eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩 رفتم تو سالن وزدم pmc اهنگ باورم کن شهرام صولتی رو داشت پخش میکرد صداش و زیاد کردم با لبخند داشتم نگاه میکردم که دیدم کامران اومده وسط سالن و داره با عشوه قر میده اینقدر صحنه باحالی بود که دلم و گرفتم و با صدای بلند میخندیدم واشک از چشام میومد پایین کامران با عشوه اومد طرفم و مجبورم کرد باهاش برقصم داشتیم باهم میرقصیدیم یهویی دوباره صحنه رقص کامران اومد جلوم و زدم زیر خنده -به چی میخندی؟ -خیلی قشنگ میرقصی دوباره زدم زیرخنده خدایش رقصش خوب بود ولی اون لحظه خیلی باحال شده بود *ل بام*و بوسید و گفت بیا بریم تو حیاط -عمرا باون سگ سیاه زشتت پامو بذارم تو حیاط خندیدو گفت بیا بریم من حواسم بهت هستم باشه ای گفتم و دست تو دست هم رفتیم تو حیاط -کامران -هان؟ -تا حالا چندتا دوست دختر داشتی؟ -واسه چی؟ با بی تفاوتی گفتم -همینجوری -زیاد ولی باهمشون بیشتر از 2 ماه نمیموندم دلم و میزدن -هومممم -تو چندتا دوست پسر داشتی -هیچییییییی -واقعا؟ -اره -اصلا بهت نمیاد پس اون پسره چی بود اونروز جلوتون و گرفته بود واستادم و گفتم -کدوم پسره -همونی که اونروز داشتی با دوستت از مدرسه میومدی جلوتون گرفته بود بهتون گفتم سوار ماشین شین ولی شما دوییدین ودر رفتین خندیدم و گفتم -اهان اون اشغال و میگی؟یکی از لاتای کوچمون بود ازش بدم میومد ولی اون خودش و میچسبوند بهم همه جام گفته بود ما باهن نامزدیم -وای که اونروز چقده حرص خوردم هم از دست پسره که گفت نامزدمه هم از دست تو که فرار کردی،تا حالا کسی جرئت نداشت باهام اونجوری کنه -بیخیال حالا،اخ که چقده دلم واسه سارا تنگ شده -سارا کیه؟ -همون دوستم دیگه -اهان -بهار -هومممممم؟ -تو ازمن متنفری؟ واستادم خیلی ناگهانی پرسید -راستش اولش خیلی ازت بدم میومد میخواستم سربه تنت نباشه ولی الان هیچ حس خاصی بهت ندارم اهی کشید و گفت -همونم غنیمته خندیدم و گفتم -نکنه فکر کردی عاشقتم شازده؟ -اره -اوهووووووو یکم خودتو تحویل بگیر -میدونی دخترایی که دور و ورم بودن بهم میگفتم عاشقمن -حالا واقعا عاشقت بودن؟ شونه ای بالا انداخت و گفت -نمیدونم ولی اینطور وانمود میکردن همون موقع تلفنش زنگ خورد با لبخند جواب داد -هان؟چیه باز انگل زندگی؟ -اوهوووووو بشین بابا دخترم ،دختر تو زن منه،هرکاریم بکنم به خودم ربط داره یهو زد زیر خنده و من و بایه دستش تو بغلش گرفت و به خودش چسبوندم موهام و که ریخته بود جلوی صورتم با دست زدم پشت گوشم کنجکاوانه داشتم به کامران نگاه میکردم تا بفهمم داره با کی حرف میزنه -تو ادم نمیشی نه؟وای وای دلم واسه اون شوهر بیچارت بسوزه ای بی ادب گمشووووووووووو -اره گوشی دستت ازمن خدافظ گوشیو گرفت طرفم -بیا مامان جونته -مامان جونم؟ -نوشینه با لبخند گوشیو ازش گرفتم -الو؟ -ای دختره چش سفید حالا دیگه مامانت و نمیشناسی به خدا بهار شیرمو حلالت نمیکنم ای دختره نمک نشناس داشتم به چرت و پرتاش میخندیدم -بایدم به ریش نه نت بخندی دختره بی حیا -مامان جونم یه کم نفس بگیر نفس بلندی کشیدو گفت -اخی دهنم کف کرد،خوبی مادر؟ -مرسی مامانی -بچه ها خوبن؟شوهرت خوبه؟ به کامران نگاه کردم و گفتم -بله اونام خوبن سلام میرسونن خدمتتون -سلامت باشن مادر بعد یهو جدی شد و گفت -بهار بعدازظهر وقتت ازاده؟ -چرا؟ -اخه میخوام با علی بریم خرید لباس عروس ماه دیگه عروسیمونه ولی ما هنوز هیچ غلطی نکردیم -نمیدونم باید ببینم کامران چی میگه؟ -کامران غلط میکنه چیزی بگه با حالت تهاجمی گفتم -اااااا،نوشییییییینننننننن نننن -خوب بابا توم با اون شوهر عتیقت -شوهر خودت عتیقس بی ادب -ای دختر بی ادب کسی به باباش میگه عتیقه؟ -مامان جون کسی به دامادش میگه عتیقه؟ -خوب حالا ،میای یا نه؟ -یه دقیقه گوشی سرمو گرفتم بالا و به کامران گفتم -کامران نوشین میگه امشب میای بریم خرید لباس عروس نوشین ازون ور خط داد زد -بهار علی میگه به کامرانم بگو حتما بیاد -باشه،میگه علی گفته توم حتما بیای با التماس بهش نگاه کردم که گفت -باشه با خوشحالی رو نوک پام بلند شدم و لبشو بوسیدم -مرسیییییییییی -الو نوشین کامران اوکی داد -اخ جوننننننننننننننننننن ،ببین پس ما 6 میایم دنبالتون اوکی -باشه -راستی بهار شمارتو بده -باشه الان من تک میزنم رو گوشیت،کاری نداری؟ -نه قربونت بای -بابای 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
🚩#مدرسه_دخترونه #قسمت_بیستوسه مادر مریم، به امیدِ خبری دلخوش کننده، هر روز از خانه به خیابان و از
🚩 در یک نیمروز که به پارک نرفته بودند، سر و کلّه‌ی مادر جاوید پیدا شد. قراردادِ خانه را تمدید کرده بود و برایش وقت پزشک گرفته بود. به جاوید گفته بود: «این شش ماهی که ایران نیستم، گند بالا نیار لطفا. اگر فکر می‌کنی که بودن این دختر واسه روحیه‌ت خوبه بذار باشه. دنبال شر نگرد. شکمش رو بالا نیار که دویست تا وارث پیدا می‌کنه. دیگه حوصله‌ی تو رو هم ندارم. با اون بابای خرفتت… همه‌تون احمقید». از اتاق بیرون آمد و به مریم خیره شد. جواب سلامش را با تکان سر داد. نگاهی عمیق کرد و رفت. حتی کلمه‌ای با او حرف نزد. در نخستین شب با هم بودن‌شان، مریم تا نیمه‌های شب اشک شوق ریخت و جاوید را بوسید. زمانی که وقت خواب‌شان فرا رسید، جنس اشک‌های مریم دگرگون شد. به یاد اتاقک خود افتاد و وضعیت مادرش را در ذهن مجسم کرد. می‌دید که پدرش خاموش و غضبناک به بالش لم داده و منتظر بهانه است تا همه چیز را به سوی در و دیوار پرت کند و بشکند. می‌شنید که ارواح مردگان مادرش را گور به گور می‌کند و هر از گاهی یک سیلی هم می‌زند. جاوید که تغییر حالت او را دید، گفت: «هر جور که راحتی! می‌خوای روی تخت با من بخواب، نمی‌خوای رختخوابت رو روی زمین بنداز. اما مطمئن باش که من نمی‌تونم هر شب خودم رو کنترل کنم. کار اجباری توی معادن کرمان راحت‌تر از اینِ که تو این جا باشی و من بالش رو بغل کنم». مریم اشک‌هایش را پاک کرد. – می‌ترسم. دلم برای مامانم تنگ شده – می‌ترسی یا دلت برای مامانت تنگ شده؟ – هر دو تاش. – بیا کمک کن می‌خوام برم روی تخت. زیر بغلم رو بگیری، خودم بلند می‌شم. – تو تا حالا این کار رو کردی؟ – چه کاری؟ – اِه! لوس نشو دیگه! – اگر منظورت عشقبازی است، آره. تا دلت بخواد. – با کی؟ دوستش داشتی؟ – از ایران رفته. – پرسیدم دوستش داشتی؟ – نه به اندازهٔ تو. – برمی‌گرده؟ کی برمی‌گرده؟ – مگه من نوستراداموسم؟ – جاوید… قسم بخور که همیشه با هم می‌مانیم. قسم بخور بعدش همین امشب هر کاری خواستی می‌کنیم. فقط بگو به خدا با هم می‌مانیم. – بگیر بخواب. فردا شب هم شب خداست. – یعنی نمی‌خوای قسم بخوری؟ – ببین مریم، خیلی خری! تو باید برای من ناز کنی نه من برای تو. تو زیبایی و من اینم! به خدا، به شیطان، به همهٔ امام زادگان شهر تهران قسم اگر نیفتم کنج بیمارستان، با تو می‌مانم. کی از تو بهتر؟ خودت می‌دانی که دوستت دارم. حالا بگیر بخواب. مریم که گویی خیالش راحت شده بود، با شرم گفت – یکی از بچه‌هایی که نامزد کرده بود، می‌گفت خیلی درد داره. می‌گفت آدم می‌ترکه! راست می‌گه؟ – چی درد داره؟ – لوس نشو دیگه! همون کار رو می‌گم! – هان؟ مگه با خدا بیامرز ملک فهد ازدواج کرده بود؟! والله ما که دردی حس نمی‌کنیم. فکر نکنم از جنس شما هم کسی ترکیده باشه! – گناه نداره؟ – جان؟ – چرا دیر می‌گیری امشب؟! می‌گم ما به هم نامحرمیم. گناه می‌کنیم دیگه! – وقتی هم دیگر رو دوست داشته باشیم، یعنی که عقدیم. – مطمئنی؟ – آره. – پس به گردن خودت. روز قیامت خودت جواب بده. وقتی از مو آویزانم کرده‌ن، می‌گم کار این بود! – می‌خندی؟ تو از خانه و کاشانه و به قول خودت، آبروی خانواده‌ت زدهٔ آمدهٔ پیش من و حالا از قیامت حرف می‌زنی؟ – به خاطر اینکه دوستت دارم. – پس دیگه بی‌خیال شو! – معلم پرورشیمان می‌گفت که اگر روزی خواستید کاری بکنید لااقل گناه نکنید. خودش کتاب رو آورد توی کلاس و برامون خوندش. توضیح… توضیح چی بود! – والله یکی دو تا روزنامه و مجلّه توی اتاق بابا هست اما توضیح المسائل…! بعید می‌دونم. – می‌خوام بیام بغلت بخوابم. همین جوری. با لباس. – عزیزم منِ فلج رو تحریک نکن نصفه شبی.‌‌ همان جا بخواب. سه روزه که یه سیم کارت خریده‌م و گوشی ندارم. فردا زو‌تر بیدارم کن. باید بریم یه گوشی بخریم. – آخ جان موبایل. شماره‌ت رو بگو تا همین الان حفظ بشم. رُنده؟ مریم با خوشحالیِ ناگهانی به جاوید کمک کرد تا روی تخت دراز بکشد. روبرویش ایستاد و چند ثانیه به چشمانش زل زد. بعد با عجله لباس‌هایش را درآورد. – مطمئنی؟ ببین عجله نداریم. باشه یه شب دیگه که حالت بهتره… اصلا من این جوری حال نمی‌کنم. ببین! نمی‌خوام… 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
🚩#کارمند_عاشق #قسمت_بیستوسه فدای اون چشات ……………..اوه اوه ببخشید باز جو گیر شدم ماشینش انور خیابون
🚩 نهههههههههههههههه جدی می گی ؟دادگر- اوف ترسوندی منو دختر اره جدی می گم مگه چیه؟- اخه… باز اولین نفری هستی که منو دعوت می کنی برای شام…. اونم بیروندادگر- خوب حالا که من اولین نفرم الان میریم یه رستوان شیک جلوی یه رستوران بزرگ نگه داشت اما تو همین لحظه تصویر خودمو تو اینه بغلی ماشین دیدم …..من با این قیافه برم تو همچین رستورانی……….. نه عمرا من روم نمیشه ….تازه اگه برم ابروی این بیچاره رو هم می برم…………دختر به فکر خودت نیستی به فکر ابروی دیگران باش دادگر- نمی خوای پیاده بشی- ببین من شبا زیاد شام سنگین نمی خورم دادگر- یعنی چی؟…. نمی خوای شام بخوری؟- چرا ولی اگه منو به یه ساندویچ مهمون کنی بیشتر بهم می چسبه دادگر- جدی می گی ؟- اره دادگر- با شه هرچی تو بخوای دوباره سوار ماشین شد -ببخش از کارو زندگیت امروز افتادیدادگر- دباغ چته؟امروز چقدر ببخشو ببخشید می کنی …..من خودم خواستم که امدم ………پس انقدر این حرفو نزندلم می خواست تلافی خوبیاشو کنم فکر کردم ببینم چیکار می تونم براش بکنم….پولی هم نداشتم که براش چیزی بخرم………… خوب به مخت فشار بیار گربه جوناز چی خوشش میاد؟……………. من چه می دونم مگه چقدر می شناسمش دادگر- خوب رسیدیم چی می خوری – همبرگرپیاده شد – ببین بگو نون اضافه هم بذارهدادگر- باشههنوز نرفته بود- ببین نه نه دادگر- چی نه نه- همبرگر نه برام کالباس بگیر دادگر- باشه- ببین ببیندادگر- دیگه چیه – اینم نون اضافه داشته باشهدادگر- چشم دیگه- دیگه هیچی برو دستشو به گردنش کشید و رفت تو مغازهخوب مخ گربه ایتو راه انداختی یا نه دختر ؟اممممممممممم…….اهان فهمیدم ایول همینه … اره همینه بعد از چند دقیقه ای امدو سوار ماشین شدطرفم دوتا ساندویچ گرفت- من یه ساندویچ ازت خواستم نه دو تا دادگر- یکی همبرگره یکی کالباس هر کدومشو دوست داری بخور – وای ممنون میگم باحالی نگو نهدادگر- من کی گفتم نه- اه نگفتی تا حالابا خنده شروع کرد به خوردن ساندویچش- تو چی برای خودت گرفتی دادگر- مغزایییییییییییییییییییی حالت میشه بخوری؟دادگر- اره خیلی خوشمزه استسر ساندویچشو به طرفم گرفت …………می خوای امتحان کنی – نه نه ممنون خودت بخور مغز بشه به مختبا سر خوشی سرشو تکونی داد…. از دست تو دباغدادگر- راستی برای خونه چیکار کردی؟داشتم ساندویچو گاز می دادم همزمان با انگشت اشاره عینکو کشیدم بالا- هیچی فعلا نمی دونم چیکار کنم باید تا اخر ماه خونه رو خالی کنمدادگر- می خوای بیام باهاش صحبت کنم شاید قبول کنه تا اخر سال بشینید -نه بابا اون می خواد خونه رو بکوبه……………… دنبال مستاجر نیست به ساعتش نگاه کرد دادگر- ساعت ۱۱ است حسابی دیر شد- برای شما دیر شدهدادگر- نه برای تو…. پدر مادرت بهت گیر نمی دن تا دیر وقت بیرونی- نه………………….ببین یه چیزی دادگر- چی؟-هنوز دوست داری وارد اطلاعات مرکزی بشی؟با خنده به طرفم برگشت و دست از خوردن کشیددادگر- یعنی بازم می تونی؟- اره می تونم….ولی گفتم برای کپی کردن اطلاعت مشکل دارمدادگر- می تونی کاریش بکنی ؟- منم چشمکی براش زدومو گفتم یه کاریش می کنم دیگه…… اخه یه اقا دادگر که بیشتر نداریم لبخندی زدو دوتایی شروع کردیم به خوردن منو تا سر کوچه رسوند دادگر- خیلی تاریکه می تونی بری نمی ترسی- اره می تونم برم دادگر- نمی خوای تا دم در خونتون برسونمت البته اگه دوست نداری خونتونو یاد بگیرم- نه نیازی نیست من که بهتون ادرس دادم برای چی بترسم که خونمونو یاد بگیری ولی اگه حس کنجکاویتون مثل دسترس به اطلاعات مرکزیه می تونید بیاید.دادگر- خوب مخ ادمو می خونی دختر باهام تا دم در خونه امد کلیدو در اوردم و دروباز کردم دادگر- مگه کسی خونه نیست که خودت درو باز می کنی- نه- بفرمیاد تو…. خونه قابل داری نیستزودتر از اون وارد خونه شدمبا تعجب خونه رو نگاه می کردیاد دستمالش افتادم-یه لحظه الان میاموارد اتاق شدم ساندویچ و کیفمو پرت کردم رو تشکا و دستمالو از زیر تشک برداشتم و رو هوا نگهش داشتم تا ببینم لکی داره یا نه خوشبختانه لکش از بین رفته بود ولی هنوز چروکیش مشخص بود.اشکالی نداره دختر…. بگو اتومون خراب بود کی به کیه؟هنوز تو حیاط وایستاده بود حیاط که چه عرض کنم حیاطی بود به اندازه ۳ قدم راه رفتندادگر- پدر و مادرت نیستن – نه دادگر- خواهر و برادر چی نداری؟- نه من تک فرزندمدادگر- راستی عمه ات اونم نیست- نهدادگر- پس برای همین بود که برای برگشتن عجله نداشتی چون کسی تو خونه منتظرت نبوددر حالی که دستمالو تا می کردم از دوتا پله سیمانی امدم پایین- هیچ وقت کسی منتظر من نیست دادگر- چی؟-پدرم خیلی وقت عمرشو داده به شما……….. مادرمم که تو همون بچگی هوس عشق تازه زد به سرش و رفت پی عشق ۶۰ سالش بعد از اونم پیش عمه ام زندگی کردم…….. 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓