا آخر عاقبت ما را ختم بخیر کن...🤲🏻 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆نتیجه ی حکم به ناحق دهقانی یک ظرف عسل برای فروش به شهر آورد. نگهبان دروازه ی شهر برای گرفتن راهداری جلوی او را گرفت و سر ظرف را باز کرد که ببیند چیست؛ ولی از شدت بد ذاتی آنقدر او را معطل کرد و سر ظرف را باز نگه داشت تا این که مگس‌های زیادی از اطراف آمدند و روی عسل نشستند و عسل را از بین بردند، طوری که مشتری برای خریدن آن رغبت نمی کرد. دهقان پیش قاضی رفت و شکایت کرد. قاضی گفت: تقصیر از راهداری نیست. بلکه تقصیر از مگس‌ها است. هر کجا که مگس‌ها را ببینی حق داری آنها را بکشی؟ دهقان از این قضاوت جاهلانه متعجب شد و گفت: این حکم را روی کاغذ بنویسید و به من بدهید. قاضی حکم قتل مگس‌ها را نوشت و امضا کرد و به دهقان داد. دهقان همین که نوشته را دریافت کرد و در جیب خود گذاشت، دید مگسی بر صورت قاضی نشسته است. فورأ یک سیلی محکم به صورت قاضی نواخت و مگس را کشت. قاضی با شدت غضب گفت: او را حبس کنید. دهقان بی درنگ نوشته را از جیب خود در آورد و به قاضی نشان داد و گفت: حکمی است که خودتان امضا فرمودید. 📙هزار و یک حکایت خواندنی ۱ / ۱۹۸؛ به نقل از: هزار و یک حکایت / ۳۵۶. ✾📚 @Dastan 📚✾
‌‌ ☫بِسْـــــمِ‌الـلَّـهِ‌الرَّحْـمَنِ‌الرَّحِیـــــمِ☫ خطاب به خویشتن غافل به خویشتن خطاب می‌کنم: ای همبازی اطفال! ای سرگرم به قیل و قال! ای اسیر اصطبل و علف! ای دور از سعادت و شرف! ای محبوس در لحظات هوی! ای محروم از جنت لقاء! عمر به بی حاصلی و بوالهوسی گذشت، چه شود گر به خود آیی و ببینی چه کسی؟ بل تؤثرون الحیوة الدنیا و الاخرة خیر وأبقی. کلا بل تحبون العاجلة و تذرون الآخرة. ندانم چه کسی به در خانه دوست رفت و ناامید برگشت؟! یک صبح به اخلاص بیا بر در ما گر کام تو برنیامد آنگه گله کن. 📔 ع‍ـــــلامه ذوالفن‍ـــون 📚متن دروس و شرح دستورالعمل‌‌های عرفانی و اخلاقیِ سیر و سلوک علامه ذوالفنون ✾📚 @Dastan 📚✾
تا شهامت رها کردن چشم انداز ساحل را نداشته باشید، هرگز نمی توانید از اقیانوس عبور کنید. 🌱'💚 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️زیباترین نگاه خدا ⭐️تا طلوع بامدادان ⭐️حافظ و همراه ⭐️همیشگی شمـا بـاد ⭐️شبتون زیبـا و سراسر آرامش ⭐️در آغوش پـراز مـهر خـــدا باشیـد ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی🌸🌿 ✨معــبـــودا... 🌷نصیرمان باش تا بصیرگردیم ؛ 🌸بصیرمان کن تا ازمسیر برنگردیم. ✨مـعــبـــودا... 🌷ای نام تو شیرین 🌸ای ذات تو دیرین 🌷خوشم که معبودم تویے 🌸خرسندم که مقصودم تویے ؛ 🌷نه دوری که نخوانمت ؛ 🌸نه مجهولے که نشناسمت ؛ ✨مـعــبـودا... 🌷کینه را از سینه ام بزدای ؛ 🌸زبانم را از دروغ و تهمت نگه دار ؛ 🌷اگر نعمتم بخشیدی، شاکرم کن ؛ 🌸اگر به بلا افکندی، صابرم کن ؛ 🌷اگر آزمودی پیروزم کن .... الهی آمین...🙏 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆 از مال حلال به فرزندان بخورانيد آيـة اللّه الـعـظمى سيد محمد كاظم يزدى مرجع بزرگ عالم تشيع ,دراواخر عمر با بركت خويش روزى عـده اى از بـزرگـان نجف رادرجلسه اى گرد هم آورد و چهار نفر را به عنوان وصى براى خود معين نمود تا پس از مرگش مقدارى از وجوهات شرعيه را كه نزد ايشان بودبه مجتهد بعد از وى تحويل دهند. در هـمـين حال يكى از نوادگان ايشان به نام حاج آقا رضا صاحب كتاب بزم ايران به سيد عرض كـرد: بـعـضـى از نوادگان شما يتيم هستندو تا به حال تحت سرپرستى شما بوده اند, خوب است چيزى از اين اموال را هم براى آنها تعيين كنيد. سـيـد بـا آن حـال كـسالتى كه داشت فرمود: نوادگان من اگر متدين هستند خدا روزى آنها را مى رساند و اگر نه چگونه از مالى كه از آن من نيست به آنها كمك كنم . بـدين ترتيب حاضر نشد از اموال بيت المال استفاده شخصى نمايدو به فرزندانش بخوراند و همين بـاعث شد كه در آينده فرزندان ونوادگان ايشان جزو ستارگان علم و انديشه و از فقها و صاحب نظران طراز اول عالم اسلام گردند. 📚سيد محمد كاظم يزدى فقيه دورانديش , ص 140 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆از كودكى بزرگ بود هنوز در رحم مادر بود كه پدرش در سفر بازرگانى شام در مدينه درگذشت . جدش عبدالمطلب ، كفالت او را به عهده گرفت . از كودكى آثار عظمت و فوق العادگى از چهره و رفتار و گفتارش پيدا بود. عبدالمطلب به فراست دريافته بود كه نوه اش آينده اى درخشان دارد. هشت ساله بود كه جدش عبدالمطلب در گذشت . و طبق وصيت او، ابوطالب عموى بزرگش عهده دار كفالت او شد. ابوطالب نيز از رفتار عجيب اين كودك كه با ساير كودكان شباهت نداشت در شگفت مى ماند. هرگز ديده نشد مانند كودكان همسالش نسبت به غذا حرص و علاقه نشان بدهد، به غذاى اندك اكتفا مى كرد و از زياده روى امتناع مى ورزيد. برخلاف كودكان همسالش و برخلاف عادت و تربيت آن روز، موهاى خويش را مرتب مى كرد و سر و صورت خود را تميز نگه مى داشت . روزى ابوطالب از او خواست كه در حضور او جامه هايش را بكند و به بستر برود، او اين دستور را با كراهت تلقى كرد و چون نمى خواست از دستور عموى خويش تمرد كند، به عمو گفت : روى خويش را برگردان تا بتوانم جامه ام را بكنم ، ابوطالب از اين سخن كودك در شگفت شد. زيرا در عرب آن روز حتى مردان بزرگ از عريان كردن همه قسمتهاى بدن خود احتراز نداشتند. ابوطالب مى گويد: من هرگز از او دروغ نشنيدم ، كار ناشايسته و خنده بيجا نديدم ، به بازيهاى بچه ها رغبت نمى كرد، تنهائى و خلوت را دوست مى داشت و در همه حال متواضع بود. 📚نقل از: ((وحى و نبوت ، صفحه 169 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆ملّى گرايى خلاف اسلام است رسول اكرم (ص ) همواره مراقبت مى كرد كه در ميان مسلمين پاى تعصبات قومى كه خواه و ناخواه عكس العمل هايى در ديگران ايجاد مى كرد به ميان نيايد. در جنگ ((احد)) يك جوان ايرانى در ميان مسلمين بود، اين جوان مسلمان ايرانى پس از آن كه ضربتى به يكى از افراد دشمن وارد آورد از روى غرور گفت : - ((خذها و اءنا الغلام الفارسى )). يعنى اين ضربت را از من تحويل بگير كه منم يك جوان ايرانى . پيغمبر اكرم احساس كرد كه هم اكنون اين سخن تعصّبات ديگران بر خواهد انگيخت ، فورا به آن جوان فرمود كه : - چرا نگفتى منم يك جوان انصارى (1)، يعنى چرا به چيزى كه به آيين و مسلك مربوط است افتخار نكردى و پاى تفاخر قومى و نژادى را به ميان كشيدى ؟ در جاى ديگر پيغمبر اكرم فرمود: - ((الا انّ العربيه ليست باب والد ولكنها لسان ناطق فمن قصر به عمله لم يبلغ به حسبه )). يعنى : عربيت پدر كسى به شمار نمى رود و فقط زبان گويايى است ، آنكه عملش نتواند او را به جايى برساند حسب و نسبش هم او را به جايى نخواهد رساند(2). 1-سنن ابى داود، جلد دوم : صفحه 625. 2-خدمات متقابل اسلام و ايران ، صفحه 56 - 55.
°•°•° امیدوارم‌"خدابرات‌بخواد " همون‌چیزی‌رو‌که‌با‌داشتنش چشمات‌ازذوق،پرِاَشک‌میشن!🤍🌱🥺 ‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ! 🌷در یکی از عملیات‌ها در ساعت یک شب بامداد وظیفه کمک ‌رسانی به یکی از زخمی‌‌ها را برعهده داشتم، ناگهان شب هنگام در زیر نور مهتاب نوجوانی را دیدم که در کنار خاکریز افتاده است. نوجوان نگاهش را به سمت من برگرداند و از من درخواست کمک کرد تا برای رسیدن به آمبولانس کمکش کنم. نگاهم را به سوی نوجوان برگرداندم و متوجه شدم با حالتی نیمه هوش پای قطع شده خود را بغل کرده است. با دیدن این صحنه شتابان به سوی آن نوجوان ١۶ ساله دویدم و او را به آغوش کشیدم. در آن لحظه از دیدن آن صحنه دردناک پیشانی رزمنده نوجوان را بوسیدم. 🌷وقتی این رزمنده شجاع از قرار گرفتن در آغوش من مطمئن شد؛ چشمهایش را به آرامی بست. گویی این عزیز سفر کرده منتظر یکی از همرزمانش بود تا سپس با اطمینان و آرامش شربت شهادت را بنوشد. سپس این شهید نوجوان را با پای قطع شده در آمبولانسی که دیگر شهدا در آن‌جا قرار داشتند، گذاشتم و در آن لحظه همه حواسم معطوف به این بود که پای آن بزرگوار از جسمش جدا نشود. در آن‌حال به فکرم رسید که پای قطع شده این شهید را با بند پوتینش به بالای زانویش گره زنم و او را برای زندگی در عالم دیگر، کنار دیگر دلاورمردان گذاشتم. : رزمنده دلاور حسين محمدى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆اسماعيل سامانى اسماعيل بن احمد سامانى در ماوراءالنهر حكومت ميكرد. عمرو بن ليث صفارى تصميم گرفت با او بجنگد، از ماوراءالنهرش براند و حوزه حكومت وى را در قلمرو فرمانروائى خود درآورد. لشكر نيرومندى در نيشابور مجهز ساخت و عازم بلخ گرديد. اسمعيل بن احمد براى او پيامى فرستاد كه هم اكنون تو بر منطقه بسيار وسيعى حكومت ميكنى و در دست من جز محيط كوچك ماوراءالنهر نيست . از وى خواسته بود كه به آنچه در دست دارد قانع باشد و مزاحم او نشود. ولى عمرو بن ليث به پيام اسماعيل اعتنا نكرد، همچنان راه پيمود، از جيحون گذشت ، منازل را طى كرد و به بلخ رسيد. سرزمينى را براى عسكرگاه برگزيد، خندق حفر نمود نقاط مرتفعى را براى ديده بانى مهيا كرد، و ظرف چندين روز تمام مقدمات فنى جنگ را آماده نمود. در خلال اين مدت لشكريانش تدريجا از راه ميرسيدند و هر گروهى در نقطه پيش بينى شده مستقر ميشدند. جمعى از افسران و خواص اسمعيل بن احمد كه آوازه جراءت و شهامت عمروبن ليث را شنيده بودند از مشاهده آنهمه سرباز مسلح و مجهز، تكان خوردند با يكديگر شور نمودند و گفتند اگر بخواهيم با عمرو سپاه نيرومندش پيكار كنيم يا بايد همگى از زندگى چشم پوشيم و كشته شويم يا آنكه در گرما گرم نبرد، به دشمن پشت كنيم ، ميدان جنگ را ترك گوئيم و به ذلت فرار، تن در دهيم و هيچيك از اين دو بر وفق عقل و مصلحت نيست . بهتر آنستكه از فرصت استفاده كنيم و پيش از شكست قطعى به وى تقرب جوئيم و امان بخواهيم چه او مردى است دانا و توانا و هرگز دامن خويشتن را بكشتن و بستن اين و آن كه عمل عاجزان و ابلهان است لكه دار نميكند. يكى از حضار گفت اين سخنى است عاقلانه و نصيحتى است مشفقانه و بايد طبق آن تصميم گرفت . قرار شد در شب معينى گرد هم آيند و به اين نظريه جامه عمل بپوشاند. شب موعود فرا رسيد، با هم نشستند و هر يك نامه جداگانه اى به عمرو نوشتند، مراتب وفادارى خود را نسبت به او اعلام نمودند، و از وى امان خواستند، نامه هاى افسران و خواص اسمعيل بعمرو رسيد، آنها را خواند، از مضامينشان آگاه شد، و در خرجينى جاى داد. در آنرا بست و مهر نمود و درخواست امانشان را اجابت كرد. جنگ آغاز شد و برخلاف تصور افسران ، موجبات غلبه اسمعيل بن احمد فراهم گرديد. سپاهيان عمرو، در محاصره واقع شدند و خيلى زود شكست خوردند. عده اى كشته ، گروهى دستگير، و جمعى گريختند. عمروبن ليث نيز فرار كرد ولى دستگير شد. ساز و برگ نظاميان عمرو بغنيمت رفت ، اموال اختصاصى او و همچنين خرجين نامه هاى افسران بدست اسمعيل افتاد. از مشاهده خرجين و مهر عمرو بن ليث و يادداشتى كه روى آن بود به مطلب پى برد و دانست محتواى خرجين نامه هاايست كه افسرانش به عمرو نوشته اند. خواست آن را بگشايد، نامه را بخواند و بداند نويسندگان آنها كيانند، ولى فكر صائب و عقل دور انديشش او را از اين كار بازداشت . با خود گفت اگر نامه ها را بخوانم و نويسندگانش را بشناسم بهمه آنها بدبين ميشوم و آنان را نيز اگر بدانند رازشان فاش شده است از عهدشكنى و خيانتى كه بمن كرده اند دچار خوف و هراس ميشوند، ممكن است از ترس ‍ جان خود پيشدستى كنند، بر من بشورند و قصد جانم نمايند يا آنكه بمخالفتم تصميم بگيرند، نظم سپاه را مختل كنند، پيروزى را به شكست مبدل سازند، و مفاسد بزرگ و غيرقابل جبرانى ببار آورند. خرجين را نگشود و تمام خواص و افسران خود را احضار نمود، خرجين بسته را كه مهر عمرو بر آن بود به ايشان ارائه داد و گفت اينها نامه هائى است كه جمعى از افسران و خواص من بعمرو نوشته اند، به وى تقرب جسته اند و از او امان خواسته اند. ده بار حج خانه خدا بذمه من باد اگر بدانم در اين نامه ها چيست و نويسنده آنها كيست . در صورتيكه امان خواهى نويسندگان راست باشد آنها را عفو نمودم و اگر دروغ باشد از گفته خود استغفار ميكنم ، و سپس دستور داد آتش افروختند و در حضور تمام افسران و خواص ، خرجين سربسته را با همه محتوياتش در آتش افكند و سوزاند و اثرى از نوشته ها باقى نگذارد نويسندگان نامه از اين كرامت نفس و گذشت اخلاقى بحيرت آمدند و از اينكه نوشته ها خاكستر شد و عيبشان براى هميشه مستور ماند آسوده خاطر گشتند، از عمل خود پشيمان شدند، مجذوب فرمانده بزرگوار خويش ‍ گرديدند، و از روى صداقت و راستى تصميم گرفتند نسبت به او همواره وفادار باشند. 📚جوامع الحكايات ، صفحه 56 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆رطيل زدگى جناب حاج آقا محمد تولايى صاحب كتاب شمه اى از كرامات حاج شيخ حسنعلى اصفهانى فرمودند: شبى در جلسه شبهاى پنجشنبه كه اين جانب سخنرانى ميكنم به مناسبتى اين را نقل كردم : مرحوم حاج عبدالحميد مولوى  كه از مردان سرشناس ‍ مشهد و صاحب منصبان آستان قدس رضوى بود و با اكثر علماء و فضلاء ارتباط داشت و از مريدان مرحوم حاج شيخ  بود در مجلس حضور داشت بلافاصله گفت : اجازه دهيد من هم نظير آن را حكايت كنم . گفت : من و مرحوم حاج شيخ شب جمعه اى با درشكه رفتيم خادَرْ از ييلاقات مشهد است وقتى از درشكه پياده شديم داخل كوچه باغ پسر بچه اى 10 ساله فرياد مى زد ((بيائيد پدرم را رطيل زده است .)) روستائيان مى دانند كه رطيلزده صدى نود پايانش هلاكت است حاج شيخ فرمودند: اين بچه چرا داد و فرياد مى كند؟ عرض كردم مى گويد: بيائيد پدرم را رطيل زده است . فرمودند: بچه بيا جلو، او مى گفت : كار دارم پدرم را رطيل زده . حاج شيخ يك خرما و انجير به او دادند و فرمودند، بخور. بچه چون ديد خرما و انجير است خورد. فرمودند: برگرد برو پدرت خوب شده . بچه برگشت در بين راه ديد پدرش ‍ مى آيد قضيه را نقل كرد. آنگاه اهل ده فهميدند حاج شيخ به اين سرزمين تشريف آورده اند. ارباب حوائج ريختند و دعا و دوا از ايشان مى گرفتند. 📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده ✾📚 @Dastan 📚✾
💠🔹مرحوم آیت ‌الله شیخ عزیزالله خوشوقت جريمه‌ای بهتر، معتدل تر، مؤثرتر از اجرای فرمان خدا برای نفس وجود ندارد ◽️ واجب را پياده كن ⛔ حرام را هم ترک كن اين بزرگترين رياضت و جريمه برای نفس است نمی‌خواهد شما نذر كنی که پای پياده مكه بروی نه همين که تصميم بگيری نماز بخوانی روزه بگيری، واجبات را انجام بدهی اين بهترين رياضت است انسان را تربيت می‌كند ايمان بالا می‌رود ايمان که بالا رفت همه داخل انسان اصلاح می‌شود کسانی که نذر سنگين و شاق می‌كنند اما پاره‌ای از واجبات را انجام نمی‌دهند یا پاره‌ای از محرمات را مرتكب می‌شوند تا آخر هم مؤفق نمی‌شوند ✨چون گناه كارش تخريب است ✨ گناه را نبايد بغل عبادت بگذاری آیت الله ✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•° درختےنیست‌ڪہ‌ازبادهانلرزیده‌باشد وآدمےنیست‌ڪہ‌درزندگےشڪست نخورده‌باشـدツ اما...! اینڪہ‌باچہ‌عشقےࢪیشہ‌بدوانۍ "تُو"راسرپانگہ‌میـدارد🌱🤍🌸 ✾📚 @Dastan 📚✾
شبتون پراز ارامش ✾📚 @Dastan 📚✾