🍃
🍃
.
🌹🎗🌹🎗🌹🎗🌹🎗🌹
#شاید_معجزه ❤
#قسمت_هشتم 8⃣
نویسنده؛ #سیین_باا 😎
صدای گریه م بلند شد..
راوی میگفت؛ پاشین بچها وقتِ رفتنه..
چیشد؟! نمیتونی پاشی؟!
سخته نه؟! زمین گیر شدی نه؟؟
#شهدا چیکار کردن با دلت؟؟
نمیتونی دل بکنی؟!
یادم اومد به شهرم..
به زندگیم..
به بدیام..
به مسخره کردنام..
به نماز نخوندنام..
به #آدم_خوبی_نبودنم 😭
راوی گفت؛ سمت چپتون کربلاست..
فاصله ت با #بین_الحرمین فقط چند متره..
نمیخوای سلام بدی؟!
پاشو که وقتِ رفتنه!!
سلام بده و از مسیری که اومدی برگرد..
چیشده #دلت نمیاد باهات..
#خریدنت؟!!
#خوشبحالت💔
دوباره صدای مداحی بلند شد؛ (نمیشه باورم/ که وقته رفتنه/ تمومه این سفر/ بارش رو شونه ی منه)
دوست داشتم داد بزنم بگم : #میشه_تموم_نشه؟! #میشه_بمونیم؟!
.
کم اووردم..
سجده کردم..
اشکام میریخت روی خاک..
چنگ میزدم به زمین..
من کی #خوب میشم؟!
من کی میشم یارِ امام مهدیم؟!
گفتم و اشک ریختم..
گفتم و هی مرور کردم بد بودنمو..
گفتم و ذره ذره آب شدم..
بغضم سنگین تر میشد..
بلند شدم..
رو به #کربلا ..
دست گذاشتم روی سینه م..
روم نمیشد به زبون بیارم چیزی که راوی گفته بودو..
+میشه کمکم کنی؟!
#میگن_دلِ_شکسته_رو_میخری!!
#رو_سیاهم😔
#همراهمون_باشید😉
#ادامه_دارد😎
🌹🎗🌹🎗🌹🎗🌹🎗🌹
----------------------------------
✅
🍃
🍃#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662