eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 ✍عمو منتظر تاییدش بود هنوز، دوبار دهن باز کرد بی هیچ صوتی اما دفعه ی سوم فقط گفت: _نه! خطوط روی پیشانی عمو انگار کم کم تبدیل به کور گره می شد! _حرف حسابی داری بگو تا بشنویم بابا طاها فکش منقبض شده بود. دستی به موهاش کشید و با سری که پایین بود گفت: _آقاجون ما یکم فرصت می خوایم... با اجازه ی شما البته... بهتره قرار آخر هفته رو فعلا کنسل کنید. _یعنی چی؟ _یعنی همین. مامان و زنعمو عجله دارن ولی ما نداریم _تو که تا همین دیشب آتیشت تند بود و چوب خط می کشیدی رو در و دیوار واسه پنجشنبه! پدر خواهرت رو درآوردی واسه لباسی که می خوای بپوشی. حالا چی شده که حرفت دوتا شده؟ یعنی دلم شکست... اگرچه صدا نداشت! شکستم وقتی رنگ چهرش عوض شد و با خجالت رو برگردوند. آخ... کاش عمو انقدر راحت دست دلشو پیش من رو نمی کرد! کاش اصلا اون روز سرزده سر نمی رسید تا این همه شوم تموم نمی شد همه چی. صداش می لرزید: _دیشب تا حالا، خیلی باهم توفیر داره آقاجون. ما فعلا آمادگی ازدواج نداریم. _این حرف توست یا ریحانه؟ _فکر کنید هر دو _آره ریحان جان؟ پس واسه همین داشتی زار زار گریه می کردی؟ اصلا نمی فهمیدم چرا عمو گیر داده تا مقصر رو شناسایی و داستان رو موشکافی کنه. داشتم می مردم که طاها ضربه ی آخر رو زد: _آره بابا چون من بهش گفتم که فعلا نمی تونم بهش قول ازدواج بدم چون خودمم مرددم. هنوز شک دارم! اصلا... اصلا ازدواج فامیلی خوب نیست. شاید یکی دو سال دیگه بتونیم بهش فکر کنیم شایدم هیچ وقت! راستش من فعلا... فعلا پشیمون شدم. تند و تند گفت و یهو ساکت شد. نفهمیدم کی دست عمو بالا رفت اما وقتی محکم خوابوند توی گوش طاها، مردم و زنده شدم و جیغ کوتاهی کشیدم... کباب شدم برای بی گناه بودنش و مجازاتی که بابت ازخودگذشتگیش داشت می دید... نتونستم تحمل کنم. به خودم لعنت فرستادم و با همون حال خرابم از مغازه زدم بیرون. ترانه از جعبه چوبی روی پاتختی دستمالی بیرون کشید و اشک هایش را پاک کرد. _الهی بمیرم... چه داستان عاشقانه ای! پس چرا من خنگ هیچی از اینایی که میگی رو یادم نمیاد اصلا؟! _عزیزم... از کجا باید می فهمیدی؟ این راز بین من و عمو و طاها و خانوم جون موند! یعنی هیچ حرفی از اون مغازه درنیومد. یکی دو روز بعد از ماجرا بود که زنعمو وقتی من خونه نبودم اومده بود و بنده خدا با هزار آسمون ریسمون بهم بافتن گفته بود که طاها فعلا برای ادامه تحصیل می خواد بره اصفهان پیش دوستش! اگه اشکالی نداره فعلا صبر کنیم. خلاصه به هر بهونه ای که می شد جوری که خانوم جون ناراحت نشه سر و ته قضیه رو هم آورده بود. _وا! یعنی زنعمو متوجه نشده بود چی به چیه؟ _نه. نمی دونم! اما هیچ وقت به روی من نیاورد و بنده خدا همیشه تو مواجه شدن باهام یه شرمی داشت. از چشم طاها می دیدن بهم خوردن ازدواجمون رو. _اینجوری که توام خراب شدی! _اینکه فکر کنن طاها به این نتیجه رسیده که برای ساختن زندگی مشترک زوده بدتر بود یا اینکه می فهمیدن من مشکل دارم؟! _ببینم یعنی طاها به همین راحتی از همه چی دست کشید؟ _معلومه که نه... _خب؟! _ول کن ترانه. سرم داره می ترکه از درد. بلند شو یه مسکن به من بده این بساط اشک و آه رو هم جمع کن _ریحانه! تو رو خدا بشین بقیشو تعریف کن _بقیه ی چی رو؟ _که طاها چیکار کرد؟ _می بینی که... کاری از دستش برنیومد! _چه دنیای غریبیه _بیشتر از اونی که فکرشو کنی _داری می خوابی؟! من که عمرا امشب خواب به چشمم بیاد... احتمالا باید تمام گذشته و خاطره ها رو واکاوی کنم تا ببینم چیزی یادم میاد یا نه _خوشبحالت که انقدر بیکاری... _الان به احترامت فقط سکوت می کنم و میرم قرص بیارم _نمی خواد. _مطمئنی؟ _آره ممنون. _باشه پس زحمتو کم می کنیم، شب بخیر. _شبت بخیر عزیزم اتاق که تاریک شد و خلوت، چادر نماز را روی سرش کشید و یک دل سیر گریه کرد... خلا نبود ارشیا را بیشتر از همیشه حس می کرد! ⇦نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
💕🔷💕🔷💕🔷💕🔷 بسم الله الرحمن الرحیم بعداز دعای کمیل که مداح آقای سلحشور بودن شام خوردیم ساعت ۹ تو حیاط یه زیرانداز انداختیم حلقه زدیم با قرائت دعای فرج شروع کردیم بسم الله الرحمن الرحیم موضوع حضور و علل و نشانه های حضور حضرت مهدی(عج) در جامعه در طول مدت غیبت کبری خواهرا غیبت یا غایب در برابر حضور یا حاضر است خواهرای نازم ببینید ما الان تو این مکان حاضریم تو خونه هامون غایب هستیم این دلیل این نیست ما در همه جا غایب باشیم حضرت مهدی(عج) در جامعه حضور دارن ظهور ندارن دلایل حضور حضرت مهدی(عج): ۱.روایات حضرت رسول اکرم(ص) : " اگر زمین لحظه ای از امام خالی باشد زمین اهلش را میبلعد و حدیث دیگری از امیرالمومنین(ع): ""فرزندم مهدی همه ساله در مراسم حج حضور دارد و به سبب حضورش حج همه حاجیان قبول میشود "" ۲.نامه ای امام زمان به شیخ مفید که در آن میفرماید خواهرا مضمون نامه این چنین است که ما مراقب اعمال شیعیانم هستیم ۳.یاران حضرت خواهرا امام زمان چندین دسته یار دارد ۱.ابدال :یاران حضرت مهدی(عج) در عصر غیبت هستن که تعدادشون در حدود ۳۰یا ۴۰نفر هستن روایت هست هرگاه یکی از این بزرگواران فوت کنن یه آجر از دیوار اسلام کم میشود بچه ها این یاران حضرت را کسی نمیشناسن به قول معروف هرکس اسرار حق آموختن مهر کردن دهانش دوختن بچه ها میتونید اطلاعات بیشتر در الفبای مهدویت در بخش الف حروف ابدال است گروه دوم اصحاب ۳۱۳یار اصلی امام زمان گروه سوم گروهی هستن که با ظهور به حضرت ایمان میاورن بچه ها خسته اید بیشتر از این وقتتونو نمیگیرم بر قامت دلربای مهدی صلوات اللهم صل علی محمد و ال محمد ... نام نویسنده :بانو....ش آیدی نویسنده 🚫کپی بشرط هماهنگی با نویسنده حلال است 📖📚📖📚📖📚📖📚📖 💕🔷💕🔷💕🔷💕🔷💕 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
بسم رب العشاق روای یسنا فردا اون روز نشان شدم با آقامرتضی رفتیم آزمایشگاه و خرید حلقه یه رینگـ ساده من و یه انگشتر زمرد سیاه هم برای آقامرتضی خریدیم به سرعت پنج روز گذشت به درخواست منو مرتضی عقد سر مزار شهید علمدار بود خونه رو تو اون ۵روز چیدیم همه چیز نو خریدیم بعد از عقد یه رستوران رفتیم با حاضرین، شبم رفتیم سر خونه زندگی خودمـون صبح که از خواب پاشدم سفره چیدم مرتضی همـ تا اومد نشست _خانم دیروز قبل از عقد برنامه کربلا چیدم ان شالله ماه بعد میریم کربلا -وای مرسی خیلی دوست دارم مرتضی : خب خداشکر فهمیدیم خانممون ما رو دوست داره -🙈🙈🙈🙈اذیت نکن مرتضی :اذیت😳😳😳 من 😳😳😳😳 اینارو جمع کنیم بریم خونه مامان اینا ؟ -آره بریم خونه مادر جون اینا مرتضی :ببخشید کدوم مادرجون 🙈🙈🙈 -مرتضــــــــی اذیت نکن مرتضی:ای بابا خانم سوال دارم -منزل مادر شما ظرفهارو باهم شستیم من یه روسری سفید با حاشیه بنفش سر کردم مانتوم یه مانتوی سنتی سفید با حاشیه روی آستین پایین مانتو بود مرتضی هم یه بلوز کرم یعقه دیپلمات پوشید با شلوار پاچه ای سیاه مرتضی میخواست ماشین بیاره من مانع شدم پیاده روی بیشتر دوست داشتم حدود یک ربع دیگه رسیدیم خونه مادر اینا مادر و فاطمه حتی علی آقا روبه من اصلا نمیاوردن که این ازدواج دومه تا عصر پیش مامان اینا بودیم خیلی خوش گذشت خیلی خانواده خوبی هستن روزها از پس هم میگذشت الان حدود ده روز از زندگی مشترک میگذشت نام نویسنده: بانو.....ش ادامهـــ دارد 📝 📚📖📚📖📚📖📚📖📚📖📚 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
❤️ &راوی حلما سوار هواپیما شدم به پریوش گفتم نیاد سر راه میخواستم یه سیمکارت بخرم خط اصلیمو خاموش کنم وارد مغازه شدم گفتم سلام، آقا یه سیمکارت همراه اول میخواستم آدرس خونه پریوش اینا را دادم بعداز یکی دوساعت رسیدم خونه پریوش اینا دینگ دینگ دختر پریوش،پرستو جون درو باز کرد پرستو:سلام آله -سلام عشق آله ببین برات چی خریدم یه عروسک خوشگل بهش دادم پرستو:وای مامان مامان بیا ببین آله چه عروسچ اوشگلی بلام خریده پریوش به همراه پسرش از خونه اومد بیرون منو تو آغوش کشید و گفت :دخترخوب چرا زحمت کشیدی پارسا پشت پریوش پنهان شده بود مثلا این دوتا دوقلو بودن اما پرستو شیطون بود و پارسا ساکت و کم حرف -پارسا عزیزم بیا ببینمت خاله جون آفرین پسر قشنگ به ضرب زور قربون صدقه های من و فشار مادرش اومد هدیه گرفت پریوش:حلما سادات زحمت کشیدی تا تو لباستو عوض کنی عزیزدلم منم ناهار میارم برات قلیه ماهی پختم -دستت دردنکنه عزیزم چون امیرآقا نبودن روسری سر نکردم پرستو:وای آله موهات چقدری اوشله خندیدم ،مرسی عشق خاله اشک تو چشمام جمع شد پریوش:چی شد سادات جان -هیچی یاد یه خاطر افتادم ..... نام نویسنده: بانو.....ش 📖📚📖📚📖📚📖📚📖 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662