eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.1هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
63 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
به یاد @zendegishahid یاد باد آن روزگاران یاد باد بعد از عملیات بود که برای مرخصی عازم شهر خود شدیم قرار بود پانزده روز تبریز باشیم... موقع اومدن با ایشان تو یک کوپه بودیم ... نزدیک‌های تبریز برایش پیشنهاد دادم که یکی دو روز بریم ارومیه دیدن خانواده دوستانِ شهیدمان... ولی با کمال تعجب، نپذیرفت... فرمود: از فردا سرم شلوغ است تا پایان مرخصی... گفتم به سلامتی عقد و شیرینی و... گفت: نه بابا کجای کاری چه عقدی چه کشکی... گفتم: پس چی ؟ از من اصرار و از او انکار، نگفت که نگفت... خیلی حساس شده بودم که این پانزده روز رو چیکار داره... خلاصه دو روز بعد دنبال آدرس خونشون بودم که از مرحوم رحیمعلی شهری (پدر شهیدان حسین و حسن شهری) که پاسدار بود و در تدارکات کار میکرد پیدا کردم... محله فقیر نشین بود... رفتم سراغ‌اش، خونه نبود، خونه بسیار محقرانه بود ولی باصفا... مادرش که زنی بسیار مٶمنه و باصفا بود فرمود: پسرم لنگ ظهر اومدی سراغش، الان سرکاره... گفتم: سر کار؟ تعجب کردم، حیران و مبهوت کوچه شون را طی میکردم که سر کوچه داداش کوچیشو دیدم... بعد از سلام علیک، سراسیمه پرسیدم: داداش کجاست؟ در کمال سادگی گفت: الان براش نهار برده بودم ... سریع وسط حرفش پریدم و گفتم: آدرسشو بده که کار واجب دارم. آدرسو گرفتم و راهی شدم ... ساعت دو و نیم ظهر بود رسیدم محل کارش... از دور ایستادم و حیرانش شدم... رشید اسلام ، با لباس کارگری در گوشه‌ای از ساختمان روی زمین نشسته بود و مشغول خوردن ناهار بود...، آنهم چه نهاری، دو تخم مرغ آب پز و دو سیب زمینی آب پز . _غذائی که الان اکثر قریب به اتفاق وزیر وزراء و اکثر نمایندگان مجلس، میل میفرمایند_ خدایا این همون رزمنده دریادل است این همون شیر بیشه میدان نبرد زاهد شب است که کارگری میکند ... نتوانستم جلوی خود را بگیرم... دوان دوان به طرفش رفتم و نشستم کنارش و در آغوش کشیدم و گریه کردم... میخندید و میگفت: پسر دیونه شدی چرا گریه.. گفتم: پسر تو داری کارگری میکنی؟ فرمود: بله داداش خواهر دم بخت داریم، باید تلاش کنیم... تبسمی کرد و فرمود: اندازه‌ی حقوقم ان شاءالله در این پانزده روز کار میکنم (حقوق مان سه هزار و هشتصد تومان بود) یه تیکه وسیله میخرم از جهیزیه خواهرم... عملیات کربلای پنج به دیدار معبودش شتافت... چه مردانی بودند؟ خدا میداند و بس... بگذار فراموش کنند حق شهدا را و در دنیای پست خود، دنبال قدرت و شهرت و... بروند. •✾📚 @Dastan 📚✾•
دکتر احمدرضا بیضائی: چقدر غبطه خورده بودم به محمودرضا بخاطر شدنش و چقدر حالش خوب شده بود از اينكه پاسدار شده بود😍 بارها پيش آمد كه به او گفتم: "توى اين لباس از ما به نزديكترى خوش به حالت" وقتى اين را مى گفتم مى خنديد😅 🔹وقتى پاسدار شد، مثل اين بود كه به همه چيز رسيده و ديگر هيچ آرزويى در اين دنيا ندارد محمودرضا لباس پاسدارى را با عشق پوشيد.❤️ 🔸گاهى كه افتخار مى دهد و به خوابم مى آيد توى همين لباس مى بينمش. آنطرف هم مشغول پاسدارى از انقلاب است✌️😊 شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایی🌹 ❤️ اللهم عجل لولیک الفرج ❤️ ✾📚 @Dastan 📚✾