⭕️ فقط برای خدا کار کنید
👤 شیخ رجبعلی خیاط(ره) : روزی جوانی را در عالم برزخ ديدم كه به من میگفت : وقتی اينجا آمديد، میفهميد هر نفسی كه به غير ياد خدا كشيديد، ضرر كرديد.
كار برای خدا بكنيد. بنده اگر در كارم يك سوزن برای غيرخدا بزنم به دستم فرو میرود . . .
قيمت شما همان است كه میخواهيد. اگر خدا را بخواهيد، قيمت تان خداست و اگر دنيا و خودخواهی را بخواهيد همان مقدار
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
👤آقا شیخ رجبعلی خیاط رحمه الله علیه : هرگاه اين استكان چای (یا هر نوشیدنی و غذایی) را به قصد خدا بخوری دل تو به نورالهی منور میشود
ولی اگر برای حَظِ (لذت) نَفْس خوردی، همان می شود كه خواسته بودی.
🔸شيخ به كفاش مي فرمود:
وقتی كفش مي دوزی اولاً برای خدا سوزن را فروكن و بعد اين كه آن را خوب و محكم بدوز تا به اين زودی ها پاره نشود، هر درزی كه می دوزی به ياد خدا بدوز و محكم بدوز
و میفرمود، حتی اگر چلو کباب هم میخوری به این نیت بخور که نیرو بگیری و عبادت کنی
📚برداشتی از کتاب کیمیای محبت
#داستانهای_آموزنده
•••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═•••
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
دزدان خر سوار...؟!
حاکمی در مشهد رسم بنهاد تا هر که از زائرین دزدی کند، او را سوار بر الاغ بمدت یک هفته در شهر بگردانند.
این گذشت تا که شخصی حلوایی بدزدید و بخورد.
او را بجرم دزدی بمحکمه اش بردند و چون محکوم شد، طبق حکمِ حاکم سوار بر الاغی او را درشهر بچرخانیدند و مردم در کوچه و بازار جمع و با دیدن آن حالت شعار پیروزی سرمیدادند، و احساس عدالت وشادی میکردند.
هنگام چرخاندن نگهبان از دزد پرسید: آیا سخت میگذرد؟
دزد گفت: نه! حلوا را که خوردم، الاغ را هم که سوارم، مردم هم که شادند!! از این بهتر دیگر چه ميشود؟!!
واين حکایت شیرین از احوال مملکتی است که بیت المال را که میخورند، بنز را هم سوارند،
ملت نیز خوشحال و مشغول و سرگرم
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
آدمها
+قند را میشکنند تا از طعمش استفاده کنند.
+رکورد را میشکنند تا به افتخار برسند
+هيزم را میشکنند تا به گرمای آتش برسند
+غرور را می شکنند به افتادگی برسند
+سكوت را میشکنند به آوازی برسند.
آدمها برای تمام شکستنها دلایل خوبی دارند،
اما من هنوز نفهمیدم که چرا آدمها "دل" می شکنند.
👤 آیت الله مجتهدی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
روزی مردی زیر سایهی درخت گردویی نشست تا خستگی در کند در این موقع چشمش به کدو تنبلهایی که آن طرف سبز شده بودند افتاد و گفت:
خدایا! همهی کارهایت عجیب و غریب است! کدوی به این بزرگی را روی بوتهای به این کوچکی میرویانی و گردوهای به این کوچکی را روی درخت به این بزرگی!
همین که حرفش تمام شد گردویی از درخت به ضرب بر سرش افتاد.
مرد بلافاصله از جا جست و به آسمان نظر انداخت و گفت: خدایا! خطایم را ببخش! دیگر در کارت دخالت نمیکنم چون هیچ معلوم نبود اگر روی این درخت به جای گردو، کدو تنبل رویانده بودی الان چه بلایی به سر من آمده بود !!
✾📚 @Dastan 📚✾•
🍒 وقتی گیلاس با بند باریکش به درخت متصل هست
🔸 همه عوامل در جهت رشدش در تلاشند
باد باعث طراوتش میشه
آب باعث رشدش میشه
و آفتاب پختگی و کمال میبخشه
اما . . .
⚠️ به محض پاره شدن اون بند
و جدا شدن از درخت،
آب باعث گندیدگی
باد باعث پلاسیدگی
و آفتاب باعث پوسیدگی و ازبین رفتن طراوتش میشه
🔹 بنده بودن یعنی همین، یعنی بندِ به خدا بودن، که اگر این بند پاره شد، دیگر همه عوامل تو نابودی ما موثره.
پول، قدرت، شهرت، زیبایی... تا بندِ به خداییم برای رشد ما مفید و خیلی هم خوبه اما به محض جدا شدن بندِ بندگی، همه اون عوامل باعث تباهی و فساد ما میشه !
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ من حیف نشدم ؟ من به این خوبی؛ چرا همسرم اینجوریه ؟!
👤 #استاد_پناهیان
#⃣ #زندگی_آسمانی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨ #امانت_داری ✨
روزی مردی قصد سفر کرد ،پس خواست پولش را به شخص امانت داری بدهد.
به نزد قاضی شهر رفت و به او گفت: به مسافرت می روم، می خواهم پولم را نزد تو به امانت بگذارم و پس از برگشت از تو پس بگیرم.
قاضی گفت: اشکالی ندارد پولت را در آن صندوق بگذار... پس مرد همین کار را کرد.
وقتی از سفر برگشت، نزد قاضی رفت و امانت را از خواست.
قاضی به او گفت: من تو را نمی شناسم.
مرد غمگین شد و به سوی حاکم شهر رفت و قضیه را برای او شرح داد...
حاکم گفت: فردا قاضی نزد من خواهد آمد و وقتی که در حال صحبت هستیم تو وارد شو و امانتت را بگیر.
در روز بعد وقتی که قاضی نزد حاکم آمد، حاکم به او گفت: من در همین ماه به حج سفر خواهم کرد و می خواهم امور سرزمین را به تو بدهم چون من از تو چیزی جزء امانتداری ندیده ام.
در این وقت صاحب امانت داخل شد و به آن ها سلام کرد و گفت: ای قاضی من نزد تو امانتی دارم. پولم را نزد تو گذاشته ام. قاضی گفت: این کلید صندوق است، پولت را بردار و برو.
بعد دو روز قاضی نزد حاکم رفت تا درباره ی آن موضوع با هم صحبت کنند.
حاکم گفت:
ای قاضی امانت آن مرد را پس نگرفتیم مگر با دادن کشوری به تو!
حالا با چه چیزی کشور را از تو پس بگیریم؟
و بدین ترتیب دستور به برکناری وی داد.
✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨فدَعَا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ ﴿١٠﴾
پس پروردگارش را خواند که من مغلوب شده ام [و از ستم و زورگویی آنان دلتنگم] بنابراین انتقام [مرا از اینان] بگیر.
فَفَتَحْنَا أَبْوَابَ السَّمَاءِ بِمَاءٍ مُنْهَمِرٍ ﴿١١﴾
پس [در پاسخ درخواستش] درهای آسمان را به آبی بسیار فراوان و ریزان گشودیم،
وَفَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُونًا فَالْتَقَى الْمَاءُ عَلَىٰ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ ﴿١٢﴾
و زمین را به [جوشیدن] چشمه هایی [پر آب] شکافتیم؛ پس آبِ آسمان و زمین برای کاری که مقدّر شده بود به هم پیوستند،
وَحَمَلْنَاهُ عَلَىٰ ذَاتِ أَلْوَاحٍ وَدُسُرٍ ﴿١٣﴾
و او را بر کشتی که دارای تخته ها و میخ ها بود سوار کردیم
🔹سوره قمر
#داستانهای_آموزنده
•••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═•••
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722