✳️منتظران ظهور
در زمان حضرت عیسی، زنی بود با خدا و پرهیزگار. وقت نماز که فرا می رسید هر کاری را رها می کرد و مشغول نماز می شد.
روزی مشغول پختن نان بود که وقت نماز فرا رسید. این زن دست از نان پختن کشید و مشغول نماز شد. چون به نماز ایستاد،
شیطان در وی وسوسه کرد و گفت. ای زن!
تا تو از نماز فارغ شوی همه نان های تو می سوزند.
زن در دل خود جواب داد: اگر همه نان ها بسوزد، بهتر است تا این که روز قیامت تنم به آتش دوزخ بسوزد و مورد عذاب خدا قرار بگیرم.
شیطان بار دیگر وسوسه کرد که: ای زن! پسرت در تنور افتاد و بدنش سوخت. زن در دل جواب داد: اگرخدا مقدر کرده است که من در حال نماز باشم و پسرم در آتش تنور بسوزد، من به قضای خدا راضیم و نماز خود را رها نمی کنم. اگر خدا بخواهد او را از سوختن نجات می دهد.
در این حال شوهر زن از راه رسید، زن را دید که مشغول نماز است و تنور هم روشن می باشد. درون تنور نان ها را دید که پخته شده ولی نسوخته است و فرزندش را دید که درون تنور در میان آتش بازی می کند و به قدرت خدا آتش در او اثر نداشت.
وقتی زن از نماز فارغ شد دست او را گرفت و نزدیک تنور آورد و گفت: داخل تنور را نگاه کن. زن دید که فرزندش سالم و نان ها پخته شده اند. زن فورا سجده شکر به جای آورد و خدا را سپاسگذاری نمود.
شوهر فرزند خود را برداشت و پیش حضرت عیسی برد و داستان را برای ایشان تعریف نمود.
حضرت عیسی به او فرمود: ای مرد! برو و از همسرت بپرس چه کار مهمی کرده و با خدای خود چه رابطه ای داشته است؟
این زن کارهای پیامبران را می کند.
مرد پیش همسرش برگشت و از او سوال کرد. زن در جواب گفت: من با خدای خود عهد کرده ام تا زنده ام چند عمل نیک را انجام دهم:
- عهد کرده ام همیشه نماز خود را در اول وقت می خوانم.
- اگر کسی به من ستم کرد و مرا دشنام داد کینه او را در دل نگیرم، و او را به خدا واگذارم.
- هیچ وقت گدا را از در خانه ام مایوس بر نگردانم.
- در کارهای خود به قضای خدا راضی باشم.
- همیشه کار آخرت را بر دنیا مقدم بدارم...
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📌داستان #واقعی
⭕️ مردی که راضی به فروش #قلب خود شد!❗️❤️❗️
✅ مردی در #سمنان به دلیل فقر زیاد و داشتن سه فرزند و یک زن (یک پسر 6ساله، یک دختر 3ساله، و یک پسر شیرخوار) قلب خود را برای فروش گذاشت، و از او پرسیدند که چرا قلبت رو برای فروش گذاشتی، اونم پاسخ داده بود چون میدونم اگه بخوام کلیه ام رو بفروشم کسی بیشتر از 20میلیون کلیه نمیخره که با این مبلغ نمیشه یه سقف بالا سر خود گذاشت،
😔 اون مرد حدود چهار ماه در شهرای اطراف به صورت غیرقانونی آگهی فروش قلب با گروه خونO+ گذاشت،
بعد از 4ماه مرد #میلیاردی از #تهران که پسری 19 ساله داشت و پسرش 3سال بود که قلبش توانایی کارکردن را نداشت و فقط با #دستگاه زنده نگهش داشته بودن،
☆ مرد تهرانی چند روز بعد از خواندن #آگهی به سراغ فروشنده قلب میره و باهاش توافق میکنه که 200میلیون تومن قلبش را برای پسرش بخرد،
و مرد تهرانی بهش گفته بود که من مال و ثروت زیاد دارم و دکتر آشنا هم زیاد دارم و به هرچقدر بگن بهشون پول میدم که با اینکه این کار #غیرقانونیه ولی انجامش بدن، مرد فروشنده به مرد تهرانی میگه زن و بچه ی من از این مسئله خبر ندارن و ازت خواهش میکنم اول پول رو به حساب زنم بفرست و بعد من قلبم رو به پسرتون میدم، مرد تهرانی قبول میکنه، و بعد از کلی آزمایشات دکتر متخصص قلبی که آشنای مرد تهرانی بود میگه با خیال راحت میشه این عمل رو انجام داد،
🔻روز #عمل فرا میرسه و مرد فروشنده و اون پسر19 ساله رو وارد اتاق عمل میکنن و دکتر بیهوشی مرد فروشنده رو بیهوش میکنه و زمانی که میخواست پسر19 ساله رو بیهوش کنه متخصص قلب میگه دست نگهدار و فعلا بیهوش نکن، دستگاه داره چیز #عجیبی نشون میده و داره نشون میده که قلب این پسر داره کار میکنه، دکتر جراحی که اونجا بوده به دکتر قلب میگه آقای دکتر حتما دستگاه مشکل پیدا کرده و به پرستاره میگه یه دستگاه دیگه بیار، دستگاه جدید رو وصل میکنن و دکتر قلب میگه سر در نمیارم چطور ممکنه قلب این پسر تا قبل از وارد شدن به اتاق عمل توانایی کار کردن رو نداشت، و میگه تا زمانی که مشخص نشه چه اتفاقی افتاده نمیتونم اجازه ی این عمل رو بدم، و دکتر قلب میره پرونده پسر19 ساله رو چک میکنه و میبینه که تمام اکوگرافی که از قلب این پسر گرفته شده نشون دادن که #قلب پسر مشکل داره و دکتر ماجرا رو برای پدر پسر 19ساله تعریف میکنه و بهش میگه دوباره باید #اکوگرافی و آزمایشات جدیدی از پسرتون گرفته بشه، دکتر قلب سریعا دست به کار میشه و بعد از گرفتن آزمایشات و اکوگرافی میبینه قلب پسر بدون کوچکترین اشکال در حال کار کردنه و پدرش میگه یک اتفاق غیرممکن افتاده و باید دستگاه ها رو از بدن پسرتون جدا کنیم چون قلب پسرتون خیلی عالی داره کار میکنه، پدر پسر به دکتر میگه آقای دکتر تورو خدا دستگاه ها رو جدا نکن پسر من میمیره، دکتر قلب بهش قول میده که اتفاقی برای پسرس پیش نمیاد و دستگاها رو جدا میکنه و میبینه قلب پسر19 ساله بدون هیچ ایراد و مشکلی داره کار میکنه و پدر پسر به دکتره میگه چطور همچین چیزی ممکنه، دکتره بهش میگه فقط تنها چیزی که میتونم بگم اینه که اون فروشنده باعث شده #خدا یک #معجزه به ما نشون بده، پسر19 ساله به پدرش میگه بابا تو اتاق عمل یه آقایی دستشو گذاشت رو قلبم یه چیزی رو به من میگفت و چندبار تکرارش کرد و بهم میگفت پسرم از حالا به بعد قلب تو واسه همیشه توانایی کار کردن رو داره فقط حتما به پدرت بگو که به مرد فروشنده #کمک کنه که بتونه زندگیشو عوض کنه،،،
☘ پدر پسره و دکتر قلب از شنیدن این حرف نمیدونستن باید چی بگن و فقط منتظر شدن تا مرد فروشنده بهوش بیاد، وقتی که مرد فردشنده بهوش میاد پدر پسر و دکتر قلب باهاش صحبت میکنن و بهش میگن تو اتاق عمل نمیدونیم چه اتفاقی افتاد که یهو همه چی تغییر کرد و قلبی که 3سال توانایی کار کردن رو نداشت یهویی بدون مشکل شروع به کار کردن کرد،
🌸 مرد فروشنده بهشون میگه من میدونم چی شده،
و بهشون میگه قبل از اینکه من بیهوش بشم، تو دلم گفتم یا الله خودت میدونی بچه #یتیم و بچه ی بدون پدر یعنی چی و بهش گفتم الله جان قربان آن عظمت و قدرتت که زمین وآ سمان در دستان توست به درگاهت التماس میکنم ؛ همانطور که حضرت مریم را در مسجد قفل شده میوه غیر فصل خوراندی به بچه هام رحم کن؛
🔻دکتر قلب و پدر پسر با شنیدن این حرفا بسیار ناراحت میشن و پدر پسره با چشمای پر از اشک بهش میگه چون تو باعث شدی خدا پسرمو شفا بده 1میلیارد تومن بهت هدیه میکنم که بری زندگیتو تغییر بدی.
🌿💚🌿
خدا گر به حکمت ببندد دری
به رحمت گشاید در دیگری
👌 کانال داستان و رمان مذهبی 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🕊اگر حال خوشی پیدا شد
جز برای فرج یار دعایی نکنیم🕊
🍃☀️ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺝ☀️🍃
✨بسم الله الرحمن الرحيم✨
🌸اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ،
وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ،
اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً
كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ،وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ،بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ🌸
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیباترین نگاه خدا💜
تا طلوع بامدادان✨
حافظ و همراه همیشگی شما باد
شبتون نیلوفری🌸✨
و در پناه الطاف بیکران حق🙏✨
#شبتون_بخیر🌸🙏🌸
http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
هرگاه به هر
امامی سلام دهید
خــــــود آن امام جواب
ســـــــلام تان را میدهـــــد...❣
ولی اگر کسی بگوید:
❣ “السلام علیک یا فاطمه الزهرا”❣
همهی امامان جواب میدهند …
میگویند: چه شده است که این
فرد نام مادرمان را برده است !؟
السلام علیکِ
یا فاطمهُ الزهراء(س)
تا ابد این نکته را انشا کنید
پای این طومار را امضا کنید
هر کجا ماندید در کل امور
رو به سوی حضرت زهرا کنید...
🌹السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س)🌹
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّه🌹ِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللَّهِ🌹السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِكَتِه🌹ِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ🌹 مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللَّهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ🌹
http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
🍃چرا از حرم امام حسين گاهی اوقات بوی سیب بر مشام ميرسد ؛
پاسخ👇
گفته میشود کسانی که صبح زود به زیارت حرم امام حسین بروند بوی سیب بهشتی استشمام می کنند، این سخن ریشه حدیثی دارد.
در کتاب مناقب آمده است جبرئيل از آسمان سيب، به و اناري را از بهشت مي آورد که پيامبر و حضرت فاطمه(س) و اميرمؤمنان(ع) و امام حسن و امام حسين(ع) از آن مي خورند و آن ميوه ها به حالت اول خود باز مي گردد، تا وقتي حضرت فاطمه زهرا(س) از دنيا مي روند ميوه انار از بين مي رود و پس از فوت اميرمؤمنان(ع) ميوه به ناپديد مي شود و ميوه سيب موجود بوده است و امام حسين(ع) مي فرمايد: «ميوه سيب نزد بردارم بود تا هنگامي که بر اثر سم از دنيا رفت، پس از آن نزد من بود تا هنگامي که در کربلا آب بر روي ما بسته شد و من هنگام عطش آن را مي بوئيدم و از شدت عطش من کاسته مي شد و هنگامي که عطش بر من شديد شد آن را خوردم و يقين به شهادت کردم، امام زين العابدين(ع) مي فرمايد من اين سخنان را ساعاتي قبل از شهادت آن حضرت شنيدم و هنگامي که آن حضرت شهيد شد بوي آن سيب را در محل شهادت آن حضرت استشمام نمودم. پس آن را جستجو نمودم و اثري از آن نيافتم و بوي آن همچنان پس از شهادت آن حضرت باقي بود و من قبر آن حضرت را زيارت مي نمودم و بوي آن را مي يافتم، پس هر کس از شيعيان ما که زائر آن قبر است و مي خواهد بوي آن را استشمام کند، پس وقت سحر آن را جستجو کند، پس اگر از مخلصان باشد آن را وجدان خواهد نمود.
📓ابن شهرآشوب، المناقب، ج3، ص 39
http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
#تلنگــــــــــر
️ هر وقت روز بدی را تجربه کردی!
بدان هیچکس به تو وعده نداده که زندگیت بدون مشکل خواهد بود!
یک نفس عمیق بکش،و به خود بگو
این فقط یک روز بد است،
نه یک زندگی بد!
به خدا️ توکل کن!
خدا #امید را برای جبران غم های زندگی به ما ارزانی داشته.
و من یتوکل علی الله فهو حسبه
سرانجام روزی بہ حڪمت همہ
اتفاقات زندگی پی خواهی برد...
ازسردرگمی هابگذرو
لبخند بزن...
اعتماد ڪن بہ حڪمت خدایی
ڪہ از هرڪسی نسبت بہ
بندگانش دلسوزتر است...
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#زن_پرسید: اگر #خداوند واقعا به ما عشق می ورزد، پس این همه #رنج و اندوه ما در دنیا برای چیست؟
آنجالی گفت: رنج و اندوه در برنامه الهی، جای خود را دارد. وقتی که کودک تو بیمار می شود، او را مجبور میکنی که داروهای تلخ بخورد و توجهی به فریادها و اشکهایش نمی کنی. #روح ما هم #بیمار است، خداوند چون مادری مهربان، داروهای #تلخ رنج و درد را بر ما نازل می کند، از رنج فرار نکن، سعی نکن از آن بگریزی بلکه با روحیه ای درست آن را بپذیر.
رنج در واقع تجربه ای است که زندگی تو را غنی و روحت را تقویت می کند. رنج آیینه قلبت را صیقل می دهد و تو هنگامی در آن بنگری چهره زیبای خداوند را مشاهده خواهی کرد. آن گاه خواهی دانست که در همه این #حوادث، لطف و #رحمت نهفته است.
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#مهر_و_مهتاب
#تکین_حمزه_لو
#قسمت_صد_و_سوم
صبح زود با صداي داد و فریاد مادرم از خواب بیدار شدم. دوباره ترم تابستانی داشتم و باید به دانشگاه می رفتم. اما احساس افسردگی اجازه نمی داد از رختخواب بیرون بیایم. صداي مادرم را می شنیدم که فریاد می زد :- دختره بی چشم و رو !... ببین چه جوري عروسی سهیل رو از دماغم در آورد. بگو چرا هی پذیراي می کرد ازش ! اه ! مرده شور چشم سفید !....لحظه اي ساکت شد و دوباره داغ دلش تازه و صدایش بلند می شد :- آخه بیشعور بی عقل کوروش با اون همه کبکبه و دبدبه رو ردکردي واسه این پسه مردنی ریشو ؟ خاك بر سرت مهتاب ! پرهام با اون سر و ریخت و پول و موقعیت رو رد کردي واسه این پسره جانماز آب کش حزب الهی ؟ حالا همینم مونده بترسم یک نوار بذارم تو ضبط ! خدا به دور دختره بیشعور ! غلط می کنه حرف زیادي بزنه وقتی با تو سري وادارش کردم زن کوروش بشه اون وقت می فهمه زرت و پرت زیادي یعنی چی !صداي آهسته پدرم که مادرم را دعوت به آرامش می کرد شنیدم. دلم براي خودم می سوخت. من هنوز حرفی نزده این همه داد و فریاد را باید تحمل می کردم اگر کلمه اي از دهنم در می آمد چه می شد.چند لحظه اي با خودم فکر کردم . چرا باید می نشستم و گوش می دادم ؟ حسین پسر خوب و پاکی بود گناهش فقط بی خانواده بودن و بی پولی اش بود. که هیچکدام تقصیر خودش نبود. تازه درست که فکر می کردي همچین بی پول هم نبود. مگه سهیل برادر خودم چی داشت ؟ مگه همین پرهام که مادرم می گفت موقعیت و پول داره وضعش از حسین بهتر بود ؟ فوق فوقش دایی بهش یک خونه می داد تازه هنوز کار هم نداشت. با این فکرها شیر شدم و با سرعت به طرف آشپزخانه رفتم . در باز کردم و گفتم :- چه خبر ؟ چرا ایقدر داد و بیداد می کنید ؟مادرم مثل ببر زخمی به طرفم برگشت . صورت سفیدش از شدت خشم قرمز و چشمانش از حدقه در آمده بود. موهاي اطراف صورتش پریشان بود. با دیدنم گفت :- چه خبره ؟ یعنی تو نمی دونی ؟ همه این آتیش ها از گور تو بلند می شه دختره چشم سفید !
پدرم ساکت به من خیره شده بود. از عصبانیت می لرزیدم داد زدم :- بس کنید بس کنید اینقدر پشت سر کسی که نمی شناسید حرف نزنید . مگه حالا چی شده که داد می زنید. مگه من دختر شاهم که خواستگارام باید دست چین شده باشند.مادرم فوري جیغ کشید : صداتو ببر مهتاب ! رفته دانشگاه به جاي اینکه تربیت یاد بگیره بی تربیت شده ! حالا چی شده اینقدر سنگ این پسره ریقو رو به سینه می زنی ؟با حرص گفتم : چون وقتی که امثال ما سوراخ موش می خریدن یک میلیون این پسره ریقو و مردنی سنگ شما رو به سینه می زد فهمیدید؟چشمان پدر و مادرم گشاد شده به من خیره ماند. بدون حرف اضافه لباس پوشیدم و از خانه بیرون آمدم. سر کلاس با دیدن لیلا که اخم هایش در هم بود خنده ام گرفت. حالا هر دو یک موقعیت داشتیم. شادي هنوز پایش ورم داشت ونمی توانست به دانشگاه بیاید. لیلا وقتی به لب و لوچه آویزانم نگاه کرد پرسید :- چیه ؟ تو دیگه چته ؟ دستم را تکان دادم : همون بدبختی تو رو دارم!لیلا فوري پرسید : حسین با پدرت صحبت کرد؟سرم را تکان دادم . لیلا با خنده گفت : واي دلم بهت می سوزه حالا حالا ها باید جنگ و دعوا داشته باشی .تازه بعید میدونم موفق بشی .با حرص گفتم : به کوري چشم تو برات کارت می فرستم. بعد از کلاس لخ لخ کنان از در دانشگاه بیرون می آمدم که چشمم به حسین افتاد. گوشه اي منتظر ایستاده بود. با دیدنم جلو آمد و سلام کرد. لیلا جوابش را داد و رو به من گفت :خوب من باید برم فردا می بینمت .
حسین منتظر ماند تا لیلا کمی دور شود. بعد گفت : چی شد ؟ پدرت حرفی نزد ؟با عصبانیت گفتم : چی شد ؟! هیچی ! از دیروز هردوشون دارن سرم داد و فریاد می کشن. همش تقصر توي دیوونه است!حسین دلجویانه گفت : الهی من بمیرم که برات این همه مشکل درست کردم. اما منو هم درك کن از این وضع خسته شدم.نگاهش کردم . چشمان درشتش معصومانه نگاهم می کرد. آهسته گفتم :- خوب حالا باید چه کار کنیم ؟حسین قلم و کاغذي از جیبش در آورد : آدرس شرکت پدر تو بده می خوام برم اونجا رو در رو باهاش صحبت کنم. بایدهمه چیز رو بهش بگم. با ترس گفتم : چی می خواي بگی ؟ تو رو خدا بذار یک چند وقتی بگذره بعد اصلا شاید خودش بهت وقت بده بیاي صحبت کنی ...حسین سري تکان داد و گفت : نه مهتاب این موضوع باید زودتر روشن بشه . من که دزدي و هیزي نکردم که بترسم.می خوام تکلیف یکسره بشه یا اینطرفی یا اونطرفی!با دودلی پرسیدم : اگه بگه نه اونوقت منو ول می کنی ؟...حسین لحظه اي حرفی نزد بعد مصمم گفت : انقدر می رم و می آم که بگه آره خیالت راحت باشه . من تو رو از دست نمی دم.بعد آدرس را نوشت و رفت.
#کانال داستان و رمان مذهبی
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#مهر_و_مهتاب
#تکین_حمزه_لو
#قسمت_صد_و_چهارم
با اضطراب و هیجان به خانه برگشتم. همه جا ساکن بود و انگار کسی خانه نبود. روي تخت نشستم و سعی کردم درس بخوانم. دلم مثل سیر و سرکه می جوشید و اصلا نمی توانستم تمرکز کنم. ساعت هم انگاربا من لج کرده بود. مثل یک لاك پشت فس فس می کرد. و جلو می رفت. هوا تاریک شد بی آنکه من از جایم تکان خورده باشم. تقریبا هر یک ربع به خانه حسین زنگ می زدم. اما خبري نبود. عاقبت سر و صداي در بلند شد . قلبم درسینه می کوبید و دست و پایم می لرزید . پدرم به محض ورود صدایم کرد:- مهتاب مهتاب کجایی ؟فوري از جا بلند شدم و بیرون رفتم : سلام من اینجا هستم. پدرم با خستگی نگاهی کرد و گفت : علیک سلام مادرت کجاست ؟شانه اي بالا انداختم: نمی دانم وقتی من آمدم خانه نبود.پدرم خودش را روي مبل انداخت : حتما قهر کرده رفته خونه برادرش ! ببین ما رو تو چه هچلی انداختی .
بعد چایی که جلویش گذاشته بودم برداشت و ادامه داد : - امروز دوباره این پسره پیداش شد. نمی دونم آدرس شرکت منو از کجا آورده حتما سهیل بهش داده به هر حال آمد.نشستیم و با هم صحبت کردیم. می گفت خیلی وقته که تصمیمش رو گرفته و هر بار تو مانعش شدي ... آره ؟سرم را پایین انداختم . پدرم گفت : از پدر و مادرش پرسیدم جواب داد کسی رو نداره . یک خونه داره و یک مقدار پول براي برگزاري مراسم عروسی... هنوز من حرفی نزده براي خودش عروسی هم گرفته ! با اینکه به نظرم پسر بدي نیامد اما مهتاب این جور آدمها وصله ی ما نیستند. تو با این نوع تفکر و طرز زندگی آشنا نیستی الان بچه اي احساساتی هستی یک تصمیمی می گیري ولی تب تند زود عرق می کنه و سرد می شه . اون وقت دیگه پشیمونی سودي نداره این حرفها به کنار مادرت خودش رو می کشه اگه تو بخواي زن این آدم بشی .
تمام نیرو و توانم را جمع کردم و به زور گفتم : آخه چرا بابا مگه حسین چه عیبی و ایرادي داره ؟ یک پسر پاك و درست که داره زندگی می کنه کار می کنه .روي پا خودش وایستاده آخه چه ایرادي داره ؟براي یک زندگی ساده امکانات داره مثل سهیل یک خونه داره یک کار پر در آمد داره دیگه چی می خواهید؟ براي چی مامان انقدر ناراحته ؟ من دلم نمی خواد زن کوروش بشم و برم خارج زندگی کنم. به کی باید بگم ؟پدرم از ناچاري شانه اي بالا انداخت و گفت : در هر حال من براي پنج شنبه همین هفته یک وقت بهش دادم بیاد خونه صحبت کنه در حضور مادرت و تو تا اون روز ببینم چی می شه ! با شنیدن این حرف کمی امیدوار شدم. لحن پدر آنقدر قاطع و جدي نبود که کاملا نا امید شوم. می دانستم از حسین بدش نیامده و فقط از عکس و العمل تند مادرم می ترسد. سرنماز از خدا خواستم که مادرم را راضی کند. دیروقت شب عاقبت مادرم همراه پدرم به خانه برگشت. صدایش را می شنیدم که به پدرم غر می زد :- تو که می دونی نظر من چیه حالا بهش وقت هم دادي ؟... امیر نکنه تو هم طرف این دختره هستی که انقدر رو دار شده؟نمی شنیدم پدرم چه جوابی می دهدد اما از لحن صداي مادرم می دانستم عصبانی است و به این سادگی ها تسلیم نمی شود.
صبح پنج شنبه سرانجام فرا رسید . انقدر اضطراب و نگرانی داشتم که تا صبح در اتاقم قدم زدم. بعد از نماز صبح با علم به اینکه همه خوابند به حسین تلفن کردم . می دانستم بیدار است و احتمالا سر سجاده دعا می کند. حدسم درست بود وبا اولین زنگ گوشی را برداشت وقتی صداي مرا شنید با تعجب گفت : دختر تو چرا این موقع بیداري ؟باخنده گفتم : براي همون دلیل که تو بیداري ...حسین با هیجان گفت : براي نماز بیدار شدي ؟دوباره خندیدم : براي نماز نخوابیدم. از دیشب بیدارم حسین من خیلی می ترسم. صداي آرامش در گوشم پیچید : نترس عزیزم به خدا توکل کن مطمئن باش همه چیز درست می شه غمگین گفتم :حسین می شه خواهش کنم از جبهه رفتن و مجروح شدنت حرفی نزنی ؟لحظه اي سکوت شد . بعد صداي حسین آرام و مطمئن بلند شد :- مهتاب پدر و مادر تو حق دارن همه چیز رو در مورد من بدونن از من نخواه که بهشون دروغ بگم.با حرص گفتم : راستشو نگو دروغ هم نگو !حسین خندید : نترس دختر خوب دلم خیلی روشنه مطمئن باش موقع اسباب کشی تو هم کمکم می کنی .با خنده گفتم : پس براي اسباب کشی نگرانی ؟ هان ؟حسین دلجویانه گفت : نه عزیزم شوخی کردم . نگران نباش برو یکم استراحت کن . من طرفهاي ساعت هفت می آم فقط دعا کن . از ته دل .
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
📑سه دفتری که خداوند اعمال بندگان را در آنها ثبت میکند
🌸 پیامبراکرم(ص) فرمود:
🔸برای اعمال بندگان سه دفتر هست؛
❶ دفتری که خدا چیزی از آن را نمی آمرزد.
❷ دفتری که خدا به آن اهمیت نمی دهد.
❸ دفتری که خداوند از هیچ چیز آن نمی گذرد.
🌸سپس فرمود:
🔸دفتری که خدا چیزی از آن را نمیآمرزد، #شرک_به_خدا است.
🔸دفتری که خدا به آن اهمیت نمیدهد، ستمی است که بنده میان خود و خدا به خویشتن کرده است. مانند روزهای که خورده یا نمازی که ترک کرده و خداوند اگر بخواهد آنرا میبخشد و از آن می گذرد.
🔸 و اما دفتری که خداوند از هیچ چیز آن نمیگذرد ستم هایی است که بندگان به یکدیگر کردهاند که ناچار باید تلافی شود.
📚 نصایح، نوشته مرحوم آیت الله مشکینی احادیث الطلاب
🌸#کانال_داستان _و _رمان_مذهبی^
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸