eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 ✍باتنی لرزان بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت، یکی دوبار نزدیک بود زمین بخورد. قرص فشار و لیوان آب خنکی برداشت و برگشت سمت اتاق ... ارشیا دست سالمش را در موهای آشفته اش گره کرده بود،دلش ریش شد از دیدن وضع شوهر همیشه مغرورش. اشک های ناخوانده را پاک کرد و لیوان را جلوی رویش گرفت. دیوانه شده بود انگار! نفهمید چطور با دست گچ گرفته لیوان را پرت کرد و فریاد زد: _فقط برو تمام شب را با استرس سر کرد، مدام بین اتاق ارشیا و سالن در تردد بود تا نکند در خواب حالش بد بشود. بیشتر نگران فردا بود که چه عکس العملی نشان بدهد! ریحانه هیچ وقت انقدر دلیر نشده بود که بدون اطلاع همسرش دست به چنین کار بزرگی بزند مطمئن بود آشوب به پا می شود، بخاطر همین دست به دامن رادمنش شده بود ... سینی صبحانه را آماده کرده و روی میز گذاشت. در نهایت احتیاط در کمد را باز کرد و برای جمع کردن لباس ها و توی چمدان گذاشتنشان دست به کار شد. لحظه ای آرامش نداشت ...به معنای واقعی کلمه می ترسید! با اینکه حالا برای جمع و جور کردن خیلی زود بود، اما نمی خواست بیکار بماند. چقدر لباس بدون استفاده داشت. _خوبه!جمع کن، زودتر خودت رو از این مهلکه نجات بده هنوز بیدار نشده و این همه تمسخر؟ خدا بخیر می کرد فقط... کت و دامنی را که توی دستش بود دوباره سرجایش گذاشت و به سمت او برگشت.لبخند قشنگی زد و گفت: _صبح بخیر، بهتری؟ ارشیا به وضوح با دیدن لبخند او تعجب کرد.شاید فکر می کرد بخاطر داد و فریادهای دیشب دارد برای قهر می رود _صبحونه رو آماده کردم، الان میام فقط صبر کن قرصاتم بیارم. دوباره گره ابروهایش محکم شد و لحنش تلخ: _لازم نکرده، شما به کارت برس! _عجله ای ندارم وقت هست _نمی دونستم قهر کردنم تایم داره! خوشحال شد، مطمئن بود ارشیا از تصور رفتنش به نوعی ناراحت شده که بدخلقی می کند، شاید به حضور مدامش عادت کرده بود!هر چند او تابحال قهر نکرده بود. دوباره خندید و در چمدان را بست. _حالا کی قهر کرده؟ _احتمالا خواهرت هم پُرت کرده! چقدر حسادت مردانه اش را دوست داشت... کره را روی نان تست مالید و گفت : خواهرم از خودمم مهربون تره ارشیا با نیشخند جواب داد: _حتی یکدرصد! مربای بهارنارنج را با قاشق روی نان کشید و به آرامی گفت: _هیچ خبری از افخم نشده، نه؟ لقمه اش را با اوقات تلخی پس زد.. _از اول صبح شروع نکن لطفا _فقط سوال کردم صدای زنگ در که آمد سریع بلند شد و‌ شالش‌ را روی سرش کشید. _منتظر کسی بودی؟ شانه هایش را بالا انداخت و برای‌ باز کردن‌در رفت. از دیدن ترانه که همراه رادمنش وارد شد تعجب کرد. خوش آمد گفت و طوری که مرد جوان نشنود در گوش خواهرش زمزمه کرد: _تو اینجا چکار می کنی؟اونم این وقت صبح! _اومدم عیادت! نکنه باید وقت قبلی می گرفتم؟ واقعا زمان مناسبی برای عیادت نبود آن هم امروز! ⇦نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
بسم رب العشاق خداشکر پدر یسنا سکته رو رد کرد یسنا رو چندین بار بردم دیدنش اما یسنا همچنان در شوک بود سه ماه گذشته بود از بیمارستان که خارج شدم به سمت خونه مادر شوهرم رفتم راستی یادم رفت بگم پسرمن محمد ۳ماهشه به دنیا اومده بیاد محمد اسمش گذاشتیم محمد الان گذاشتمش پیش مادرشوهرم تا بیام به یسنا سر بزنم کلید انداختم رفتم تو مادر مادر یه یاداشت دیدم روش نوشته بود سلام فاطمه جان من و محمد رفتیم خونه آقای ستوده اینا اومدم من برم که صدای جیغ گوشی بلند شد -الو &&الو سلام زنداداش کجایید؟ دوساعته دارم زنگ میزنم -آقا مرتضی نبودیم بیرون بودیم مرتضی:دلم برای مادر تنگ شده بهش سلام برسونید -آقامرتضی عمو شدی نیستی که داداش مرتضی:ای جانم از طرف عمو ببوسیدش به داداش هم تبریک بگید یاعلی -چشم دیگه نرفتم خونه خانم ستوده اینا ساعت ۳ بود مادر و علی هردو قرمه سبزی دوست داشتن قصد درست کردنش کردم نام نویسنده: بانو...ش ادامه دارد🚶 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
شوهر زهرا با سیدهادی دوست شدن تو این رفت و آمدها فهمیده بودن دخترخاله سیدهادی اونو میخاد اما اون حس یک طرفه اس وسیدهادی یه نفر دیگه را میخاد کم کم حرفای زهرا شروع شد که آقاسید تورو دوست داره و از این حرفا منم سفت سخت میگفتم نه ک نه تا کم کم محبتش تو دلم نشست تو هویزه سر مزار شهید علم الهدی ازم اجازه خواست که رسما بیان خواستگاری هق هق گریه ام بالا گرفت ..... نام نویسنده: بانو.....ش 📖📚📖📚📖📚📖📚📖 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662