#یڪ_داستان_یڪ_پند
📝در ڪتاب زادالعارفین آمده است: شیخ حسن بصری برای عبادت به صحرا رفت، برای استراحت نزد چوپانی نشست و از او قدری شیر خواست.
اندڪی بعد، گله چوپان خواست از ڪوه پایین رود ڪه چوپان ندایی داد و بلافاصله گله به جای خود برگشت.
شیخ چون این صحنه را دید، حالش دگرگون شد و رنگ رخسارش پرید و صیحه ای زد و غش ڪرد.
✨چون به هوش آمد، چوپان علت را پرسید. شیخ گفت:
گوسفندان تو عقل ندارند اما می دانند ڪه تو خیر آنها را می خواهی با شنیدن صدای تو ، سریع اطاعت ڪردند و از بیراهه برگشتند. من ڪه انسانم و عاقل ولی حرف و امر خالق خود را ڪه به نفع من فرموده است ، گوش نمی دهم.
✨ڪاش به اندازه این گوسفندان ، من از خدای خود می ترسیدم و امر و نهی او را گوش می دادم.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍃🌸🍃
✴️ آیا میدانید فقیر واقعی کیست؟
روزی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم از اصحاب خود پرسید: فقیر کیست؟
اصحاب پاسخ دادند: فقیر کسی است که پول نداشته و دستش از مال دنیا تهی باشد.
حضرت فرمود:
آنکه شما می گویید فقیر واقعی نیست، فقیر واقعی کسی است که روز قیامت وارد محشر شود در حالی که حق مردم در گردن اوست، بدین گونه که یکی را فحش و ناسزا گفته، مال کسی را خورده، خون دیگری را ریخته، چهارمی را زده، اگر اعمال نیکو و کار خیری داشته در مقابل حقوق مردم از او می گیرند و به صاحبان حق می دهند، و چنانچه کارهای نیکویش کفایت نکند، از گناهان صاحبان حق برداشته و بر او بار می کنند، و روانه آتش دوزخ می نمایند، فقیر و بینوای واقعی چنین کس است.
📚منبع : بحارالانوار : ج 72، ص 6
#آیا_میدانید
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
جالب است بدانید که بالای ۹۰ درصد مردم از گوش دادن به صدای ضبط کردهی خود بیزارند! اما بهتر است این را هم بدانید که آن صدا، صدای واقعی شما نیست!
برای اینکه صدای واقعی خود را بشنوید؛ باید دو مقوا به شکل تصویر بالا جلوی گوش هایتان بگیرید تا صدایی که بقیه از شما میشنوند را بشنوید.😊👌
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔞داستان دختر زیبا و پیرمرد حیله گر عیاش
روزگاری یک دهقان در قریه زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.
دهقان دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد دهقان نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر دهقان ازدواج کند قرض او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد عیاش گفت:...
ادامه این داستان بازشو
ڪپی بنر حرام🚫
هدایت شده از تبادل موقت برای دیده شدن کانال.
📚#حکایت_زیبا
شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند
آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند،آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت.
تو را که این همه گفت وگوی است بر دَرمی،
چگونه از تو توقع کند کَس کَرمی؟
تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟
شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر فهمید که برای پول امده است به غلامش اشاره کرد و کیسه ای سکه زر به او داد.
آن شخص تعجب کرد و گفت:
آن چانه زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه؟
تاجر گفت:
آن معامله با یک تاجر بود ولی این معامله با خدا...!
در کار خیر طرف حسابم با خداست او خیلی خوش حساب است.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایده #خلاقیت
#تزئین_دیوار
باسلیقه ها یه ترفند آوردم براتون 👍
شما هم حتما دیوار کوب های بشقابی زیادی رو دیدید
با این روش شما میتونید از بشقاب های ساده و یا تک شده خودتون رو رنگ کنید و نقاشی کنید و سپس با حلقه و چسب به دیوار وصل کنید
میتونید حاشیه ها رو با رنگ اکرولیک یا ماژیک های دورگیر طلایی رنگ کنید
✅از چسب نواری گوریلا استفاده شده
قلاب و آویز از ابزار فروشی ها تهیه میشه
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💎راننده یکی از وزراء تعریف میکرد
روزی داشتیم با وزیر میرفتیم ...
وزیر بمن گفت : راست میگن اوضاع مملکت خرابه
گفتم : چطور جناب وزیر ؟
ایشان با لحن متفکرانه ای گفت :
وقتی تعمیرگاه ماشین بادمجان هم بفروشه دیگه فاتحه مملکت خوندس ...
خیلی به خودم فشار آوردم بفهمم که چی گفته
طاقت نیاوردم گفتم : از کجا فهمیدید قربان؟ ایشان با انگشت مبارکشان مغازه کنار جاده را نشان داد ...
روی درب تعمیرگاه نوشته شده بود .....
بادِ مجانی موجود است
تازه فهمیدم دکترای جعلی چه به روز مملکت آورده
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔻 برای آویختن لباسهای خود همیشه سراغ چوبرختیهای "چوبی" بروید
• چوبی بودن چوبرختی این مزیت را دارد که رطوبت اضافه لباس و پارچه را به خود میگیرد ؛ یعنی عمر لباسهایی که از جنس الیاف طبیعی دوخته شدهاند بیشتر میشود و لباس برای مدت زمان طولانیتری سالم و نو خواهد ماند.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#باغ_مارشال_109
طرفداران انگلیس با خوشحالی استادیوم را ترک کردند.
هوا کم کم رو به تاریکی میرفت که بخانه برگشتیم.
سیما از اینکه او را تنها گذاشته بودم ناراحت بود وظاهرا خودش را سرسنیگن نشان میداد.وقتی بقول معروف خودش
را لوس میکرد توقع داشت بیتفاوت نباشم.اگر اهمیت نمیدادم نه تنها اوقات من بلکه اوقات همه را تلخ میکرد.بر
خلاف میلم به او حق دادم و گفتم:بدون تو اصال بمن خوش نگذشت.برای اینکه دلش را بدست بیاورم با هم از خانه
خارج شدیم.نمیدانستیم کجا برویم.چون جایی را نمیشناختیم.قدم زنان تا چهارراه هالووی رفتیم و آب و میوه و
بستنی خوردیم و برگشتیم.
روز بعد من و سیما به اتفاق دکتر عازم کالج آوآرمز شدیم تا از نزدیک آنجا را ببینیم.کالج در محله وست مینستر
خیابان ویکتوریا جبن رودخانه تایمزواقع بود.از اول آگوست به مدت6 ماه بطور فشرده باشد صبح و بعدازظهر سر
کالس حاضر میشدیم.
بعد از ثبت نام و گرفتن کارت شناسایی دکتر ما را روی پل معروف وست مینستر رودخانه تایمز پیاده کرد و خودش
سرکارش رفت.
مدتی کنار پل ایستادیم آشنا نبودن به شهر و نداشتن برنامه ما را بلاتکلیف کرده بود.هوا رو به گرمی میرفت و
انعکاس نور خورشید در پهنه فیروزه ای رنگ تایمز بر گرمای هوا ی مرطوب لندن می افزود.از خیابان ویکتوریا
حاشیه رودخانه را قدم زنان تا پل واترلو رفتیم و از پل های آهنی کنار پل خودمان را به ساحل رودخانه
رساندیم.قایقها و کشتی های تفریحی در انتظار توریستها خارجی و حتی داخلی ایستاده بودند.من و سیما آخرین
مسافرهایی بودیم که سوار یک کشتی کوچک تفریحی شدیم.نمیدانستیم مقصد کجاست ولی حرکت ارام کشتی در
روی رودخنه تایمز لذتی داشت که نمیخواست به مقصد برسیم.همچنان که پیش میرفتیم رودخانه عریضتر میشد
کشتی های زیادی که در لنگر گاه و اسکله های فلزی لنگر انداخته بودند ایستگاهها پارکها و پلهای متعددی که دو
سمت رودخانه را بهم متصل میکردند فوق العاده زیبا بودند.برج معروف لندن در حاشیه رودخانه واقع بود و چنان
عظمتی داشت که من و سیما محو دیدن آن شده بودیم.
سیما یکبار در نوجوانی لندن آمده بود ولی چیزی بخاطر نداشت.ما تا لنگراههای معروف راترهیت رفتیم و
برگشتیم.رفت و برگشت ما یکساعت و نیم طول کشید و ما چنان در لذت و خوشی غرق بودیم که زمان را فراموشی
کرده بودیم.از کشتی پیاده شدیم تلاطم رودخانه باعث شد تعادلمان را از دست بدهیم.سیما حالش بهم خورد.او را
روی یکی از نیمکتها نشاندم و با عجله از پله های پل بالا رفتم و از نزدیکترین سوپر دو قوطی اب پورتقال خریدم
وقتی برگشتم دیدم سیما با رنگ پریده سرش را به نیمکت تکیه داده و از حال رفته است.در قوطی را برایش باز
کردم میلش نمیکشید باالخره با صحبت و خواهش به خوردش دادم.مدتی صبر کردم و سپس زیر بغلش را گرفتم و
خودمان را به خیابان ویکتوریا رساندیم.تاکسی گرفتم و بخانه برگشتیم.رنگ پریده سیما مادرش را ترساند.وقتی
گفتم سوار کشتی شدیم و تالطم رودخانه حالش را هم زده است همسردکتر که تجربه داشت فوری یک قرص
مخصوص آرامش دستگاه گوارش به او داد و از سیما خواست کمی دراز بکشد کم کم حالش بهتر شد.
طولی نکشید دکتر برگشت.ناهار را حاضر کردند.سیما هنوز آنطور که باید بحال طبیعی برنگشته بود.بعد از صرف
ناهار هر دو به طبقه بالا رفتیم منهم احساس خستگی میکردم چند ساعتی استراحت کردیم ساعت 10 بود که سیاوش
ما را صدا کرد و گفت تلویزیون درباره فوتبال با مربی مصاحبه دارد.هراسان از خواب پریدم سیما غلتی زد و دوباره...
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#باغ_مارشال_110
خوابید.به طبقه پایین آمدم.دکتر همه حواسش به مصاحبه سر آلف رمزی بود.با اطمینان میگفت پرتقال را هم
شکست میدهد و حتما به فینال میرسند.
هنوز صاحبه تلویزیونی تمام نشده بود که سرهنگ با لبی خندان رسید کلیدی را بما نشان داد و گفت:اینم کلید
آپارتمانی که سفارت قولش را داده بود.
سیما که مثل آدمهای بیمار آهسته آهسته از پله ها پایین می آمد وقتی شنید پدر آپارتمانش را تحویل گرفته
بیماریش را فراموش کرد و ذوق زده بطرف سرهنگ دوید.هیچکدام فکر نمیکردیم به این زودی کارداری که
سرهنگ بجایش منتقل شده بود به ایران برگردد.برای خود سرهنگ هم عجیب بود نزدیک غروب اتومبیل سفارت
بدنبال ما آمد.با تشکر از دکتر همسرش نریمان و نرگس خداحافظی کردیم و سوار اتومبیل شدیم.
آپارتمانی که در اختیار سرهنگ گذاشته بودند طبقه پنجم ساختمانی 8 طبقه در ابتدای خیابان ارلز کورت بود.از آنجا
تا سفارت حدود 500 متر فاصله داشت.3 اتاق خواب هال و پذیرایی وسیع مبلمان شده و کلیه وسایل زندگی جای
هیچ بهانه ای برای سیما و مادرش نگذاشته بود.اتاقی که من و سیما انتخاب کردیم بین آن 3 اتاق خواب بهترین
بود.پنجره شمالی رو به هاید پارک باز میشد.همان شب وسایل شخصی خودم و سیما را به اتاق خودمان بردیم.تخت
دو نفره را طوری جابجا کردیم که مورد سلیقه سیما بود.چون حداقل باید5 سال در آن آپارتمان و آن اتاق زندگی
میکردیم.هر چه کم و کسر داشتیم یادداشت کردیم تا در اولین فرصت تهیه کنیم.
روز بعد کلاس بعدازظهر بخاطر فوتبال تعطیل شده بود.نریمان و پدرش دنبال من و سیاوش آمدند و همگی به
استادیوم ویمبلی رفتیم.بازی پرتقال و انگلیس بود.انگلیس دو بر یک پرتقال را برد.شادی بیش از حد تماشاگران
انگلیسی ناگفتنی بود.بعدازظهر سی ام ژوئن 1966 میالدی دو تیم آلمان و انگلیس برای فینال روبروی هم قرار
گرفتند.آنروز همه جا تعطیل بود.بلیطی با 10 برابر قیمت برای سیما تهیه کردیم.4ساعت قبل از بازی در استادیوم
ویمبلی سر جای خودمان نشستیم.چون میخواستم کنار سیما بنشینم بلیطی که در بازار آزاد خریده بودم با یک
پیرمرد انگلیسی عوض کردم.دکتر در لباس اسپرت و کلاه آفتابگیرش مانند جوانان 20 ساله شده بود.بازی در
یکروز آفتابی در برابر انبوه جمعیت حاضر در ویمبلی و بیش از4000میلیون تماشاگر تلویزیونی آغاز
شد.تماشاچیان با شور و هیجان تیمشان را تشویق میکردند.آلمانها هم مصمم بودند با پیروزی زمین را ترک کنند با
اولین گل ادعایشان را ثابت کردند.وقتی آلمانها گل زدند گویی گردی از ماتم روی استادیوم ریخته باشند.همه
ساکت شده بودند.اما ناگهان گل مساوی به ثمر رسید.جمعیت یک صدا هورا کشیدند.دومین گل انگلیس شادی و
سرور را چند برابر کرد.ولی در آخرین دقایق انگلیس دوباره گل خورد.بازی به وقت اضافه کشیده شد.در 50 دقیقه
اول هجوم سهمگین مهاجم انگلیسی باعث شد که توپ به تیرک افقی دروازه اصابت کند و نزدیک خط بزمین
بخورد.داور دستش را به نشانه گل بالا برد.آه از نهاد آلمانی ها بلند شد.آنها ادعا داشتند توپ اصلا خط دروازه را
قطع نکرده ولی خط نگدار با آلمانها موافق نبود.برای رفع هر گونه شبهه ای انگلیسی ها یک گل دیگر زدند
تماشاگران یک مرتبه از جا بلند شدند شادی شان حد و مرزی نداشت.وقتی داور سوت پایان مسابقه را زد عده ای
خودشان را از نرده ها بزمین بازی رساندند و بازیکنان را در آغوش گرفتند و همراه با پرچم انگلستان دور زمین
دویدند.سرلاف رمزی از شدت هیجان و خوشحالی گیج بود.سیما میگفت:اصلا فکر نمیکردم که تماشای فوتبال از
نزدیک تا این حد هیجان داشته باشد.
ادامه دارد..
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚پندانه به سبڪ بهلول عاقل
روزی بهلول در حالی که داشت از کوچهای میگذشت شنید که استادی به شاگردانش می گوید:
من در سه مورد با امام صادق کاملا مخالفم!
یک اینکه می گوید: خداوند دیده نمیشود، پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد.
دوم می گوید: خدا شیطان را در آتش جهنم میسوزاند، در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد.
سوم هم میگوید: انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد.
بهلول تا این سخنان را از استاد شنید فورا کلوخ بزرگی به دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد، اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد و آنرا شکافت !
استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند.
خلیفه گفت: ماجرا چیست؟
استاد گفت: داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد و آنرا شکست !
بهلول پرسید: آیا تو درد را می بینی؟
گفت: نه
بهلول گفت: پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد.
ثالثا: مگر نمیگویی انسانها از خود اختیار ندارند؟
پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم
استاد دلایل بهلول را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یخ گوشت فریز شده رو توی نیم ساعت باز کنید
فقط کافیه از یک قاشق نمک به همراه آب ولرم استفاده کنید.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662