# سخنان ناب و زیبا
🌺🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃
🍃
✍🏻‼️ مقایسه عجیب و غیر منطقی
👈🏻 چون فلان آقای اهل مسجد فلان اشتباه را کرد ، پس من دیگر مسجد نمی روم !
👈🏻 چون فلان کس نماز خوان ، فلان کار را انجام داد ، پس من دیگه نماز نمیخوانم !
👈🏻 چون فلان خانم چادری ، فلان اشتباه را انجام داد ، پس من دیگه چادر نمی پوشم !
👈🏻 چرا هیچ کس نمی گوید : چون فلانی که بنز آخرین سیستم سوار ، دزدی کرد ، من دیگه بنز سوار نمی شوم ؟
چرا هیچ کس نمی گوید : چون فلان خانم که این همه طلا و جواهر دارد ، فلان اشتباه را مرتکب شد ، من دیگر از طلا و جواهرات استفاده نمی کنم .
👈🏻 چرا ما سریع از دین مایه می گذاریم ، نه از دنیا .
👈🏻 آگاه باشیم که هیچ کس به غیر از پیامبر اسلام « صل الله علیه و آله و سلم » معصوم نیست .
👈🏻 پس هر کسی ممکن است ، اشتباه کند . انسان ممکن الخطا است ،👈🏻 جایز الخطا نیست !
🍃
🌺🍃
✾📚 @Dastan 📚✾
شکرگزار باشید که لباسی برای پوشیدن
غذایی برای خوردن
و جایی برای خواب دارید♡❣️
⚘
خدا هر روز یک مشت معجزه در جیبش می ریزد
و می آید و در نزدیک ترین جا به تو ملحق می شود
جایی به نزدیکی رگ گردنت
او از بس به تو نزدیک است
در آستینت معجزه پیدا می کنی
و به پیامبری تازه مبعوث بدل می شوی
با یک مشت پر از معجزه که از آستینت در آمده♡❣️
⚘
خدایا شکرت!
برای اینکه کنار منی
هرگز مرا ترک نکردی
و همیشه مرا دوست داشتی♡❣️
⚘
خداوند در اندوه و خنده
در تلخی و شیرینی است
در پشت همه چیز
یک هدف الهی وجود دارد
بنابراین حضور الهی در همه چیز هست♡❣️
✾📚 @Dastan 📚✾
قبل اذان صبح بود. با حالت عجیبی از خواب پرید.گفت:
حاجی خواب دیدم. قاصد امام حسین عليه السلام بود. بهم گفت: آقا سلام رساندند و فرمودند: به زودی به دیدارت خواهم آمد. یه نامه از طرف آقا به من داد که توش نوشته بود: چرا این روزها کمتر زیارت عاشورا می خوانی؟
همینطور که داشت حرف میزد گریه می کرد. صورتش شده بود خیس اشک. دیگه تو حال خودش نبود.
چند شب بعد #شهید شد.
#امام_حسین عليه السلام به عهدش وفا کرد...
#شهیدمحمدباقرمؤمنیراد
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆 درب اژدها در مسجد كوفه
جابر از امام باقر عليه السلام نقل مى كند: روزى امير مومنان على عليه السلام در مسجد كوفه مشغول سخنرانى بود، ناگهان مردم ديدند: اژدهائى از يكى درهاى مسجد، وارد شد مردم خواستند، او را بكشند، على عليه السلام كسى فرستاد كه دست نگهدارند، مردم از كشتن او، خوددارى كردند، و او سينه كشان ، خود را به پاى منبر رساند، و برخاست و روى دمش ايستاد و به امير مؤ منان عليه السلام سلام كرد، حضرت اشاره كردند كه بنشيند، تا خطبه تمام شود، پس از خطبه ، به او فرمود:
تو كيستى .
او گفت : من عمر بن عثمان ، فرزند خليفه شما بر طايفه جن هستم ، پدرم از دنيا رفت و به من وصيت كرد، تا به حضور شما بيايم ، و راءى شما را بدست آورم ، تا چه دستور بفرمائيد.
امير مؤ منان عليه السلام او را به تقوى و پرهيزگارى سفارش نمود، و او را به عنوان جانشين پدرش ، منصوب نمود، او را خداحافظى كرد و رفت ...
جالب اينكه از اين جريان به بعد، آن درى كه آن ، اژدها از آن وارد مسجد شد، به عنوان باب العثمان (در اژدها) ناميده شد كه يادآور، اين خاطره عجيب بود، نقل مى كنند: وقتى كه بنى اميه روى كار آمدند (براى ازدياد بردن اين حادثه ) مدتى فيلى را در كنار آن در، بستند، و كم كم آن در را به عنوان باب الفيل (در فيل ) ناميدند، و خواستند با اين دسيسه ، فضائل على عليه السلام را از خاطره ها، محو كنند.
📚 اصول كافى ، ط آخوندى ، جلد 1 ص 396.
✾📚 @Dastan 📚✾
❣#ازخودشناسی_تاخداشناسی
جسمت هدیه خداست ,ذهنت هدیه خداست" نه ذهنیتت "
روحت هم مال خداست اگر امانتدار خوبی باشید یعنی شاکر خدایی
🔹خدا دیدنی نیست رد پای خدا را دنبال کن حضورش را در زندگیت میبینی
♦️خودت را دوست بدار تا بتوانی خدارا ملاقات کنی چون تو از روح خدایی😍
بمحض اینکه خودت را نوازش کنی و خودت را دوست داشته باشی مسیر زندگیت باز میشود و خداوند را میشناسی.
کسی که خودشناسی کند میتواند خدای خودش را بشناسد .
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆قضيه پاسبان و مرحوم حاج شيخ
در زمان رضاخان فقط شش نفر از روحانيون جواز عمامه داشتند و لاغير. من خود ((مرحوم آية اللّه آقاى ميرزا مهدى اصفهانى )) رضوان اللّه تعالى عليه را ديده بودم كه سربرهنه كلاه را بدست خودشان مى گرفتند و شخص مرحوم حاج شيخ هم جواز عمامه نداشتند، ولى از طرف شهربانى سفارش شده بود كه مزاحم ايشان نشوند، مضافاً باينكه ماءمورين هم آن بزرگوار را مى شناختند.
يك پاسبان رذلى در كلانترى بازار بزرگ بود كه خليى مزاحم زنان مى شد و روسرى آنها را پاره مى كرد. ((آقاى حاج على آقا ضياء)) كه از مردان متدين مشهد بود و با اكثر علماء رابطه دوستى داشت و نسبت به مرحوم حاج شيخ بسيار ارادت مى ورزيد، اين داستان را ايشان يا ناظر بوده اند و يا ناقل و قدر مسلم وقوعش آن روزها جزء وقايع مسلم بود.
روزى مرحوم حاج شيخ با همان عمامه و عباى كرباسين سوار بر الاغ بوده و از بازار بزرگ محل حمام شاه عبور مى كرده اند. آن پاسبان نانجيب بدنبال حاج شيخ براه افتاد و فرياد مى زده است كه بايست ، با تو هستم بايست ؛ تا رسيده است به حاج شيخ و مهار الاغ را گرفته .
مرحوم حاج شيخ فرموده بودند با كه هستى ؟ چه مى گوئى ؟
دفعةً لرزشى بر اندام او مستولى شده ، بسوى قهوه خانه اى كه اول بازار بود فرار كرده و با اندامى لرزان و زبانى از ترس الكن ، از اشخاصى كه در قهوه خانه مشغول چائى خوردن بوده اند مى پرسد او كيه ؟ او چكاره ست ؟
اشخاص مى گويند: چطور شده ؟ آيا چيزى به او گفتى ؟
مى گويد: مى خواستم بگويم اين عمامه چيست به سرت ، يك نگاه به من كرد و گفت : چه مى گوئى ؟ تمام بدنم به لرزه آمده است ، مى ترسم بميرم .
مردم به او مى گويند: بدبخت او به تو رحم كرده است وَالاّ ممكن بود تو را سوسكى بسازد. ((العزة لله وللرسول وللمؤ منين )).
📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆نمونه اى از غرور ابوجهل !
در قرآن در سوره مدثر از آيه 26 تا30 سخن از سقر دوزخ به ميان آمده و در آيه 30 مى فرمايد: عليها تسعة عشر: بر آن سقر سوزان دوزخ ، نوزده فرشته عذاب مسلط هستند.
در حديث آمده وقتى كه اين مطلب به گوش مشركان رسيد، ابوجهل كه از سران متكبر شرك بود، به قريشيان رو كرد و گفت : مادرتان به عزايتان بنشيند آيا نمى شنويد كه ابن ابى كبشه (اشاره به پيامبر-ص ) چه مى گويد؟ او مى گويد: خازنان (ماءموران عذاب دوزخ ) نوزده نفر هستند، آيا ده نفر از شما لشكر شجاع نمى تواند يك نفر از اين نوزده نفر را از پاى درآورد و همه را نابود كند؟!.
شخصى از مشركان بنام اسود بن كنده به ابوجهل گفت : من هفده نفر از آنها را دفع و نابود مى كنم ، دو نفر از آنها را نيز خودت نابود كن .
به اين ترتيب آيات الهى و گفتار پيامبر(ص) را با كمال غرور و نخوت ، به مسخره مى گرفتند، و از اين رهگذر به خوبى به اوج استقامت پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) و زحمات طاقت فرساى آنحضرت در برابر مشركان پى مى بريم ، با توجه به اينكه پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) فرمود: چشمهاى اين نوزده فرشته مانند (نور) برق است ، دهانهايشان مانند حصارها است ، هر يك از آنها قادرند كه امتى را به گردن گرفته و به دوزخ بيندازد، و يا كوهى عظيم را برگيرد و بر سر دوزخيان فرود آورد.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پارچه ۲۹تومانی شارژ شد 👆👆
عجله کن متراژ محدود
اینم تو انبار بوده
#تاحالا_پارچه_خریدی_تیکه_29.000 هزار
#کیلویی
#ته_طلقه
#کف_بازار
سوزن دوزی تیکه😳👆
پخش پارچه در قم
بادو شنبه تخفیفی😍منتظرتونیم👇
https://eitaa.com/joinchat/2700607670Ceee274905d
دنبال تولیدی پارچه بودید؟؟
پارچه کیلویی و ته طاقه داره👆
#داستان_آموزنده
🔆عمق نگرى
در ماجراى جنگ بدر كه در سال دوم هجرت اتفاق افتاد، اصل جريان از اين قرار بود، خبر به مدينه رسيد كه : ابوسفيان بزرگ مكه در راءس كاروان مهم تجارتى كه از چهل نفر با پنجاه هزار دينار تشكيل مى شود از شام به سوى مدينه مى آيد تا از آنجا به مكه روانه گردد.
پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) به مسلمين دستور داد كه براى جلوگيرى از حركت كاروان ، و ضبط اموال آنها، بسيج شوند (چرا كه مشركان اموال مهاجرين مسلمان را در مكه مصادره كرده بودند) ابوسفيان به وسيله دوستان خود در مدينه (منافقين ) از جريان مطلع شد، و قاصدى به سرعت به مكه فرستاد و مردم مكه را به استمداد طلبيد، و خود از بيراهه با كاروان به سوى مكه رهسپار شد.
پيامبر اسلام (صل الله علیه وآله و سلم ) با 313 نفر كه تقريبا مجموع مسلمانان مبارز آن روز را تشكيل مى داد، از مدينه به قصد جلوگيرى از كاروان تجارتى ابوسفيان بيرون آمدند.
از سوى ديگر مردم مكه لشكرى عظيم براى نجات كاروان ، از مكه خارج نموده و به سوى مدينه رهسپار شدند، اين لشكر حدود 950 نفر با 700 شتر و صد اسب به فرماندهى ابوجهل بودند.
در نزديكى سرزمين بدر كه بين مكه و مدينه ، قرار گرفته ، مسلمانان از حركت لشكر كفار، مطلع شدند.
در اين هنگام پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) با مسلمين به مشورت پرداخت كه آيا به تعقيب كاروان تجارتى و مصادره اموال آن بپردازند و يا لشكر دشمن را تعقيب كنند جمعى جنگ با لشكر دشمن را پيشنهاد كردند، ولى عده اى تعقيب كاروان را، و دليل دسته دوم آن بود كه از مدينه به اين عنوان بيرون آمده اند نه به عنوان جنگ با لشكر مجهز.
اين ترديد و دودلى هنگامى افزايش يافت كه فهميدند نفرات دشمن تقريبا بيش از سه برابر مسلمانان است ، و تجهيزات آنها چندين برابر مى باشند.
ولى با همه اين مطالب ، پيامبر (ص ) نظر آنان را پسنديد كه به سوى جنگ با لشگر مجهز دشمن حركت كرده و آماده شده اند، سرانجام آتش جنگ بدر در 17 رمضان سال دوم هجرت ، شعله ور شد و به شكست مفتضحانه دشمن انجاميد و بسيارى از سران شرك مانند امية بن خلف و ابوجهل و عتبه و شيبه و وليد بن عتبه و حنظلة بن ابوسفيان و... به هلاكت رسيدند آنچه در اينجا قابل ذكر است و بزرگترين درس را به ما آموزد، و در آيه 7 سوره انفال به آن اشاره شده اين است كه :
گروهى از مسلمين بخاطر اينكه به ظاهر و امور چند روزه مادى و رفاه طلبى ، توجه داشتند، نظرشان اين بود كه جنگ نكنند، بلكه جلو كاروان تجارتى را بگيرند و اموال آنها را مصادره نمايند، ولى خداوند براى سركوبى باطل و اثبات حق ، نظر گروه ديگر را - گر چه سخت بود - پسنديد، و بعد معلوم شد كه تحمل اين سختى داراى منافع بسيارى بوده كه منفعت اموال تجارتى ، نزد آن بسيار ناچيز بود، اين است كه ما بايد در وقايع ، به عمق موضوعات توجه كنيم ، ظاهربين و حال حاضر را در نظر نگيريم ، و اين درس بزرگى است كه آئين اسلام به ما مى آموزد. آرى به خاطر رفاه چند روزه ، موقعيتهاى بسيار عميق و افتخارآميز را در جنگ با دشمن از دست ندهيم .
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆خاطره از اولين منبر پيامبر صلى الله عليه وآله
هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله با ياران اندك به مدينه مهاجرت نمودند، در آغاز چون مسلمانان ، كم ، بودند، پيامبر صلى الله عليه وآله هنگام سخنرانى ، بر ستون مسجد (كه ستونى از نخل خرما بود تكيه مى داد، و به ارشاد مردم مى پرداخت ، ولى وقتى كه جمعيت مسلمين ، بسيار شدند، به دستور پيامبر صلى الله عليه وآله براى اولين بازار پله هاى آن منبر بالا رفت . در اين هنگام ، فرياد ناله از تنه درخت خرما (كه ستون مسجد و تكيه قبلى پيامبر صلى الله عليه وآله بود) بلند شد، همانند ناله شترى كه از بچه خود جدا شده ، آه ناله مى كرد كه همه حاضران آن ناله را شنيدند، و اين ناله به خاطر فراق بود كه پيامبر صلى الله عليه وآله ديگر هنگام سخن گفتن به آن تكيه نمى داد.
عجيب اينكه : پيامبر صلى الله عليه وآله هنگامى كه بالاى منبر رفت ، سه بار گفت : آمين . روشن است كه كلمه آمين (خدايا به استجابت برسان ) در پايان دعا يا نفرين ، گفته مى شود، و در اينجا اين سؤ ال در ذهن حاضران آمد كه چرا پيامبر صلى الله عليه وآله آمين وقتى بالاى منبر رفت ، از جبرئيل سه نفرين شنيد كه ديگران اين صدا را نمى شنيدند).
پيامبر صلى الله عليه وآله شنيد كه جبرئيل مى گويد: خدايا لعنت كن (يعنى رحمت را دور كن ) بر عايق والدين (كسى كه پدر و مادرش را ناراضى مى كند) فرمود: آمين ، سپس شنيد، جبرئيل عرض كرد: خدايا لعنت كن بر كسى كه ماه مبارك رمضان بر او بگذرد و او را از رحمت و آمرزش الهى محروم گردد.
پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: آمين .
از آن پس ، شنيد جبرئيل گفت : خدايا لعنت كن كسى را كه نام تو (رسول خدا) را بشنود و صلوات نفرستد، پيامبر صلى الله عليه وآله گفت آمين
📚اقتباس با توضيحى از نگارنده از كتاب منتهى الامال جلد 1 پاورقى صفحه 323.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از نذری امام حسین علیه السلام برای تطهیر میخوریم، اما فردایش، یادمان میرود که...
سونیا پوریامین، مجری و برنامهساز پیشکسوت: وقتی به حرم میروم، امام حسین (علیه السلام) اول به من گوشزد میکند که توکل، صبر و باورم را افزایش دهم و ناشکر نباشم...
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#به_یاد_دو_شهید....
🌷زمانیکه برادرم بچهدار شد، تازه پسرخالهام اصغر فصیحی به شهادت رسیده بود. حسنعلی هم به احترام پسرخالهام اسم پسرش را اصغر گذاشت. بعد از چند ماه حسنعلی ما هم به شهادت رسید. سیفالله پسرخالهام که برادر شهید اصغر فصیحی بود ازدواج کرده بود و خدا دو فرزند پسر به او عطا کرد که اسم اولین فرزندش را اصغر و دومین پسرش را به یاد برادر شهید ما حسنعلی گذاشت.
🌷سالها بعد که اصغر، پسر شهید حسنعلی بزرگ شد و ازدواج کرد خدا به ایشان هم یک پسر عطا کرد که اسم پدرش حسنعلی را روی فرزندش گذاشت. حالا هم ما حسنعلی و اصغر داریم و هم در منزل خالهام حسنعلی و اصغر به یاد دو شهیدمان دارند. انشاءالله که این چهار فرزند ثابتقدم در راه شهدا بمانند و عاقبتبخیر شوند. البته این را بگویم چند نفری هم حاجت بچهدار شدن داشتند که به برادر شهیدم حسنعلی توسل کردند و حاجت روا شدند و نام فرزندانشان را حسنعلی گذاشتند که یاد و خاطره حسنعلی زنده بماند.
🌹خاطره ای به یاد شهیدان معزز حسنعلی احمدی دستجردی و اصغر فصیحی
#راوی: خانم فاطمه احمدی دستجردی خواهر گرامی شهید
منبع: باشگاه خبرنگاران جوان
✾📚 @Dastan 📚✾
✅ شهادت "محمد بن ابی بکر" از ياران امام علی علیه السلام در مصر توسط معاويه
🔹 محمد بن ابی بکر، یکی از یاران وفادار امام علی(ع) بود که مادرش، اسماء دختر عُمِیس با امام ع ازدواج کرد. او از کودکی در دامان امام ع تربیت شد و مهر علی ع در دلش جای گرفت. از این رو، وی اصحاب خاصِّ آن حضرت شد.
🔻 محمد در جنگ جمل در رکاب امام ع بود که از جانب امام به حکومت مصر انتخاب شد. امّا مردم مصر از دَرِ نیرنگ با او وارد شده و در این هنگام، سپاه معاویه به فرماندهی عمروعاص بر مصر تاخت در حالی که مردم مصر، علیه او شورش کردند.
🔸 جنگ شدیدی روی داد تا این که لشکر محمد ضعیف شد. سرانجام، او دستگیر و به شهادت رسید. علاوه بر شجاعت زیادی که داشت، از علم و فهم و عبادتِ فوق العاده ای برخوردار بود. وقتی امام خبر شهادتش را شنید، بسیار غمگین شد و چندین بار در خطبه های خویش، وی را ستود.
#تقویم_تاریخ
#14صفر
#محمد_بن_ابی_بکر
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆خود را با ريسمان به مسجد بست
در جريان بنى قريظه ، به خاطر خيانتى كه يهوديان به اسلام و مسلمين كردند، رسول اكرم صلى الله عليه وآله تصميم گرفت كه كار آنها را يكسره كند. يهوديان از پيامبر صلى الله عليه وآله خواستند تا ابوبابه را پيش آنها بفرستند تا با او مشورت نمايند.
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمودند: ابوبابه ! برو، ابوبابه هم دستور آن حضرت را اجابت كرده و با آنها به مشورت نشست .
اما او در اثر روابط خاصى كه با يهوديان داشت ، در مشورت منافع اسلام و مسلمين را رعايت نكرد و يك جمله را گفت و اشاره اى را نمود كه آن جمله و آن اشاره به نفع يهوديان و به ضرر مسلمانان بود.
وقتى كه از جلسه بيرون آمد، احساس كرد كه خيانت كرده است ، اگر چه هيچ كس هم خبر نداشت .اما قدم كه بر مى داشت و به طرف مدينه مى آمد، اين آتش در دلش شعله ورتر مى شد.به خانه آمد، اما نه براى ديدن زن و بچه ، بلكه يك ريسمان از خانه برداشت و با خويش به مسجد بست و گفت : خدايا تا توبه من قبول نشود، هرگز خودم را از ستون مسجد باز نخواهم كرد. گفته اند فقط براى خواندن نماز يا قضاى حاجت يا خوردن غذا، دخترش مى آمد و او را از ستون باز مى كرد و مجددا باز خود را به آن ستون مى بست و مشغول التماس و تضرع مى شد و مى گفت :
خدايا غلط كردم ، گناه كردم ، خدايا به اسلام و مسلمين خيانت كردم ، خدايا به پيامبر تو خيانت كردم خدايا تا توبه من قبول نشود، همچنان در همين حال خواهم ماند تا بميرم .
اين خبر به رسول خدا صلى الله عليه وآله رسيد فرمود: اگر پيش من مى آمد و اقرار مى كرد، در نزد خدا برايش استغفار مى نمودم ولى او مستقيم نزد خدا رفت و خداوند خودش به او رسيدگى خواهد كرد.
شايد دو شبانه روز يا بيشتر از اين ماجرا نگذشته بود كه ناگهان بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در خانه ام سلمه وحى نازل شد و در آن به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر داده شد كه توبه اين قبول مرد است .
پس از آن پيامبر فرمودند: اى ام سلمه ! توبه ابوبابه پذيرفته شد. ام سلمه عرض كرد: يا رسول الله ! اجازه مى دهى كه من اين بشارت را به او بدهم ؟ فرمود: مانعى ندارد.
اطاقهاى خانه پيامبر هر كدام دريچه اى به سوى مسجد داشت و آنها را دور تا دور مسجد ساخته بودند، ام سلمه سرش را از دريچه بيرون آورد و گفت : ابوبابه ! بشارت بدهم كه خدا توبه تو را قبول كرد.
اين خبر مثل توپ در مدينه صدا كرد، مسلمانان به داخل مسجد ريختند تا ريسمان را از او باز كنند، اما اجازه نداد و گفت : من دلم مى خواهد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله با دست مبارك خودشان اين ريسمان را باز نمايند.
نزد پيامبر صلى الله عليه وآله آمدند و عرض كردند: يا رسول اكرم ! ابوبابه چنين تقاضايى دارد پيامبر به مسجد آمد و ريسمان را باز كرده و فرمودند:
اى ابوبابه توبه تو قبول شد، آن چنان پاك شدى كه مصداق آيه : يحب التوابين و يحب المطهرين گرديدى .الان تو حالت آن بچه را دارى كه تازه از مادر متولد مى شود، ديگر لكه اى از گناه در وجود تو نمى توان پيدا كرد.
بعد ابولبابه عرض كرد: يا رسول الله !مى خواهم به شكرانه اين نعمت كه خداوند توبه من را پذيرفته ، تمام ثروتم را در راه خدا صدقه دهم .
پيامبر فرمود: اين كار را نكن . گفت : يا رسول الله اجازه بدهيد دو ثلث ثروتم را به شكرانه اين نعمت صدقه بدهم . فرمود: نه . گفت : اجازه بده نصف ثروتم را بدهم . فرمود: نه . عرض كرد: اجازه بفرماييد يك ثلث از آن را بدهم .فرمودند مانعى ندارد.
📚گفتارى معنوى ، ص 156.
✾📚 @Dastan 📚✾
✅ خواص عاشورایی:
شَوذَب بن عبدالله همدانی
🔻 شَوذَب بن عبدالله همدانی، از شخصیتهای برجسته و پر آوازه ی شهر کوفه و از بزرگان و محدثان شیعه بود. در مجلسی می نشست و شیعیان برای شنیدن حدیث نزد وی می آمدند. وی از پیشگامان در تشیع و از یاران امام علی ع بود.
🔹 شَوذَب که از یاران با وفای امام حسین ع بود، در کهنسالی عابس را از کوفه تا مکه برای رسانیدن نامه ی مسلم به امام ع همراهی کرد و با آن بزرگوار به کربلا آمد.
👈 او در روز عاشورا از امام ع اجازه گرفت و به میدان رفت و دلاورانه جنگید. پس از به هلاکت رساندن گروهی از دشمنان، خود نیز به شهادت رسید. نام وی در زیارت ناحیه مقدسه و رجبیه آمده است.
#امام_حسین_علیه_السلام
#خواص_عاشورایی
#شوذب_بن_عبدالله
#بصیرت
(نفس المهموم، ص۲۸۱_ الرجال، ج۱، ص۱۰۱)
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
♨️راهکار های کنترل خشم و پرخاشگری
دکتر رفیعی 🍃
✾📚 @Dastan 📚✾
✅ انتشار کتاب آیات شیطانی از سوی سلمان رشدی
🔹 کتاب آیات شیطانی، که از زندگی پیامبر اسلام الهام گرفته شده، در سپتامبر ۱۹۸۸ منتشر شد. این کتاب که سرتاسر کفر و توهین به پیامبر و دین اسلام است، در انگلستان، جوایز مختلفی دریافت کرد.
🔻 این کتاب با جنجال های بزرگی روبرو شد. مسلمانان به آن به علت توهین و تمسخر گرفتن اسلام اعتراض کردند. امام خمینی ره ، نیز با صدور فتوایی حکم اعدام رشدی را صادر کرد. که نتیجه آن چندین سوءقصد نافرجام علیه رشدی و چندین فرد مرتبط با آن بود.
🔸 کمتر از یک ماه پس از انتشار کتاب، ورود و فروش آن در هند، بنگلادش، سودان، آفریقای جنوبی و سریلانکا و ... ممنوع اعلام شد. مؤسسه ای در تهران به نام بنیاد پانزده خرداد هم برای کسی که رشدی را بکشد، جایزه تعیین کرد.
▫️در سال ۱۳۸۳ خورشیدی، امام خامنه ای در پیامی به زائران مکه بر واجب بودن کشتن سلمان رشدی تأکید کردند و حکم امام خمینی را غیر قابل تغییر خواندند.
#تقویم_تاریخ
#14صفر
#آیات_شیطانی
✾📚 @Dastan 📚✾
✅آنچه برای ما اتفاق میافتد، نتیجه اعمال خودمان است
✍عارف نامداری در بازار راه میرفت که مردی از پشتسر، بر گردن او نواخت. بهناگاه متوجه شد که او فلان عارف بزرگ و نامدار است. بسیار ناراحت شد و به دستوپای او افتاد.
عارف گفت:
من همان لحظه که بر گردنم زدی تو را حلال کردم. آنچه تو زدی، تو نبودی. من ساعتی پیش او را (خدا) ندیدم و معصیت او کردم و تو نیز مرا ندیدی و معصیت بر من کردی.
اگر من ساعتی پیش او را (خدا) دیده و معصیتش نکرده بودم، تو نیز مرا میدیدی و به اشتباه بر گردن من نمیزدی.
حضرت علی (علیهالسلام) میفرمایند: تَوَقُّوا الذُّنوبَ، فما مِن بَلِيَّةٍ و لا نَقصِ رِزقٍ إلاّ بذنبٍ، حتّى الخَدشِ و الكَبوَةِ و المُصيبَةِ؛ از گناهان دورى كنيد؛ زيرا هيچ بليّهاى رخ ندهد و هيچ رزقى كم نشود، مگر به سبب گناهى، حتى خراش برداشتن و به سر در آمدن و مصيبت.
📚 بحار الأنوار، ج۴۷، ص۳۵٠
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان زیبا و خواندنی
🌺🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃
🍃
💠داستانی واقعی خواندنی و بیدار کننده! حتما بخوانید
✍️داخل هواپیما دو حاجی با یکدیگر آشنا شدند و قرار شد برای پُر کردنِ زمانِ تاخیر پروازِ هواپیما داستانِ حجِ شان را برای همدیگر تعریف نمایند.
حاجی اولی: بنده رییس یک شرکت ساختمانی هستم الحمدلله دهمین بار است که فریضه حج را بجا می آورم.
حاجی دومی: از خداوند برای شما حجِ مقبول و سعی مشکور آرزو دارم.
حاجی دومی: بنده دکتر سعید متخصص جراحی هستم و در یکی از شفاخانه های خصوصی کار می کنم.
بعدِ سی سال کار در یکی از شفاخانه های خصوصی توانستم هزینه حج را پس انداز کنم، اما روزی که رفتم برای دریافتِ وجوه پس انداز شده ام به بخشِ مالی، همانجا با مادرِ یکی از مریضان ام که فرزند معلولی دارد برخوردم، بعد از احوال پرسی مختصر متوجه شدم که خانم بسیار غمگین و پریشان است و دلیلِ ناراحتی ایشان هم اخراجِ شوهرش از کار و اینکه دیگر آن زوج توانایی پرداختِ هزینه ی معالجه ی فرزند معلول شان را در بیمارستان خصوصی ندارند.
رفتم پیشِ مدیرِ بیمارستان و ازش خواهش نمودم تا ادامه درمانِ طفلِ مریض به حساب بیمارستان صورت گیرد، اما مدیرِ بیمارستان به تقاضای ام جواب رد داده و گفت : این جا بیمارستانِ خصوصی ست، نه کدام بنیاد خیریه
با نا امیدی تمام از پیشِ مدیرِ بیمارستان خارج شدم و در حالی که دلم بحال مریض و خانواده اش سخت میسوخت، بصورت اتفاقی و غیر ارادی دستم به جیبم که پولِ پس اندازِ حج در آن بود، خورد.
برای چند لحظه یی به فکر فرو رفتم که این پول کی و به کجا باید هزینه شود؟
بی اراده سرم را به سمتِ آسمان بلند کردم و خطاب به خداوند گفتم:
بار الها!
خودت بهتر از هر کسی آرزوی دلم را میدانی، هیچ چیزی برایم بهتر از رفتنِ حج و زیارت خانه ی خودت و مسجدِ حضرتِ نبی اکرم محبوب تر نیست و اینرا نیز میدانی که برای رسیدن به خانه ات تمام عمر تلاش نموده و زحمت کشیده ام.
بار الها!
من مشکلِ این زنِ نا امید، شوهرِ ناچار و فرزندِ مریض اش را بر تمایلِ سرکشِ درونی خودم که همانا آرزوی رفتن و زیارتِ خانه ی توست ترجیح می دهم.
خدایا مرا از فضل و کرمت بی نصیب مگردان!
مستقیم رفتم به بخشِ مالی بیمارستان و هر چه پول داشتم همه را یکجا به صراف تحویل دادم وگفتم این پولِ شش ماه پیش پرداخت برای بستری و هزینه ی درمان طفلِ مریضِ و معلول است و همچنان به مدیرِ بخش گفتم یک خواهشی دیگر هم از شما دارم که لطفآ تحتِ هیچ شرایطی به مادر مریض نگوئید که هزینه ی بستر و علاجِ طفلِ معلولِ شان را من پرداخت نموده ام و اگر اصرار نمودند بگوئید بیمارستان پرداختِ هزینه ی بیمارِ شمارا متقبل شده است .
به خانه برگشتم از یکطرف بخاطرِ اینکه سفر حج و زیارتِ خانه ی خدا را از دست داده ام بسیار نا امید و غمگین بودم، اما در عینِ حال حسِ رضایتِ عجیبی در درونِ من بود که خدا مرا وسیله ساخته تا مشکلِ مریضِ معلول و بی بضاعت ام را حل نمایم.
آن شب در حالتی که صورتم و گونه هایم خیس اشک بود به خواب رفتم، در خواب دیدم که دارم طوافِ خانه ی خدا را انجام می دهم
و مردم به من سلام می کنند و میگویند، حجِ تان قبول باشد حاج سعید و همچنان میگفتند که اینرا نیز بدانید که شما قبل از این که در زمین حج کنید، در آسمانها حج کرده اید، جنابِ حاج سعید ما را نیز از دعای خیر تان فراموش نکنید.
از خواب پریدم و احساسِ خوشحالی عجیبی سرا پایم را گرفته بود
خدا را سپاس گذاری نمودم و به رضای پروردگار راضی شدم.
تازه چند دقیقه یی از بیدار شدن ام نگذشته بود که زنگِ تلفن ام به صدا در آمد ، دیدم مدیرِ بیمارستان پشت خطِ تلفن هست.بعدِ احوال پرسی مختصر گفت:
صاحبِ بیمارستان امسال عازم حج هستند و ایشان هیچ وقت بدونِ پزشک خصوصی خود شان حج نمیرود، اما متاسفانه اینبار پزشکِ خصوصی ایشان به دلیلِ بار داری خانمش و نزدیک شدن وضعِ حمل نمی تواند صاحبِ بیمارستان را در سفرِ حج همراهی کند، بنآ خواهشی از شما دارم که امسال زحمتِ همراهی ایشان را در سفرِ حج شما عهده دار شوید.
سجده شکر بجا نمودم و همانطور که حالا می بینید خداوند حج و زیارتِ خانه خودش را بدونِ پرداختِ کدام هزینه نصیب ام گردانیده.
الحمدلله نه تنها که هزینه ی سفرِ حج پرداخت نکرده ام، بلکه به دلیلِ رضایت از همراهی و خدمات ام هدایای زیاد و هزینه ی قابلِ ملاحظه یی نیز برایم پرداخت نمودند.
در طول سفرِ حج فرصتی پیش آمد و داستانِ آن زن نا امید را به منظور تحت پوشش قرار گرفتنِ دوامدار و عرضهء خدمات رایگان برای فرزند معلول اش را برای صاحبِ بیمارستان تعریف نمودم.
ادامه
👇👇👇👇
#ادامه داستان 🔻🔻👇👇
محضِ برگشت از سفر ایشان دستور دادند تا فرزندِ مریضِ آن خانواده الی شفایابی کامل از حساب خاصِ بیمارستان درمان شود، همچنان دستورِ ایجادِ صندوقِ خاصی برای پاسخگویی مواردِ مشابه و درمان فقرا در بیمارستان را دادند و در ضمن یک دستور دیگری که خیلی خوشحال کننده بود استخدامِ شوهر آن زن در یکی از شرکت هایش بود.
و نیز دستور دادند تمام پولی که بابتِ معالجه ی مریض معلول پرداخت نموده بودم دوباره به حساب ام واریز گردد.
آیا، تا حالا فضل و کرمی بالا تر از فضل و کرمِ پروردگارِ عالمیان دیده اید؟!!!
حاجی اولی که به سخنانِ دکتر سعید گوش می داد غرقِ در اشکِ شرمندگی شده بود، پیشانی حاج سعید را بوسید و گفت : به خدا سوگند هیچ وقت همانندِ امروز احساسِ حقارت و بیچاره گی نکرده بودم، هرسال پشتِ سر هم حج می رفتم و با خودم فکر می کردم جایگاهم در نزد خدا با هر بار حج کردن بالاتر و بالاتر خواهد رفت، اما حالا متوجه شده ام که حجِ شما هزار برابرِ حجِ من و امثال من اجر و پاداش دارد.
چون، تفاوت اینجاست که من خودم به حج و زیارتِ خانه خدا میرفتم ، اما شما را خداوند شخصا به خانه اش دعوت نموده است.
✾📚 @Dastan 📚✾
⭕️ روز بزرگداشت دانشمند شهير "علامه محمدباقر مجلسی"
🔹علامه محمد باقر مجلسی از معروفترین فقها و محدثان در جهان اسلام است که در عصر صفویه (۱۰۳۷-۱۱۱۰ق) میزیست و در علوم مختلف مانند تفسیر، حدیث، فقه، اصول، تاریخ، رجال و درایه، فلسفه، منطق، ریاضیات، ادبیات، لغت، جغرافیا، طب، نجوم و علوم غریبه متخصص بود.
🔻محمد بن حسن حرّ عاملی، صاحب کتاب شریف وسائل الشیعه، در اجازه نامهای که برای علامه مجلسی نوشته، آورده است: «او تمام همت خود را مصروف آموختن دانش حدیث و فقه و بلکه همه شاخههای معارف، کرده و تمام نیروی عمیق فکری و اندیشه وقّادش را در به دست آوردن همه کمالات به کار گرفته است.»
🔸 برخی از تالیفات علامه: کتاب جامع حدیثی بحارالانوار شامل ۱۱۰ جلد مشتمل بر ۸۵.۰۰۰ حدیث که تالیف آن ۳۰ سال به طول انجامید و در آن از بیش از ۳۸۷ کتاب از منابع شیعی با ۲۵ مؤلف و ۸۵ کتاب از منابع اهل سنت استفاده شده است. این کتاب به دائرة المعارف بزرگ احادیث شیعه مشهور میباشد.
🔹کتاب شریفِ شرح اربعین، حاصل مذاکراتِ علمیِ علامه مجلسی در سفر به مشهد رضوی در سال ۱۰۸۹ ق است. در این سفر جویندگان فضل و دانش از او درخواست کردند تا برایشان مجلس شرح و بحث احادیث ترتیب دهد و شماری از اخبار پیچیده را تفسیر و نکتههای فقهی و اعتقادی آن را توضیح دهد. علامه آن مذاکرات را به رشته تحریر درآورد.
#تقویم_تاریخ
#۳۰مرداد
#علامه_مجلسی
#بحارالانوار
✾📚 @Dastan 📚✾