eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.9هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌷 ...!! 🌷توی عملیات فاو، یکی از بچه‌های غواص زخمی شده بود. مدام تماس می‌گرفت: شفیعی حالش خوبه؟ گفتیم: باید هم خوب باشه. حالا حالا ها کارش داریم. اصلاً گوشی رو بده به خودش. به بچه‌های امداد بی‌سیم می‌زد بروند بیاورندش عقب. می‌گفت: حتماً يكى از پیغام هاش را نشنیدم. از بی‌سیمچیش پرسیدم: چی می‌گفت؟ گفت: بابا! حسین آقا هم ما رو کشت با این غواصاش. 🌷با غیظ نگاهش می‌کنم. می‌گویم: اخوی! به کارت برس. می‌گوید: مگه غیر اینه؟ ما این‌جا داریم عرق می‌ریزیم تو این گرما؛ آقا فرمانده لشکر نشستن تو سنگر فرماندهی، هی دستور می‌دن. تحمّلم تمام می‌شود. داد می‌زنم: من خودم بلدم قایق برانم ها. گفته باشم، یه کم دیگه حرف بزنی، همین جا پرتت می‌کنم توی آب، با همین یه دست تا اون‌ور اروند شنا کنی!! اصلاً ببینم تو تا حالا حسین خرازی رو دیده ای که پشت سرش لغز می‌خونی؟ می‌خندد. می‌خندد و می‌گوید: مگه تو دیده ای؟ 🌷باید اول خودش خط را می‌دید. می‌گفت: باید بدونم بچه‌های مردم رو کجا می‌آرم. گفت: حالا شما برید من این‌جا نشسته‌ام، هواتونو دارم بدوین ها. پریدم بیرون. دویدیم سمت خط. جای پایمان را می‌کوبیدند. برمی‌گشتیم. یکی افتاده بود روی زمین. برش گرداند، صورتش را بوسید. گفت: بچه تهرونه ها، اومده بوده شناسایی. دست انداخت زیرش، کولش کند. نمی‌توانست، به ما هم نمی‌گفت.... 🌹خاطره اى به ياد فرمانده شهيد حاج حسین خرازی : رزمنده دلاور امیرحسین فرشادنیا ✾📚 @Dastan 📚✾