🤲بارالها!
مقدر فرما آنچه ذبح میشود نفسانیت من باشد ، به پای ربانیت تو
🔸️ عید قربان، عید بندگی و رهایی از تعلقات مبارکباد☺️
🌱🌸🌾🌱🌸🌾🌱🌸
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🌾دستور اخلاقى
محمد بزنطى گويد: در محضر حضرت امام رضا (علیه السلام ) بودم فرمود: اميرمؤمنان على (علیه السلام ) فرمود: لا ياءبى الكرامة الاحمار: از كرامت و بزرگوارى ، جز الاغ جلوگيرى نمى كند.
عرض كردم : معنى اين سخن چيست ؟ (به دو مصداق از كرامت اشاره كرد و).
فرمود: 1- در موردى كه بوى خوش (از گل يا گلاب و عطر) به شما عرضه مى كنند، ولى شما ممانعت مى كنيد2- در مجلس ، جا، باز مى كنند، بنشينيد ولى شما (بدون عذر) در آنجا نمى نشينيد، در اين دو صورت ، شما از كرامت (و بزرگوارى كه به سوى شما عرضه شده ) جلوگيرى كرده ايد و اين درست نيست و خلاف اخلاق اسلامى مى باشد.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆احترام جان و مال مسلمان
امام صادق (علیه السلام ) فرمود: رسول اكرم (صل الله علیه وآله و سلم ) (در حجة الوداع كه آخرين حج آنحضرت در سال دهم هجرت بود و مسلمانان بسيار در مراسم حج شركت نموده بودند) در سرزمين منى در ميان مسلمين ايستاد و رو به آنها كرد و پرسيد: محترمترين و ارجمندترين روزها چه روزى است ؟ مسلمانان عرض كردند امروز (عيد قربان ) است .
فرمود: محترمترين و عاليترين ماهها چه ماهى است ؟
مسلمانان عرض كردند: همين ماه (ذيحجه ) .
فرمود: چه سرزمينى (شهرى ) محترمترين سرزمين ها است .
عرض كردند: اين سرزمين (مكه ).
آنگاه پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) فرمود:
فان دمائكم و اموالكم عليكم حرام كحرمة يومكم هذا فى شهركم هذا فى بلد كم هذا الى يوم تلقونه :
بى گمان بدانيد كه خونهاى شما و اموال شما بر شما محترم است مانند احترام اين روز در اين ماه و در اين سرزمين تا بر پا شدن روز قيامت كه خدا را ملاقات كنيد.
آنگاه فرمود: خداوند از كردار شما مى پرسد، آگاه باشيد آيا رسالت خود را ابلاغ كردم ؟
همه مسلمين حاضر، عرض كردند: آرى .
پيامبر (ص ) عرض كرد: خداوندا گواه باش !.
سپس فرمود: آگاه باشيد، هرگاه كسى از شما در نزدش ، امانتى هست ، به صاحبش رد كند، و بدانيد كه قطعا (ريختن ) خون مسلمان ، حلال نيست ، و (نيز) مال مسلمان ، حلال نيست جز در موردى كه رضايت داشته باشد، و به خودتان ظلم نكنيد، و بعد از من از اسلام به كفر باز نگرديد.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆على (علیه السلام ) حامى مستضعفان
زمان خلافت اميرمؤمنان على (علیه السلام ) بود كنيزى از طرف خانم خود به قصابى آمد تا گوشت بگيرد، قصاب عوض گوشت خوب ، (به تعبير نگارنده ) گوشت آشغال به كنيز داد، و به اعتراض كنيز توجه نكرد. كنيز در حالى كه بر اثر ناراحتى گريه مى كرد، از مغازه قصابى بيرون آمد و به خانه خانم خود رهسپار گرديد، در راه چشمش به اميرمؤمنان على (ع ) افتاد، به حضور آنحضرت رفته و از قصاب شكايت كرد.
حضرت على (ع ) همراه كنيز نزد قصاب رفت ، و قصاب را موعظه كرد و از او خواست كه با كنيز براساس حق و انصاف رفتار كند، و فرمود:
ينبغى ان يكون الضعيف عندك بمنزلة القوى فلا تظلم الناس
سزاوار است كه افراد ضعيف در نزد تو همچون افراد نيرومند باشند (و بين آنها فرق نگذارى ) بنابراين به مردم ظلم نكن .
قصاب كه على (ع ) را نشناخت و خيال كرد مردى معمولى نزد او آمده ، خشمگين شد و با خشونت گفت : برو بيرون ، و تو چه كاره اى ؟ و حتى دست بلند كرد كه آن حضرت را بزند.
على (ع ) در اين مورد، ديگر چيزى نگفت و رفت .
شخصى كه در كنار قصابى بگو مگوى قصاب را با على (ع ) شنيده بود و على (ع ) را مى شناخت ، نزد قصاب آمد و گفت : آيا شناختى اين آقا را؟.
قصاب گفت : نه ، او چه كسى بود؟
آن شخص گفت : آن آقا اميرمؤمنان على (ع ) بود.
قصاب تا اين مطلب را شنيد، بسيار ناراحت شد كه چرا به مقام شامخ على (ع ) جسارت كرده است ، ناراحتى او به حدى زياد شد كه بى اختيار همان دستش را كه به سوى على (ع ) بلند كرده بود بريد بطورى كه قسمتى از دستش قطع شد، آن قسمت قطع شده را بدست گرفت با ناله و زارى به حضور على (ع ) آمد و معذرت خواهى كرد...
دل مهربان على (ع ) به حال قصاب سوخت ، براى او دعا كرد و از خدا خواست دست او را خوب كند، دعايش مستجاب شد.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
زندگی شبیه فصل هاست
هیچ فصلی همیشگی نیست
در زندگی نیز روزهایی برای
کاشت، داشت، استراحت
و تجدید حیات وجود دارد
اگر امروز مشکلاتی دارید
بدانید که لحظات خوب هم در پیش است
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#امداد_الهى_عجيب_در_هور...!
🌷یکی از مشکلات عملیات در هور این بود که دشمن با کمینهایی که در هور ایجاد کرده بود، با کوچکترین حرکتی که از طرف بچهها صورت میگرفت، مانند اثر رفت و آمد قایقها و یا حرکت غواصها که نیها را به صدا درمیآورد، دشمن پی به حرکت ما میبرد. این مشکل در شبهای عملیات صد برابر میشد، چون حرکت و رفت و آمد آن همه غواص و قایق قطعاً در هور برای دشمن ایجاد حساسیت میکرد.
🌷اما در شب عملیات «عاشورای ۴» امداد الهی عجیبی اتفاق افتاد. و آن این بود که همزمان با حرکت غواصان و موج اول (اولین گروه عمل کننده) ناگهان تمامی قورباغهها و موجودات هور با همدیگر شروع به سر و صدا کرده و حساسیتها را خنثی کردند! این امداد عجیب طوری بچهها را دلگرم کرد که غواصها – که در مواقع عادی آرام فین میزدند تا در جریان آب تغییر ایجاد نشود – در آب شیرجه میرفتند!
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان زیبای حاج عباس ذغالی و دستگیری آبرومندانه از پیرمرد فقیر
📚استاد دارستانی
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆مجنون دانا
حضرت حجة الاسلام و المسلمين داودى فرمودند:
حضرت آية الله العظمى حاج آقا مجتبى بهشتى اصفهانى حفظه الله تعالى فرمودند:
من در آن زمان كه نجف بودم هر وقت سر درس مى رفتم وضو مى گرفتم و سر درس با وضو بودم . يك روز حالش را نداشتم كه وضو بگيرم همينطور بى وضو سر درس رفتم .
اتفاقاً شخصى كه معروف به ديوانه بود و لباسهاى مندرس و پاره مى پوشيد گاهى اوقات درس مى آمد و همه او را مجنون مى دانستند و توجهى به او نداشتند، جلوى مرا گرفت و گفت : آشيخ چرا امروز بى وضو سر درس آمدى ؟!
من تعجب كردم كه ايشان از كجا دانست من امروز بى وضو سر درس آمده ام .
آن وقت من فهميدم كه انسانها را نبايد به چشم حقارت نگاه كرد شايد آنها از مردان خدا باشند و ما ندانيم .
📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
👤 آیت الله جوادی آملی :
🔻 از بهترین فرصتها برای تقرب به خدای سبحان همان قربانی کردن است.
🔻 حالا اگر قربانی کردن گاو و گوسفند این همه فضیلت داشته باشد ، قربانی کردن نفس چقدر فضیلت دارد؟!
🔻 تضحیه نفس بالاتر از تزکیه نفس است ، آن ( یُزَکِّیهِمْ ) برای مراحل میانی تقرب است ، امّا این تضحیه که آدم خودش را قربانی کند و بشود جزء مقرّبین الی الله این بالاتر از آن است.
✾📚 @Dastan 📚✾
هرکس بر خدا توکل کند
دشواری ها بر او آسان میشود ☘
✾📚 @Dastan 📚✾
💞💞💞💞
#تلنگرانه
⚜هیچوقت یک بازیکن فوتبال را بدون تمرین قبلی به مسابقه فینال نمیفرستند.
لذا ما نیز نباید توقع داشته باشیم که در ظهور حضرت حجت تاثیر گذار باشیم وقتی خودمان را برای شرایط بعد از ظهور آماده نکرده ایم. وقتی خودمان را برای پذیرش عدالتی که ممکن است به ضررمان باشد چگونه میتوانیم وارد آن دوران بشویم
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح از راه رسید
سبدش پر ز گل خورشید است
نگهش آینهے امید است🌸🍃
هم نفس با همه مرغان
خوش الحان سحر
نغمه خوان، غزل توحید است
صبح آغوش گشودست
بپا خیز و ببین، با نگاهے 🌸🍃
ڪه پر از مهر و صفاست
بخدا صبح قشنگ است قشنگ
باغ پر نقش خدا ، رنگ به رنگ...🌸🍃
سلام صبح زندگیتون قشنگ و زیبا🌼
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆حفظ بيت المال
روزى عقيل برادر بزرگ امير مؤمنان على (علیه السلام) به حضور على (علیه السلام ) آمد و تقاضاى مبلغى وام كرد (با توجه به اينكه زمان خلافت على عليه السلام بود، و بيت المال در اختيار آنحضرت بود).
عقيل افزود: به كسى مقروض هستم و وقت اداى آن فرا رسيده است ، مى خواهم قرض خود را ادا كنم .
امام فرمود: وام تو چقدر است ؟
عقيل : مبلغ وام را معين كرد.
امام (علیه السلام) فرمود: من اين اندازه پول ندارم ، صبر كن تا جيره ام از بيت المال بدستم برسد آن را در اختيار تو خواهم گذاشت .
عقيل گفت : بيت المال در اختيار تو است ، باز مى گوئى صبر كن تا جيره ام برسد، تازه جيره تو مگر چقدر است ؟ اگر همه آن را به من بدهى كفايت قرض مرا نمى كند.
امام على (علیه السلام) به عقيل فرمود: پس بيا من و تو هر كدام شمشيرى برداريم و به حيره (محلى نزديك كوفه ) برويم و به يكى از بازرگانان آنجا شبيخون بزنيم و اموالش را بگيريم (و در نتيجه ، پولدار مى شويم و تو نيز وام خود را مى دهى ).
عقيل فرياد زد: واى ! يعنى برويم دزدى كنيم ؟.
على (علیه السلام ) فرمود: اگر مال يك نفر را بدزدى ، بهتر از آن است كه مال عموم را بدزدى (بيت المال ، مال عموم مسلمين است ، اگر از آن به عنوان منافع خصوصى ، زيادتر از ديگران برداريم به اموال عمومى ، دزدى شده است ).
به اين ترتيب ، عقيل ، ماءيوس شد و ديگر، سخنى نگفت .
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆پيشنهاد مغرورانه
در آغاز بعثت پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) يكى از پيشنهاد مشركان اين بود: ابوجهل و جمعى از مشركان قريش به حضور پيامبر (ص ) آمده و عرض كردند: ما به تو ايمان نمى آوريم مگر اينكه خداى جهان ، نامه اى براى تك تك ما بفرستد، آن هم چنين بنويسد:
الى فلان بن فلان من رب العالمين : به فلانكس فرزند فلانكس (مثلا به ابوجهل عمرو بن هشام ) از طرف پروردگار جهانيان و در آن نامه رسما دستور داده شود، كه ما از تو مى خواهيم كه از دستوراتمان پيروى نمائيد.
و در بعضى از احاديث اين جمله اضافه شده : و اين نامه خدا كنار سر هر شخصى قرار گيرد، و در آن نوشته شده باشد: تو از آتش دوزخ ، دور هستى و در امان مى باشى .
اگر چنين نامه آن هم براى هر شخصى از سوى خداوند آمد، ما ايمان مى آوريم .
آيه 52 سوره مدثر همين مطلب را اشاره مى كند، و آيات بعد از آن ، به پاسخ مى پردازد.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆نتيجه توسل
حدود چهل سال قبل در كرمان يكى از علماى وارسته و متعهد بنام آيت الله ميرزا محمدرضا كرمانى (متوفى 1328 شمسى ) زندگى مى كرد، در آن زمان ، در كرمان ، بازار فرقه ضاله شيخيه رواج داشت .
آيت الله كرمانى ، واعظ محقق آن زمان مرحوم سيد يحيى يزدى را به كرمان دعوت كرد، تا با واعظ و ارشاد خود، مردم را از انحرافات و گمراهيهاى شيخيه آگاه كند و در نتيجه جلو گسترش آنها را بگيرد.
مرحوم سيد يحيى واعظ يزدى ، اين دعوت را پذيرفت و به كرمان رفت ، و مردم را متوجه انحرافات آنها نمود و با افشاگرى خود، اين گروه ضاله را رسوا ساخت ، به طورى كه تصميم گرفتند با نيرنگى مخفيانه او را بقتل برسانند، آن نيرنگ مخفيانه اين بود:
شخصى از آنها به عنوان ناشناس ، از او دعوت كرد كه فلان ساعت به فلان محله و فلان خانه براى منبر رفتن برود.
او قبول كرد، دعوت كننده با عده اى به خدمت سيد يحيى واعظ آمده و او را با احترام به عنوان روضه خوانى بردند، ولى بعد معلوم شد كه ايشان را به خارج شهر به باغى برده و از منبر و روضه خبرى نيست ، او كم كم احساس خطر جدى كرد و خود را در دام مرگ شيخيه ديد، آن هم در جائى كه هيچكس از وضع او مطلع نبود.
سيد يحيى واعظ در آن حال به جده خود حضرت زهرا (عليهاسلام ) متوسل گرديد، گويا نماز استغاثه به آنحضرت را خواند و در سجده نماز گفت : يامولاتى يافاطمة اغيثينى : اى سرور من اى فاطمه ، به من پناه بده و به فريادم برس . خطر لحظه به لحظه نزديك مى شد، سيد يحيى ديد، گروه دشمن به او نزديك شدند، و خود را آماده كرده اند و چيزى نمانده بود كه به او حمله كرده و او را قطعه قطعه نمايند.
در اين لحظه حساس ناگهان غرش تكبير و فرياد مردم را شنيد كه باغ را محاصره كرده اند، و از ديوار وارد باغ شدند و با حمله به گروه شيخيها، آنها را تارومار كردند و مرحوم سيد يحيى را نجات داده و با احترام ، همراه خود در كنار حضرت آيت الله ميرزا محمدرضا كرمانى به شهر و منزل آيت الله كرمانى آوردند.
سيد يحيى واعظ از آيت الله كرمانى پرسيد: شما از كجا مطلع شديد كه من در خطر نيرنگ مخفيانه شيخيه قرار گرفته ام و آمديد و مرا از خطر حتمى نجات داديد؟
آيت الله كرمانى فرمود: من در عالم خواب حضرت صديقه طاهره ، زهراى اطهر (سلام الله علیها ) را ديدم به من فرمود: محمدرضا، فورا خودت را به پسرم سيد يحيى برسان و او را نجات بده كه اگر دير كنى ، كشته خواهد شد.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چیزایی که به خدا واگذار شد
تضمین شده است
بسپار به خدا...✨
✾📚 @Dastan 📚✾
دو روز قبل از اعزامش وقتی لباسهای نظامی اش را شسته بودم، به خانه آمد و رفت لباسها را خيس خيس پوشيد، دی ماه بود و هوا سرد. گفتم چرا لباس ميپوشی. سرما ميخوری. گفت من از پرواز جاماندم و دوستانم رفتند، ميخواهم بچهها را سركار بگذارم و الکی با لباس نظامی از زير قرآن رد شوم و عكسم را بين بچهها پخش كنم. گويا نقشهاش بود كه به اين ترتيب از زير قرآن ردش كنيم. اما من احتياط كردم و حتی نميخواستم از او عكس بگيرم كه گفت مريم خانم جو گير نشو. قرآن كه بالای سرم نميگيری،🙁
حداقل عكس بگير. به ناچار عكسش را انداختم. پنجشنبه بود و شنبه اش بدون خداحافظی رفت.😔
راوی: مادر شهید مجید قربانخانی
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅#پندانه
✍️ ساختن دنیای زیبا وسط زشتیها از مادر، مادر میسازد
🔹نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک پنجسالهاش میآید.
🔸امروز درست جلوی واحد ما صدای تیکشیدنش همراه شده بود با گپزدنش با بچه.
🔹پاورچین، بیصدا، کاملا فضول رفتم پشت چشمیِ در، بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله.
🔸بچه گفت:
بعد از اینجا کجا میریم؟
🔹مامان:
امروز دیگه هیچجا. شنبهها روز خالهبازیه.
🔸کمی بعد بچه میپرسد:
فردا کجا میریم؟
🔹مامان با ذوق جواب میدهد:
فردا صبح میریم اونجا که یه بار من رو پلههاش سُر خوردم.
🔸بچه از خنده ریسه میرود.
🔹مامان میگوید:
دیدی یکدفعه ولو شدم؟
🔸بچه:
دستتو نگرفته بودی به نرده میفتادیا.
🔹مامان همانطور که تی میکشد و نفسنفس میزند میگوید:
خب من قویام.
🔸بچه:
اوهوم، یه روز بریم ساختمون بستنی.
🔹مامان گفت:
این هفته نوبت ساختمون بستنی نیست.
🔸نمیدانم ساختمان بستنی چیست، ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوبشور هم حرف میزنند.
🔹بعد بچه یک مورچه پیدا میکند، دوتایی مورچه را هدایت میکنند روی یک تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راهپله پیادهاش میکنند که برود پیش بچههایش و بگوید من را یک دختر مهربان نجات داد تا زیر پا نمانم.
🔸نظافت طبقه ما تمام میشود. دست هم را میگیرند و همینطور که میروند طبقه پایین درباره آندفعه حرف میزنند که توی آسانسور ساختمان بادامزمینی گیر افتاده بودند.
💢 مزه این مادرانگی کامم را شیرین میکند، مادرانگیای که به زاییدن و سیرکردن و پوشاندن خلاصه نشده، مادربودنی که مهدکودک دو زبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوکِ عسل و بادام نیست.
🔺ساختن دنیای زیبا وسط زشتیها از مادر، مادر میسازد.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆مار
منزل ما خيلى مار داشت ، با اينكه با ما كارى نداشتند، ولى چون توى رختخواب و لباسها.... و توى باغچه لول مى زدند ما ديگر خسته شده بوديم .
يكسالى كه ايشان دوباره منزل ما آمده بودند، مادرم به من گفت : برو به بابات بگو به حاج شيخ بگويد مار در منزل ما زياد است و ما راحت نيستيم و ايشان دعا كند اين مارها بروند.
من آمدم جلوى شيخ به پدرم گفتم . حاج شيخ فرمود: اين بچه چه مى گويد، گفتم آشيخ ما منزلمان خيلى مار دارد كارى با ما ندارند ولى بچه ها مى ترسند.
حاج شيخ ثنار به پول آن روز به من داد و فرمود: اين پول را بگير و برو فلفل سياه بخر و بياور.
من رفتم خريدم و آوردم . حاج شيخ فرمود: چند نفر هستيد؟ گفتيم : هيجده نفر توى اين منزل هستيم ، فرمود: برو از وسط باغچه خانه يك مشت خاك بياور.
من آوردم ديدم هيجده دانه فلفل جدا فرمود و به آن دعايى خواند و فوت كرد و فلفلها را روى خاك ها ريخت ، و بعد فرمود همانجا را بِكَن و اينها را دفن نما، من همين كار را كردم ، ديگر مارى در خانه ما پيدا نشد.
📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
🌄 باور نمیکردم...
✍🏻 عینصاد
❞ بالهاى آگاهى من
اقتدار پروازم، در وسعت بلاء، در هواى طوفانى عشق تو شكست.
و باران چشمهايم را به آسمان و به دريا و به روح سبز جنگل، سپرد
اكنون در سينهى خستهى من، جوانههاى تمنّا شكفته است.
باور نمىكردم كه در نهايت مىتوان آغاز شد.
راستى اى التهاب دلانگيز!
با دلهاى شكسته و اشكهاى سرشار چه مىكنى؟
چقدر مهربان به من آموختى كه پلاس كهنهى رنجها را راحت بپوشم.
و راحتى را از شاخهى رنجهاى صميمى بچينم
و خشنودى را با زبان درد مزمزه كنم و راه بيفتم.
در جنگل محبت تو، زشتىها و رنجها، زيبا روييدهاند،
در آسمان عنايت تو، پرندههاى عاجز به معراج اقتدار رفتهاند.
در درياى طوفانى فيض، راستى چقدر آرامش گسترانيدهاند.
📚 #نامه_های_بلوغ | ص ۲۴۷
✾📚 @Dastan 📚✾
آرزو میکنم
لحظه لحظه ی زندگیتون
قرین این پنج حرف ساده باشد
آرامش...❤️
✾📚 @Dastan 📚✾