به نام آن
خــداوندی که نــور است
رحیم است و
کریم است و غفور است
خدای صبـح و
این شـور و طـراوت
که از لطفش
دل ما ، در سُرور است
💓بسم الله الرحمن الرحیم💓
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸🍃🌸🍃
ﭘﺪﺭی ﺯﺣﻤﺘﮑﺶ ، ﺩﺭ ﺩﻣﺎﯼ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﺩﺭﺟﻪ ﺳﺨﺖ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻮﺩ ، ﻭ ﭘﺴﺮ ﺑﯿﺴﺖ ﻭ ﺷﺶ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ ، ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﺍﻳﻨﺴﺘﺎﮔﺮﺍﻡ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺖ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺖ :
" ﺑﺴﻼﻣﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﯼ ﭘﺪﺭﻫﺎ ..." !
ﻣﺎﺩﺭی ﺍﺯ 5 ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪ .
ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺳﺎﻋﺖ 2 ﻟﻨﮓ ﻇﻬﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ، ﻭ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﻓﯿﺲ ﺑﻮﮎ ﭘﺴﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ :
ﻫﻤﻪ ﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﻡ ﻣﺎﺩﺭ ...
ﺩﺭﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺪ ؛
ﺩﺧﺘﺮﻙ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ : ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﯿﺎ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﻢ، ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯽ؟؟؟
ﺭﺍﺳﺘﯽ، ﭘﺴﺖ ﺩﺧﺘﺮ هم ﮐﻠﯽ ﻻﯾﮏ ﺧﻮﺭﺩه بود ...
ﻣﺮدی ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ ﺧﺎﺗﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺼﺐ ﮐﺮﺩ ...
ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ :
ﺣﺎﻝ ﺑﺮﺍﺩﺭﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺍﺳﺖ، ﭘﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯼ ... ؟
ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﮔﻔﺖ :
ﺍﻻﻥ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ ...
ﺍﻣﺎ ! ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ :
" ﺑﯿﺎ ﺗﺎ ﻗﺪﺭ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ .
ﺁﻳﺎ ﺗﺎ ﺑﺤﺎﻝ !
ﻫﯿﭻ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺷﻌﺎﺭ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ، ﭼﻘﺪﺭ، ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﺷﺒﺎﻫﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ؟
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸🍃🌸🍃
از شهر خوی حدود صد سال پیش گروهی در قالب یک کاروان به زیارت کربلا رفتند. آنها هنگام عصر در کاروانسرای «خانقین» برای استراحت اُتراق کردند.
کاروانیان در کاروانسرا، کیسههای طلایی را دیدند که بر روی زمین رها شده بود در حالی که نه جسدی آنجا یافتند و نه کیسهها را در جایی پنهان دیدند. همگی به فکر فرو رفتند. برخی گفتند: این کیسهها را کربلاییهایِ کاروانِ قبل برای ما هدیه گذاشتهاند. برخی دیگر گفتند: مالِ حرامی است که کسی رهایش کرده تا به دست کربلاییها برسد و ردّ مظالم کرده است. و...
اکثر افراد کاروان کیسههایِ طلا را برداشتند ولی در بین کاروان، پیرمردی به نام «میرزا هاشم» بود که با این کار مخالفت کرد و گفت: هر چه هست ما نمیدانیم و برداشتنِ این کیسهها بر ما حلال نیست. چهار نفر دیگر هم از افراد کاروان که با او همفکر بودند، کیسههای طلا را برنداشتند.
میرزا هاشم تصمیم گرفت از کاروان جدا شود و با آن چهار نفر بقیهی مسیر را به سمت کربلا ادامه دهد. کاروان به راه افتاد و میرزا هاشم هم با دوستانش با فاصلهای اندکی از کاروان راهی شدند.
آنان بعد از دو روز در مسیر، گرفتار راهزنان شدند. راهزنان وقتی کاروان آنها را دیدند، درون بارهای آنان را گشتند ولی دیدند به جز آذوقهی راه، چیزی همراهشان نیست پس بر آنان رحم کردند و به آنها اجازه دادند تا به سفر خود ادامه دهند.
هنگامی که میرزا هاشم و دوستانش اندکی راه رفتند، با سر بریدهی همکاروانانِ خود روبرو شدند که به خاطر آن کیسههای طلا، هم طلاهایشان را گرفته بودند و هم سرهایشان را ذبح کرده بودند.
میرزا هاشم و همراهان، خیلی نگران و ناراحت شدند و همسفران خویش را همانجا دفن کردند میرزا هاشم به دوستان خویش گفت: ای دوستان من آگاه باشید! مَثَل این دنیا هم مانند: طلایی است که انسان را وسوسه میکند تا آن را بردارد ولی غافل از آن است که در مسافتی بعد، به خاطر همین طلا، سرش را بر باد خواهد داد.
پدرانمان این مال و منال را در زمین رها کردند و اکنون بعد از مرگ حساب آن را میدهند، پس اگر ما هم عاقل باشیم چیزی را که دیگران رها کردهاند، برنمیداریم و فقط چیزی را برمیداریم که در مسیر سفر، مورد نیاز ماست.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸🍃🌸🍃
#خانمها_بدانند
مهربان باشید
چیزی که زن دارد و مرد را تسخیر می کند ،مهربانی اوست نه سیمای زیبایش .
زن مهربان میتواند خشگمین ترین مردان را آرام کند
معذرت خواهى كنيد اگر اشتباهی كرديد معذرت خواهى كنيد، و نگران غرورتان نباشيد ،مهم نیست اگر انسانی برای کسی که دوستش دارد، غرورش را از دست بدهد؛ اما فاجعه است اگر به خاطر حفظ غرور، کسی را که دوست دارد از دست بدهد!
با درايت باشيد اگر همسر شما از شما ناراحت است ، تنها توسط خود شما به آرامش ميرسد ، تمام تلاشتان را
بكنيد تا اين شما باشيد تا همسرتان را به آرامش مي رسانيد.
مسئول باشيد ، میزان حماقت انسانها رو میشه از میزان
استفادشون از دو کلمه ی همیشه و هرگز فهمید، بيشتر به فكر راه حلی باشيد تا سرزنش كردن.
عاشق باشيد
هیچکس تصادفی برای کسی فرستاده نمیشود،
مثل يك معجزه به همسر خود نگاه كنيد.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
هرکدوم از پستامو نخوندى اشکال نداره
ولی◆◆◆◆◆◆◆اینو حتما بخون◆◆◆◆◆◆◆😔
#ارسالی
پسری هرروز سرقبری اشک میریخیت وهرروز به ان قبر سرمیزد😔
نظر پیرمرد رابه خودش جلب کرد
پیرمرد درکنار پسر نشست وارام دستانش رابه قبرزدوفاتحه خواند……
بعدازاینکه تمام شد
به پسر گفت💔
خدابیامرزدتش
عزیزت هست پسرم……
گفت نه حاجی قبر'مرده ندارد
این قبر آرزوهایم هست
چالشان کرده ام……
پیرمرد اشک درچشانش حلقه بست
پرسید:💔
پسرم توجوانی ..حیف است که تباهش کنی…
گفت حاجی جوانیم رابه حراج گذاشتم
پیرمرد اشک ازچشمانش سرازیرشد
ودپسرک راتنهاگذاشت
چند روزی گذشت پیرمرد هنوزبه آن پسر فکرمیکرد ذهنش درگیرآن بود…😔
گفت فردا میروم تاببینم هنوز پسر به همان قبر سرمیزند
صبح شدو حاجی آماده ی رفتن شد
وقتی رسید
دخترجوانی رادید که سرهمان قبرنشسته و اشک میریزد
باتعجب پرسیدم
پسرک کجاست
دختر با ناله وفریاد گفت
خانه ی آرزوهایش😔.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
5.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حوله هاتو اینجوری تا کن😍
فورواردکنید
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
بین کاشی ها جرم میگیره؟🤔
کافیه👈سرکه رو با جوش شیرین به صورت خمیر بکش روش بعد چند دقیقه بشورش
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
-------🍃🌸🌼🌷🌼🌸🍃--------
بوی نو شدن می آید ولی
تو همیشه رفیق کهنه من بمان 👭
👉 @Dastanvpand
شادی... تو باز خواهی گشت با بهار ....به وقت شکوفه ها ی جوانه زده ...به وقت نمناکی باران ...به وقت بر دمیدن سبزه ها ازدل دشتهای در انتظار ...به وقت جوشیدن چشمه ها از دل کوهساران ... به وقت بنفشه ها، لاله ها ، پامچالها و شقایق های وحشی ...به وقت بع بع گوسفندان تازه زا ...به وقت چهچه بلبلان بر شاخسارها ...به وقت رقص بیدها در کنار جویباران ...وبه وقت پونه های معطر کوهی
کرونا ویروس تو رخت بر خواهی بست ...در سیزده بدری دوباره ...در دل صحراها، تو را ازخانه بدر خواهیم کرد با سبزینه دستهایمان ...با اراده دلهایمان ، شانه به شانه و دست دردست برتو خواهیم تاخت ... ریه هامان پاک خواهد شد از هوای مسموم و نفس گیرت ...از قرنطینه بی وقتت ...از اضطراب دلهره آورت ... واز گرفتن های نا بهنگامت
دوباره به خیابان باز خواهیم گشت نان خواهیم خرید با دستهای بی دستکش ، بی ماسک و بی نقاب ... سبدهایمان پر خواهد شد از رنگارنگی وطروات آنچه که دوست می داریم ...بی الکل ، بی ضد عفونی وبی ترس ... سنبل ها را بو خواهیم کرد ، رقص ماهیان کوچک قرمز را در حوضچه های آبی به تماشا خواهیم نشست ، به آوای پرندگان گوش جان خواهیم سپرد
@dastanvpand
─┅─═इई ❄️☃☃❄️ईइ═─┅─
📔#حکایت_پندآموز
⭕️ آینه
پیرمرد روستایی سگ نگهبانی را در خانه نگهداری می کرد که خیلی مغرور و بداخلاق بود و با هیچ کدام از حیوانهایی که در آن خانه بودند دوست نمیشد.
سگ خیلی دیگران رو هم اذیت میکرد. تا جایی که خانواده مرد روستایی هم در رفت و آمد به خانه دچار مشکل شده بودند. او حتی مانع از این میشد که مرغ و خروس ها با خیال راحت یه دل سیر غذا بخورند.
مرد روستایی از این وضعیت خیلی ناراحت بود، برای همین تصمیم، به تنبیه سگ گرفت، او تکه چوب سنگینی را به قلاده سگ بست تا هم راه رفتن برایش مشکل شود، و هم بزرگی چوب باعث این شود که دیگر نتواند هرجایی دلش خواست برود.
حیوانات دیگر خانه از این کار پیرمرد خیلی خوشحال بودند و چقدر بد است که یک نفر طوری زندگی کند که دیگران از سختیها و مشکلات او شادمان گردند.
حیوانات گمان میکردند این تنبیه پیرمرد موثر باشد و سگ از آن درس عبرت بگیرد. اما در کمال ناباوری دیدند که سگ به چوبی هم که برای تنبیه به گردنش آویزان شده بود فخر میفروشد و پیش همه با افتخار میگوید که صاحب من به قدری به من علاقه داشته که کاری کرده است تا من با دیگران فرق داشته باشم.
نفس انسان خصوصیتی داره که بدیهای او را پیش خودش زیبا جلوه میدهد و زشتیها را از نظرش پنهان میکند.
انسان همین طور که برای فهمیدن آلودگی جسم و نامرتب بودن لباسهایش به آینه نیاز دارد. برای فهمیدن مشکلات اخلاقی و آلودگیهای روحی هم باید خودش را در مقابل آینه اطرافیان و انسانهای دیگر قرار بدهد تا زشتیهای روحی خودش را درک کند
@dastanvpand
🌼🌿🌼🌿🌼
🌸داستان امشب
📝 روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.
کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای این که حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد.
اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.
این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت❗️
سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.
تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید❓چه توصیه ای برای آن دختر داشتید❓اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد:
1⃣دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.
2⃣هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.
3⃣یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیافتد.
لحظه ای به این شرایط فکر کنید.
هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است که اصطلاحاً جنبی نامیده می شود. معضل این دختر جوان را نمی توان با تفکر منطقی حل کرد. به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید، اگر شما بودید چه کار می کردید⁉️
✨و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد:
دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.
در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم❗️ اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است... و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است. نتیجه ای که 100 درصد به نفع آنها بود.
💥در کمترین زمان بهترین راه را انتخاب کنید
هر شب با یک داستان جالب مهمان ما باشید🌹
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662