eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.7هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
📚عاشقانه ترین داستان(عشق...) حتما بخونید پیرمردی صبح زود از خانه‌اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می‌شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند سپس به او گفتند: باید ازتو عکسبرداری شود تا جایی از بدنت آسیب ندیده باشد. پیرمرد غمگین شد و گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست. پرستاران از او دلیل را پرسیدند. پیرمرد گفت... زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می‌روم و صبحانه را با او می‌خورم. نمی‌خواهم دیر شود! پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می‌دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی‌شناسد! پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می‌روید؟ پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت: اما من که می‌دانم او چه کسی است...! ✔️هر روز با بهترین و همراه ما باشید😊 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
یارب دل ماراتو به رحمت جان ده درد همه را به صابری درمان ده این بنده نداند که چه میباید خواست داننده تویی هر آنچه خواهی آن ده #خدایا_دوستت_دارم ✨شبتون مــ🌙ــاه✨ #کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
دراین صبح زیبا ازخدای مهربان آرامش رابرایتان خواستارم زیراآرامش، قطره قطره کدورت های جانتان راشستشومیدهد! صبحتون طلایی صبحتون به طراوت باران وروزتون به زیبایی گلها #کانال_داستان_و_رمان_مذهبی👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ┄┄┅┅✿🍃❀💜❀🍃✿┅┅┄┄
❖ نامه واقعی به خدا این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه ،دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بود و بسیار بسیار آدم فقیری بود. یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد. نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود. مضمون این نامه : بسم الله الرحمن الرحیم خدمت جناب خدا ! سلام علیکم ، اینجانب بنده ی شما هستم. از آن جا که شما در قران فرموده اید : "و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها" «هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.» من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین. در جای دیگر از قران فرموده اید : "ان الله لا یخلف المیعاد" مسلما خدا خلف وعده نمیکند. بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم : ۱ - همسری زیبا و متدین ۲ - خانه ای وسیع ۳ - یک خادم ۴ - یک کالسکه و سورچی ۵ - یک باغ ۶ - مقداری پول برای تجارت ۷ - لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید. مدرسه مروی-حجره ی شماره ی ۱۶- نظرعلی طالقانی نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟ می گوید،مسجد خانه ی خداست. پس بهتره بگذارمش توی مسجد. می رود به مسجد در بازار تهران(مسجد شاه آن زمان) نامه را در پشت بام مسجد در جایی قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه! او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد می ذاره. صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره. کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته، از آن جا که(به قول پروین اعتصامی) "نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد وخاک سرگردان ماست" ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه نامه ی نظرعلی را از پشت بام روی پای ناصرالدین شاه می اندازه. ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد. او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد، و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند. وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید: نامه ای که برای خدا نوشته بودید ،ایشان به ما حواله فرمودند پس ما باید انجامش دهیم. و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود. این مطلب را میتوان درس واقعی توکل نامید. یادت باشه وقتی میخوای پیش خدا بری فقط باید صفای دل داشته باشی 👇 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
: خیلی زیباست حتما بخونید🌹 روزی معلم کلاس پنجم به دانش آموزانش گفت: "من همه شما را دوست دارم" ولی او در واقع این احساس را نسبت به یکی از دانش آموزان که تیدی نام داشت، نداشت. لباسهای این دانش آموز همواره کثیف بودند، وضعیت درسی او ضعیف بود و گوشه گیر بود. این قضاوت او بر اساس عملکرد تیدی در طول سال تحصیلی بود.با بقیه بچه ها بازی نمیکرد و لباسهایش چرکین بودند. تیدی بقدری افسرده و درس نخوان بود که معلمش از تصحیح اوراق امتحانی اش و گذاشتن علامت در برگه اش با خودکار قرمز و یادداشت عبارت " نیاز به تلاش بیش تر دارد" احساس لذت میکرد. روزی مدیر آموزشگاه از این معلم درخواست کرد که پرونده تیدی را بررسی کند. معلم کلاس اول درباره اونوشته بود" تیدی کودک باهوشی است که تکالیفش را با دقت و بطور منظمی انجام میدهد". معلم کلاس دوم نوشته بود" تیدی دانش آموز دوست داشتنی در بین همکلاسیهای خودش است ولی بعلت بیماری سرطان مادرش خیلی ناراحت است". اما معلم کلاس سوم نوشته بود" مرگ مادر تیدی تاثیر زیادی بر او داشت. او تمام سعی خود را کرد ولی پدرش توجهی به او نکرد و اگر در این راستا کاری انجام ندهیم بزودی شرایط زندگی در منزل، بر او تاثیر منفی میگذارد". در حالیکه معلم کلاس چهارم نوشته بود" تیدی دانش آموزی گوشه گیرست که علاقه به درس خواندن ندارد و در کلاس دوستی ندارد و موقع تدریس میخوابد". اینجا بود که معلمش، خانم تامسون به مشکل دانش آموز پی برد و شرمنده شد. این احساس شرمندگی موقعی بیش تر شد که دانش آموزان برای جشن تولد معلمشان هرکدام هدیه ای با ارزش در بسته بندی بسیار زیبا تقدیم معلمشام کردند و هدیه تیدی در یک پلاستیک مچاله شده بود. خانم تامسون با ناراحتی هدیه تیدی را باز کرد. در این موقع صدای خنده تمسخر آمیز شاگردان کلاس را فرا گرفت. هدیه او گردنبندی بود که جای خالی چند نگین افتاده آن به چشم میخورد و شیشه عطری که سه ربع آن خالی بود. اما هنگامی که خانم تامسون آن گردنبند را به گردن آویخت و مقداری از آن عطر را به لباس خود زد و با گرمی و محبت از تیدی تشکر کرد. صدای خنده دانش آموزان قطع شد. در آن روز تیدی بعد از مدرسه به خانه نرفت و منتظر معلمش ماند و با دیدنش به او گفت: " امروز شما بوی مادرم را میدهی". در این هنگام اشک خانم تامسون از دیدگانش جاری شد زیرا تیدی شیشه عطری را به او هدیه داده بود که مادرش استفاده میکرد و بوی مادرش را در معلمش استشمام میکرد. از آن روز به بعد خانم تامسون توجه خاص و ویژه ای به تیدی میکرد و کم کم استعداد و نبوغ آن پسرک یتیم دوباره شکوفا شد و در پایان سال تحصیلی شاگرد ممتاز کلاسش شد. پس از آن تامسون دست نوشته ای را مقابل درب منزلش پیدا کرد که در آن نوشته شده بود" شما بهترین معلمی هستی که من تا الان داشته ام". خانم معلم در جواب او نوشت که تو خوب بودن را به من آموختی. بعد از چند سال خانم تامسون از دریافت دعوت نامه ای که از او برای حضور در جشن فارغ التحصیلی دانشجویان رشته پزشکی دعوت کرده بودند و در پایان آن با عنوان " پسرت تیدی" امضاء شده بود، شگفت زده شد! او در آن جشن در حالیکه آن گردنبند را به گردن داشت و بوی آن عطر از بدنش به مشام میرسید، حاضر شد. آیا میدانید تیدی که بود؟ تیدی استوارد مشهورترین پزشک جهان و مالک مرکز استوارد برای درمان کودکان مبتلا به سرطان است. http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📕حکایت فوق العاده حکایت کنند مرد عیالواری به خاطر نداری سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت. همسرش او را تحریک کرد به دریا برود، شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند. مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به دریا می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد. قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ به تورش افتاد. او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد. او زن وفرزندش را تصور میکرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر می شوند؟ همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گزاری میکرد، پادشاهی نیز در همان حوالی مشغول گردش بود. پادشاه رشته ی خیالش را پاره کرد و پرسید در دستت چیست؟ او به پادشاه گفت که خداوند این ماهی را به تورم انداخته است، پادشاه آن ماهی را به زور از او گرفت و در مقابل هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد. او سرافکنده به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود. پادشاه با غرور تمام به کاخ بازگشت و جلو ملکه خود میبالید که چنین صیدی نموده است. همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد، خاری به انگشتش فرو رفت،درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد... پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و چند روز به همین منوال سپری گشت. پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز ازدیاد درد موافقت کرد. وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی احساس آرامش کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد... پادشاه مبتلا به بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی ظلمی نموده است که این چنین گرفتار شده است. پادشاه بلافاصله به یاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند. بعد از جستجو در شهر ماهیگیر فقیر را پیدا کردند و او با لباس کهنه و قیافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد. پادشاه به او گفت: -آیا مرا میشناسی...!؟ -آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی. -میخواهم مرا حلال کنی. -تو را حلال کردم. -می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم، چه گفتی ؟؟؟ گفت به آسمان نگاه کردم و گفتم : پروردگارا... او قدرتش را به من نشان داد، تو هم قدرتت را به او نشان بده! این داستان تاریخی یکی از زیباترین سلاحهای روی زمین را به ما معرفی میکند، این سلاح سلاح دعا است... 🔷بترس از ناله مظلومی که جز خدا یار و مددکاری ندارد 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ⚡️
🍃🌸 زنی که صاحب فرزند نمی شد پیش پیامبر زمانش میرود و میگوید از خدا فرزندی صالح برایم بخواه. پیامبر وقتی دعا میکند و وحی میرسد او را بدون فرزند خلق کردم. 🍃🌸 زن میگوید خدا رحیم است و میرود. سال بعد باز تکرار میشود و باز وحی می آید که بدون فرزند است.زن اینبار نیز به آسمان نگاه میکند و میرود. 🍃🌸 سال سوم پیامبر وقت زن را با کودکی در آغوش میبیند. با تعجب از خدا میپرسد :بارالها،چگونه کودکی دارد اوکه بدون فرزندخلق شده بود ⁉️ 🍃🌸 وحی میرسد:هر بار گفتم فرزندی نخواهدداشت ،او باور نکرد و مرا رحیم خواند. رحمتم بر سرنوشتش پیشی گرفت. 🔮با دعا سرنوشت تغییر میکند 🔮 🍃🌸 از رحمت الهی ناامید نشوید اینقدر به درگاهی الهی بزنید تا در باز شود... ❣اين نوشته رو خيلي دوست دارم❣ 🔮ميان آرزوي تو و معجزه خداوند، ديواري است به نام اعتماد. پس اگر دوست داري به آرزويت برسي با تمام وجود به او اعتماد کن. هيچ کودکي نگران وعده بعدي غذايش نيست زيرا به مهرباني مادرش ايمان دارد. ايکاش ايماني از جنس کودکانه داشته باشيم به خدا... رحمت خداممکن است کمی تاخیرداشته باشداماحتمی است 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸یک دسته گل زیبا 🌱تقدیم تو 🌸دوست من 🌱همین الان چشماتو ببند 🌸از ته دلت یه آرزو کن 🌱با همه وجود باور 🌸داشته باش 🌱که بهش میرسی 🌸الهی آمین 👇🏻 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
⭕️خواص انواع عرقیات 1 ▪️عرق آویشن مسکن – ضد سرماخوردگی – مقوی معده – معالج بیماریهای قارچی پوست – ضد ورم بینی وگلو. 2 ▪️عرق اسطو خودوس تقویت کننده اعصاب – معالج برونشیت وزکام – پایین آورنده تب ونیروبخش – ضد تشنج وصرع درمان بیماریهای عصبی. 3 ▪️عرق بید درمان تب های شدید ودردهای تناسلی – زردی پوست (یرقان) – تصفیه خون. 4 ▪️عرق بهارنارنج تقویت کننده مغز واعصاب – نشاط آور- تقویت قلب. 5 ▪️عرق بادرنجبویه ضد خستگیهای روحی – استفراغ های دوران بارداری – برونشیت وتشنج – ضد قلنج – درمان دل پیچه. 6 ▪️عرق بومادران ضد ورم روده ومعده – ضد روماتیسم ونقرس – رفع اختلالات قاعدگی ودرد دوران قاعدگی. 7 ▪️عرق بیدمشک تقویت کننده فلب – رفع ناراحتیهای اعصاب – ضد تپش قلب. 8 ▪️عرق پونه ضد سیاه سرفه وگریپ – خلط آور- بادشکن – قابض – بازکننده عروق – ضد عفونی کننده . 9 ▪️چهارعرق سرد تب بر- خنک – تقویت کننده معده. 10 ▪️چهارعرق گرم تقویت کننده معده – مفید برای هضم غذا – رفع ناراحتی های روده . 11 ▪️عرق چهل گیاه تقویت کننده معده – کمک به هضم غذا – بادشکن – ضد سردی – ضد تهوع واستفراغ . 12 ▪️عرق خارخاسک مدر قوی – رفع سنگ کلیه ومثانه – کیسه صفرا- تصفیه خون. 13 ▪️عرق خارشتر ضد عفونت مجاری ادراری – سنگ شکن – مدرقوی – ضد سیاه سرفه. 14 ▪️عرق رازیانه معطر کننده – محرک – بادشکن – مدروقاعده آور- درمان بواسیر ونقرس – ازدیاد شیر مادران . 15 ▪️عرق زنیان ضد نفخ معده – ضد ترشی معده – ضد عفونت – ضد انگل – بادشکن – درمان عوارض بعد از ترک اعتیاد. 16 ▪️عرق زیره ضد چاقی – تصفیه کننده خون – ضد هیستری وتشنج – افزایش شیر مادران – بادشکن – هضم کننده غذا – کاهنده چربی خون. 17 ▪️سرکه سیب لاغر کننده – مکمل غذا 18 ▪️عرق سنبل الطیب خواب آور- مسکن – تقویت قلب – اشتها آور. 19 ▪️عرق شاتره ضد خارشهای پوستی – صفرا بر- تقویت کبد – نشاط آور- ضد نفخ – اشتها آور. 20 ▪️عرق شنبلیله ضد قند – تقویت قوای جنسی – نیرو بخش. 21 ▪️عرق شیرین بیان درمان قاطع زخم معده واثنی عشر- ضد سرفه – صفرا بر. 22 ▪️عرق شوید ضد چربی خون – جهت پایین آوردن کلسترول – ازدیاد شیر مادران – درمان لاغری 23 ▪️عرق کاسنی مفید برای کبد – ضد جوش – ضد خارش – تصفیه کننده خون – کاهنده چربی . 24 ▪️عرق کیالک تصفیه کننده خون – جلوگیری ازعواقب سعت کلسترول – جلوگیری ازتنگ شدن رگها. 25 ▪️عرق گزنه اثر قاطع دررفع بیماریهای پوستی وجلدی – ضد چربی وقند خون – ضد خون ریزی – بازکننده عروق – مدر. 26 ▪️عرق گلبهار مفید برای لطافت پوست دست وصورت – مقوی معده 27 ▪️عرق مریم گلی ضد دیابت – ضد رماتیسم واسهال – ضد سینوزیت – ضد انگل – ضد نفخ . 28 ▪️عرق مخلصه ملین – مقوی – دفع سموم – ضد قولنج – پاد زهر قوی مفید برای ناراحتیهای کمرو مفاصل عضلانی – تقویت معده . 29 ▪️عرق مورد ضد خون ریزی – قابض روده – درمان اسهال وبواسیر- تقویت رشد مو- ضد آفت . 30 ▪️عرق نعنا ضد دل درد – دلپیچه – ضد نفخ – بادشکن – تقویت کننده معده کودکان 31 ▪️عرق یونجه چاق کننده – نیروبخش – معالج رعشه وناراحتی های عصبی – تصفیه خون – کاهش قند خون . 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
😍 ❤️دوست خوبم ♥️✨ آرزویم این ‌است ؛ ❤️✨ ڪہ دلت خوش باشد ... ♥️✨ نرود لحظہ‌اے از ... ❤️✨ صورتِ ماهت لبخند ... ♥️✨ نشود غصّہ ... ❤️✨ ڪمی نزدیڪت ... ♥️✨ لحظہ‌هایت ... ❤️✨ همہ زیبا و قشنگ ... ♥️✨ از خـ♡ـدا مےخواه... ❤️✨ ڪہ تو را ... ♥️✨ سالم و ... ❤️✨ خوشبخت بدارد ... ♥️✨ همہ عمر ... ❤️✨ و نباشی دلتنگ ... ♥️✨ و بدانی ڪہ ... ❤️✨ ڪسی هست هنوز ... ♥️✨ ڪہ تو را یاد ڪند ... 🌹تقدیم به شما دوستان عزیزم🌹 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 🌼🌺🌼🌺🌼🌺
فصل اول . قسمت اول رمان یاسمین کاوه - چرا اينقدر طولش دادي پسر؟ ترم تموم شد ديگه . حاال كو تا دوباره بچه ها رو ببينم . داشتم ازشون خداحافظي مي كردم . تو چي؟ چرا سرت رو انداختي پايين و !رفتي؟ يه خداحافظي اي يه چيزي كاوه – هيچي نگو ! من مخصوصاً رفتم يه گوشه قايم شدم ! به هر كدوم از اين دخترا قول دادم كه مامانم رو بفرستم خواستگاري ! شون ! االن همشون مي خوان بهم آدرس خونشون رو بدن تو همين موقع يه ماشين شيك و مدل باال پيچيد جلوي ما و با سرعت رد شد بطوريكه آب و گل توي خيابون پاشيد به شلوار ما . : كاوه شروع كرد به داد و فرياد كردن و مثل زن ها ناله و نفرين مي كرد ! اوهوي .....همشيره! حواست كجاست ؟! الهي گيربكس ماشينت پاره پاره بشه پسر نزديك بود بزنه بهت ها ! نگاه كن ! تا زيرشلوارم خيس آب شد ! الهي سيبك ماشينت بگنده ! نگاه كن ! حاال هركي رد مي شه ! مي گه اين پسره توي شلوارش بي تربيتي كرده مي شناسيش ؟ – بجان تو بهزاد اين مخصوصاً پيچيد !همه مي شناسنش ! سال اولي يه . خوشگل و پولدار ! به هيچكسم محل نمي ذاره –كاوه ! طرف ما ! الهي شيشه ماشينت جر بخوره . نه بابا انگار فرمون از دستش در رفت : كاوه گاهي با صداي بلند يه نفرين به اون ماشين مي كرد و يه جمله آروم به من مي گفت ! كاوه – الهي الستيك ماشينت بشكنه ! مرده شور اون چشماي هيزماشينت رو بشوره كه زير چشمي ما رو نگاه نكنه اين چرت و پرتا چيه مي گي ؟ - ! كاوه – مرده شور اون رنگ ماشينت رو ببره كه از همين رنگ دو تا زير شلواري توي خونه دارم . خنده ام گرفته بود . اينا رو مي گفت و بطرف ماشين دست تكون مي داد پسر چرا اينطوري مي كني ؟ - ! كاوه – شايد تو آينه ما رو ببينه و برگرده : در همين موقع اون ماشين ايستاد و دنده عقب گرفت كه كاوه دوباره شروع كرد !الهي روغن سوزي ماشينت بجونم بيفته ! الهي درد و بالي لنت ترمزت بخوره تو كاسه سر اين بهزاد الل شي ! اينا چيه مي گي ؟ - . ديگه ماشين رسيده بود جلوي ما . سالم معذرت مي خوام كه بد رانندگي كردم . يه لحظه حواسم پرت شد - كاوه – ببخشيد ، پدر شما سرهنگ نيستند ؟ نه چطور مگه ؟ - . كاوه – عذر مي خوام فكر كنم پدرتون بايد وزير باشن يا وكيل ! نخیر !كاوه – خب الحمدهلل : بعد بلند گفت خانم اين چه طرز رانندگي يه ؟ باباتون م كه كاره اي توي اين مملكت نيست كه شما اينطوري رانندگي مي كنين ! نزديك بود ما رو !بكشي : آروم زدم تو پهلوش و گفتم . عذر مي خوام خانم . اين دوست من كمي شوخه - بايد ببخشيد . اسم من فرنوش ستايشه . طوري كه نشديد؟ ! كاوه- آب و گل و شل از پر پاچه مون راه افتاد خانم جون : فرنوش خنديد و گفت شما كاوه خان هستين . بذله گويي شما تو دانشكده معروفه . همه از شوخ طبعي تون تعريف مي كنند . تا فرنوش اينو گفت 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
رمان یاسمین صداي كاوه ماليم شد و رنگ عوض كرد و گفت !كاوه - من كوچيك شما هستم . شما واقعاً چه خانم فهميده اي هستين . اسم من بهزاده . اينم كاوه دوستمه - ! كاوه – هر دو كنيز شماييم . فرنوش – بازم ازتون معذرت مي خوام فداي سرتون ! اصالً بذارين من اين وسط خيابون بخوابم . شما با ماشين تون دو سه بار از رو من رد شين ! اصالً چه –كاوه قابلي داره ؟ چيزي كه زياده اينجا جون آدميزاده ! اصالً شما دفعه ديگر خبر بدين تشريف ميارين . خودمون و دو سه تا از بچه ! هاي كالس رو بندازيم جلو ماشين تون ! وهللا ! بي تعارف مي گم ! بس كن كاوه - . ببخشيد خانم . خيلي ممنون كه برگشتيد . خوشبختانه اتفاقي نيفتاده ! كاوه – بعله ! شلوارهامون رو مي ديم خشكشويي ، گور پدر جناق سينه من و پاي بهزادم كرده ! خودش خوب ميشه : فرنوش كه ناراحت شده بود از من پرسيد پاتون مشكلي پيدا كرده ؟ - خير . خواهش مي كنم شما بفرمايين - خير خانم محترم . ايشون مغزشون مشكل پيدا كرده . حاال لطفاً يه دقيقه تشريف بيارين پايين . همين جا كوروكي بكشيم –كاوه ! ببينيم مقصر كيه : من به كاوه چشم غره رفتم كه فرنوش متوجه شد و با خنده از ماشين اومد پايين و گفت از آشنايي تون خوشبختم . حالتون چطوره ؟ - ممنون شما چطورين ؟ - . فرنوش – شما همين جا درس مي خونين ؟ چندين بار شما رو تو محوطه دانشكده ديدم . منم همينطور . منم شما رو چند بار ديدم - ! كاوه – انگار شكستن جناق سينه من باعث آشنايي شما شد ! فكر كنم اگه من كشته مي شدم شما دو تا با هم عروسي مي كردين : فرنوش دوباره خنديد و من چپ چپ به كاوه نگاه كردم كه كاوه به فرنوش گفت ! نگاه به چشماي اين نكنين ! اين مادر زادي چشماش چپه - . بس كن كاوه خان - بابا جون اين تصادف بزرگيه .حتما بايد چهار تا بزرگتر بيان وسط رو بگيرن شايد كار بكشه به شركت بيمه زندگي و عقد –كاوه ! دائم و عروسي اين حرف ها !! كاوه - : بعد رو به فرنوش كردم و گفتم . خواهش مي كنم شما بفرماييد .فرنوش – اجازه بدين تا منزل برسونمتون ! كاوه – خيلي ممنون . بهزاد جون سوار شو : دست كاوه رو كه بطرف دستگيره ماشين مي رفت گرفتم و به فرنوش گفتم . خيلي ممنون . مزاحم نمي شيم . شما بفرماييد - .فرنوش – پس بازم معذرت مي خوام . خداحافظ : اينو گفت و سوار ماشين شد و رفت . كاوه در حاليكه پشت سر ماشين دستش رو تكون مي داد گفت ! خداحافظ بخت پسر االغ ! حيف كه در روت باز نكرد منظورت منم ؟ - ! كاوه – نه بابا ! منظورم االغه بود ! شما كه ماشاهلل عقل كل ين . بيا بريم خونه كار دارم عذر مي خوام ، وكيل و وزيرها ! تو خونه منتظرتون هستن ؟! وهللا هر كسي ندونه فكر مي كنه االن از اينجا يه سره بايد –كاوه 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662