eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.8هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆آب به آسياى دشمن نريزيد. گاهى بر اثر ندانم كارى و عواملى ، دو گروه حزب اللهى به مخالفت با هم مى پردازند و در نتيجه آب به آسياب دشمن مى ريزند در صورتى كه بايد امور جزئى را با گذشت و تدبير حلّ كنند و مساءله اصلى كه مبارزه با استكبار است را از دست ندهند، در اين مورد به داستان ذيل توجه كنيد: زيد فرزند امام سجاد (علیه السلام )، عارف وارسته و رهبر انقلابى بزرگ كه در راه اسلام ، قهرمانانه به شهادت رسيد، نمونه رجسته اى از تاريخ اسلام است ، روزى با پسر عموهاى خود (نوادگان امام حسن عليه السلام ) در مورد موقوفات (بجا مانده از رسول اكرم (صل الله علیه وآله و سلم ) و على عليه السلام ) اختلاف نظر پيدا كردند، و كم كم اين مشكل به جائى رسيد كه عبدالله محض فرزند حسن مثنّى بن امام حسن مجتبى (علیه السلام ) جريان را به فرماندارى مدينه كشاند، تا قضيه در آنجا زير نظر خالد بن عبدالملك بن حارث (فرماندار مدينه ) حل گردد (نتيجه اين مى شود كه دو گروه حزب اللهى ، بر اثر اختلاف ، سوژه به طاغوتيان بدهند و سرانجام آبرو و موقعيت معنويشان از دست برود). خالد و دارودسته اش ، در انديشه آن بودند كه از اين ماجرا، بر ضدّ دودمان بنى هاشم (كه مخالفت سرسخت بنى اميه ) بودند سوءاستفاده كرده و آنها به جان هم بيندازند، خالد دستور داد زيد و عبدالله در فلان ساعت نزد او بروند. اما زيد كه مردى بيدار بود با يك تصميم قاطع ، نقشه دشمن را از نطفه قطع نموده و آن تصميم اين بود: بعد از ورود به نزد خالد (فرماندار مدينه ) زيد به عبدالله محض گفت شتاب مكن هرگز من با تو در نزد خالد نزاع نمى كنم و...، عبدالله مطلب را دريافت و خاموش شد. آنگاه زيد به خالد اعتراض كرد و گفت : آيا رواست كه فرزندان پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) را براى موضوعى ناچيز به حضور خود جلب كنى ؟!. خالد از اين اعتراض ، ناراحت شد، و با اشاره او يكى از دارودسته هايش به زيد گفت : اى فرزند ابوتراب و حسين (علیه السلام ) ساكت شو. زيد بر سر او فرياد كشيد و گفت : اى قحطانى ! ساكت باش و دهانت را ببند، شما لياقت آن را نداريد كه جوابتان را بدهم . و پس از بگومگوى خشونت آميز زيد از مجلس برخاست و بيرون رفت . به اين ترتيب ، زيد مساءله را به گونه اى ساخت كه نه تنها به حزب اللهى ها آسيب نرسيد و آب به آسياب دشمن ريخته نشد، بلكه فرماندار و اطرافيانش ، به عنوان طاغوتى و نالايق در رسيدگى امور معرّفى شدند، و صحنه سازى و خيمه شب بازى آنها بى نتيجه ماند. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔹اگر بخواهم حاج آقا رحیم ارباب را در یک جمله کوتاه معرفی کنم باید بگویم: جهانی بزرگ از کمال، در جرثومه ای کوچک بود. 95 سال حیات آن بزرگمرد در کلمه «نور تابنده» خلاصه میشود. 🔸از نکته های معنوی و جهات روحی ارباب یکی این بود که در پی جراحت آب مروارید چشم سرانجام بینایی ایشان از دست رفت و در 15 سال آخر عمر از نعمت دیدن ظاهری محروم شده بودند. در این مدّت حتی برای یک بار سخنی بر سبیل دلتنگی از این بابت نگفتند. 🔹روزی یکی گفته بود: دریغ از این که بینایی شما از دست رفت! ایشان فرموده بودند: اگر فقدان بینایی من این اثر را داشته که مستخدم ما از این که دست مرا می گیرد و به حمام و مسجد می برد و معتقد است، به ثواب می رسد، همین امر مایه خیر است. (مرحوم دکتر شیخ خليل رفاهی) ✾📚 @Dastan 📚✾
❣ خدا در هر لبخندی در هر فکری که به تو امید می دهد در هر اشکی که روح و روانت را آبیاری می کند... و در هر لحظه ای که نمی توانی به تنهایی با آن مواجه شوی، حضور دارد... ✾📚 @Dastan 📚✾ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا میگن اگر کسی رمضان را از دست داد، فرصتی جز عرفه برای جبران ندارد؟ | ✾📚 @Dastan 📚✾
🏵سلام عزیزان صبح امروز 💐زلال ترین شبنم شادی 🏵را همیشه برچشمانتان 💐و شیرین ترین تبسم 🏵خوشبختی را همیشه بر 💐 لبانتان آرزو دارم 🏵صبحتون دلپذیر 🌝 💐دلتون بی غم و غصه ✾📚 @Dastan 📚✾
روز عرفه بسم الله الرحمن الرحیم 🔘 معاویة بن عمّار می گوید از امام صادق (ع) درباره علت نامگذاری پرسیدم. فرمودند: « (ع)، حضرت ابراهیم (ع) را در بیرون آورد. چون ظهر شد، به وی گفت: «ای ابراهیم، به گناهت کن و عبادت هایت را بشناس.» از این رو به «عرفات» نامگذاری شد، چون که جبرئیل گفت: «اعتراف کن»، او هم اعتراف کرد. 📚 «لوامع صاحبقرانى» مشهور به شرح فقيه، نشر موسسان اسماعیلیان، ج ‏7، ص 38. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆زيارت معصومين و شادى مؤ من در عرفه مرحوم شيخ مفيد و ديگر بزرگان ، به نقل از علىّ بن اءسباط كه يكى از اصحاب و دوستان حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام است ، حكايت كنند: روز عيد عرفه جهت زيارت و ديدار مولايم ، حضرت ابوالحسن ، امام رضا عليه السلام حركت كردم ؛ چون به منزل حضرت وارد شدم و نشستم ، پس ‍ از لحظاتى مرا مورد خطاب قرار داد و فرمود: الاغِ مرا آماده كن تا بيرون برويم . وقتى الاغ را آماده كردم ، امام عليه السلام سوار بر آن شد و سپس به سمت قبرستان بقيع جهت زيارت قبر شريف مادرش ، حضرت فاطمه زهراءعليها السلام حركت كرد و من نيز همراه سرور و مولايم به راه افتادم . پس هنگامى كه وارد قبرستان بقيع شديم ، خدمت حضرتش عرضه داشتم : اى سرور و مولايم ! چه كسانى را قصد كنم و چگونه سلام گويم ؟ حضرت فرمود: بر مادرم ، فاطمه زهراء عليها السلام و بر دو فرزندش ، حسن و حسين ، همچنين بر علىّ بن الحسين ، زين العابدين و محمّد بن علىّ، باقرالعلوم و جعفر بن محمّد، صادق آل محمّد، و بر پدرم ، موسى بن جعفر (صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين )، سلام بده و ايشان را با كلماتى زيبا و مناسب زيارت كن . پس من نيز بر يكايك آن بزرگان معصوم ، سلام و تحيّت فرستادم و چون زيارت امام رضا عليه السلام پايان يافت ، به سمت منزل بازگشتيم . در بين راه به حضرت اظهار داشتم : ياابن رسول اللّه ! اى سرور و مولايم ! من تهى دست و درمانده هستم و چيزى در اختيار ندارم كه بتوانم به افراد خانواده ام عيدى دهم و آن ها را در اين روز و عيد عزيز دلشاد و خوشحال گردانم . امام عليه السلام پس از شنيدن سخن و درخواست من ، با چوب دستى خود - كه همراه داشت - خطّى روى زمين كشيد؛ و سپس خم شد و قطعه طلائى را - كه قريب يكصد دينار ارزش آن بود - برداشت و به من عنايت نمود. من با گرفتن آن هديه خوشحال شدم و توانستم نيازهاى خود و خانواده ام را تاءمين نمايم . اختصاص شيخ مفيد: ص 27، ارشاد مفيد: ص 309، كشف الغمّة : ج 3، ص 64، الثّاقب فى المناقب : ص 473. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔻هر كس در ايام عرفه به زيارت امام حسين برود ... / سیدی که به سیادت خود شک کرد! ◽️مرحوم سيد هادى موسوى (برادرزاده سيد صدرالدين عاملى پدر آيت الله سيد صدرالدين نزيل قم ): ◽️من در جوانى به دزفول رفتم تا ديدارى از دختر عمويم بنمايم مدتى در آن شهر ماندم در ايام توقفم وسوسه اى به من دست داد يعنى در سيادت واقعى خود ترديد پيدا كردم (كه آيا من واقعا سيد هستم يا نه ) فكر بسيارى كردم راهى نيافتم جز اينكه به نظرم رسيد كه هر كس در ايام عرفه به زيارت امام حسين برود خالص و پيوندش پاكيزه است ◽️روى اين نظر تصميم گرفتم زيارت عرفه امام حسين عليه السلام را محك پاكيزه گى و پيوستگى خود قرار دهم با جمعى از اعيان دزفول از راه شط بصره به سوى كربلا حركت كرديم ، متاءسفانه به مرض سختى مبتلا شدم به طورى كه از نماز خواندن نشسته هم عاجز شدم ◽️همراهان با كمال دلسوزى از من پرستارى كردند پانزده روز در منزلى ميان بصره و نجف براى خاطر من توقف كردند ولى روز به روز بر شدت مرض افزود تا جائى كه حواسم مختل و از پا درافتادم ، تنها مغزم كار مى كرد ◽️در اين حال متوسل به امام حسين عليه السلام شدم و عرض كردم: يا اباعبدالله تو مى دانى من چه قصدى دارم و اكنون در چه حالى هستم نزديك است جان به جان آفرين تسليم كنم و نفهمم انتسابم درست است يا نه ◽️تا اينكه موقع خواب فرا رسيد خوابيدم در خواب ديدم دو شخصيت بزرگ با لباس اعراب در كنار من هستند به دست يكى از آن دو تن كاسه اى چوبين كه محتوى مايعى بود (كه فكر كردم شير نوشيدنى است) در دست داشت و به سوى من آورده فرمود: بگير و بخور ◽️گفتم: من به واسطه نوشيدن شير بيمار شده ام از اين جهت از خوردن شير پرهيز مى كنم ديگر باره آن بزرگوار سخن خود را تكرار كرد ، شخصيت دوم اظهار داشت ((خذ من يد جدك الحسين عليه السلام )) كاسه را از دست جدت حسين عليه السلام بگير و بنوش كاسه را گرفتم و محتوياتش را نوشيدم آنرا بهترين غذا يافتم كه در عمرم بدان لذت غذائى نخورده بودم ◽️چون از خواب بيدار شدم ديدم نه حالت مريضى دارم و نه از ضعف و شكستگى در وجودم اثرى باقى است كسالت به كلى از وجودم رخت بربسته و بهبود يافته ام و از طرفى آن ترديد در انتساب هم با آن جمله ((خذ من يد جدك )) مرتفع و فكرم آسوده گرديد. ✾📚 @Dastan 📚✾
بهترین پروژه ای که همیشه می‌ارزه روش کار کنی خودتی 😍✨ ✾📚 @Dastan 📚✾
عرفه روز عرفه را قدر بدانید؛ خود را برای ورود به درگاه خشوع در مقابل پروردگار آماده کنیم. روز بزرگی است روز عرفه. ما دچار غبارگرفتگی و زنگ زدگی در دلهایمان میشویم؛ تضرّع، خشوع، ذکر، توسّل، این زنگ‌ها را و این غبارها را میزداید و روزهای مشخّصی، فرصتهای برتری برای این زنگ زدایی و رنگ زدایی و غبارروبی هست که از جمله ی برترینِ آنها عرفه است. روز عرفه را قدر بدانید. از ظهر عرفه تا غروب عرفه ساعات مهمّی است؛ لحظه لحظه ی این ساعات مثل اکسیر، مثل کیمیا حائز اهمّیّت است؛ اینها را با غفلت نگذرانیم. یک نمونه [از اعمال]، این دعای عجیب امام حسین (علیه‌السّلام) در عرفه است که مظهر خشوع و تذلّل و ذکر و مظهر ابتهال در مقابل پروردگار است. یک نمونه‌ی دیگر دعای امام سجاد (سلام‌الله‌علیه) در صحیفه‌ی سجّادیّه است. اینها را با تأمّل و با تفکّر بخوانید؛ این توشه ی شما است. ✅(بیانات رهبری، ۱۳۹۴/۰۶/۲۵) ✾📚 @Dastan 📚✾
💫💫«عرفه» شاید شبیه روزیست که من آقاجان را شناختم. ✍️ شاید چهار پنج سالم بود، که خودم را به خواب می‌زدم که خانه‌ی آقاجان بمانم و مرا نبرند خانه! و این فقط یک فضولی بود شاید... برای شنیدن صدای مناجاتِ نیمه شبِ آقاجان، که روی ایوان خانه‌ی گِلی‌شان ساعتها می‌نشست، گاهی نماز می‌خواند، گاهی چای می‌خورد، گاهی حافظ می‌خواند، و گاهی هم مثنوی «طالب و زهره» را .... • شاید او فهمید که من تمام مدت خلوتش را بیدارم و جُم نمی‌خورم تا صدایش را گوش کنم، شاید هم هرگز نفهمیده باشد. • اما تمام سهم من از همین آقاجان، «بازی» بود. روی شانه‌هایش می‌نشستم و او مرا در حیاط می‌گرداند و برای خودم از روی درختان میوه می‌چیدم. گاهی ازگیل، گاهی نارنگی، گاهی گلابی .... • سالهاست که حالتهای عجیب آقاجان را که در کودکی برایم جالب بود می‌فهمم. امّا دیگر ندارمش که یواشکی تماشایش کنم. امروز داشتم فکر می‌کردم ماجرای ما و امام، ماجرای من و آقاجان بود. او دلش کجا گیر بود و نجوایش تا کجا بالا می‌رفت، و سهم من از او به اندازه‌ی درکم از او بود... بازی، بازی، بازی ... • ما قرنهاست داریم با نعمتهای خدا بازی می‌کنیم و حواسمان نیست. مخصوصاً با بزرگترین نعمت خدا، که همه‌ی خداست در کالبد انسان! «خلیفة‌الله» یعنی جانشین خدا! ما با جانشین خدا چه کردیم؟ راه به سمت خدا باز کردیم؟ یا دست توسل زدیم به او برای اینکه بازی‌های دنیایمان را قشنگ‌تر و جذّاب‌تر اداره کند. «عرفه» شاید شبیه روزیست که من آقاجان را شناختم. اما دیر شده بود! ※ما هنوز در دنیاییم امّا... و عرفه روز «فهم امام» است. نگذاریم دیر بشود... ✾📚 @Dastan 📚✾
بچه که بودم یه بار بابام با عموم تو خونه ما بحث شون شد در حدی که همسایه ها اومدن تو کوچه و میخواستن زنگ بزنن پلیس بیاد. عموم رفت و دو سه روز بعد زن عموم زنگ زد به مامانم و بدون اینکه کلمه ای راجع به دعوا حرف بزنه گفت عصر هستین یه سر بیاییم اونجا؟ مامانم هم گفت آره و باز بابام داغ کرد و گفت بیخود کردن و فلان ولی مامانم گفت من مهمون رو از خونه ام بیرون نمی‌کنم. خلاصه اومدن و یادمه زمستون هم بود، زن عموم کیک درست کرده بود و اومدن نشستن و تا نیم ساعت فقط زن عموم و مامانم حرف میزدن از بافتنی و طرز تهیه کیک و مدرسه و ... بابام و عموم هیچی نمی‌گفتن فقط تلویزیون نگاه می‌کردن. زن عموم میل بافتنی و کاموا رو از کیفش درآورد و ما هم دیگه کم کم از اتاق دراومدیم بیرون. همچنان بین بابام و عموم سکوت برقرار بود. دیگه یک ساعت که گذشت مامانم گفت شام بمونید و زن عموم هم قبول کرد ولی عموم قبول نمی‌کرد ما هم گیر دادیم که بمونید و خلاصه تو تعارف ها مامانم پاشید برنج و خیس کرد وکاهو رو درآورد بیرون و به بابام گفت برو کباب بگیر خلاصه با بابام و عموم رفتیم دنبال بچه ها که خونه بودن از اونور هم رفتیم کباب گرفتیم موقع کباب خریدن عموم هم پیاده شد و رفت با بابام حرف زدن کباب و گرفتیم بابام هم بستنی سنتی خرید و برگشتیم خونه و شام همگی کنار هم بودیم و یادمه بعد شام صدای خنده بابام و عموم خونه رو برداشته بود. این خاطره خیلی تو ذهن من پر رنگه. اهمیت رواداری و گذشت و حفظ رابطه هایی که ارزشمنده، تو هر رابطه ای اختلاف و درگیری به وجود میاد و نقش اطرافیان هم خیلی خیلی مهمه. من از زن عموم و مادرم رواداری و حفظ رابطه رو یاد گرفتم که چقدر ساده بدون اینکه دامن بزنن به دعوای شوهرهاشون تونستن این قضیه رو جمع کنند و همون عموم چه در زمان مریضی بابام چه بعد فوتش یک لحظه ما رو تنها نذاشته و حواسش به ما بوده شاید اگه همون دعوا می موند و کهنه می‌ شد اگه اختلاف ها شدید تر می‌شد اتفاق های بدتری می‌افتاد. امروز هر چی اطرافم رو نگاه میکنم کافیه آدما یه اشتباه بکنن سریع حذف میشن آدم ها تنها شدن هیچ کس تحمل شنیدن حرف مخالف رو نداره همه میخوان به هم حمله کنن ما خیلی چیزها به دست آوردیم ولی خیلی چیزها هم از دست دادیم. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆خواب الهام بخش يكى از اساتيد بزرگ نقل مى كرد، در مجلس يكى از هيئتهاى مهم تهران ، براى سيل زدگان فارس ، پول جمع مى كرديم ، مبلغ هنگفتى جمع آورى شد، ولى من خودم غفلت كردم كه در آن مجلس ، در پول دادن شركت كنم . شب بعد، سحر در عالم خواب ديدم ، چند اتوبوس از كنار همان مجلس ‍ هيئت ، ايستاده و مسافران سوار بر آن مى شوند و قصد زيارت مرقد شريف حضرت معصومه (سلام الله علیها ) در قم را دارند. من به پيش رفتم ، تا سوار شوم و با آنها به زيارت بروم ، ولى كنار چند اتوبوس رفتم ، گفتند اتوبوس ، پر است و جا نيست . پس از آنكه بيدار شدم ، دريافتم كه چون در آن جلسه ، در كمك مالى به سيل زدگان شركت نكردم ، در عالم خواب به من گفته شد كه جا براى تو نيست ، چرا كه شركت نكردم ، آنها نيز مرا در رفتن به زيارت ، شركت ندادند! اين نوع خوابها از انواع الهامهائى است كه از اسرار خبر مى دهد، و موجب بيدارى انسان مى گردد. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ! 🌷در ساحل فرات (عملیات والفجر ۸ ) کوسه‌ای را پیدا کردیم که در اثر اصابت گلوله و موج انفجار از بین رفته بود، پس از باز کردن شکم این کوسه ۱۳ پلاک از شکمش خارج شد. این پلاک‌ها متعلق به سربازانی بود که از ترس خمپاره خود را به آب خروشان فرات انداخته و طعمه کوسه شده بودند. 🌷سربازان زیادی در این منطقه و مناطق مشابه گرفتار کوسه می‌شدند و دیگر هیچ اثری از آن‌ها باقی نمی‌ماند. ما به عشق اسلام به جبهه می‌رفتیم و خطراتش را هم به جان می‌خریدیم، بنده در آن زمان متاهل بودم و دو فرزند داشتم. خانواده‌ام را به خدا می‌سپردم و به عشق مملکت و کشورم و حمایت از رفقا راهی جنگ می‌شدم. : جانباز شیمیایی سرافراز صادق مطهری نژاد منبع: خبرگزاری ایسنا ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃همیشه تاریکترین لحظه ها✨ درست قبل از سپیده دم است 😇 اگر ناامید نشویم😊 روشنایی و امید سرازیر می شود✨🌸 ✾📚 @Dastan 📚✾
🤲بارالها! مقدر فرما آنچه ذبح میشود نفسانیت من باشد ، به پای ربانیت تو 🔸️ عید قربان، عید بندگی و رهایی از تعلقات مبارک‌باد☺️ 🌱🌸🌾🌱🌸🌾🌱🌸 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌾دستور اخلاقى محمد بزنطى گويد: در محضر حضرت امام رضا (علیه السلام ) بودم فرمود: اميرمؤمنان على (علیه السلام ) فرمود: لا ياءبى الكرامة الاحمار: از كرامت و بزرگوارى ، جز الاغ جلوگيرى نمى كند. عرض كردم : معنى اين سخن چيست ؟ (به دو مصداق از كرامت اشاره كرد و). فرمود: 1- در موردى كه بوى خوش (از گل يا گلاب و عطر) به شما عرضه مى كنند، ولى شما ممانعت مى كنيد2- در مجلس ، جا، باز مى كنند، بنشينيد ولى شما (بدون عذر) در آنجا نمى نشينيد، در اين دو صورت ، شما از كرامت (و بزرگوارى كه به سوى شما عرضه شده ) جلوگيرى كرده ايد و اين درست نيست و خلاف اخلاق اسلامى مى باشد. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆احترام جان و مال مسلمان امام صادق (علیه السلام ) فرمود: رسول اكرم (صل الله علیه وآله و سلم ) (در حجة الوداع كه آخرين حج آنحضرت در سال دهم هجرت بود و مسلمانان بسيار در مراسم حج شركت نموده بودند) در سرزمين منى در ميان مسلمين ايستاد و رو به آنها كرد و پرسيد: محترمترين و ارجمندترين روزها چه روزى است ؟ مسلمانان عرض كردند امروز (عيد قربان ) است . فرمود: محترمترين و عاليترين ماهها چه ماهى است ؟ مسلمانان عرض كردند: همين ماه (ذيحجه ) . فرمود: چه سرزمينى (شهرى ) محترمترين سرزمين ها است . عرض كردند: اين سرزمين (مكه ). آنگاه پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) فرمود: فان دمائكم و اموالكم عليكم حرام كحرمة يومكم هذا فى شهركم هذا فى بلد كم هذا الى يوم تلقونه : بى گمان بدانيد كه خونهاى شما و اموال شما بر شما محترم است مانند احترام اين روز در اين ماه و در اين سرزمين تا بر پا شدن روز قيامت كه خدا را ملاقات كنيد. آنگاه فرمود: خداوند از كردار شما مى پرسد، آگاه باشيد آيا رسالت خود را ابلاغ كردم ؟ همه مسلمين حاضر، عرض كردند: آرى . پيامبر (ص ) عرض كرد: خداوندا گواه باش !. سپس فرمود: آگاه باشيد، هرگاه كسى از شما در نزدش ، امانتى هست ، به صاحبش رد كند، و بدانيد كه قطعا (ريختن ) خون مسلمان ، حلال نيست ، و (نيز) مال مسلمان ، حلال نيست جز در موردى كه رضايت داشته باشد، و به خودتان ظلم نكنيد، و بعد از من از اسلام به كفر باز نگرديد. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆على (علیه السلام ) حامى مستضعفان زمان خلافت اميرمؤمنان على (علیه السلام ) بود كنيزى از طرف خانم خود به قصابى آمد تا گوشت بگيرد، قصاب عوض گوشت خوب ، (به تعبير نگارنده ) گوشت آشغال به كنيز داد، و به اعتراض كنيز توجه نكرد. كنيز در حالى كه بر اثر ناراحتى گريه مى كرد، از مغازه قصابى بيرون آمد و به خانه خانم خود رهسپار گرديد، در راه چشمش به اميرمؤمنان على (ع ) افتاد، به حضور آنحضرت رفته و از قصاب شكايت كرد. حضرت على (ع ) همراه كنيز نزد قصاب رفت ، و قصاب را موعظه كرد و از او خواست كه با كنيز براساس حق و انصاف رفتار كند، و فرمود: ينبغى ان يكون الضعيف عندك بمنزلة القوى فلا تظلم الناس سزاوار است كه افراد ضعيف در نزد تو همچون افراد نيرومند باشند (و بين آنها فرق نگذارى ) بنابراين به مردم ظلم نكن . قصاب كه على (ع ) را نشناخت و خيال كرد مردى معمولى نزد او آمده ، خشمگين شد و با خشونت گفت : برو بيرون ، و تو چه كاره اى ؟ و حتى دست بلند كرد كه آن حضرت را بزند. على (ع ) در اين مورد، ديگر چيزى نگفت و رفت . شخصى كه در كنار قصابى بگو مگوى قصاب را با على (ع ) شنيده بود و على (ع ) را مى شناخت ، نزد قصاب آمد و گفت : آيا شناختى اين آقا را؟. قصاب گفت : نه ، او چه كسى بود؟ آن شخص گفت : آن آقا اميرمؤمنان على (ع ) بود. قصاب تا اين مطلب را شنيد، بسيار ناراحت شد كه چرا به مقام شامخ على (ع ) جسارت كرده است ، ناراحتى او به حدى زياد شد كه بى اختيار همان دستش را كه به سوى على (ع ) بلند كرده بود بريد بطورى كه قسمتى از دستش قطع شد، آن قسمت قطع شده را بدست گرفت با ناله و زارى به حضور على (ع ) آمد و معذرت خواهى كرد... دل مهربان على (ع ) به حال قصاب سوخت ، براى او دعا كرد و از خدا خواست دست او را خوب كند، دعايش مستجاب شد. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
زندگی شبیه فصل هاست هیچ فصلی همیشگی نیست در زندگی نیز روزهایی برای کاشت، داشت، استراحت و تجدید حیات وجود دارد اگر امروز مشکلاتی دارید بدانید که لحظات خوب هم در پیش است ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 🌷 ...! 🌷یکی از مشکلات عملیات در هور این بود که دشمن با کمین‌هایی که در هور ایجاد کرده بود، با کوچک‌ترین حرکتی که از طرف بچه‌ها صورت می‌گرفت، مانند اثر رفت و آمد قایق‌ها و یا حرکت غواص‌ها که نی‌ها را به صدا درمی‌آورد، دشمن پی به حرکت ما می‌‌برد. این مشکل در شب‌های عملیات صد برابر می‌شد، چون حرکت و رفت و آمد آن همه غواص و قایق قطعاً در هور برای دشمن ایجاد حساسیت می‌کرد. 🌷اما در شب عملیات «عاشورای ۴» امداد الهی عجیبی اتفاق افتاد. و آن این بود که همزمان با حرکت غواصان و موج اول (اولین گروه عمل کننده) ناگهان تمامی قورباغه‌ها و موجودات هور با همدیگر شروع به سر و صدا کرده و حساسیت‌ها را خنثی کردند! این امداد عجیب طوری بچه‌ها را دلگرم کرد که غواص‌ها – که در مواقع عادی آرام فین می‌زدند تا در جریان آب تغییر ایجاد نشود – در آب شیرجه می‌رفتند! ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان زیبای حاج عباس ذغالی و دستگیری آبرومندانه از پیرمرد فقیر 📚استاد دارستانی ✾📚 @Dastan 📚✾