eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کی فکرشو میکرد یه روز همچین دستگاهی اختراع شه😄 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 چگونه بفهمم رژ لب سرب ندارد؟ 1- مقداری از رژ لب را روی دستتان بمالید. 2- یک انگشتر طلا روی آن بسابید. 3- اگر رنگ آن به مشکی تغییر کرد حاوی سرب است! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
امن ترین فلش جهان عمرا کسی بهش دست بزنه 🤢😐 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خواستگار کنترل به دست 💐😄 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
6.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چند ترفند فوق العاده و جدید برای بستن متفاوت بند کفشهاتون 😍🙌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 اگر برنج پخته را شب در دمای اتاق نگهداری کنید باکتری بنام باسیلوس سرئوس در آن رشد میکند ! • این باکتری میتواند سمی تولید کند که سبب گرفتگی عضله، اسهال، تهوع و مسمومیت شود. • دربین مواد غذایی احتمال آلودگی در برنج (چلوخورشت یا انواع پلو) بیشتر میباشد. و پس از آن انواع سس‌ها، کالباس های پخته، سیب زمینی و سبزی های پخته درمعرض آلودگی قرار میگیرد. • درنتیجه هرچه بیشتر برنج پخته دردمای اتاق قرارگیرد احتمال مسمومیت آن بیشتر میشود. • بهترین راه این است که برنج پخته را کامل پس از پخت مصرف کنید اما چنانچه مقداری برنج باقی مانده دراسرع وقت آنرا سرد کنید(یخچال). حالت ایده آل رسیدن به دمای زیر ۵ درجه بین ۱ تا ۲ ساعت است. • برنج را پس از سرد کردن نهایتا ۱ روز دریخچال نگهداری کنید چنانچه روز بعد خواستید آنرا گرم کنید به حدی گرم شود که دهان را بسوزاند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
گفتم: ادامه بده! گفت: خونه نیاورون نتوانست به من آرامش بده. بعد از مدتی به توصیه این و اون از بین خواستگارای متعدد، با همین شوهرم که افسر خلبان بود و همسرش رو از دست داده بود ازدواج کردم. هر دو دلسوخته بودیم. اون همسر اولش رو دوست داشت و من هرگز نمی توانستم تو رو فراموش کنم. هر دو بیشتر به زنده بودن فکر میکردیم تا زندگی. سه سال بعد از ازدواج، یعنی سال 55 ،صاحب دختری شدم که الان پونزده سالشه. در همان لحظه گارسن به ما نزدیک شد و فهرست غذا را روی میز گذاشت آنچه می خواستم، بدون این که نظر سیما را بپرسم، سفارش دادم. سیما به سخنانش ادامه داد: »سال 57 ، رژیم چندین ساله شاهنشاهی که همه فکر می کردن پایه هاش روی فولاد بنا شده، در مدتی کمتر از چند روز متلاشی شد. پدرم یه هفته قبل از اینکه انقلابیون پیروز بشن سکته کرد؛ ما حتی فرصت پیدا نکردیم براش مراسم ختم بگیریم. همه دست اندرکارای رژیم، کشور رو ترک کردن. ما هم هر چه داشتیم، فروختیم و به اتفاق بهادر، سوزان، شوهرم ، مادرم و سیاوش به لوس آنجلس رفتیمو. مادرم دپار درد علاج ناپذیر سرطان شد و بیشتر از چهار ماه طول نکشید که مرد. سیاوش به دام اعتیاد اسیر شد به طوری که دیگه از او قطع امید کردیم. باالخره در یک تصادف کشته شد. بعد از سه سال، به کانادا و این شهر اومدیم. در همین شهر، شوهرم که روزی یکی از بهترین خلبان های نیروی هوایی بود و شاه او رو به نام می شناخت، تو یه شرکت مواد غذایی صندوق دار شد. منم تو همون شرکت، مواد غذایی رو بسته بندی می کنم. یک مرتبه دست هایش را به من نشان داد و گفت: ببین! این دستای سیمائیه که تو مرتب می گفتی چقدر زیباست! رگ های برجسته سیاه، زیر پوست سفید پشت دستش مشخص بود و ضخامت پوست سرانگشت او حکایت از نوع کارش می کرد و در حالی که قطرات اشک روی گونه هایش می غلتید گفت: من روزی معشوقه تو بودم، اون قدر جاذبه داشتم که تو رو از شهر و دیارت به تهرون کشوندم؛ من روزی عزیز پدر و مادر حتی فامیل بودم؛ الان اگه یه روز کار نکنم، زندگی مون نمی چرخه و مقصر اصلی هم جز خودم کسی نیست. گفتم: این که قبول داری مقصر بودی ، جای خوشحالیه و اعتراف تو باعث می شه تا حدودی کینه هایی که سالهاست منو رها نکرده ، کاهش پیدا کنه. سیما نگاهش را به من دوخت، چشمان پر اشکش را چند مرتبه بهم زد و گفت: روزی رو که به آلبرت حمله کردی و می خواستی منو بکشی یادته. گفتم: بله ، اون صحنه و صحنه ای که تو رو در آغوش گرفت، هیچ وقت فراموش نمی کنم. گفت: بارها افسوس خوردم چرا جلوی تو رو گرفتن. کاش منو کشته بودی! همین حالا هم اگر منو بکشی، بجاست. در حالی که از ندامت او خنده ام گرفته بود، گفتم: بیست سال پیش هم اشتباه کردم که نسبت به تو تعصب نشون دادم. باید همون روزی که تو باغ مارشال دلت برای هنرپیشگی و آلبرت غش می رفت یا همون روزی که منو داهاتی خطاب کردی و عشق مشهور شدن، وسوسه ات کرده بود و می خواستی به مدرسه سینمایی بری،طلاقت می دادم و به اتفاق بهادر بر می گشتم ایرون و گذشته رو جبران می کردم. سیما با افسوس و شرمندگی گفت: کاش اون کار رو می کردی و بیست سال به پای من نمی سوختی! گارسن آنچه سفارش داده بودم، آورد و روی میز گذاشت. فرهاد هم گاهی همان اطراف پرسه می زد. سیما می خواست همراه غذا مشروب بنوشد که با عصبانیت گفتم: بسه دیگه! مستی عقل از سر آدم می پرونه؛ هنوز.... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
با پوزخندی گفت: اینجا بهشت نیست که من فرشته اش باشم؛ اینجا هر کس می خواد رسوا نشه باید همرنگی جماعت رو اختیار کنه. التبه، دکترم خیلی تأکید کرده مشروب نخورم؛ ولی، بعضی وقتا اختیار از دستم می ره. پرسیدم: مدتی که ایرون بودی، از مادرم و برادرم و خواهرام خبری نگرفتی؟ گفت: نه اگرم اونا رو می دیدم وجدانم راضی نمی شد با اونا روبرو بشم. آخه با چه روحیه ای؟ چه جوابی داشتم بدم نمی تونستم به اونا بگم پسرتون رو به زندون انداختم و برگشتم. نمی دانم چرا آن روز اشتهایم زیاد شده بود؛ هر چه می خوردم سی نمی شدم. سیما، آن طور که باید، میل به غذا نداشت و بیشتر با سیگار و مشروب سرگرم بود. بعد از صرف ناهار به قسمت نشیمن سالن رفتیم. سیما پا روی پا انداخت و در حالی که لبخند تلخ روی لبانش نقش بسته بود گفت: تو این بیست سال که تو رو ندیدم خیلی قیافه و چهره ات تغییر کرده، اما به محض این که دیدمت شناختم. ماشاءالله سرپا و سرحال موندی و هنوز خوش تیپ هستی. دلم می خواد از زندون برام تعریف کنی. گفتم: زندگی تو زندون تنوع نداره که خاطرات داشته باشه همه روزا و شباش از اول تا آخر، یکنواخت و خسته کننده بود. وقتی سیما متوجه شد مایل نیستم درباره زندان حرف بزنم، اصرار نکرد. بعد از چند لحظه سکوت گفتم: باالخره گذشته ها، تلخ یا شیرین، روشن یا تاریک، خوب یا بد و زشت و یا زیبا هر چه بوده؛ گذشته؛ کوشش ما، قضا و قدر و حتی اراده خداوند نمی تونه در اون اعمال نفوذ کنه و کوچکترین تغییری بوجود بیاره. تلاش و تقالها همیشه به خاطر آینده ست البته آینده ای که مطابق آرزوی ما باشه. ادامه دادم: این گله ها و کینه ها و بگو مگوها فایده ای نداره؛ من به خاطر بهادر اومدم اگه آدم بی خیالی شده، اگه اون قدر غرب زده شده که معنی پدر و فرزند رو نمی دونه و اگه مثل تو مشروب خور و سیگار کش حرفه ای شده بگو تا قبل از این که او رو ببینم و دردی به دردام اضافه شه؛ برگردم ایرون. سیما گفت: بهادر اهل مشروب و سیگار نیست. منم همیشه مشروب نمی خورم، چون بودجه این کار رو نداریم؛ فقط گاهی، شاید هفته ای یه بار لبی تر می کنیم. این رو هم بدون که من اگه همسر خوبی برای تو نشدم، هر چه از دستم براومد برای بهادر انجام دادم پسر بسیار خوبیه. گفتم: هنوز نمی دونم کجاست و چه کار می کنه. گفت: الان تعطیلات تابستونی رو می گذرونه فقط روزی چهار پنج ساعت، تو یه شرکت کار می کنه. همان طور که گفتم، تو برای او بیگانه نیستی؛ مرتب از تو و از شیراز براش تعریف کردم. یقین دارم اگه بشنوه به خاطر او به اتاوا اومدی خیلی خوشحال می شه. گفتم: من به اندازه کافی پول دارم؛ می تونم مشکل مالی او رو حل کنم تا احتیاج به کار نداشته باشه و فقط به تحصیل بپردازه؛ البته؛ اگه به قول تو؛ پسر خوبی باشه. ساعت رستوران، دو بعد از ظهر را نشان می داد. حدود پنج ساعت، گفت و گوی من و سیما طول کشیده بود. سیما باید می رفت. گفت: تو مرخصی هستم و به دخترم سوزان گفتم خیلی زود بر می گردم. دلم میخواست تو هم از زندون و این که چطور بیست سال رو پشت سر گذاشتی، برام می گفتی. گفتم: اگه درباره ماجراهای زندون بریکستون و جزیره ای که ده سال اونجا تبعید بودم برات بگم وجدانت بیشتر عذاب می ده. فقط خواهش می کنم بهادر رو نزد من بیار که دیگه دلم داره پاره می شه... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
قرار شد سیما آن شب با بهادر صحبت کند و تلفنی با من قرار بگذارد. سیما هنگام خداحافظی با حالتی درمانده گفت: با شناختی که از تو دارم، همیشه آدم باگذشتی بودی و مسلما این خصلت رو حفظ کردی؛ خواهش می کنم جلوی بهادر کوچیک نکن. گفتم: من که نمی دونم درباره خودت چه حرفایی زدی. گفت: گفتم پدرت به خاطر من با یه انگلیسی دعوا کرد که منجر به قتل اون انگلیسی شد؛ از این پدرت رو به بیست سال زندون محکوم کردن. گفتم: تو این مدت هرگز بهادر رو تشویق نکردی برایم نامه ای بنویسه حتی خود تو هم توسط نامه از او خبری ندادی تا دلگرم بشم. شرمگین و سه به زیر گفت: ترسیدم ... ترسیدم... با عصبانیت گفتم: ترسیدی لو بری؟ ترسیدی از عشق پنهونی تو و آلبرت براش بنویسم، آره؟ سیما با گریه و با بغض گفت: من هرگز عاشق آلبرت نشدم، فقط عشق هنرپیشگی وسوسه ام کرده بود. الان بیست ساله با پشیمونی افسوس گذشته رو می خورم. با این که باعث شده بود بهترین سال های جوانی را در زندان بگذارنم، اما قول دادم تا حد امکان آبرویش را حفظ کنم. وقتی از من جدا شد، کامال معلوم بود از ناراحتی قلبی رنج می برد. قدم هایش آهسته بود و کمی کمرش را خم کرده بودو. دستش را از روی قلبش بر نمی داشتو. بعد از رفتن او، به اتاقم برگشتم. در حالی که روی تخت دراز کشیده بودم، به سیما فکر می کردم چنان پیر شده و تغییر قیافه داده بود که اگه تصادفا در مکانی دیگر می دیدمش بعید به نظر می رسید او را بشناسم. وزنش کمتر از نود کیلو نبود و پوست صورتش شل و چروک شده بود با این که پیراهن گشاد به تن داشت، شکمش به زنان باردار شبیه بود. این که دست انتقام او را رها نکرده بود و به قول خودش تاوان خودسری هایش را داده بود کمی از کینه ام کم می کرد. دلم نمی خواست او را تا این حد درمانده ببینم. آن شب و فردایش از اتاقم بیرون نرفتم، چون منتظر تلفن سیما بودم. کم کم داشتم دلواپس می شدم. سرانجام ساعت یازده، زنگ تلفن مرا از ناامیدی بیرون آورد. سیما بود. بعد از این که حالم را پرسید، یک مرتبه ساکت شد. فقط صدای خس خس سینه اش را می شنیدم. داشتم دیوانه می شدم. گفتم: پس چرا حرف نمی زنی؟ در حالی که صدایش به سختی بیرون می آمد گفت: امروز ساعت سه بعد از ظهر به اتفاق بهادر به هتل میایم. از فرط خوشحالی با صدای بلند گفتم: وای خدای من! یعنی امروز پسرم رو بعد از بیست سال می بینم؟ به خای این که بدون دردسر می خوای منو با پسرم روبرو کنی تو رو می بخشم. سیما نمی توانست راحت صحبت کند. بر خلاف انتظار من، گوشی را گذاشت. آنقدر ذوق زده بودم که بی اختیار کنار پنجره رفتم، سرم را به طرف آسمان بالا بردم و خدا را شکر کردم. سپس به متصدی هتل زنگ زدم و سفارش یک دسته گل، میوه و شیرینی دادم. در مدتی کوتاه همه چیز آماده شد. ساعت دو، به حمام رفتم. سپس بهترین لباسم را پوشیدم و در حالی که خود را از هر جهت آماده کرده بودم به انتظار نشستم. زمان به کندی می گذشت و هر ثانیه به اندازه یک ساعت طول می کشید. ساعت سه قلبم داشت از سینه ام بیرون می آ«د؛ دیگه بی قرار شده بودم از اتاق بیرون آمدم و چند مرتبه طول راهرو را بالا و پایین رفتم. ده دقیقه از ساعت سه گذشته بود که با آسانسور به طبقه همکفت رفتم. دلم به شور افتاده بود؛ با حالتی کلافه، روی کاناپه ای که کنار در... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
زمانیکه گلویتان درد میگیرد و یا سینه‌تان خشک میشود ؛ بجای استفاده از آبنبات‌های سرد، زیر زبانتان هل بگذارید ! • دمنوش این ادویه به همراه کمی عسل برای رفع گلودرد فوق‌العاده‌ است ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
زمانیکه گلویتان درد میگیرد و یا سینه‌تان خشک میشود ؛ بجای استفاده از آبنبات‌های سرد، زیر زبانتان هل بگذارید ! • دمنوش این ادویه به همراه کمی عسل برای رفع گلودرد فوق‌العاده‌ است ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
‌ 🌼اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عج‌و‌باب‌الحوائج🌼 🍃🌸السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان🌸🍃 🍃🌺اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.🌺🍃 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌ ✨ نشر پیام صدقه جاریه است ✨