رمان #ارباب_سالار
قسمت صدوهفتادونهم
کیان:همه جاتو امانه ارباب...البته تا یک ساعته پیش همین جوری از همه جا وارده روستا میشدن...اما الان تقریبا یک ساعتی
هست که دیگه همه چی ارومه... فکر کنم سهراب فهمید نمیتونه با مادر بیوفته کشید عقب.
یه جای قضیه بو میداد سهراب ادمی نبود که به همین راحتی عقب بکشه... این کارش ناراحت کننده بود.
_نه کیان... سهراب زرنگ تر از این حرفاس... اون بی برنامه جلو نمیاد... همه ی اینارو از قبل برنامه ریزی کرده... اما این عقب
نشینی کردنه یه هوییش برام عجیبه.... بگو کجایین میخوام بیام اونجا.
کیان ادرسه جایی رو که بودنو گفت، از عمارت خارج شدم، جلو در به محافظا عمارتو سپردمو رفتم....
رسیدم جایی که کیان گفته بود... تقریبا یه جا اخره روستا بود...جای خوبی هم بود... وارد که شدم، برا هزارمین بار از داشتنه کیان
به خودم بالیدم... مثله همیشه مورده اعتماد ترین افرادا رو جمع کرده بود.... عالی بود عالی
همه سلام کردن...از همه برا کارایی که انجام میدادن توضیح خواستم...هر کدوم یه منطقه ای رو زیره نظر داشتن...
هر کی این عقب نشینیه سهراب و یه جور میدونست اما نظره یکدومشون ذهنمو مشغول کرد.
شاهینی...یکی از کار کشته ترین و سن بالاترین افرادم بود و البته مطمئن ترینش
شاهینی:ارباب نظره همه محترمه... صد البته که نظره شما همیشه نظره درستی بوده اما به نظره من سهراب داره یه کارایی
میکنه... اون میدونه الان همه جا زیره کنترله شماس و هر کاره اشتباهش مواجه میشه با نابودیش... همه ی ما سهراب و میشناسیم
خیییلی زرنگه...همیشه از جایی ضربه میزنه که به ذهنه هیچ کس نمیرسه.... به نظرم اون این حرکتو کرده تا هواسه شمارو پرت
کنه و به هدفش برسه... ما هر کدوم یه منطقه ای رو زیره نظر داریم... درسته قدرت داره اما نه انقدری که بخواد با ما مقابله کنه...
زورم نداره مستقیم بیاد سمته عمارت... اون میخواد کاری کنه که شمارو تنها بکشه خارج از روستا و شمارو مجبور کنه که همه چی
رو واگذار کنید بهش....
_حرفات بد نیست شاهینی... اما نمیتونه من و بکشونه... من انقدرام سست نیستم.
شاهینی:نظرمو گفتم ارباب... تصمیم باشماس.
بعد از شاهینی بقیه نظراتشونو گفتن اما ذهنه من هنوز درگیره حرفای شاهینی بود.
منظورش این بود که سهراب میخواد دست بذاره رو نقطه ضعفم، اما نقطه ضعفم چی میتونست باشه چیییی؟؟؟!!!!
بد تو فکر بودم که یه دفه یاده حرفه کیان افتادم.
کیان:چشمتون روشن ارباب شنیدم ارباب زاده بدنیا اومده...
اره... این بود... نقطه ضعفم بچم بود... پسرم بود... کیان فهمیده بود بعید نمیدونستم که سهرابم فهمیده باشه.
ازجام بلند شدم.
کیان:ارباب... اتفاقی افتاده!!!!
_کیان... کیان... سهراب... سهرابه پست فطرت دست رو بد چیزیم کیان... پسرم...پسرم
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
رمان #ارباب_سالار
قسمت صدوهشتادم
)سوگل(
چشمامو که باز کردم چیزی اطرافم نبود،یکم نور تواتاق افتاده بود، اتاق اصال برام اشنا نبود....اصلا تو عمارت از این اتاقا
نداشتیم.....
صبر کن ببینم...من که تو اتاق خواب بودم...امیر عباس کنارم خواب بود.... از خواب که بیدار شدم امیر کنارم نبود....مرده سیاه
پوش... دسمال....
_وااای....وااای...امیرم... امیر عباسم.... بالاخره ارباب کاره خودشو کرد...بالاخره بچمو گرفت....
رفتم سمته درو محکم زدم بهش.
_باز کنین...باز کنین این درووو.... ارباب.... ارباب سالار....
گریم گرفته بود...نشستم جلودرو اروم اروم گریه کردم.
_چیکار کنم....حالا دیگه چیکار کنم؟؟؟؟!!!!
دوباره زدم به در.
_اررررباب...اربابه سنگ دل... اربابه مغرور... باز کن این درووو...ارباب... اربابه با انصاف... این انصاف نیست... من تازه
زایمان کردم... من تازه مادر شدم...هنوز از بچم سیر نشدم... هنوز سیر نگاهش نکردم.... ارباب پسرم شیر میخواد... ارباب منم دل
دارم...کی انتقامت تموم میشه؟؟؟!!!! کی منم به چشمه زن نگاه میکنی؟!! کی به منم رحم میکنی؟؟؟!!! کی به منم نگاه میکنی.... چرا
انقدر بی رحمی... چرا به من رحم نمیکنی...
دوباره محکم زدم به در.
_تو رو خدا... تورو خدا این درو باز کنین... ارباب خواهش میکنم... خواهش میکنم بذارین یه بار دیگه بچمو ببینم....
هیچ صدایی نبود...هیچ صدایی...
نشستم پشته درو گریه کردم...
کی این بدبختیام تموم میشه... کی میمیرم... چرا ارباب نمیکشتم...چرا از این همه غم و غصه نمیمیرم راحت شم... من چه گناهی به
درگاهه خدا کردم که انقدر عذاب میکشم... مگه من ازارم به کی رسیده بود... مگه من به کی ظلم کرده بودم که اینهمه ظلم میدیم...
چرا انقدر بدبختم که باید دقیقا عاشقه کسی بشم که حاظره منو بکشه... اونم بخاطره انتقامی که حتی من یه گوشه ی کوچیکشم نبودم...
داشتم خودمو تکون میدادم و گریه میکردم که یه صدایی شنیدم... یه صدای پا که داشت نزدیک میشد...
از جام پریدم و شرو کردم با گریه به در زدن.
_کسی اونجا نیست؟؟؟!!! اهایییی... یکی این دره واموندرو باز کنه....
دستگیره ی در چرخید، از در فاصله گرفتم که در باز شد و یه مرده قد بلند و چارشونه اومد تو.
ترسیدمو خودم و کشیدم عقب.
مرد:چته؟؟؟!!!چیه همه جارو گذاشتی رو سرت!!!!
_شما کیین؟؟!!از من چی میخواین؟؟؟ اربا...
مرد:اه...خفه شو دیگه... هی ارباب...ارباب...راه بیوفت بریم ببینم اقا کارت داره.
اقا؟؟؟؟ اقا کیه دیگه؟؟!!!
_اقا کیه؟؟؟
از بازوم گرفت و کشید و گفت حرف بی حرف راه بیوفت ببینم.
بازومو ول کرد و با یه دسمال چشممو بست و از دستم کشید و بردتم.
میترسیدم، این کارا چی بود!!! چرا مرده گفت اقا؟؟ مگه همه به ارباب، ارباب نمیگفتن؟؟؟!!!
بعد از چند دیقه مرده وایساد و منم کنارش نگه داشت.
صدای در زدنشو شنیدم و بعدم صدای همون مرد.
مرد:اقا اجازه هست بیام تو؟؟؟!!!!!
یه صدایی اومد، یه صدا که خیلی برام اشنا بود اما یادم نمیومد صاحب صدا کی بود؟!!!
صاحب صدا:بیا تو.
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
رمان #ارباب_سالار
قسمت صدوهشتادویکم
مرد درو باز کرد و منو با خودش کشید تو.
مرد:بفرمایید اقا طبقه خواستتون صحیح و سالم اوردمش.
مرد اشنا:کارت خوب بود برو.
دیگه صدای مرد نیومد، باشنیدنه بسته شدنه در چشم بند و از چشمم باز کردم.
نور چشمم و زد... اول چیزی رو ندیدم اما همین که چشمم به نور عادت کرد به مردی که جلوم وایساده بود نگاه کردم.
این.... این.... سهراب بود.
_تووووو
سهراب:سلاااام برگه برندم... سلام نقطه ضعفه اربااااااب ساالار
)ارباب(
با سرعت رفتم سمته ماشین و سوار شدم و بی توجه به دادای کیان که پشتم بود یه راست رفتم سمته عمارت....
تو دلم اشوووب بود... به حرفای شاهینی که فکر میکردم، بدتر میشدم....
گوشیمو از جیبم دراوردم و به یکی از محافظا زنگ زدم.
_الوووو عماد....عماد عمارت تو چه وضعیه؟؟؟!!!
عماد:سلام ارباب... زیره سایتون، ارومه، ارومه همه جا ساکتو بی خطره.
_عماد خوب گوش کن، همه ی محافظارو خبر کن هوشیار باشن.... تا نگفتم چشم از عمارت برنمیدارین.
عماد:اتفاقی افتاده ارباب؟؟؟؟!!!
_سوال نکن عماد، فقط هرچی رو که گفتم انجام بده، خودمم دارم میام عمارت.
گوشی رو قط کردم و انداختم روصندلیه کناریم و به زنگ زدنای پشته همه کیانم توجه نکردم و پامو محکم رو گاز فشار دادم تا
زودتر به عمارت برسم.
عماد گفته بود عمارت ارومه، قطعا دله منم باید اروم میشد...اما نمیشد... دلنگران بودم... سهراب تیز بود...خیلی تیز بود... امکانشو
داشت بی سرو صدا وارده عمارت بشه و من از همین میترسیدم... میترسیدم که اینهمه ساده گرفتنش کار دستم بده...
بالاخره رسیدم عمارت. ظاهرا بیش از حده معمول ساکت بود اما من بازم خوووف داشتم... خوووف از یه ادمه خوفناک.
رفتم تو و به محافظا دستوراته لازم و دادم و رفتم تو عمارت.
_خاتون... خاتووون...
خاتون از طبقه ی پایین اومد بالا و با تعجب نگاهم کرد.
خاتون به ساعت نگاه کرد.
خاتون:تو این ساعت خیره ارباب، امری داشتین؟؟؟؟!!!!
_بچم کجاس؟؟؟!!!
خاتون:پیشه ارام خانم خوابیدن ارباب.
یه راست رفتم سمته اتاقه ارام، خاتونم پشتم با عجله راه میومد.
باید میرفتم، باید میرفتم و از سالم بودنه بچم مطمئن میشدم.
دره اتاقه ارام و باز کردم خاتون راست میگفت.... پسرم اروم و بی صدا کناره ارام خوابیده بود...
درو بستمو ازاتاق خارج شدم... خدارو شکر که سالم بود.
_چرا پیشه ارام خوابیده؟؟؟ مگه سوگل هنوز بیهوش نیومده؟؟!!!!
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🏴 اعمال شب #نوزدهم ماه مبارک رمضان 🏴
شب #نوزدهم، اول شبهای #قدر است و شب قدر همان شبی است که در تمام سال شبی به خوبی و فضیلت آن نمی رسد و عمل در آن بهتر است از عمل در هزار ماه و در آن شب (شب قدر) #تقدیر امور سال می شود و ملائکه و روح که اعظم ملائکه است در آن شب به اذن پروردگار به زمین نازل می شوند و به خدمت #حضرت_حجت_بن_الحسن (عج) مشرف می شوند و آنچه برای هر کس مقدر شده است بر حضرت (عج) عرض می کنند ...
👈 اعمال مشترک شبهای قدر و #شب_نوزدهم :
1️⃣ اول: غسل
(مقارن غروب آفتاب، که بهتر است نماز شام را با غسل خواند)
2️⃣ دوم: نماز
دو رکعت نماز است که در هر رکعت بعد از حمد هفت مرتبه توحید بخواند و بعد از فراغ هفتاد مرتبه اَستَغفُرِاللهَ وَ اَتوبُ اِلَیهِ .
3️⃣ سوم: دعا و ذکر خداوند
قرآن مجید را بگشاید و بگذارد در مقابل خود و بگوید:
(اَللّهُمَّ اِنّی اَسئَلُِکَ بِکِتابِکَ المُنزَلِ وَ ما فیهِ اسمُکَ الاَکبَرُ و اَسماؤُکَ الحُسنی وَ یُخافُ وَ یُرجی اَن تَجعَلَنی مِن عُتَقائِکَ مِنَ النّار)
پس هر حاجت که دارد بخواند...
4️⃣ چهارم: قرآن بر سر گذاشتن
مصحف شریف را بگیرد و بر سر بگذارد و بگوید:
اَللّهمَّ بِحَقِّ هذاالقُرآنِ وَ بِحَقِّ مَن اَرسَلتَه بِه وَ بِحَقِ کُلِّ مومنٍ مَدَحتَه ُ فیهِ وَ بِحَقِّکَ عَلَیهِم فلا اَحَدَ اَعرَفُبِ بِحَقِّکَ مِنکَ
ده مرتبه بگوید: بِکَ یا الله
ده مرتبه: بِمُحَمَّدٍ
ده مرتبه: بِعلیٍّ
ده مرتبه: بِفاطِمَةَ
ده مرتبه: بِالحَسَنِ
ده مرتبه: بِالحُسَین ِ
ده مرتبه: بِعلیّ بنِ الحُسین
ده مرتبه: بِمُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ
ده مرتبه: بِجَعفَر بنِ مُحَمَّدٍ
ده مرتبه: بِموُسی بنِ جَعفَر ٍ
ده مرتبه: بِعَلِیِّ بْنِ مُوسَى
ده مرتبه: بِمُحَمَّدٍ بنِ عَلِیِّ
ده مرتبه: بِعَلیِّ بنِ محمد
ده مرتبه: بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ
ده مرتبه: بِالحُجَّةِ
پس هر حاجتی داری طلب کن.
5️⃣ پنجم: زیارت امام حسین (ع) در شبهای قدر
زیارت امام حسین (ع) است؛ که در خبر است که چون شب قدر میشود منادی از آسمان هفتم ندا میکند که حق تعالی آمرزید هر کسی را که به زیارت قبر امام حسین (ع) آمده.
6️⃣ ششم: احیا و شب زنده داری
احیا داشتن این شبها است که در روایت آمده هر کس احیا کند شب قدر را گناهان او آمرزیده شود هر چند به عدد ستارگان آسمان و سنگینی کوهها و کیل دریاها باشد.
7️⃣ هفتم: دعای شب نوزدهم
اَللّهَمَّ اجعَل فیما تَقضی وَ....
8️⃣ صد مرتبه اَستَغفُرِاللهَ رَبی وَاَتوبُ اِلَیه
9️⃣ صد مرتبه اَللّهُمَّ العَن قَتَلَةَ اَمیرَالمومنینَ
🔟 قرائت دعای #جوشن_کبیر
و دعای فرج و سلامتی حضرت حجت بن الحسن (عج)
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢ایده های خانه داری😍
اگه بین سرامیکهاتون سیاه و کثیف شده این ترفند هم زیباش میکنه هم تمیز
با استفاده از مصالح بندکشی کمی رنگ طلایی و اکلیل
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 شب خوش ⭐️
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔻عجیب ترین طلاق سال😳😟
🌺 تا آخربخوانید
💢شنبه گذشته مردی بە دادگاە مراجعه کرد و دادخواست طلاق خود را به قاضی ارائه داد و بیان کرد که پس از گذشت 1سال از زندگی مشترک، هنوز همسرش اجازه خرید خانه را به او نمیدهد وهنگامی که علت را ازش میپرسد زن تفره میرود،اما پس از مدتی و با نصب دوربین مرد متوجه میشود که همسرش هرشب ساعت3:17دقیقه بامداد به زیر زمین میرود و وقتی مرد به زیر زمین مراجعه میکند درکمال تعجب میبیند که همسرش در زیرزمین..... 😳
ادامه این داستان عجیب
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/82116626Cf1a72e8bf6
یک صبح پر از ترانه تقدیم شما
شور خوش جاودانه تقدیم شما
یک سفرہ مهیا شدہ از عشق و غزل
با خندہ های عاشقانه تقدیم شما
صبحتون بخیر ❤️
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚عذاب عجیب ابن ملجم
نقل شده است که: ابوالقاسم محمد که به ابن رقا مشهور است، نقل نموده است که: در مسجدالحرام و مقام حضرت ابراهیم(علیهالسلام) راهبی را دیدم که جمع کثیری به دورش حلقه زده بودند، وسبب اسلام اوردن خودرابیان میکرد. وچنین میگفت که، من درصومعه ی خودنشسته بودم روزی دیدم مرغی بزرگ ازهوا پایین آمدوبرسرسنگی که کناردریابود نشست وربع جسد کسی را قی کرد(#بالاآورد) وسپس پروازنموده وبعداز دقایقی آمدوربع دیگری را قی کرد. وهمچنین کرد تااینکه تمامی جسدشخص نامعلوم راقی کردوپرواز کرد. سپس اعضای قی شده بهم نزدیک شده وبه یکدیگر چسبیدندوشخصی کریه المنظر(#زشتوحشتناک)تشکیل شودوبرخاست وبه هرطرف نگاه کرد.
من درتعجب فرو رفته بودم که به یکباره دیدم بازهمان مرغ ازهوابه زیرآمدویک ربع بدن آن شخص راازبدنش جدانموده وفروبرد وسپس به پرواز درآمده ورفت.
وبعدازلحظاتی آمدوربع دیگررابردوبه همان طریق می آمدتااینکه تمامی اعضای اورافروبرده وازنظرم غایب شد. ومن متفکر بودم وحسرت می خوردم که چراازآن شخص نپرسیدم که توکیستی واین چه حالتی است؟
امادرروزی دیگر بازهمان ماجرا درهمان وقت روی دادوچون دیدم اوزنده شده وایستادنزداورفتم وپرسیدم: توکیستی؟
اماجواب نداد. به اون گفتم به خق کسی که تورا خلق کرده است بگو توچه کسی هستی ونامت چیست؟ چه کرده ای که چنین درعذابی؟
گفت: من #ابنملجممرادی هستم کشنده ی حضرت علی ابن ابی طالب(ع) ازآن روز خدای تعالی این مرغ رابرمن موکل کرده است که هرروز به جزای آن عمل، مرابه این نحوی که دیدی میکشدوزنده میکند، دراین حال بودیم که مرغ سررسیدوبه همان صورت قبل ربعی ازبدنش را بلعید وپرواز نمود، وماجرایش همچنان تکرار میشد.
من دراحوال علی بن ابی طالب تحقیق وجستجو نمودم. گفتند اوپسرعموی رسول خدا(صلی الله علیه وآله) ووصی اوبود ومن به این سبب ایمان آوردم.
📚مردگان زنده شده اثرستارپورابراهیمی
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📔#داستان_کوتاه_آموزندە
روزی حضرت موسی به خداوند عرض کرد:
ای خدای دانا وتوانا! حکمت این کار چیست که موجودات را میآفرینی و باز همه را خراب میکنی؟
چرا موجودات نر و ماده زیبا و جذاب میآفرینی و بعد همه را نابود میکنی؟
خداوند فرمود: ای موسی! میدانم که تو میخواهی راز و حکمت افعال ما را بدانی و از سرّ تداوم آفرینش آگاه شوی. و مردم را از آن آگاه کنی.
تو پیامبری و جواب این سوال را میدانی. این سوال از علم برمیخیزد. هم سوال از علم بر میخیزد هم جواب.
هم گمراهی از علم ناشی میشود هم هدایت و نجات. همچنانکه دوستی و دشمنی از آشنایی برمیخیزد.
آنگاه خداوند فرمود: ای موسی برای اینکه به جواب سوالت برسی، بذر گندم در زمین بکار. و صبر کن تا خوشه شود.
موسی بذرها را کاشت و گندمهایش رسید و خوشه شد. داسی برداشت و مشغول درو کردن شد.
ندایی از جانب خداوند رسید که ای موسی! تو که کاشتی و پرورش دادی پس چرا خوشهها را میبری؟
موسی جواب داد: پروردگارا! در این خوشهها، گندم سودمند و مفید پنهان است و درست نیست که دانههای گندم در میان کاه بماند، عقل سلیم حکم میکند که گندم ها را از کاه باید جدا کنیم.
خداوند فرمود: این دانش را از چه کسی آموختی که با آن یک خرمن گندم فراهم کردی؟
موسی گفت: ای خدای بزرگ! تو به من قدرت شناخت و درک عطا فرمودهای.
خداوند فرمود: پس چگونه تو قوه شناخت داری و من ندارم؟ در تن خلایق روح های پاک هست، روح های تیره و سیاه هم هست.
همانطور که باید گندم را از کاه جدا کرد باید نیکان را از بدان جدا کرد. خلایق جهان را برای آن میآفرینم که گنج حکمت های نهان الهی آشکار شود.
✨ خداوند گوهر پنهان خود را با آفرینش انسان و جهان آشکار کرد پس ای انسان تو هم گوهر پنهان جان خود را نمایان کن.
📔#برگرفته_از_مثنوی_معنوی
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📔#داستان_کوتاه_آموزنده
🚩#زود_قضاوت_نکنیم
پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستان شد. او پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد. او پدر پسر را دید که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر بود. به محض دیدن دکتر، پدر داد زد: «چرا اینقدر طول کشید تا بیایی؟ مگر نمیدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئولیت نداری؟»
پزشک لبخندی زد و گفت: «متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دریافت تماس تلفنی، هرچه سریعتر خودم را رساندم و اکنون، امیدوارم شما آرام باشید تا من بتوانم کارم را انجام دهم.»
پدر با عصبانیت گفت: «آرام باشم؟! اگر پسر خودت همین حالا توی همین اتاق بود آیا تو می توانستی آرام بگیری؟ اگر پسر خودت همین حالا می مرد چکار می کردی؟»
پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: «من جوابی را که در قرآن گفته شده می گویم؛ از خاک آمده ایم و به خاک باز می گردیم. شفادهنده یکی از اسمهای خداوند است. پزشک نمی تواند عمر را افزایش دهد. برو و برای پسرت از خدا شفاعت بخواه. ما بهترین کارمان را انجام می دهیم به لطف و منت خدا.»
پدر زمزمه کرد: «نصیحت کردن دیگران وقتی خودمان در شرایط آنان نیستیم آسان است.»
عمل جراحی چند ساعت طول کشید و بعد پزشک از اتاق عمل با خوشحالی بیرون آمد و گفت: «خدا را شکر! پسر شما نجات پیدا کرد.» و بدون اینکه منتظر جواب پدر شود، با عجله و در حالیکه بیمارستان را ترک می کرد گفت: «اگر شما سؤالی دارید، از پرستار بپرسید.»
پدر با دیدن پرستاری که چند لحظه پس از ترک پزشک دید گفت: «چرا او اینقدر متکبر است؟ نمی توانست چند دقیقه صبر کند تا من در مورد وضعیت پسرم ازش سؤال کنم؟»
پرستار درحالیکه اشک از چشمانش جاری بود پاسخ داد: «پسرش دیروز در یک حادثه ی رانندگی مرد. وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو تماس گرفتیم، او در مراسم تدفین بود و اکنون که او جان پسر تو را نجات داد با عجله اینجا را ترک کرد تا مراسم خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند.»
هرگز زود کسی را قضاوت نکنید چون شما نمی دانید زندگی آنان چگونه است و چه بر آنان می گذرد یا آنان در چه شرایطی هستند.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚#داستان_کوتاه
📕#حکایت_مرد_خوشبخت
🍃پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت: "نصف قلمرو پادشاهیام را به کسی میدهم که بتواند مرا معالجه کند".
🍃تمام آدمهای دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست.
🍃تنها یکی از مردان دانا گفت: "فکر کنم میتوانم شاه را معالجه کنم. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود".
🍃شاه پیکهایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد....
🍃آنها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.
🍃آن که ثروت داشت، بیمار بود. آن که سالم بود در فقر دست و پا میزد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.
🍃آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبهای محقر و فقیرانه رد میشد که شنید یک نفر دارد چیزهایی میگوید. "شکر خدا که کارم را تمام کردهام. سیر و پر غذا خوردهام و میتوانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری میتوانم بخواهم؟"
🍃پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.
🍃پیکها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!!
👌راز شاد زیستن تنها در قناعت است
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚این متن تلنگری است برای کسانی که در هنوز هم در جهالت و تفرقه اندازی بین مذهب بسر می برند
✍دکترخلیل رفاهی
در کتاب گردش ایام میگوید:
زمانی درقم طلبه بودم
بعلت خامی و بی ارتباطی با جامعه
معتقد بودم، فقط کسی که در قم باشد وروحانی،بافضیلت است
اما وقتی در دوره ای که دانشگاه تهران بودم بااشخاص با فضیلت روبه روشدم فهمیدم که درخارج ازقم ودرافراد غیر روحانی افراد ارزشمندوجود دارد،
اما.... !
باز شیعه بودن را شرط اصلی میدانستم
بعد باسفر به کشورهای عربی فهمیدم که بین سایر فرقه اسلامی هم انسان ارزشمند یافت میشود
پس ازسفربه اروپابه این نکته واقف شدم که دربین سایرادیان نیز انسان ارزشمند هست
ولی در ژاپن حادثه ای برایم رخ داد
که فهمیدم فضیلت وانسانیت
به زبان و مکان و نژاد و
مذهب و رنگ نیست
برای غذا به رستورانی بزرگ وشلوغ
در توكيو رفتم وبه جاهای دیگر سری زدم چند ساعت بعد ناگهان یادم آمد که ساکم راکه تمام زندگیم داخل آن بود درآن رستوران جا گذاشته ام
با عجله رفتم وبا کمال ناباوری
دیدم ساکم همانجاست و
پیرمردی کنار آن نشسته او گفت:
وقتی دیدم ساکت را فراموش کردی
با اینکه وقت دندانپزشکی داشتم
ماندم تا برگردی
از او تشکر کردم ولی او
به دین اعتقادی نداشت.
👌او فقط یک انسان بود .
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایده_درست_کردن_خمیریوفکاخونگی
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_آموزشی 🎞
📽 آموزش #پاستا_پستو 🍝 😋👆
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚علی علیه السلام و ابن ملجم
نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد و از ایشان، اسبِ قرمزِ خوش رنگی خواست.
حضرت هم به او هدیه داد، بی چشم داشت و کریمانه.
وقتی سوار بر آن اسب شد و رفت، امیرمؤمنان این شعر را خواند:
«أُریدُ حیاتَهُ و یُریدُ قَتلی،
عذیرَکَ مِن خلیلِکَ مِن مُرادِ»
یعنی
«من برای او حیات و سلامتی را آرزومندم، اما او قصد کشتن مرا دارد».
کسی را از قبیله مراد بیاورید که عذر مرا (در اینکه به بدخواه خود محبت می کنم) بپذیرد.
سپس رو به دوستان خود فرمود به خدا قسم که این مرد قاتل من است!
مردم بارها دیده بودند درستی پیش بینی هایش را، با تعجب پرسیدند پس چرا او را نمی کشی؟
پاسخ داد پس چه کسی مرا بکشد؟
او که دست رد به سینه قاتلش نزد، چگونه ممکن است محبان امیدوارش را ناامید کند؟
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
⭕️میدونستید نامه معروف "چاری چاپلین به دخترش" ساخته و پرداخته یک روزنامه نویس ایرانی بوده و واقعیت نداشته؟😐
ماجرا به سال های دهه پنجاه در تحریریه مجله «روشنفکر» برمی گردد.
فرج اله صبا یکی از روزنامهنگاران دهه پنجاه میگوید: «سی و چند سال پیش در مجله روشنفکر تصمیم گرفتیم به تقلید فرنگی ها ما هم ستونی راه بیندازیم که در آن نوشته های فانتزی به چاپ برسد. به هر حال میخواستیم طبع آزمایی کنیم. این شد که در ستونی، هر هفته، نامه هایی فانتزی به چاپ می رسید. آن بالا هم سرکلیشه فانتزی تکلیف همه چیز را روشن می کرد. بعد از گذشت یک سال دیدم مطالب ستون تکراری شده. یک روز غروب به بچه ها گفتم مطالب چرا این قدر تکراری اند؟»
گفتند: «اگر زرنگی خودت بنویس! خب، ما هم سردبیر بودیم. به رگ غیرت مان برخورد و قبول کردیم. رفتم توی اتاق سردبیری و حیران و معطل مانده بودم چه بنویسم که ناگهان چشمم افتاد به مجله ای که روی میزم بود و در آن عکس چارلی چاپلین و دخترش چاپ شده بود. همان جا در دم در اتاق را بستم و نامه ای از قول چاپلین به دخترش نوشتم. از آن طرف صفحه بند هم مدام فشار میآورد که زود باش باید صفحه ها را ببندیم. آخر سر هم این عجله کار دستش داد و کلمه “فانتزی” از بالای ستون افتاد. همین شد باعث گرفتاری من طی این همه سال شد.»
بعد از چاپ این نامه است که مصیبت شروع شد: «آن را نوار کردند، در مراسم مختلف دکلمه اش می کردند، در رادیو و تلویزیون صد بار آن را خواندند، جلوی دانشگاه آن را می فروختند، هر چقدر که ما فریاد کشیدیم آقا جان این نامه را چاپلین ننوشته کسی گوش نکرد. بدتر آنکه به زبان ترکی استانبولی، آلمانی و انگلیسی هم منتشر شد. حتی در چند جلسه که خودم نیز حضور داشتم باز این نامه را خواندند و وقتی گفتم این نامه جعلی است و زاییده تخیل من است، ریشخندم کردند که چه می گویی؟ ما نسخه انگلیسی اش را هم دیده ایم!»
این نامه حتی در کتاب «مساله حجاب» استاد شهید مرتضی مطهری یا یکی از آثار استاد محمد رضا حکیمی مورد استناد قرار گرفته و آن قدر شهرت یافت که برخی از مغازه داران نیز آن را در معرض دید مشتریان خود قرار داده اند و هنوز هم دیده می شود. متنی اخلاقی که نگاه شرقی در آن کاملا هویداست.
فرج الله صبا توضیح داد از مشاهده عکس مشهور «ولگرد» - چارلی در کنار یک دختربچه- این ایده به ذهن او آمد و در شماره بعد هم قصد توضیح داشته ولی به سفر می رود و تکذیب های بعدی کارگر نمی افتد و بعدتر از تکرار تکذیب های خود خسته شد و دیگر پی گیری نکرد.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
*✨۞ ﷽ ۞✨*
*🏴وداع امیرالمومنین و حضرت زینب:*
*فـرق مــرا تــو طــاقـت دیــدن نداشتـی*
*هجده سـر بـریـده ببینـی چـه می کنی😭😭*
*اینجـا همه بـه گریه ى تـو گریه می کنند*
*خنده به اشک دیده ببینی چه می کنی😭😭*
*خون ریزد از شکاف سرم خون جگر شدى*
*جسمى بخون تپیده ببینى چـه مـی کنى😭😭*
*تو یکسره به چشم پدر بوسـه مـی زنـى*
*تـیـرى درون دیـده ببینـى چـه مـی کنـى😭😭*
*وقتـى کــه می رسد ز شریعه، حسین را*
*بـا قـامتـى خمیـده ببینـى چـه مـی کنـى😭😭*
*طفـلان در بـــه در بـــه بیـــابـــان کـــربـلا*
*چون آهوى رمیـده ببینـى چـه مـی کنى😭😭*
*یک ضربـه زد بـه فـرق سـرم راحتـم نمـود*
*تـو قتـل صبـر، دیـده؟، ببینى چه می کنى😭😭*
*مـن پیـکرم بـه غیـر سـرم لطمـه اى ندید*
*جسمی گلـو بریـده ببینی چه می کنی ...*
😭😭😭😭😭😭
*🏴اللهم العن قتلة امیرالمؤمنین من الاولین والاخرین*
*آجرک الله یا صاحب الزمان عج*
..................................................
*🌴الّلهُـمَّـ؏جـِّللِوَلیِّـڪَ الفــَرَج🌴*
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#زنگ_تفکر
قصه ای هست که واقعی یا تخیلی
بودنش را نمیدانم؛ میگویند توی جیبِ
کسی که با پرت کردن خودش از روی پل
خودکشی کرده، کاغذی پیدا شده که نوشته
بوده: از خانه راه میافتم، اگر توی راه
کسی به من لبخند زد، منصرف میشوم،
در غیر اینصورت خودم را خواهم کشت.
وقتی من بچه بودم هنوز سوپرمارکتهای
بزرگ نبود، هنوز هیچ بقالیای آب
معدنی نداشت، مرکز خریدی نبود که آب
سردکن داشته باشد و سر هر کوچه پارک
نبود که بین سبزههاش شیر آب آشامیدنی
گذاشته باشند. اهالی محل، سر بعضی از
کوچهها کلمن آب میگذاشتند با یک لیوان
پلاستیکی قرمز یا استیل، که آن هم
همیشگی نبود.
رهگذری اگر تشنه میشد، باید در یکی از
خانهها را میزد و یک لیوان آب
میخواست. "یک لیوان آب" در فرهنگ
مردم آن زمان، یک لیوان آب نبود، ثواب
سیراب کردن بود، کسی که در میزد و آب
میخواست یک رهگذر تشنه نبود، بهانه
ثواب کردن بود.
همیشه این آبها تمیز، خنک، توی سینی و
بشقاب و با "لبخند" برده میشد.
امروز یک عکس از آن دوران دیدم با
خودم گفتم شاید خیلی از کسانی که در
خانهای را میزدند و آب میخواستند، تشنه
نبودند، تشنهی آب نبودند، غریبههای
تنهایی بودند که مهری را طلب میکردند
که پهلوی آب میآمد، توجهی را
میخواستند که وقت سر کشیدن آب و بالا
و پایین شدن سیبک گلو میدیدند، و دلشان
پر میکشید برای "نوش جانِ "بعد از "
دست شما درد نکنه" و یا برای لبخندی
که وقت گذاشتن لیوان توی بشقاب، دشت
میکردند.
و بعد در خانه که بسته میشد، سبک
میشدند، حال خوبی داشتند از دیده شدن،
کامشان شیرین میشد از طعم لطف و از
بودن.
غریبههای تنهای این روزها چطور مهر
طلب کنند؟
گاهی بیدلیل، بیدرخواست، به دیگران
مهر بدهیم. شاید یک لبخند گذرا، آب
خنکی باشد که آتش درون کسی را
خاموش کند و بهانهای باشد که لااقل این
بار خودش را از پل پایین نیندازد
سودابه فرضی پور
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨﷽✨
✅شیطان به حضرت یحیی گفت: می خواهم
تو را نصیحت کنم.
✍حضرت یحیی فرمود: من میل به نصیحت
تو ندارم؛ ولی می خواهم بدانم طبقات مردم
نزد شما چگونه گفت: مردم از نظر
ما به سه دسته تقسیم می شوند:
۱- عده ای مانند شما معصومند، از آنها مأیوسم
و می دانیم که نیرنگ ما در آنها اثر نمی کند.
۲- دسته ای هم برعکس، در پیش ما شبیه توپی
هستند که به هر طرف می خواهیم می گردانیم.
۳- دسته ای هم هستند که از دست آنها رنج
می برم؛ زیرا فریب می خورند؛ ولی سپس از
کرده خود پشیمان می شوند و استغفار می کنند
و تمام زحمات ما را به هدر می دهند. دفعه دیگر
نزدیک است که موفق شویم؛ اما آنها به یاد خدا
می افتند و از چنگال ما فرار می کنند... ما از
چنین افرادی پیوسته رنج می بریم...
📚کشکول ممتاز، ص 426
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚 چوپانی میکنی؟🍒
دانشمندی در بیابان به چوپانی رسید و به او گفت :
چرا به جای تحصیل علم ، چوپانی می کنی؟
چوپان در جواب گفت :
آنچه خلاصه دانشهاست یاد گرفته ام.
دانشمند گفت :
خلاصه دانشها چیست ؟
چوپان گفت :
پنج چیز است :
تا راست تمام نشده دروغ نگویم
تا مال حلال تمام نشده ، حرام نخورم
تا از عیب و گناه خود پاک نگردم ، عیب مردم نگویم.
تا روزیِ خدا تمام نشده ، به در خانهٔ دیگری نروم.
تا قدم به بهشت نگذاشته ام ، از هوای نفس و شیطان ، غافل نباشم.
دانشمند گفت :
حقاً که تمام علوم را دریافته ای ، هر کس این پنج خصلت را داشته باشد از آب حقیقت علم و حکمت سیراب شده است.🌸🍏🌸🍏🌸🍏🌸🍏🌸🍏
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌙ماه رمضان همراه با شهید ابراهیم هادی
🌴شهید ابراهیم هادی: توی زندگیت مراقب باش حق کسی به گردنت نباشه و به مال مردم نزدیک نشی..
🌸امام علی علیه السلام میفرمایند:
عظیمترین گناهان، خوردنِ به ناحق و تجاوز به مال یک مسلمان است.
📚تحف العقول؛ ص۲۱۷
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
به نام آن
خــداوندی که نــور است
رحیم است و
کریم است و غفور است
خدای صبـح و
این شـور و طـراوت
که از لطفش
دل ما ، در سُرور است
💓بسم الله الرحمن الرحیم💓
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔸ماجرای «پائولو مالدینی» و یک جانباز شیمیایی به نقل از پرویز پرستویی
یکی از جانبازان شیمیایی تعریف میکرد :
وقتی از جبهه برا مرخصی برگشتم راننده آژانس از من کرایه دو برابر گرفت چون لباسهام خاکی بود و پول کارواش رو هم ازم گرفت
یک روز هم داخل تاکسی تو اتوبان بخاطر بیماری شیمیایی
حالت تهوع داشتم راننده نگه داشت تا کنار اتوبان استفراغ کنم
و وقتی برگشتم راننده حرکت کرد
و گفت ماشینم کثیف نشه
موندم کنار اتوبان
وقتی برای درمان رفتم "ایتالیا" تو بیمارستان شهر رم بستری بودم فامیل پرستار مالدینی بود اولش فکر کردم تشابه اسمی هست
ولی بعد که پرسیدم فهمیدم
واقعا خواهر "پائولو مالدینی" فوتبالیست اسطوره ای ایتالیاست
ازش خواستم که یه عکس یادگاری از برادرش بهم بده و اون قول داد که فردا صبح میده
ولی صبح که از خواب بیدار شدم دیدم پائولو مالدینی با یه دسته گل دو ساعتی میشد بالا سرم نشسته و بیدارم نکرده بود تا خودم بیدار شم.
شب خواهرش بهش زنگ زده بود و گفته بود که یک جانباز ایرانی عکس یادگاری از تو میخواد و اون مسیر 600 کیلومتری میلان تا رم رو شبانه اومده بود
تا یه عکس یادگاری واقعی با یه جانباز کشور بیگانه بندازه و از اون تجلیل کنه.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚علی علیه السلام و ابن ملجم
نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد و از ایشان، اسبِ قرمزِ خوش رنگی خواست.
حضرت هم به او هدیه داد، بی چشم داشت و کریمانه.
وقتی سوار بر آن اسب شد و رفت، امیرمؤمنان این شعر را خواند:
«أُریدُ حیاتَهُ و یُریدُ قَتلی،
عذیرَکَ مِن خلیلِکَ مِن مُرادِ»
یعنی
«من برای او حیات و سلامتی را آرزومندم، اما او قصد کشتن مرا دارد».
کسی را از قبیله مراد بیاورید که عذر مرا (در اینکه به بدخواه خود محبت می کنم) بپذیرد.
سپس رو به دوستان خود فرمود به خدا قسم که این مرد قاتل من است!
مردم بارها دیده بودند درستی پیش بینی هایش را، با تعجب پرسیدند پس چرا او را نمی کشی؟
پاسخ داد پس چه کسی مرا بکشد؟
او که دست رد به سینه قاتلش نزد، چگونه ممکن است محبان امیدوارش را ناامید کند؟
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
⭕️میدونستید نامه معروف "چاری چاپلین به دخترش" ساخته و پرداخته یک روزنامه نویس ایرانی بوده و واقعیت نداشته؟😐
ماجرا به سال های دهه پنجاه در تحریریه مجله «روشنفکر» برمی گردد.
فرج اله صبا یکی از روزنامهنگاران دهه پنجاه میگوید: «سی و چند سال پیش در مجله روشنفکر تصمیم گرفتیم به تقلید فرنگی ها ما هم ستونی راه بیندازیم که در آن نوشته های فانتزی به چاپ برسد. به هر حال میخواستیم طبع آزمایی کنیم. این شد که در ستونی، هر هفته، نامه هایی فانتزی به چاپ می رسید. آن بالا هم سرکلیشه فانتزی تکلیف همه چیز را روشن می کرد. بعد از گذشت یک سال دیدم مطالب ستون تکراری شده. یک روز غروب به بچه ها گفتم مطالب چرا این قدر تکراری اند؟»
گفتند: «اگر زرنگی خودت بنویس! خب، ما هم سردبیر بودیم. به رگ غیرت مان برخورد و قبول کردیم. رفتم توی اتاق سردبیری و حیران و معطل مانده بودم چه بنویسم که ناگهان چشمم افتاد به مجله ای که روی میزم بود و در آن عکس چارلی چاپلین و دخترش چاپ شده بود. همان جا در دم در اتاق را بستم و نامه ای از قول چاپلین به دخترش نوشتم. از آن طرف صفحه بند هم مدام فشار میآورد که زود باش باید صفحه ها را ببندیم. آخر سر هم این عجله کار دستش داد و کلمه “فانتزی” از بالای ستون افتاد. همین شد باعث گرفتاری من طی این همه سال شد.»
بعد از چاپ این نامه است که مصیبت شروع شد: «آن را نوار کردند، در مراسم مختلف دکلمه اش می کردند، در رادیو و تلویزیون صد بار آن را خواندند، جلوی دانشگاه آن را می فروختند، هر چقدر که ما فریاد کشیدیم آقا جان این نامه را چاپلین ننوشته کسی گوش نکرد. بدتر آنکه به زبان ترکی استانبولی، آلمانی و انگلیسی هم منتشر شد. حتی در چند جلسه که خودم نیز حضور داشتم باز این نامه را خواندند و وقتی گفتم این نامه جعلی است و زاییده تخیل من است، ریشخندم کردند که چه می گویی؟ ما نسخه انگلیسی اش را هم دیده ایم!»
این نامه حتی در کتاب «مساله حجاب» استاد شهید مرتضی مطهری یا یکی از آثار استاد محمد رضا حکیمی مورد استناد قرار گرفته و آن قدر شهرت یافت که برخی از مغازه داران نیز آن را در معرض دید مشتریان خود قرار داده اند و هنوز هم دیده می شود. متنی اخلاقی که نگاه شرقی در آن کاملا هویداست.
فرج الله صبا توضیح داد از مشاهده عکس مشهور «ولگرد» - چارلی در کنار یک دختربچه- این ایده به ذهن او آمد و در شماره بعد هم قصد توضیح داشته ولی به سفر می رود و تکذیب های بعدی کارگر نمی افتد و بعدتر از تکرار تکذیب های خود خسته شد و دیگر پی گیری نکرد.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#زنگ_تفکر
قصه ای هست که واقعی یا تخیلی
بودنش را نمیدانم؛ میگویند توی جیبِ
کسی که با پرت کردن خودش از روی پل
خودکشی کرده، کاغذی پیدا شده که نوشته
بوده: از خانه راه میافتم، اگر توی راه
کسی به من لبخند زد، منصرف میشوم،
در غیر اینصورت خودم را خواهم کشت.
وقتی من بچه بودم هنوز سوپرمارکتهای
بزرگ نبود، هنوز هیچ بقالیای آب
معدنی نداشت، مرکز خریدی نبود که آب
سردکن داشته باشد و سر هر کوچه پارک
نبود که بین سبزههاش شیر آب آشامیدنی
گذاشته باشند. اهالی محل، سر بعضی از
کوچهها کلمن آب میگذاشتند با یک لیوان
پلاستیکی قرمز یا استیل، که آن هم
همیشگی نبود.
رهگذری اگر تشنه میشد، باید در یکی از
خانهها را میزد و یک لیوان آب
میخواست. "یک لیوان آب" در فرهنگ
مردم آن زمان، یک لیوان آب نبود، ثواب
سیراب کردن بود، کسی که در میزد و آب
میخواست یک رهگذر تشنه نبود، بهانه
ثواب کردن بود.
همیشه این آبها تمیز، خنک، توی سینی و
بشقاب و با "لبخند" برده میشد.
امروز یک عکس از آن دوران دیدم با
خودم گفتم شاید خیلی از کسانی که در
خانهای را میزدند و آب میخواستند، تشنه
نبودند، تشنهی آب نبودند، غریبههای
تنهایی بودند که مهری را طلب میکردند
که پهلوی آب میآمد، توجهی را
میخواستند که وقت سر کشیدن آب و بالا
و پایین شدن سیبک گلو میدیدند، و دلشان
پر میکشید برای "نوش جانِ "بعد از "
دست شما درد نکنه" و یا برای لبخندی
که وقت گذاشتن لیوان توی بشقاب، دشت
میکردند.
و بعد در خانه که بسته میشد، سبک
میشدند، حال خوبی داشتند از دیده شدن،
کامشان شیرین میشد از طعم لطف و از
بودن.
غریبههای تنهای این روزها چطور مهر
طلب کنند؟
گاهی بیدلیل، بیدرخواست، به دیگران
مهر بدهیم. شاید یک لبخند گذرا، آب
خنکی باشد که آتش درون کسی را
خاموش کند و بهانهای باشد که لااقل این
بار خودش را از پل پایین نیندازد
سودابه فرضی پور
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
*✨۞ ﷽ ۞✨*
*🏴وداع امیرالمومنین و حضرت زینب:*
*فـرق مــرا تــو طــاقـت دیــدن نداشتـی*
*هجده سـر بـریـده ببینـی چـه می کنی😭😭*
*اینجـا همه بـه گریه ى تـو گریه می کنند*
*خنده به اشک دیده ببینی چه می کنی😭😭*
*خون ریزد از شکاف سرم خون جگر شدى*
*جسمى بخون تپیده ببینى چـه مـی کنى😭😭*
*تو یکسره به چشم پدر بوسـه مـی زنـى*
*تـیـرى درون دیـده ببینـى چـه مـی کنـى😭😭*
*وقتـى کــه می رسد ز شریعه، حسین را*
*بـا قـامتـى خمیـده ببینـى چـه مـی کنـى😭😭*
*طفـلان در بـــه در بـــه بیـــابـــان کـــربـلا*
*چون آهوى رمیـده ببینـى چـه مـی کنى😭😭*
*یک ضربـه زد بـه فـرق سـرم راحتـم نمـود*
*تـو قتـل صبـر، دیـده؟، ببینى چه می کنى😭😭*
*مـن پیـکرم بـه غیـر سـرم لطمـه اى ندید*
*جسمی گلـو بریـده ببینی چه می کنی ...*
😭😭😭😭😭😭
*🏴اللهم العن قتلة امیرالمؤمنین من الاولین والاخرین*
*آجرک الله یا صاحب الزمان عج*
..................................................
*🌴الّلهُـمَّـ؏جـِّللِوَلیِّـڪَ الفــَرَج🌴*
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662