☁️🌞☁️
#بخونید_ببینید🔞😱
این فیلم مربوط به یک #جوان_هجده ساله (۱۸) عمانی است که جسدش بعد از سه (۳) ساعت از قبر به خاطر #کالبد_شکافی نبش قبر گردید. .
این جوان زیبا که موهای سیاهی چون تاریکی شب داشت بعد از جنگ با رفقایش کشته شده و بعد از سه ساعت دفن از قبرش کشیده شد به این فکر که او به حالت اولی خود باقی خواهد بود ولی عذاب خداوند (ج) سخت است زیرا بعد از کشیدن جسد دیدند که جسدش کاملآ از شدت #عذاب_قبر تغیر نموده، موهایش سفید شده و رنگش سبز شده و کاملآ تغیر نموده بود، وقتی از خانواده اش در باره عملش پرسیدند گفتند #نماز_نمیخواند و به شنیدن موسیقی زیاد علاقه داشت.
قرآن عظیم الشان میفرماید که عذاب خداوند (ج) سیار سخت است
یَجْعَلُ الْوِلْدَانَ شِیبًا ﴿١٧﴾ (ترس و هراس آن) کودکان را پیر میسازد . سوه الزمر
نخستین چیزیکه در روز قیامت از آن سوال میشویم #نماز است. نماز ستون دین است.
در حدیث آمده است که:
"تارِکُ الصَّلوةِ لا یَکُونُ مِن اُمَّتی"؛ " کسی که نماز نخواند از#امت_من_نیست."
"مَحرُوماً مِنَ الجَنَّة"؛ " #بهشت بر او #حرام است."
" مالُهُ حَرام، اَولادُهُ حَرام، طَعامُهُ حَرام، لِباسُهُ حَرام، شَرابُهُ حَرام، دابَّتُهُ حَرام، مُجالِسَتُهُ حَرام، وَالنَّظَرُ اِلی وَجهِهِ حَرام، سَلامُهُ حَرام، نَومٌ عَلی جَنبَیهِ حَرام، مُصاحِبَتُهُ حَرام"
پیامبر (ص در مورد دو شخصی خبر داد که در قبر عذاب میشوند یکی آنها #سخن_چین و دیگرش لباسش را از #بولش محافظت نمیکرد زیرا سخن چین سبب دشمنی بین مردم میگردد اگر چه راستگو باشد و کسیکه نماز نمیخواند متوجه پاکی لباسش از بول نمیشود.
بناء عذاب سخت برای #بی_نمازان داده شده است.
کسیکه نماز نمیخواند با خداوند (ج) صحبت نمیکند زیرا نماز خواندن سخن گفتن با خداوند (ج) است و کسیکه در تمام عمر با خداوند (ج) سخن نگوید، در حقیقت با خداوند (ج) #دشمنی میکند و در وقت مردن خداوند (ج) بر او #قهر میکند و عذاب قبر به سبب غضب خداوند (ج) بر انسان میباشد.
خواهران و برادران مسلمان!
او یک #جوان ۱۸ ساله بود ولی بعد از سه ساعت دفن موهایش سفید شده و حتی نظر کردن به رخسارش وحشتناک است.خداوند متعال (ج) او را عفو نماید.🙏
شما میدانید #تکرار_سخن_شنیدن الفاظ ناجایز بالاخره به #قلب انتقال میشود
(اذا تکررالکلام علی اللسان استقرفی القلب) هر گاه سخن در زبان زیاد #تکرار شود در #قلب_مینشیند.
#توبه_کنیم قبل از اینکه در لابراتوار قبر #تجزیه شویم بیائید قبل از اینکه عین الیقین به مشاهده چشمان دوزخ و عذاب را ببینیم به (علم الیقین) با علم و فهم عذاب خداوند (ج) را بدانیم و از عذابش به خوده خداوند (ج) پناه ببریم.
خدایا (ج) ما از #عذاب_قبر به خودت پناه میبریم.
جزای بی نمازان:
بی نماز مکن که بد کار است ***
که خالق از بی نماز بی زار است
به اساس ارشادات قرآنی #اكثریت دوزخیان بعد از كافران ومشرکان بی نمازان اند ، قرآن کریم میفرماید:
فِی جَنَّاتٍ یَتَسَاءَلُونَ ﴿٤٠﴾ عَنِ الْمُجْرِمِینَ ﴿٤١﴾ مَا سَلَكَكُمْ فِی سَقَرَ ﴿٤٢﴾ قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّینَ ﴿٤٣﴾در باغهای بهشت (از دوزخیان) میپرسند. (۴۰) از بزهکاران و گناهکاران (میپرسند). (۴۱)
چه چیزهائی شما را به دوزخ کشانده است و بدان انداخته است؟ (۴۲)
میگویند: (در جهان) از زمرهی نمازگزاران نبودهایم. (۴۳)😞
درین آیت شریف بیان شده است که از مجرمان پرسیده میشود که چی چیز شما را در دوزخ انداخت، درجواب انان میگویند که ما از جملهء #نماز خوانان نبودیم .
#چهارده_جزای_بی_نمازان:?👇
سه جزا در روز قیامت برای انسانبی نماز وكسانیكه درنماز كاهلی وسستی میكنند ونماز را قصدا ترك مینمایند ازطرف خداوند (جل جلاله) چهارده جزا مقرر شده است
۱.پنج جزا در #دنیا:
از زنده گی وی #بركت برداشته میشود.
نور از #چهره اش برداشته میشود.
از هیچ عملی برایش اجر داده نمیشود.
هر قدر دعا نماید دعایش #قبول نمیگردد.
دعای بنده گان نیك نیز در حق او #قبول نمیشود.
۲.سه جزا هنگام #مرگ:
بی نماز با ذلت وخواری #قبض روح میگردد.
بی نماز #گرسنه میمیرد.
به وقت مرگ چنان تشنه میشود كه اگر تمام دریا های دنیا را بنوشد #تشنگی اش از بین نمیرود.
۳.سه جزا بعد از مرگ درمیان #قبر:
قبر بی نماز چنان #تنگ میشود كه استخوان های پهلو هایش بهم #میچسپد.
#آتش درقبر بی نماز شعله ورمیشود.
#ماری بروی مسلط میگردد تا او را در هروقت نماز عذا ب کند،
۴.سه جزا در روز #قیامت:
حساب اعمال او به #سختی كرفته خواهد شد.
حق تعالى بر او به #قهر_و_غضب خواهد بود.
بی نماز #ذلیل شده در جهنم داخل خواهد شد.
کلام آخر:👇
دوستان پس بیایم #عبرت بگیریم قبل اینکه جهنم رو به چشم خودمون ببینیم اگه سستی و کاهلی در نمازهایمون کردیم حتما قضای نمازهامون رو به جا بیاریم و توبه کنیم. 🙏 همانا#خداوند_بسیار_بخشنده_و_مهربان تر از چیزی هست که ما فکرش رو بکنیم.
http://eitaa.com/join
#شهیدی_که_روی_هوا_راه_میرفت❗️
#شهید_احمد_علی_نیری
#عارفانه
🍃شهید احمدعلی #نیری یکی از شاگردان خاص مرحوم آیت الله حق شناس بود ؛ وقتی مردم دیدند که آیت الله حق شناس در مراسم ترحیم این شهید بزگوار حضور یافت و ابعادی از شخصیت او را برای مردم بیان کرد ، تازه فهمیدند که چه گوهری از دست رفته است!
☘مرحوم آیت الله حق شناس درباره شهید نیری گفت: " #در_این_تهران_بگردید. ببینید کسی مانند این احمد آقا پیدا می شود یا نه؟"
در بخشی از کتاب #عارفانه نوشته شده است: آیت الله حق شناس ، در مجلس ختم این شهید با آهی از حسرت که در فراق احمد بود ، بیان داشتند: رفقا! آیت الله بروجردی حساب و کتاب داشتند. اما من نمی دانم این #جوان چه کرده بود؟ چه کرد که به اینجا رسید؟!"
🍀سپس در همان شب در منزل این شهید بزرگوار روبه برادرش اظهار داشتند: "من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم. به جز بنده وخادم مسجد ، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت. به محض اینکه در را باز کردم ، دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است. دیدم که یک جوانی در حال سجده است. #اما_نه_روی_زمین ! بلکه #بین_زمین_و_آسمان_مشغول_تسبیح حضرت حق است. جلوتر که رفتم دیدم #احمد_آقا است. بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد و گفت #تا_زنده ام به کسی حرفی نزنید...."
📚کتاب عارفانه
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮
@Dastanvpand ⚜@Dastanvpand
#داستان_واقعی با عنوان ⏬
#دختری_که_از_پنجره_ها_میترسد
⚜قسمت اول
🌹سلام و رحمت بیکران رحمان بر شما بندگان راستین خداوند رحمان....
✍در #زندگی گذشته من پستی و بلندی های زیادی وجود داشت...چراکه خانواده ی ما ، خانواده ای بود با عقایدی که هر کدام از #زمین تا #آسمان تفاوت داشت... #پدر شخصی محافظه کار که هر وقت به نفعش بود درستی هر #دینی که میخواست را ثابت میکرد، حتی گاهاً #الحاد را چنان اثبات میکرد و چنان شبهاتی مطرح میکرد که اکثر اوقات همه از پاسخ درمانده و از شبه متعجب بودند... ولی درنهایت برای او نفعش مهم بود نه #حقیقت... #مادرم اما برخلاف پدر شخصیتی با ریشه های #عمیق #مذهبی داشت... و اما نکته جالب قضیه اینجاست که خانواده های پدر و مادرم دقیقا برعکس خودشانند...
خانواده ی پدرم تقریبا همگی #متدین با اعتقادات قوی و خانواده مادرم تقریبا همه #ملحد بنابراین من از کودکی به دنبال پاسخ سوالی بودم که اکثر اوقات موضوع بحث ها و #مناظره های اهل خانه بود...
ایا #خدا وجود دارد؟ایا عالم هستی خالقی دارد؟ و:هر بار که بزرگتر میشدم و'سرم بیشترمیان کتاب ها میرفت پاسخی درخور فهم ان زمانم میافتم...'درسنین #نوجوانی تحت تاثیر سخنان پدر به این نتیجه رسیده بودم که پرستش خدا دیگر کافیست (خدامراببخشد)...
#معتقد بودم برای حل مشکلات دنیا و از بین بردن #ظلم جهانی باید دیانت را کنار گذاشت ، آن روزها حامی دموکراسی و حقوق بشری بودم که شعارهای رنگین و پر زرق و برقشان مرا #جذب خود کرده بود... اما دیری نپایید که بوی #تلخ این #دروغ بزرگ را استشمام کردم...
کم کم احساس میکردم پذیرش عدم وجود #خالق برایم دشوار شده است...و دیگر #استدلال_های آبکی و منفعت طلبانه پدرم مرا قانع نمیکرد...
تا اینکه سرانجام به وجود خداوند معترف شدم پس از آن برای شناخت این خالق غیرقابل انکار در میان ادیان مختلف به جستوجویش پرداختم...
از زرتشتیت تا مسیحیت و... هیچکدام نتوانست مرا قانع کند.... بنابراین من سعی کردم خدا را قبول داشته باشم اما دین را نه همواره ذهنم به #شناخت_خدا مشغول بود.. در این میان تصمیم به تعویض خانه و رفتن ازان محله ی همیشگی گرفتیم محله ای که در کوچه پس کوچه هایش من و #خاطرات #کودکی ام بزرگ شده بودیم و این موضوع در زندگیم چنان تغیر #عمیقی ایجاد کرد که هرگز قابل چشم پوشی نیست...
اتاق جدیدم را دیدم و چیزی که در نگاه اول توجه ام را جلب کرد...#پنجره نارنجی بود که قاب #منظره زیبایی شده بود.. بی اختبار به سمتش کشیده شدم... غرق ان منظره دلنشین بودم که چشمم به پنجره روبرویی افتاد...
یک #پسر #جوان و #خوش_چهره در حالی که در گوشه پنجره ایستاده بود و با فنجان نوشیدنی اش دستش را گرم میکرد ، به من چشم دوخته بود...
تابحال چنین تجربه ای نداشتم... نگاه سنگینش دست و پایم را گم کرده بود...
انگار #نفس هایم داشت مرا درسته قورت میداد...
بی اختیار #لبخندی گوشه لبهایم نشست و #پنجره را بستم... و من بعد از آن هرگز نتوانستم #شیرینی ان لبخند را #تجربه کنم...
🔮 ادامه دارد⬅️
@Dastanvpand ⚜@Dastanvpand
@Dastanvpand ⚜@Dastanvpand
🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق
💞قسمـــٺ #نهم
_برنامه ت چیه؟! میخای چکار کنی؟! میبینی که یاشار راهش رو انتخاب کرد.میره سر خونه زندگیش!! از نظر من هیچ مشکلی نیس. اگه تصمیمت قطعیه، مهسا مورد خوبیه.!
صاف و بااقتدار نشست و گفت:
_سریعتر خبرش رو بهم بده، برا هر دوتاتون میخام یه جشن بگیرم! اما خیلی مفصل. یاشار که نهایتا تا عید صبر کنه. تو هم زنگ بزن ب اقای سخایی، قرارعقد رو برا قبل عید، بذار.
سکوت کرده بود.تا کلام پدرش به #اتمام رسد.😔
_بابا شما دیگه چرا!! ؟؟شما که منو میشناسین! من از...😒
پدرش کلامش را قطع کرد و باعتاب گفت:
_تو چی هااان؟! از مهسا هم خوشت نمیاد؟؟😠
کم کم صدای پدرش بالا میرفت..
_فکر کردی کی هسی؟؟همین که من میگم..!😠یا تا ٧ فروردین مراسم برپا میشه یا کلا از ارث محرومی!!! حتی یه پاپاسی هم گیرت نمیاد!! اینو تو کلت فرو کن..!!مطمئن باش.!😠☝️
کوروش خان پشت سرهم این جملات را ردیف کرد.و عصبی راه اتاق را در پیش گرفت...
یوسف مات از حرفهای پدرش، ازتصمیماتش، نمیدانست جواب را چه بدهد..!!!که حرف دل خودش باشد..ناچار فقط #سکوت کرد! حداقل #بی_حرمتی نمیکرد!😔
اکبرآقا باناراحتی نگاهش میکرد.
سهیلا سری با تاسف برایش تکان میداد.
مادر وخاله شهین هم دلخور از وضعیت نیم نگاهی به او انداختند و باز گرم حرفهای خودشان شدند.
حس اضافی بودن را داشت.
از خودداری خودش هم خسته شده بود.
حالا یاشار و سمیرا هم از حیاط به جمع آنها اضاف شده بودند.یاشار بدون توجه به جو ایجاد شده، روبه اکبرآقا کرد و گفت:
_اکبرآقا اگه اجازه بدید،ما امشب #محرم بشیم. ٧ فروردین هم عقد و عروسی باهم بگیریم. توی این یکماه و خورده ای، همه کارها رو انجام میدم.
یاشار نگاهی به خاله شهین کرد تا تایید حرفش را بگیرد.
خاله شهین_خیلی هم خوبه، من که موافقم، شما چی میگین اکبرآقا! ؟
اکبر اقا با خنده گفت:
_چی بگم،..!خب... داماد که ماشالا راضی، عروس هم راضی، گور 'بابای عروس' ناراضی😁
همه خندیدند.😀😃😄حتی یوسف. جلو رفت صمیمانه دست برادرش را فشرد.
_خیلی خوشحالم برات داداش، خوشبخت بشین😊
یاشار _ممنون. تو هم یه فکری کن زودتر تا سرت ب باد نرفته.😜
و قهقهه ای زد.😂یوسف هم خنده اش گرفته بود.😁به درخواست یاشار، محرمیتشان را یوسف خواند.همه دست میزدند. همه خوشحال بودند.😁😊👏👏فخری خانم بلند شد شیرینی🍰 را گرداند تا همه دهانشان را از این وصلت شیرین کنند.
همه مشغول حرف زدن بودند.فخری خانم بالا رفت برا دلجویی از همسرش.
با پایین امدن پدرش از پله ها،اکبرآقا گفت:
_کوروش خان ما تصمیمات اصلی رو گذاشتیم شما بیاین بعد.
کوروش خان، با شکوه و اقتدار دستانش را درجیبش کرد، و آرام از پله ها پایین می آمد.بسمت اکبرآقا رفت.
_همه بیاین اینجا
همه روی مبلهایی نزدیک به هم نشستند...
سمیرا، به محض محرم شدنشان،روسری و مانتو اش را درآورد...
دیگر جایی برای یوسف نبود.#سربه_زیر #بالبخنداز جمع خداحافظی کرد.به آشپزخانه رفت وضو✨ گرفت.و به اتاقش پناه برد.
اینجور انتخاب کردن...
برایش مفهومی نداشت. همیشه عقیده داشت، حرمت #دختر، حرمت#بزرگترها، و حتی #عشق هم برایش #حرمت قائل بود.
وارد اتاقش شد..
فکر اینکه چرا اینهمه میان خود وخانواده اش تفاوت هست،یک لحظه او را رها نمیکرد.
آدم درد دل کردن و بازگو کردن دردهایش نبود.اما چراهای زندگیش، زیاد بود. سوالهای ذهنش چند برابر شده بود..!
فکرش بسمت آقابزرگ رفت.پدر پدرش. با او راحت تر بود.حتی راحت تر از پدرش.
شب از نیمه گذشته بود..🌌
سجاده را پهن کرد، خواست ✨دو رکعت نماز✨ اقامه کند، برای #آرامشش_ازفکر
تا دستهایش را بالا برد....
تمام تصویرهای میهمانی مانند فیلمی🎞 مقابلش صف بست.😈نمیدانست چه کند،..😱😰
با دستهایش روی صورتش را پوشاند، چند صلواتی✨ فرستاد،ذهنش را متمرکز کرد و دوباره برای تکبیر دستهایش را بالا برد.
باز هم نشد،...😰
#شیطان تصمیمش را گرفته بود،😈آنهمه عشوه های دختران و زنان کارخودش را کرده بود!!!
معصوم که نبود!!
خیلی نگاهش را #کنترل میکرد، #مراقب بود!اما خب بهرحال #مرد بود، #جوان بود، زیبا بود، و مورد توجه همه.!
خودش را #یکه_وتنها در بیابانی میدید.. #بی_یارویاور. و نیروهایی که #ازهمه_سمت به او هجوم می آوردند.😱😈😰😈😱
دستهایش را پایین انداخت..
عادت داشت چفیه روی دوشش می انداخت بهنگام نماز...
✨✨💚💚💚✨✨
ادامه دارد...
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💚✨💚✨✨✨💚🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
💓👉 @Dastanvpand 👈💓