✅ پايان دوره حکومت ۵۰۰ ساله خلافت عباسی
🔹 پس از تسخیر بغداد، پایتختِ حکومت عباسیان توسط مغولان و کشتار مردم و تسلیم شدن خلیفه و بزرگان شهر، هلاکوخان مغول در ۲۴ صفر ۶۵۶ ق خلیفه وقت عباسی را به حضور طلبید و او را به قتل رساند.
🔻 به این ترتیب دولت ۵۰۰ ساله بنی عباس سرنگون شد. دولتی که با قیام ابومسلم خراسانی در سال ۱۳۲ ق، آغاز شده بود و پس از حدود ۵۰۰ سال سرانجام در سال ۶۵۶ ق نابود شد.
▫️ بنی عباس نیز با ائمه علیهم السلام دشمنی داشتند و در ابتدای کار همانند بنی امیه، از وجود امامان معصوم در هراس بودند و هر کدام را یکی یکی به طریقی از سر راه خود برداشتند.
#تقویم_تاریخ
#24صفر
#بنی_عباس
✾📚 @Dastan 📚✾
✅ ارتحال آيت اللَّه "شيخ حسنعلی نخودکی اصفهانی"
🔻 آیت اللَّه شیخ حسنعلی اصفهانی، در سال ۱۲۴۰ ش در اصفهان متولد شد. از کودکی اهل تلاش بود. تحصیلات مقدماتی را در اصفهان فرا گرفت. ریاضیات و فلسفه را از ملا محمد کاشی و جهانگیرخان قشقایی آموخت.
🔹 وی سپس به نجف رفت و در محضر بزرگانی چون سید محمد فشارکی و سید مرتضی کشمیری شاگردی نمود. پس از مراجعت از نجف، در مشهد اقامت گزید و از علمای مشهد نیز بهره برد.
🔸 او علاوه بر تدریس و تحقیق و عبادت، به نیازمندان توجه داشت. کرامات فراوانی از وی نقل شده است که شرح آن در کتاب نشان از بی نشانها منتشر شده است. مرحوم نخودکی در ۸ شهریور ۱۳۲۱ ش وفات یافت و در حرم امام رضا(ع) دفن شد.
#تقویم_تاریخ
#8شهریور
#آیت_الله_نخودکی
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
📣 شفاى ضعف چشم
آقاى حاج ميرزا مهدى بروجردى نزيل قم كه از علماء و بزرگان حوزه علميه و صاحب تاءليفات عديده است من جمله اسلام و مستمندان كه در آن نوشته است ، در سن بيست سالگى در اثر ضعف چشم محتاج بعينك شدم و بالنتيجه لازم دانستم كه براى علاج آن اقدام عاجلى بعمل آورم براى اين منظور باطباء مخصوص چشم مراجعه كردم ولى بعد از مداواى زياد نتيجه مثبت بدست نيامد و براى خواندن خطوط و ديدن افراد نيازمند بعينك بودم ، تا اينكه سالى بعد از مراجعت از مكه از طرف كويت بكاظمين مشرف شدم ، نزديك اربعين كه شب زيارتى قبر امام حسين علیه السلام است بايد در چنين شبى درك فيض كرد، مردم از اطراف بكربلا ميرفتند تا فيوضات آن شب و عنايات و الطاف الهى در حرم امام حسين علیه السلام بهره مند باشند منهم بهمين منظور عازم شدم كه تا بتوانم بلكه شفاى ضعف چشم خودم را در كنار آن مرقد مطهر از خداى متعال بخواهم و باتوسل بذيل عنايت آقا سيد الشهداء ابا عبداللّه الحسين علیه السلام خدا حاجتم را برآورد، عصر روز نوزدهم صفر بود به عزم كربلا كاظمين را ترك گفتم . وسيله ما باقطار راه آهن بود معلوم است كه قطار براى پياده و سوار كردن مسافرين ايستگاههاى متعدد دارد، از آنجائيكه شب اربعين بود. جمعيت زيادى كه ازدهات مجاور مى آمدند در ايستگاهها براى سوارشدن بقطار ايستاده بودند بهرحال جمعيت زيادى داخل قطار را پركرده تا بحديكه در داخل كوپه هاى مسافربرى جانبود و مادر كوپه اى بوديم كه محل بارچهار پايان بود و صندلى هم نداشت و مردم اكثرا سراپا ايستاده بودند در راهرو و كوپه ها هيچ جاى اضافى نبود در عين حال باز در هر ايستگاه بر جمعيت و تزاحم افزوده ميشد خصوصا در يكى از ايستگاه ها بعضى از اعراب بَدَوى و كثيف باپاى برهنه و گل آلود سوار شدند و بعضى ها را در داخل كوپه اى كه ما بوديم جا كردند البته وضع لباس و اندام آنها نحوه اى بود كه من واقعا متنفر بودم و با خود ميگفتم كه اينها كى هستند و باپاهاى گل آلود ميخواهند بكجا بروند؟!
با اين وضع چه زيارتى ؟
آيا اينها از زوار محسوبند؟! در اين فكر بودم كه ناگاه بفكرم رسيد كه لباس و صورت و تجملات ظاهرى نشانه آدميت نيست ،
تن آدمى شريف است بجان آدميت
نه همين لباس زيباست نشان آدميت
از كجا كه اينها زائر واقعى امام حسين ع نباشند چه بسا مردمى بزيارت مى روند كه صاحب تجملند ولى در اثر خبث باطنى زائر نيستند پس اينها راسبك نشمار شايد تقربشان نزد حق زيادتر باشد، و دمى از اين انديشه آرام گرفتم بعد بياد اين افتادم كه من در سن بيست سالگى و گل جوانى بضعف چشم گرفتار شدم . خدايا مى شود بر من توجهى كنى و در اثر توكل بامام حسين ع سلامت چشم را بمن باز دهى آيا توسل من امشب نتيجه دارد؟ آيا امام حسين ع به من عنايتى مى فرمايد؟ آيا خدا امشب حاجتم را بر مى آورد اجابت دعا كه در تحت قبه و بارگاه حضرت امام حسين علیه السلام از وعده هاى حق است ، ناگاه بخود گفتم بزيارت ميروم كه عرض حاجت كنم وه چه مقام بزرگى وه چه حاجت كوچكى مقام رفيع و بلند اباعبداللّه جانباز زكوى حق كجا شفاى ضعف چشم ، چه انتظار و خواسته كوچكى براى نيل به اين حاجت مى توانم بخواست خدااز زوار حضرتش استفاده كنم در اين حال باقلبى دور از شائبه باصفاى باطنى و معنوى باتوجه بمقام زائرين آن حضرت چشمم بر خورد به پاى يكى از مسافرين كربلا كه پايش گل آلود بوده آهسته دست بردم و به مقدار عدسى از گل خشكيده پاى او را برداشتم و در دست سرمه كردم و با دست چپ عينك از چشم برداشتم و بادست راست آن خاك را بچشم ماليدم ، ماليدن همان شد خوب شدن و رفع ضعف چشم هم همان ديگر نيازى به عينك پيدانكردم اللهم ارزقنا زيارة قبره و شفاعة جده آمين رب العالمين .
📚توسلات ، 80 .
✾📚 @Dastan 📚✾
✅ خواص عاشورایی:
آخرین شهید کربلا: هَفهاف بن مُهَنَّد راسِبی ازُدی
🔹 هفْهاف بن مُهَنَّد ، از یاران امام علی (علیه السلام) بود و در جنگ صفین با آن حضرت بود. وی آخرین شهيد کربلا است. راسِب، تيره ای از قبيله ازُد است که اکثريت این طايفه ساکن بصره بودهاند.
🔻 او وقتى خبر خروج امام حسين علیه السلام را شنيد، از بصره بيرون آمد. اما در غروب عاشورا و پس از كشته شدن امام ع و هنگام غارت خیمه ها، به کربلا رسيد . تا متوجه ماجرا شد وارد لشكر ابن سعد شد و در میان لشکر تاخت و تاز كرد .
▫️او دلیرانه جنگید و افراد زیادی را کشت. تا آنکه افراد سپاه دشمن او را محاصره کردند. پس از نبردی دلیرانه، سرانجام پنج نفر بر او حمله برده و او را به شهادت رساندند.
#امام_حسین_علیه_السلام
#خواص_عاشورایی
#هفهاف_بن__مهند
#بصیرت
از ما هیچ چیز باقی نمی ماند
جز خاطراتی که در آن دلیل حال خوب
یک نفر دیگر باشیم... 🧡
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
*مشهدی ها، موکب خود را با مشارکت مردم برپا کنید*
امکان مشارکت محبین اهل بیت علیهم السلام را از هر جای دنیا برای تأمین نیازمندی های موکب خود، فراهم کنید.
امسال برای برپا شدن هر چه بهتر موکب خود، اطلاعات و نیازمندی های موکب خود را برای تأمین نیازهای مادی، تأمین کالا و موارد دیگر، ثبت کنید تا ضمن معرفی موکب خود از این طریق امکان مشارکت محبین حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام را فراهم کنید.
*همین حالا اقدام کنید و به زائران حضرت رضا علیه السلام خدمت کنید!* 🚀
Mofidapp.com
#سلام_امام_زمانم🖤
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يا فِلْذَةَ كَبِدِ رَسُولِ الله صَلَّى الله عَلَيْهِ وَآلِهِ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که قلب مهربان آخرین فرستاده خدا، مملو از محبت و انتظار توست.
🌱سلام بر تو و بر روزی که جهان را با آفتاب محمدی روشن خواهی کرد.
📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها
اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆مسجد پاريس در هجرت امام خمينى قدس سره
امام وقتى وارد نوفل لوشاتو شدند، از اول سؤ ال كردند كه قبله كدام طرف است خوب آنهائى كه مسيحى بودند كه نمى دانستند، مسلمان ها هم كه آنجا ساكن نبودند تا بدانند و چون نمى شد نماز را به تاءخير بياندازند، جهت قبله را پيدا كردند و به جهت قبله نماز خواندند.
عصر بود كه امام مرا صدا زدند فرمودند كه اين قبله نما را بگيريد ببريد در مسجد پاريس مشخص كنيد كه كه اين قبله نما قبله مسجد پاريس را چگونه نشان مى دهد همان جهت قبله را حفظ كنيد بياييد در اين جا قبله را در اينجا پيدا كنيد.
ما قبله نما را گرفتيم و با يكى از برادران كه آن جا بود - آقاى دكتر مجابى - آمديم مسجد جامع پاريس و جهت قبله را كه قبله نمازشان مى داد با قبله آنجا تطبيق داد و برگشتيم و قبله منزل امام را در نوفل شاتو را مشخص كرديم .
📚سرگذشتهاى ويژه امام خمينى جلد 55
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆پيرزنى پرصلابت و شجاع
بكّاره از دودمان هلالى ، بانوى پر صلابت و شجاع از طرفداران امام على (علیه السلام ) بود و در مدينه سكونت داشت ، رنجها و مصائب روزگار او را فرتوت و نابينا نموده بود، اما قلب بينا و جوان داشت ، روزى معاويه در عصرى كه در اوج قدرت بود وارد مدينه گرديد، بكاره در يكى از مجالس معاويه شركت نمود، بين معاويه و او چنين گفتگو شد:
معاويه : اى خاله ! حالت چطور است ؟
بكّاره : خوب است اى رئيس !
معاويه : روزگار تو را پژمرده كرده است .
بكّاره : آرى روزگار فراز و نشيب دارد، كسى كه عمر طولانى كند، پير مى شود، و كسى كه مرد، مفقود مى گردد.
عمروعاص ، مشاور عزيز معاويه كه در آنجا حاضر بود، خواست معاويه را بر ضد اين بانو، تحريك كند، گفت : سوگند به خدا همين زن اين اشعار را در مدح على (علیه السلام ) و ذمّ تو (اى معاويه ) خواند، سپس آن اشعار را ذكر نمود. مروان نيز كه در آنجا حاضر بود، شعر ديگرى خواند و به او نسبتت داد.
سعيدبن عاص نيز گفت : سوگند به خدا بكّاره اين اشعار را (در مدح على و ذمّ تو در فلان وقت ) خواند، سپس آن اشعار را ذكر نمود.
معاويه نسبت به بكّاره ، پرخاش و جسارت كرد.
بكّاره با كمال صلابت گفت : اى معاويه ! روش تو، چشمم را نابينا كرد و زبانم را كوتاه نمود، آرى سوگند له خدا اين اشعار را من گفته ام و از تو پوشيده نيست .
معاويه خنديد و گفت : در عين حال ، اين امور ما را از نيكى كردن به تو باز نمى دارد، هر حاجتى دارى بيان كن تا برآورم .
بكّاره گفت : اكنون هيچ نيازى به تو ندارم ، سپس بى آنكه كوچكترين اعتنائى به اطرافيان پول پرست معاويه كند، از آن مجلس با كمال عزت و سرافرازى بيرون آمد.
براستى چه نيروئى از يك پيره زن فرتوت ، اين گونه توان و صلابت و عزت بخشيده است ؟ جز اينكه او در كلاس درس امام على (ع ) پرورش يافته بود، و روحيه شاگردان على (ع ) در او بود.
✾📚 @Dastan 📚✾
*
📚حکایتی زیبا از کتاب منطق الطیر
سلطان محمود، يک شب به صورت ناشناس از جايي عبور ميکرد. مردي را ديد که خاکها را در الک ميريزد و پس از الک کردن، آنها را كُپه كُپه، جمع ميکند. سلطان محمود خواست که به او کمک نمايد.
به همين دليل بازوبند طلاي خود را باز کرد و در ميان خاکها انداخت تا آن مرد بازوبند را پيدا کند و با فروشش پولي به دست آورد تا مجبور نباشد که به کارهاي سخت تن دهد.
فرداي آن روز سلطان محمود، دوباره به سراغ آن مرد رفت. ديد که همچنان مشغول جمع کردن خاک و الک کردن آن است. به او گفت: که ديشب چيز با ارزشي پيدا کردي که با فروش آن ميتواني مدت زيادي را بدون زحمت و تلاش زندگي کني. پس چرا دوباره کار سخت خودت را داري ادامه ميدهي؟
آن مرد گفت: من گردنبند قيمتي را در ميان خاکها پيدا کردم اما چرا الک کردن خاکي را که ميشود در آن چنين چيزهاي قيمتي پيدا کرد، رها کنم؟! من تا وقتي زندهام اين کار را انجام خواهم داد.
#طمع
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆آرامش خاطر امام حسين (علیه السلام ) در روز عاشورا
امام سجّاد (علیه السلام ) فرمود: هنگامى كه در روز عاشورا جريان بر امام حسين (ع ) بسيار سخت شد،عدّه اى از اصحاب آنحضرت ، ديدند كه حالات امام (ع ) با حالات آنها فرق دارد، حال آنها چنين بود كه هر چه بيشتر در محاصره دشمن قرار مى گرفتند، ناراحت مى شدند و دلها به طپش مى افتاد، ولى حال امام حسين (علیه السلام ) و بعضى از خواص اصحاب آنحضرت چنين بود، كه رنگ چهره آنها بر افروخته تر مى شد و اعضايشان آرام تر مى گرديد، در اين حال بعضى به يكديگر مى گفتند: ببينيد، گوئى اين مرد (امام حسين ) اصلا باكى از مرگ ندارد.
امام حسين (علیه السلام ) به آنها رو كرد و فرمود: اى فرزندان عزيز و بزرگوار من ، قدرى آرام بگيريد، صبر و تحمل كنيد، زيرا مرگ ، پلى است كه شما را از گرفتاريها و سختيها به سوى بهشتهاى وسيع و نعمتهاى جاودان عبور مى دهد.
فايكم يكره ان ينتقل من سجن الى قصر؟
كدام يك از شما دوست نداريد كه از زندان به سوى قصرى انتقال يابيد.
آرى مرگ براى دشمنان شما، قطعا چنان است كه از قصرى به سوى زندان انتقال يابند، پدرم نقل كرد كه رسول اكرم (ص ) فرمود:
ان الدنيا سجن المؤ من و جنة الكافر، و الموت جسر هولاء الى جنانهم ، و جسر هولاء الى جحيمهم
همانا دنيا زندان مؤ من و بهشت كافر است ، و مرگ پلى است كه اين ها (مؤ من ) را به سوى بهشت ، و آنها (كافران ) را به سوى دوزخ مى كشاند.
سپس فرمود: ما كذبت و لا كذبت : من دروغ نمى گويم ، و به من دروغ گفته نشده است (نه من دروغ مى گويم و نه پدرم به من دروغ گفته ).
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
تاخودمانرانسازیموتغییرندهیمجامعه ساختهنمیشود؛
مشکلکارماایناستکهبرایرضایهمهکار میکنیمالارضایخدا . .
+ شهیدابراهیمهادی
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای هدیه عبای یک مرجع برای رهبری! این کلیپ دارای فیلمی از رهبری است که تا به حال ندیدهاید.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوری از دیدن این کلیپ لذت میبرید که در پوست خودتون نخواهید گنجید
منتشر کن برای همه محبین امیرالمومنین علی علیه السلام
-----------------------------------
🎤حجه الاسلام اسماعیل رمضانی
✾📚 @Dastan 📚✾
⭕️ ناپديد شدن "امام موسی صدر" رهبر شيعيان لبنان
🔹 امام موسی صدر، در سال ۱۳۰۷ ش در قم متولد شد. پس از تکمیل دروس مقدماتی و استفاده از پدرش و علمای بزرگی مانند آیت الله بروجردی و امام خمینی(ره) عازم نجف شد و از علمای آنجا نیز بهره برد.
🔻 وی پس از وفات آیت اللَّه سید عبد الحسین شرف الدین، رهبری شیعیان لبنان را به عهده گرفت و آنان را از وضعیت ناهنجار فرهنگی، اجتماعی و سیاسی رهایی داد.
🔸 ایشان با هدف ایجاد اتحاد بین اعراب و متقاعد ساختن آنان به منزوی کردن اسراییل و به منظور تقویت جنبش محرومین و تهیه سلاح، به کشور های مختلف سفر می کرد.
▫️ او که عملا جزء شخصیتهای سیاسی جهان به شمار میآمد، در پی دعوت رسمی دولت لیبی، به این کشور سفر کرد. ولی براثر توطئه دشمنان، در همان سفر ربوده شد و تا کنون هم اثری از او یافت نشده است.
#تقویم_تاریخ
#9شهریور
#امام_موسی_صدر
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆كيفر كرد مغرور
يكى از رؤ ساى كرد كه قلدر بى رحم بود، مهمان شاهزاده اى شد و كنار سفره او نشست ، از قضا دو كبك بريان در ميان سفره نهاده بودند، همين كه چشم قلدر كرد به آن كبكها افتاد، خنديد، شاهزاده از علت خنده او پرسيد، او گفت : در آغاز جوانى روزى سر راه تاجرى را گرفتم و وقتى كه خواستم او را بكشم ، رو به دو كبكى كرد كه بر سر كوه نشسته بودند و گفت : اى كبكها! گواه باشيد كه اين مرد قاتل من است ، اكنون كه اين دو كبك را بريان شده در ميان سفره ديدم ، حماقت آن تاجر به خاطرم آمد (كه اكنون كبكها نيز كشته شده اند و خوراك من هستند و ديگر نيستند كه شاهد قتل او باشند).
شاهزاده كه فردى غيور بود، به كرد قاتل گفت : اتفاقا كبكها گواهى خود را دادند، سپس دستور داد گردن او را زدند و او به اين ترتيب به كيفر جنابتش رسيد.
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
امروز قراره دنیا مال تو باشه،
چون تو اینجایی و زندهای!
هر لحظهاش منتظر درخشش و حضور تو هست!
.پاشو، با انرژی و انگیزه روزتو بساز.
دنیا منتظره تا توش بدرخشی.
امروز، روز توهست!
صبحتون بخیر
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆يك سؤال رياضى از امام على (علیه السلام )
شخصى به حضور امام على (ع ) آمد و پرسيد: عددى را به دست من بده كه قابل قسمت بر2و3و4و5و6و7و8و9و10 باشد بى آنكه باقى بياورد.
امام على (ع ) بى درنگ به او فرمود:
اضرب ايّام اسبوعك فى ايّام سنتك .
روزهاى هفته را بر روزهاى يكسال خودت ضرب كن كه حاصل ضرب آن ، قابل قسمت بر همه اعداد مذكور (بدون باقيمانده ) مى باشد.
سؤال كننده : هفت را در 360 (ايام سال ) ضرب كرد حاصل ضرب آن 2520 شد، اين عدد را بر 2و3و4و5و6و7و8و9و10 تقسيم كرد، ديد بر همه اين اعداد قابل قسمت است بدون آنكه باقى بياورد.
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆لطف امام رضا(علیه السلام ) به بينواى دردمند
عصر امام هشتم حضرت رضا (علیه السلام ) بود، كاروانى از خراسان به سوى كرمان رهسپار گرديد، در مسير راه دزدان سر گردنه ها به كاروان حمله كرده و كاروانيان را غارت كردند، و يكى از افراد كاروان (مثلا به نام عبداللّه ) را دستگير نمودند و به او مى گفتند: ((تو اموال بسيار دارى ، بايد اموال خود را در اختيار ما بگذارى )).
عبداللّه هر چه التماس كرد، آنها او را رها نكردند بلكه شب و روز او را شكنجه مى دادند تا او ثروت خود را در اختيار دزدان بگذارد، او را در ميان سرماى شديد بيابان پربرف نگه مى داشتند و دهانش را پر از برف مى نمودند، به طورى كه دهان و زبانش آسيب سخت ديد آن گونه كه نمى توانست سخن بگويد.
سرانجام دل يكى از زنان دزدها، به حال عبداللّه سوخت ، واسطه شد و دزدها او را آزاد نمودند، عبداللّه از دست دزدها گريخت و با دهانى مجروح و زبانى آسيب ديده و خود را به خراسان رسانيد، در آنجا از مردم شنيد كه حضرت رضا (ع ) وارد سرزمين خراسان شده و اكنون در نيشابور است (عبداللّه از ارادتمندان آل محمّد (ع ) بود، با خود فكر مى كرد كه از ناحيه آنها لطفى بشود).
در همان ايّام ، عبداللّه در عالم خواب ديد كه شخصى به او گفت : امام رضا (ع ) به نيشابور آمده ، نزد او برو و از او بخواه كه بيمارى دهان و زبانت را معالجه كند، عبداللّه در عالم خواب به حضور حضرت رضا (ع ) رفت و جريان را گفت ، امام به او فرمود: مقدارى اويشان (يكنوع سبزيجات ) را با زيره و نمك ، خورد و مخلوط كن ، و سپس آن معجون را دو يا سه بار بر دهانت بگذار كه درمان مى يابد.
عبداللّه از خواب بيدار شد، اما به خواب خود اهميّت نداد و با خود مى گفت : نمى توان به آنچه در خواب ديده اعتماد كرد، سرانجام تصميم گرفت به نيشابور برود و با امام رضا (ع ) ملاقات نمايد، به سوى نيشابور مسافرت كرد و جوياى حال امام شد، گفتند: آنحضرت به كاروانسراى سعد رفته است ، عبداللّه براى ديدار امام با آنجا رفت و به زيارت امام ، توفيق يافت و سپس جريان خود را بيان كرده و از آن بزرگوار خواست تا در مورد درمان دهان و زبانش چاره انديشى كند.
امام به او فرمود: مگر من در عالم خواب ، روش درمان بيمارى دهان و زبانت را به تو نياموختم ؟
عبيداللّه گفت : اى امام بزرگوار، اگر لطف بفرمائى بار ديگر آن روش درمان را به من بياموز.
امام فرمود: مقدارى اويشان و زيره را با نمك ، خورد و مخلوط كن و آن را دو يا سه بار بر دهانت بگذار، بزودى خوب مى شوى .
عبداللّه مى گويد: همين روش درمان را انجام دادم ، و همانگونه كه امام فرموده بود، خوب شدم و سلامتى دهان و زبانم را باز يافتم .
✾📚 @Dastan 📚✾
حتی در غمانگیز ترین زندگی ها نیز به لحظاتی درخشان برمیخوریم
و حتی در میان شن و سنگ هم گل های کوچک شادی میروید ☘
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#مرد
🌷تیر ماه ۱۳۶۰ بود که بچهها در خط گفتند حاج احمد در اینجاست. از همکلامی با او سیر نمیشدم. مثل همیشه باصلابت و متواضع پرسید: «بحمدالله مرد جنگ شدهای.» گفتم: «هنوز اول راهم. تا مرد شدن فاصله زیادی است.» گفت: «من به مریوان برمیگردم. اگر میخواهی با من بیا.» تا مریوان رفتن با او فرصت مغتنمی بود که نباید از دست میدادم. پریدم پشت تویوتا. گفت: «بیا جلو.» کنار راننده نشستم. حاج احمد دوباره سر صحبت را باز کرد: «نگفتی توی خط چه کار میکردی؟»
🌷 کارهایم را که شمردم حاج احمد فقط گوش میداد، اما اسم گشت و شناسایی را که آوردم سرش را چرخاند. شاید به قیافه ۱۵ سالهای مثل من نمیخورد که عضو تیم گشت و شناسایی باشد. تعجب او از سر انکار نبود، بلکه میخواست انتهای افق اطلاعات و عملیات را نشان بدهد؛ افقی که گام زدن و رسیدن به آن سرمایه اخلاص میخواست و هوش و جسارت و بیادعایی. دستش را روی شانهام انداخت و گفت:...
🌷گفت: «یک بلدچی باید اول خودش را بشناسد، بعد خدای خودش را و بعد مسیر رسیدن به مقصد را. آنوقت میتواند دست دیگران را بگیرد و راه را از چاه نشان بدهد. شاهکلید توفیق در عملیاتها دست بلدچیهاست. آنها باید گردانهای پیاده را از دل معبر و میدان مین عبور بدهند و برسانند بالای سر دشمن، اما باید قبل از این کار، با دشمن نفس مبارزه کنند و از میدان تعلقات بگذرند. آنوقت میتوانند گردانها را آنگونه که باید هدایت کنند و فکر میکنم تو میتوانی بلدچی خوبی باشی، مرد.»
#راوی: رزمنده دلاور علی خوشلفظ
📚 کتاب "وقتی مهتاب گم شد."
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆نتيجه لاف بيجا
در زمانهاى قديم از طرف ارتش حكومت وقت اعلام شد: هر كس از شجاعان ميدان جنگ كه شجاعت و دلاورى از خود نشان داده است ، در هر كجا هست بيايد و با آوردن مدارك ثبت نام نمايد تا به او جايزه و مقام مناسب بدهيم .
پيرزنى اين اعلام را شنيد، چنان جايزه ، اشتياق پيدا كرد، زره جنگى پوشيد و كلاه جنگى بر سر نهاد و اشعارى را كه جنگجويان قهرمان در ميدان جنگ به عنوان رجز مى خوانند، ياد گرفت و تكرار كرد، پس از تمرينهاى لازم و آمادگى ظاهرى ، با همان كلاه و لباس جنگى به مركز اداره ثبت نام ارتش رفت ، تا نامش را در ليست قهرمانان جنگ ثبت نمايد.
مسئولان ارتش به او گفتند: براى امتحان ، كلاه و لباس جنگى را از خود دور كن و در همين جا با يكى از شجاعان جنگجو پيكار كن ، تا در اين زور آزمائى ، درجه توان و رشادت تو را بدست آوريم و براى ما آشكار گردد كه تو سزاوار فلان جايزه هستى .
همين كه كلاه و لباس جنگى را از تن آن پيره زن دور ساختند، ديدند يك پيره زن فروتنى آشكار شد، به او گفتند: تو با اين قيافه به اينجا آمده اى تا شاه و امراى ارتش را مسخره كنى ، اى نيرنگباز بد جنس بايد، مجازات سخت گردى ، به فرمان رئيس ارتش او را زير پاى فيل افكندند تا مجازات گردد و لاف بيجا نزند، اين است مثال و نتيجه كار متظاهران دروغين .
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
*ـ ↶📗🌱↷
*
آنچه نیکی میکنی، پیش کسی اظهارش مکن
گر خدا داند بس است، کالای بازارش مکن
سخن زیبا همیشه بوی باران می دهد
بسپار در دفتر دل، خط دیوارش مکن
وعده گر دادی، همیشه بر سر قولت بمان
چونکه نتوانی، بگو، دیگر امیدوارش مکن
ای که از روی لجاجت زود قضاوت میکنی
بیگناه را همچو منصور بر سر دارش مکن
روح پاک و جسم سالم بهر ما یک نعمتیست
پس بیا با کینه و حسرت بیمارش مکن
✾📚 @Dastan 📚✾