eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
☁️🌞☁️ 🔞😱 این فیلم مربوط به یک ساله (۱۸) عمانی است که جسدش بعد از سه (۳) ساعت از قبر به خاطر نبش قبر گردید. . این جوان زیبا که موهای سیاهی چون تاریکی شب داشت بعد از جنگ با رفقایش کشته شده و بعد از سه ساعت دفن از قبرش کشیده شد به این فکر که او به حالت اولی خود باقی خواهد بود ولی عذاب خداوند (ج) سخت است زیرا بعد از کشیدن جسد دیدند که جسدش کاملآ از شدت تغیر نموده، موهایش سفید شده و رنگش سبز شده و کاملآ تغیر نموده بود، وقتی از خانواده اش در باره عملش پرسیدند گفتند و به شنیدن موسیقی زیاد علاقه داشت. قرآن عظیم الشان میفرماید که عذاب خداوند (ج) سیار سخت است یَجْعَلُ الْوِلْدَانَ شِیبًا ﴿١٧﴾ (ترس و هراس آن) کودکان را پیر می‌سازد . سوه الزمر نخستین چیزیکه در روز قیامت از آن سوال میشویم است. نماز ستون دین است. در حدیث آمده است که: "تارِکُ الصَّلوةِ لا یَکُونُ مِن اُمَّتی"؛ " کسی که نماز نخواند از." "مَحرُوماً مِنَ الجَنَّة"؛ " بر او است." " مالُهُ حَرام، اَولادُهُ حَرام، طَعامُهُ حَرام، لِباسُهُ حَرام، شَرابُهُ حَرام، دابَّتُهُ حَرام، مُجالِسَتُهُ حَرام، وَالنَّظَرُ اِلی وَجهِهِ حَرام، سَلامُهُ حَرام، نَومٌ عَلی جَنبَیهِ حَرام، مُصاحِبَتُهُ حَرام" پیامبر (ص در مورد دو شخصی خبر داد که در قبر عذاب میشوند یکی آنها و دیگرش لباسش را از محافظت نمیکرد زیرا سخن چین سبب دشمنی بین مردم میگردد اگر چه راستگو باشد و کسیکه نماز نمیخواند متوجه پاکی لباسش از بول نمیشود. بناء عذاب سخت برای داده شده است. کسیکه نماز نمیخواند با خداوند (ج) صحبت نمیکند زیرا نماز خواندن سخن گفتن با خداوند (ج) است و کسیکه در تمام عمر با خداوند (ج) سخن نگوید، در حقیقت با خداوند (ج) میکند و در وقت مردن خداوند (ج) بر او میکند و عذاب قبر به سبب غضب خداوند (ج) بر انسان میباشد. خواهران و برادران مسلمان! او یک ۱۸ ساله بود ولی بعد از سه ساعت دفن موهایش سفید شده و حتی نظر کردن به رخسارش وحشتناک است.خداوند متعال (ج) او را عفو نماید.🙏 شما میدانید الفاظ ناجایز بالاخره به انتقال میشود (اذا تکررالکلام علی اللسان استقرفی القلب) هر گاه سخن در زبان زیاد شود در . قبل از اینکه در لابراتوار قبر شویم بیائید قبل از اینکه عین الیقین به مشاهده چشمان دوزخ و عذاب را ببینیم به (علم الیقین) با علم و فهم عذاب خداوند (ج) را بدانیم و از عذابش به خوده خداوند (ج) پناه ببریم. خدایا (ج) ما از به خودت پناه میبریم. جزای بی نمازان: بی نماز مکن که بد کار است *** که خالق از بی نماز بی زار است به اساس ارشادات قرآنی دوزخیان بعد از كافران ومشرکان بی نمازان اند ، قرآن کریم میفرماید: فِی جَنَّاتٍ یَتَسَاءَلُونَ ﴿٤٠﴾ عَنِ الْمُجْرِمِینَ ﴿٤١﴾ مَا سَلَكَكُمْ فِی سَقَرَ ﴿٤٢﴾ قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّینَ ﴿٤٣﴾در باغهای بهشت (از دوزخیان) می‌پرسند. (۴۰) از بزهکاران و گناهکاران (می‌پرسند). (۴۱) چه چیزهائی شما را به دوزخ کشانده است و بدان انداخته است؟ (۴۲) می‌گویند: (در جهان) از زمره‌ی نمازگزاران نبوده‌ایم. (۴۳)😞 درین آیت شریف بیان شده است که از مجرمان پرسیده میشود که چی چیز شما را در دوزخ انداخت، درجواب انان میگویند که ما از جملهء خوانان نبودیم . :?👇 سه جزا در روز قیامت برای انسانبی نماز وكسانیكه درنماز كاهلی وسستی میكنند ونماز را قصدا ترك مینمایند ازطرف خداوند (جل جلاله) چهارده جزا مقرر شده است ۱.پنج جزا در : از زنده گی وی برداشته میشود. نور از اش برداشته میشود. از هیچ عملی برایش اجر داده نمیشود. هر قدر دعا نماید دعایش نمیگردد. دعای بنده گان نیك نیز در حق او نمیشود. ۲.سه جزا هنگام : بی نماز با ذلت وخواری روح میگردد. بی نماز میمیرد. به وقت مرگ چنان تشنه میشود كه اگر تمام دریا های دنیا را بنوشد اش از بین نمیرود. ۳.سه جزا بعد از مرگ درمیان : قبر بی نماز چنان میشود كه استخوان های پهلو هایش بهم . درقبر بی نماز شعله ورمیشود. بروی مسلط میگردد تا او را در هروقت نماز عذا ب کند، ۴.سه جزا در روز : حساب اعمال او به كرفته خواهد شد. حق تعالى بر او به خواهد بود. بی نماز شده در جهنم داخل خواهد شد. کلام آخر:👇 دوستان پس بیایم بگیریم قبل اینکه جهنم رو به چشم خودمون ببینیم اگه سستی و کاهلی در نمازهایمون کردیم حتما قضای نمازهامون رو به جا بیاریم و توبه کنیم. 🙏 همانا تر از چیزی هست که ما فکرش رو بکنیم. http://eitaa.com/join
🍀🌧🍀🌧🍀🌧🍀🌧🍀 حورا و امیر مهدی همان هفته در جوار حرم امام رضا عقد کردند. همه بودند جز مهرزاد... نیامدنش عمدی نبود. جلسه مشاوره با آقای یگانه داشت و نمی توانست آن را کنسل کند. بعد عقد زنگ زد و به هر دو تبریک گفت و برایشان آرزوی خوشبختی کرد. حورا و امیر مهدی را دست به دست دادند و آن ها را راهی صحن انقلاب برای زیارت، کردند. امیر مهدی در پوست خود نمی گنجید. حورا هم تپش قلبش بالا رفته بود و از استرس دستانش می لرزید. امیر مهدی با دیدن حال حورا خنده اش گرفت. _چرا انقدر می لرزی حورا؟؟ _هی..هیچی.. خب حق بده دیگه. امیر مهدی خندید و گفت: باشه خانمی حق با شما. حالا دستمو بگیر که حرم شلوغه دوست ندارم به کسی بخوری. حورا دلش غنج رفت از غیرتی شدنای همسرش. دستش را گرفت و آرام فشرد. چه حس نابی بود داشتن مرد محکم و با غیرتی مثل امیر مهدی. حورا چقدر خوشحال بود و ته دلش انگار قند می سابیدند. عشق همین بود. اصلا عشق خوب است.. اگر یار خدایی باشد. حورا در دلش گفت: یار خدایی من... عاشقتم. " ى نورانيت،با خنده دلبر ميشود گونه هايت،در ميان ريش محشر ميشود هيچ دانى؟که وقتى تو صدايم ميزنے حال من از هر چه ادم هست،بهتر ميشود؟" مهرزاد همچنان درگیر صحبت های آقای یگانه بود. وقت های بیکاری در اتاق حورا با مطالعه کتاب خودش را سرگرم می کرد. بی خبر از فضای مجازی.. فکر مدافعان حرم بدجوری درگیرش کرده بود. برنامه های تلوزیون هم بی تاثیر نبود. چند روزی بود بیننده دائمی برنامه ملازمان حرم شده بود. بابغض خانواده شهدای مدافعان حرم بغض می کرد و چشمانش نمناک می شد. پیگیر خبرهایی از سوریه بود. عکس پروفایلش را عکس سردار سلیمانی گذاشته بود. یک روز که مشغول مطالعه کتاب محبوبش(سلام بر ابراهیم) بود، مارال با سر و صدا آمد. _وای دادش شنیدی چی شده؟ اصلا باورم نمیشه. _چی شده مارال؟ چرا اینهمه عصبانی هستی؟! _داداش نگو نشنیدی از صبح تو تمام شبکه اجتماعی پرشده از خبر شهادت حججی تو سوریه. _ این که تازگی نداره. ولی اینا خیلی مَردن از همه چیشون میزنن میرن برای دفاع از عمه سادات. _داداش این فرق داره بیا ببین. _چی؟ بیا ببینم. مارال خبر چگونگی شهادت شهید حججی را به برادرش داد. چشمان مهرزاد قرمز شد. روی پا بند نبود. همش با خودش حرف می زد. _وای اینا روی یزید رو هم سفید کردن. نامردا خیلی پستن. _داداش کجا بیرون نرو حالت خوب نیست. مهرزاد عصبانی کفشاش پوشید و به طرف مسجد رفت. بعد از خبر شهادت شهید حججی دیگر تو نمیتوانست در خانه بماند. آهنگ زنگ گوشیش مداحی سید رضا نریمانی شده بود. هر بار گوش می داد بیشتر مشتاق رفتن می شد. زهرا_بانو 🍀🌧🍀🌧🍀🌧🍀🌧🍀 ╔═...💕💕.. 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
‍❤️ 💌 ✍بلاخره بی گناهی هم ثابت شد و بعد از چندین ماه سختی و ، الله تعالی دعاهایم را استجابت کرد البته من در کردن بسیار میکردم و میگفتم یا الله حتما این رو میخوام که بازم مصطفی رو بهم بر گردونی.... 😊این دومین بار بود که مصطفی به من برمیگشت و الله بود وقتی خوردم که والله نمیگم و تو آزاد میشی خیلی خوشحال شد خیلی زیاد حتی کشید و از خوشحالی گفت میرم خودم رو آماده میکنم تا برگردم پیشت والله خیلی دوست دارم خیلی دوست دارم خیلی دوست دارم... ☺️از خوشحالی گریه کردم و قطع کردم سرم رو گذاشتم بین دو دستم و کردم و شکر کردم که یا الله این لطف تو بود که بی گناهیش ثابت شد... 🕛ساعت 12 شد اما پدرم هنوز بر نگشت قرار بود زود برگردن و مصطفی رو بیارن دلم شده بود اما بلاخره ساعت 2 ظهر بود که صدای زنگ اومد انقد گرفتم که نتونستم برم در رو باز کنم مادرم در رو باز کرد... 😍همه مصطفی رو بغل کردن و خوش آمد گفتن به جز من مادرم یه تنه بهم زد گفت برو جلو دیگه اما من از کردن به چهره نورانی مصطفی خودم سیر نمیشدم آروم گفت منم آروم جوابش دادم... و فقط نگاهش میکردم فقط تونستم بگم خوش آمدی البته اون هم به لطف مادرم که بهم تنه میزد... 😢گفت خیلی خیلی تغییر کردی خیلی و غم زده ای داری ولی فقط خندیدم و نگاهش کردم با خودم میگفتم چشمهای تو چی دارن که من از نگاه کردن بهش سیر نمیشم... پدرم دستش رو گرفت و گفت بشین مصطفی جان بیا کنار خودم همون غذایی که دوست داری برات درست کردیم... انقدر از مصطفی گفتم که یادم رفت که برادرش هم پشت سرش بود ولی از خوشحالی یادم رفت که اون هم هست وقتی نشستن دیدمش معذرت خواهی کردم و گفتم ببخشید ندیدمتون چون با بودیم نتونستم برم پیش مصطفی بشینم همینکه میدونستم توی خونه نشسته آروم تر بود اما میخواستم ببینمش وقتی غذا خوردیم و یه استراحتی کرد گفت بلند شو بریم خونه پیش مادرم خودم رو آماده کردم و بسم الله گفتیم و رفتیم برادر شوهرم مارو رسوند... تنها کسی که توی اون خانواده با همسرم موافق بود سر توحید ، وقتی رسیدیم دیدم جاریم خونه رو تمیز کرده بود و گرد گیری کرده بود و ملافه های روی وسایل رو برداشته بود الله ازش راضی باشه خیلی زحمت کشیده بودن با برادر شوهرم... هیچ وقت یادم نمیره حتی در اون مدت برای محدثه هم عروسک خریده بودن و مصطفی همدیگر و بغل کردن اما مصطفی دلش نمیومد مادرش رو ول کنه گفت مادر خیلی دلم برات تنگ شده بود مادر عطر تنت رو فراموش نکردم... هنوز مادر شوهرم خوشحالی ریخت و من رو هم بغل کرد و بوسید...انگار باز هم یه زندگی تازه به من داده شده بود 🏡رفتیم بالا خونه ی خودمون کلا یادم رفت از جاریم کنم در زدن خواهرم تازه کرده بود نامزدش یک پسر خیلی گلی بود ، وقتی در رو باز کردن امجد و دوستش احمد (که هر دو بعدها شهید شدن به اذن الله) دو دوست جدا نشدنی بودن اومدن تو و نشستن با مصطفی حرف زدن هی میخندیدن و من فقط توی آشپزخانه به صداشوون گوش میکردم... 😊صدای خنده های چشم عسلی توی خونه پیچید بازهم صدای رو شنیدم.... ✍ ... 📚❦┅ @dastanvpand ✵━━┅═🌸‿🌸═┅━━✵ .