eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ 🌼اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عج‌و‌باب‌الحوائج🌼 🍃🌸السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان🌸🍃 🍃🌺اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.🌺🍃 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌ ✨ نشر پیام صدقه جاریه است ✨
📚داستان ها وحكايت ها،صفحه۱۲۰ هنگامی كه حضرت ابراهيم علیه السّلام را در منجنيق گذاشتند،عمويش آذر آمدو سیلی محكمی به صورت او زد و گفت:از مذهب توحيديت بازگرد،حضرت ابراهيم علیه السّلام اعتنايی به او نكرد،در اين هنگام خداوند فرشتگان را به آسمان دنيا فرستاد تا نظاره‌گر اين صحنه باشند،همه موجودات از خدا تقاضای نجات ابراهيم علیه السّلام را كردند،از جمله زمين گفت: پروردگارا!بر پشت من بنده موحدی جز او نيست و اكنون در كام آتش فرو می رود،خطاب آمد:اگر او مرا بخواند،مشكلش را حل مي‌كنم،جبرئيل در منجنيق به سراغ او آمد و گفت:ای ابراهيم! به من حاجتی داری تا انجام دهم؟حضرت ابراهيم علیه السّلام گفت:به تو نه،اما به خداوند عالم آری!و هنگامی كه حضرت ابراهيم علیه السّلام به ميان آتش پرتاب شد،خداوند به آتش وحی فرستاد:سرد و سالم باش برای ابراهيم علیه السّلام در اين هنگام آتش خاموش و به محيطی آرام بخش تبدیل گشت و جبرئيل در كنار ابراهيم علیه السّلام قرار گرفت و با او به گفتگو نشست،نمرود از فراز جايگاه با خود چنين گفت:من اتخذ الها،فليتخذ مثل اله ابراهيم علیه السّلام اگر کسی می خواهد معبودی برای خود برگزيند،همانند معبود ابراهيم علیه السّلام را انتخاب كند. 📚تفسیر علی ابن ابراهیم جلد۲صفحه۷۳ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
آموزنده 💎در مقطع فوق لیسانس استادی داشتیم كه بسیار باسواد و البته بد اخلاق بود، یكی از دانشجویان که بسیار دیر فهم و در عین حال جوانی جاه طلب بود برای رسیدن به مقطع پایان نامه نیاز به یک نمره ارفاق از درس آن استاد داشت و استاد سالخوردۀ ما هم به هیچ وجه زیر بار آن نمیرفت، من علیرغم میل باطنی به سراغ استاد رفتم و گفتم ایشان پسر خوبیست و فقیر است، پرداختن اجارۀ منزل در اینجا برایش دشوار است اگر میشود برای قبول شدن کمکش کنید. آنروز استاد حرفی زد كه بعدها عمقش را فهمیدم. ایشان فرمود: تركیب بی سوادی و جاه طلبی و فقر میتواند فاجعه به پا كند، شما از كجا میدانید كه این آدم در آینده به پست و مقام مهمی نرسد، بگذار تو و من عامل این فاجعه نباشیم. 👤پرویز پرستویی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🍃🍃🌼🌼 🍃🍃 🍃🍃 🔸عجیب است گاهی ما به کسی که در پُست و مقام یا ثروت از ما پیشی گرفته حسادت میورزیم اما هنگامی که کسی: 🔺در صف اول نماز یا در حفظ قرآن ازما پیشی گرفته، غبطه نمیخوریم 🔸و علت آن بسیار واضح است و آن عشق به دنیا و فراموش نمودن آخرت است. •{ بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَى }• 🔺بلکه شما زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح میدهید، در حالی که آخرت بهتر و پایندتر است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
⭕️✍تلنگر آیت الله مجتهدی تهرانی(رحمه الله علیه): این دنیا کوچه‌ی بن‌بست است. آخرش پیشانی‌مان می‌خورد به سنگ لحد! آن‌وقت تازه پشیمان می‌شویم، می‌گوییم خدایا ما را به دنیا بازگردان...! اما خطاب می‌رسد "کلّا"...ســاکــت شـــو! حواسمون هست؟ به هر کجا میخواهیم میرویم به هر چیزی میخواهیم دست میزنیم به هرکسی خواستیم دروغ و تهمت و ... میگیم. و... خیلی چیزهای دیگه آیا نمی ترسیم؟ یا اعتقاد نداریم که هر روز از دنیا دورتر میشویم و به مرگ نزدیک تر؟ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر چی شیشه سس و مربا تو خونه داری بر دار بیار 😁 کلی وسایل کاربردی میتونی باهاشون بسازی ببین و ایده بگیر و بساز😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
تست کرونا اینجوریه ماسک بزنیم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😊 ☝️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
سیما با قهر و غیظ از اتاق خارج شد.چند لحظه بعد مادرش با عصبانیت در را باز کرد و گفت:باز ما خواستیم از در بریم بیرون شما دعوا راه انداختین!آخه اینجوری که نمیشه بچه که نیستین! اولین بار بود مادر سیما این قدر تند با من حرف میزد.چیزی نداشتم بگویم.به هیچ وجه بخودم اجازه نمیدادم جوابش را بدهم سرم را پایین انداختم. ادامه داد:خب سیما میخواد بره مهمونی مجلس ختم که نمیره.تمدن اینجا با حرفهای قدیمی و صد تا یه غاز فرق داره. خیلی نرم و آهسته گفتم:سیما بحد کافی زیباست من فقط از او میخوام آرایش غلیظ نکنه. در همان لحظه سیما که صورتش را شسته بود داخل شد.مادرش رت و ما را تنها گذاشت.سیما با ناراحتی و خشم گفت:اینطور خوبه؟عین داهاتیا؟ نگاهی پر معنی به او انداختم و گفتم:آره خیلی هم خوبه.اگه همیشه اینطور باشی خودم رو خوشبخترین مرد دنیا میدونم. چند لحظه بمن خیره شد و گفت:ولی من هرگز مثل شوهر مرده ها به مهمونی نمیرم. مادرش بار دیگر در را باز کرد و گفت:دعوای شما هنوز تموم نشده؟ سیما گفت:منتظر ما نباشین ما به مهمونی نمی آییم. خانم ناراحت شد.سرهنگ مجبور شد مداخله کند.او بیشتر اوقات از من جانبداری میکرد و سیما و مادرش همیشه به این کار او اعتراض داشتند.آنشب هم به طرفداری از من به سیما گفت:خسرو تو قلب لندن یا شمال تهرون تربیت نشده تو دیدی تو چه خونواده ای بزرگ شده.حرف غیر منطقی هم که نمیزنه از مد و ارایش و لباس جلف خوشش نمیاد. مادر سیما که آرایش و لباسش درخور زنی به سن او نبود با عصبانیت به سرهنگ گفت:یعنی لباس پوشیدن و آرایش منم جلف و سبکه دیگه؟ سرهنگ بعد از کمی تامل گفت:من و شما با هم مصالحه کردیم و هیچ مشکلی نداریم.مسلما اگه منم خوشم نمیومد شما باید مراعات میکردین. آنشب من و سیما به مهمانی نرفتیم.سرهنگ خانم و سیاوش دلخور از ما آپارتمان را ترک کردند .از برخورد تند خانم دل چرکین شده بودم.سیما به قهر مرا در اتاق تنها گذاشت.تنها چیزی که میتوانست فکرم را مشغول کند مطالعه رمان انگلیسی آرزوهای بزرگ اثر چارلز دیکنز بود.دکتر همیشه نصحیت میکرد برای بهتر شدن زبان انگلیسی از این قبیل رمانها مطالعه کنم. یکی دو بار برای چای و شام از اتاق خارج شدم.بر خالف دفعات قبل که برای آشتی من پیشقدم میشدم اینبار اصلا اهمیت ندادم. بعد از گذشت یکسال از ازدواجمان آنشب من تنها خوابیدم. خواب دیدم در باغ قوام هستم.پدرم عده ای از خویشان و اشنایان را دعوت کرده بود.بین دعوت شدگان کاظم خان و خانواده اش بیش از بقیه مورد توجه بودند.ناهید سوار بر اسب پدرم به نهری که به استخر میریخت اشاره میکرد.یک مرتبه با اسب داخل استخر پرید و مادرم فریاد کشید:خسرو نجاتش بده!بدون لحظه ایدرنگ به دنبال ناهید رفتم.یک مرتبه خودم رو در رود تایمز دیدم داشتم غرق میشدم ناگهان از خواب پریدم.از شدت ترس ..... ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
هیجان میلرزیدم.از اتاق بیرون آمدم.سیما روی کاناپه خوابیده بود.صورتش در پوتو نور نارنجی رنگ لامپ از زیبایی میدرخشید.آنقدر احساس تنهایی و غریبی میکردم که چیزی نمانده بود بیدارش کنم.آهسته به آشپزخانه رفتم از داخل یخچال پارچ آب و لیوان را برداشتم.میخواستم روی مبل بنشینم که سیما بیدار شد.او را صدا زدم وانمود میکرد سرسنگین است گفتم:پاشو خواب وحشتناکی دیدم. کلید بالای سرش را فشار داد و رنگ پریده و حالت نامتعادل مرا دید وحشت زده پرسید:چی شده؟چی خواب دیدی؟ سرم را بین دستانم گرفتم اگر نام شیراز و باغ قوام وناهید را می آوردم واویال بود.گفتم:داشتم تو رودخانه تایمز غرق میشدم.به گمان اینکه سربسرش میذارم بی اهمیت بمن پشت کرد و خوابید. به اتاقم برگشتم خاطرات گذشته بیادم می آمد.چهره ناهید لحظه ای از ذهنم خارج نمیشد.نگران بودم مبادا برای مادرم جمشید ترگل و آویشن اتفاقی افتاده باشد.در آن لحظه احتیاج به کسی داشتم که با او حرف بزنم.سیما که باعث شده بود از شهر و خانواده ام و دوستانم دور بمانم با من قهر بود.داشتم کالفه میشدم تا صبح گاهی روی تخت مینشستم زمانی کف اتاق قدم میزدم و گاهی هم کنار پنجره میایستادم و شهر را تماشا میکردم. صبح روز بعد وقتی خانم سرهنگ چره آشفته و پریشان من و صورت غمگین سیما را دید گفت:منکه دارم از دست شما دو نفر دیوونه میشم.کاش تو تهرون مونده بودین. گفتم:کاش!اگه همین الان سیما موافقت کنه دیر نشده برمیگردیم. خانم سرهنگ که فهمید زیاد هم مایل نیستم در لندن بمانم لحن صحبتش جنبه نصیحت پیدا کرد و گفت:آخه شما چه کم و کسری دارین که مرتب دعوا میکنین؟ گفتم:هیچی من سیما رو به حد پرستش دوست دارم اونم منو دوست داره ولی... سیما حرفم را قطع کرد و گفت:چون دوستت دارم باید مثل گداها بگردم؟ گفتم:نه نمیگم مثل گداها لباس بپوش .من از لباس جلف و ارایش غلیظ بدم میاد روز اول هم با تو شرط کردم پذیرفتی.اگه میخوای همیشه خوش باشیم اگه مایلی بگو مگویی نباشه رعایت کن لباس ساده آرایش ساده خواسته زیاد نیست. سیما گفت:خب منم خواسته هایی دارم که باید به آن برسم. گفتم:تا بحال هر چی خواستی انجام دادم گفتی اسمی از مادرم خواهرام و برادرم نیارم که نبردم بخاطر رضایت تو حتی برای خداحافظی هم به شیراز نرفتم.گفتی چون زندگی دور از پدر و مادرت برات مشکله به لندن بیایم که اومدیم نمیدونم خواسته های تو چیه؟ سیما با لحنی آرامتر گفت:دوست دارم تو هم مثل همه باشی.از مهمونی و جشن و رقص بیزار نباشی.با مردم بجوشی همهش درس و کتاب و مطالعه و بحث و فوتبال نمیشه. برای اینکه بحث را کوتاه کنم گفتم:باشه تو ساده بپوش منم سعی میکنم آداب و معاشرت رو رعایت کنم. آنروز ساعت 10 باید برای دریافت کارت ورودی به یونیورسیتی میرفتم.برای اینکه بگو مگوی شب گذشته فراموش شود از سیما خواهش کردم با من بیاید یونیورسیتی بمعنی شهر دانشگاهی در لندن زیاد بود.هر کدام در هر محله ای که بود به نام همان محله یا خیابان معروف شده بود.دانشگاهی که من انتخاب کرده بودم و بیشتر ایرانی ها آنجا ادامه تحصیل میدادند در محله هولبرز بود.بین راه کم کم با خوردن ساندویچ و نوشابه ماجرای شب گذشته را..... ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
راموش کردیم و بار دیگر از آینده سخن به میان آمد.بهم قول دادیم تا جایی که ممکن است کاری نکنیم دلخوری و قهر پیش بیاید.بعد از گرفتن کارت پیاده بطرف ساحل رودخانه تایمز حرکت کردیم.چند مرتبه از پل واترلو به آنسوی رودخانه رفتیم و دوباره برگشتیم.حدود ساعت 5 بخانه رسیدیم.مادر سیما اصلا از آشتی و بگو و بخند ما تعجب نکرد.وقتی سیما علت بی تفاوتی اش را پرسید گفت:چون میدانم دوباره بخاطر کوچکترین مسئله ای قهر میکنین. سیما به او قول داد دیگر تکرار نشود. گفتم:اوایل زندگی هر کس از این بگو مگو ها زیاده شما خودتون رو ناراحت نکنین چشم!سعی میکنیم تکرار نشه. خانم سرهنگ از من تشکر کرد و خواهش کرد کاری نکنیم رویمان بروی هم باز شود.سپس به سیما گفت:امشب قراره داداش و بر و بچه ها بیان اینجا.منتظر بودم بیای و بگی چی درست کنم. منهم از اینکه دکتر مهمان ما بود خوشحال شدم.از او خوشم می آمد آدم خوش صحبت و خوش برخوردی بود. آنشب صحبت ایران به میان امد.دکتر پرسید:این 6 7ماه چطور گذشت ؟احساس دلتنگی نمیکردین؟ قبل از اینکه کسی حرف بزند گفتم:من که خیلی دلم تنگ شده.اگه به امید درس و دانشگاه نبودم زندگی تو لندن خیلی برام مشکل بود. سیما بر خالف من لندن را دوست داشت.سیاوش میگفت اگر پدر و مادرش به ایران برگردند او در لندن میماند. سرهنگ و خانمش با صراحت عقیده خودشان را بیان نکردند ولی از لحنشان معلوم بود زندگی در اروپا را دوست ندارند. دکتر گفت:از من بگذرین که مدتها تو اروپا هستم و بچه ها اینجا بدنیا اومدن ما دیگه به خلق و خوی فرنگیا عادت کردیم.ولی برای اونایی که شخصیتشون تو کشور خودشون شکل گرفته زندگی تو اروپا مشکله.وطن آدم مثل مادره و تاریخ هر کشوری حکم پدر رو داره. ادامه داد:اگه مسئله سیاسی نبود نریمان و نرگس میتونستن با فرهنگ ایرون زندگی کنن من بی لحظه ای درنگ برمیگشتم. از بحث من و دکتر غیر از سرهنگ کسی دیگر خوشش نمی آمد.سیاوش نریمان را از همان لحظه ورودش به اتاقش برده بود.نریمان بیشتر اهل موزیک بود.سیاوش هم به تبعیت از او برای خودش ضبط و پخش و گرامافون خریده بود.صدای موزیک پاپ از داخل اتاق آنقدر زیاد بود که در فضای هال هم پیچیده بود. کم کم سیما و نرگس هم به جمع آنها پیوستند در حالیکه دکتر و سرهنگ درباره ایران و اینده بحث میکردند سیما مرا صدا زد.با اجازه از دکتر به اتاق سیاوش رفتم.سیما به شوخی گفت:مگه پیرمردی که نشستی پای صحبت اونا حوصله ام سر رفت. گفتم:بحث درباره ایرون بود داشتم... سیاوش نگذاشت حرفم را ادامه بدهم گفت:بیا آلبوم جدید گروه دیوید کالرک فایو رو گوش کن نریمان آورده خیلی جالبه. نریمان صفحه 33 دور ان پی را روی گرامافون گذاشت و صدایش را زیاد کرد.خودش را مرتب تکان میداد وانمود میکرد خیلی لذت میبرد.... .ادامه دارد..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌