eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
8.2هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
#تمنای_وجودم #قسمت_سیوپنجم همون موقع نیما اومد بیرون -امیر چی شد -هیچی حل شد ..... رو به من گفت:این
بعد هم اومد سینی چایی رو از دستم گرفت و گذاشت رو میز .امیر رفت پشت میزش نشست و مشغول تایپ چیزی شد . (به این ادب یاد ندادن.نکنه فکر کرده من راستی راستی ابدارچیشم ) با هورتی که نیما از چاییش کشید نگاهم رفت طرفش . نیما :به به ...چه خوش طعم. با اشاره پرسیدم :چی شد . آروم سرش رو تکون داد یعنی حله. یه لبخند زدم و چاییم رو از رو میز برداشتم .نمیدونم چرا این دهن من بعضی وقتها بی موقع کار میکنه .رو به امیر گفتم چایتون رو بیارم انجا بدون اینکه سرش رو بالا کنه گفت:نمیخورم. به جهنم که نمیخوری ....تا من باشم طرفم رو بشناسم حرف بزنم. در و بستم و امدم بیرون که دیدم خانوم نیکویی و رستگار فنجان به دست میرن آشپز خونه .پشت میزم نشستمو مشغول خوردن چاییم شدم . خانوم ها هم بعد از تشکر دوباره رفتن به کارشون برسن. کمی بعد نیما اومد بیرون .گفتم:بالاخره چی شد؟ -قرار شد عذر خانوم سرحدی رو بخواد .البته تا وقتی که کسی رو پیدا نکنه ,اینکار رو نمیکنه -من امروز در مورد شیوا به ایشون میگم. -حالا شما مطمئنید ،شیوا خانوم ... میون حرفش امدم و گفتم :از اون مطمعنم ....فقط شیوا همه روزها رو نمیتونه کار کنه .اون بعضی روزها رو دانشگاه میره . -اونطوری ممکنه امیر قبول نکنه . حالا که تا اینجا اومده بودم باید تمومش میکردم. -راستش من میتونم روزهای که شیوا نمیتونه بیاد ، بجاش کار کنم ،البته اگر مهندس قبول کنه نیما گفت :اون با من ....... تلفن به صدا در اومد و حرف نیما نیمه موند.گوشی رو برداشتم .با امیر کار داشتن . یعنی این ۳ روز من شده بودم پادوی این آقا .از جام بلند شدم به طرف اتاق امیر رفتم .دستم به دستگیره بود که نیما گفت:خانوم صداقت .... برگشتم به طرفش گفت: ممنون لبخند زدم و گفتم:خوشحالم که احساسم بهم دروغ نگفت. دستگیره در رو پایین دادم و در رو باز کردم .اما متوجه نشدم که امیر سینی بدست پشت در هستش .باز شدن در همانا و واژگون شدن سینی فنجانها هم همان. شرمنده از اتفاقی که افتاده گفتم:ببخشید مهندس،نمیدونستم پشت در هستید . چهره اش انقدر عصبانی بود که نگو .سرم رو پایین انداختم و به دست گلی که آب داده بودم نگاه کردم و گفتم: اومده بودم بگم تلفن با شما کار داره . یدفعه صدای امیر رفت بالا:خانوم صداقت لازم نیست که برای هر تلفنی که به من میشه در این اتاق رو باز کنید و من رو صدا کنید. بعد رفت به طرف تلفن و کمی آرومتر اما هنوز عصبانی گفت:فقط کافیه این دگمه رو فشار بدید ،من از اتاقم گوشی رو بر میدارم.بعد خودش دگمه قرمز رو فشار داد و گوشی رو گذاشت. من اصلا انتظار همچین برخوردی رو نداشتم .از این که چنین برخورد کرده بود احساس حقارت میکردم . هنوز جلوی در ایستاده بودم و به خورده های شکسته فنجانها چشم دوخته بودم . امیر امد جلوی در ایستاد و گفت:اجازه میدید برم داخل یا میخواین تا شب همینجا به اینها زل بزنید نیما معترض گفت:امیر تو چته؟ -من چیزم نیست .اما مثل اینکه ............. دستش رو تو موهاش کشید و بدون اینکه حرفش رو کامل کنه ،سریع از جلوی من رد شد و در رو محکم بست. از بسته شدن در چشمهام بسته شد. (معلوم نیست چه مرگشه.حالا خوبه من خودم پول فنجونها رو دادم.بمیرم هم دیگه دفترش نمیرم .فکر کرده محتاج دیدنشم ) نیما :شما به دل نگیرید .از دست خانوم سرحدی عصبانیه این کار ها رو میکنه. گلوم رو صاف کردم و طوری که نشون بدم ناراحت نیستم گفتم:از اون عصبانیه چرا دق دلیش رو سر من خالی میکنه .... بعد هم رفتم سر جام نشستم .اون هم یه نفس داد بیرون و رفت به اتاق کارش . لحظه ای بعد امیر از اتاقش اومد بیرون .بدون این که سرم رو بلند کنم خودم رو مشغول نشون دادم.رفت به آشپزخانه و با یه جارو و خاک انداز اومد بیرون و مشغول جمع کردن خورده شکسته ها شد پررو انگار از آدم طلبکاره .اگه کارم گیر نبود که یک دقیقه هم اینجا نمیموندم. ادامه دارد...... @Dastanvpand •••✾~🍃🌸🍃~✾••• ‌‌‌‌‌‌
🚩 مانی حالا نمیخواد توام غذاهای سخت سخت رو یادبگیری همین آسونا رو بلد باشیکافیه بالاخره آدم که ازدواج کرد باقالی پلوام میخوره دیگه مانی خب البتهاونام جزو غذاهای ایرانیه دوتا سیگار روشن کن تا برات اونارو هم بگم دوتا سیگارروشن کردم و یکیش رو دادم بهش و دوتایی پشت میز آشپزخونه نشستیم که گفت ببینبعضی از غذاها از همدیگه مشتق شدن یعنی چی مانی مثلا همین باقالی پلو اینباقالی پلو از خانواده کوفته شیوید باقالی و آشه اما ریشه ش همون باقالیپلویه ببین برنج و میریزی باقالی و شیویدم میریزی میذاری سربار سر ظهر در قابلمهرو ورمیداری اگه دیدی درست درست شده که میشه باقالی پلو اگه دیدی سفت و قلمبه قلمبهمثل توپ تنیس شده که توام یه دستی توش میبری میشه کوفته شیوید باقالی اگرم دیدی شلو ول شده که یه لیوان آب توش میریزی میشه آش البته اینا مال اول زندگی که مثلاعروس خانم هنوز قاعده دستش نیومده بعدا دیگه اندازه ها میاد دستش موضوع مهم توآشپزی اینه که هیچوقت خودتو نبازی و دستت رو رونکنی یعنی چه جوری مانی مثلااگه شل و ول شد و جای باقالی پلو آش از کار در اومد سر ظهر که آقای خونه به هوایباقالی پلو اومد سرمیز چی بهش میگی میگی مثلا بهرام جون انقدر امروز هوس آش کردهبودم که نتونستم جلوی خودمو بگیرم و آش درست کردم اون موقع ذایقه آقای خونهآماده میشه برای آش دیگه م ایراد نمیگیره چرا چون در زمان مجردی انقدر ساندویچ وپیتزا سق زده که آش براش یه رویاس یا مثلا اگه سفت و محکم و توپ مانند شد بازمخودتو نمیبازی و همچنین دست پیش رو میگیری که تازه آقای خونه خودشو مسول و گناهکاراحساس میکنه چه جوری مانی هیچی تا رسید خونه و نشست سر میز تند و با حالتتوپ وتشر بهش میگی بهرام ما از دست تو نباید تو این خونه یه کوفته بخوریم اونمخودشو جمع و جور میکنه و میگه من کی گفتم کوفته نمیخورم خانم خونه زود میگه اولنامزدی مون دیگه مگه نگفتی کوفته دوست نداری آقای خونه م که حواسش هس تو دوراننامزدی چه چاخانایی به خانمش گفته صداش دیگه در نمی آد و زود میگه آره آره البته همطبع من عوض شده و هم دست پخت تو اونقدر خوبه که کوفته هات مثل استیک در میاد بابا دیگه اینطوریم نیست مانی چرا به جون تو بذار زن بگیری اون وقت خودتمیفهمی همه اش مسله تلقینه با تلقین میشه همه چی رو در ذهن طرف مقابل جا انداخت حالا آشپزی رو بگو مانی دیگه چی رو میخوای بدونی خورشت و این چیزادیگه مانی اونا که از همه راحتره ببین تو تموم خورشتا گوشت هس حالا اگه مثلاسبزی خوردن جعفری اضافه اومده میریزی توش و میشه قورمه سبزی اگه یه چیز دیگه اضافهاومده میریزی توشو میشه خورشت کرفس چهارتا آلو تو خونه داری میریزی توش میشه آلواسفناج همه ش مشتق شده از همدیگه س خوش بحالت من اصلا این چیزا زو نمیتونم یادبگیرم مانی یاد میگیری تو این همه درس و فرمول و هزارتا چیز سخت رو یاد گرفتی ودانشگاه رو تموم کردی اینا دیگه چیزی نیس فقط همون که بهت گفتم نمک و فلفل یادتنره نه اینو دیگه دادم تو ذهن م مانی یه چیز دیگه م هس چی مانی ابتکاریعنی هر غذایی درست کردی میتونی چیزای اضافه م بریزی توش ۴ تا دونه گوجه سبز و یهنصفه هویج جونم برات بگه یه تکه کالباس دوتا دونه سوسیس یه نصفه هلو اینا رو بهشمیگن ابتکار هرکدوم رو که ریختی تو غذا یه اسم جدید براش میذاری رولت سوسیس کیویسکیکالباس پاته میوه سوفله هویج تو اینارو دیگه از کجا بلدی مانی کاری ندارهبابا فقط اسماش دهن پرکنه خودش همون غذاهای خودمونه حالا کم کم همه شونو بهت یادمیدم فعلا بلندشو ببین تو یخچال چی اضافه هس بده بریزم تو دلمه بلندشدم و رفتمسر یخچال و دیدم تو یه بشقاب چند تا بادمجون و گوجه فرنگی و فلفله درشون آوردم ونشون مانی دادم و گفتم : اینا چیه اومد جلو یه نگاه یهشون کرد و گفت هان ایناچیزی نیس بریزشون دور انگار یه چیزی هس آ مثل اینکه سر این بادمجونا و فلفل آ وگوجه فرنگی هاس مانی ببین یه چیزایی مثل باد مجون و گوجه و فلفل رو باید حتماسرشون رو که چوب داره بگیری و بندازی دور اینا تو غذا پخته نمیشه و غذا رو هم خرابکنه بریزشون دور مانی اشتباه نمیکنی مانی نه به جون تو بریزشون دور ولیاینا رو خیلی قشنگ بریدن آ آدم وقتی میخواد چوب بادمجون رو بگیره که انقدر دقتنمیکنه بعدشم که نمیذاره تو یخچال یه نگاه دیگه کرد و گفت هرچند که مطمینماما یه سوال که ضرری نداره بذار برای خاطر جمعی که شده از عمه بپرسم ولی میدونم کهباید بریزیشون دور اینو گفت و رفت سراغ عمه و ۲ دقیقه بعد برگشت و گفت ببینهامون جون تموم اونایی رو که بهت گفتم همه همونه اما تنها اشتباه ما که اصلا مهمنیس این بوده که جای اینکه اینارو خرد کنیم و بریزیم تو مایه دلمه باید مایه دلمهرو میرختیم تو اینا ادامه دارد... 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓