eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴حكایت حاج محمدعلى یزدى درباره زیارت عاشورا محدث نورى در كتاب "دارالسلام" از ثقة الدین حاج محمدعلى یزدى كه مرد فاضل صالحى در یزد بود حكایتى نقل میكند. حاج محمدعلى دائما مشغول كارهاى آخرتى خود بود و شبها در مقبرهاى كه جماعتى از صلحا در آن مدفونند به سر میبرد این مقبره خارج شهر یزد بود كه به مزار معروف است . همسایهاى داشت كه از كودكى با هم بودند و نزد یك معلم میرفتند تا آن كه بزرگ شدند و او شغل عشارى پیش گرفت. پس از آن كه مرد او را نزدیك همان جایى كه دوست صالح وى شبها در آن بیتوته مىكرد، دفن كردند. یك ماهى از فوت او نگذشته بود كه حاج محمدعلى او را در خواب دید كه در هیئت نیكویى است نزد او رفت و گفت من مبداء و منتهاى كار تو را میدانم . تو از كسانى نیستى كه احتمال نیكى درباره او رود. شغل تو هم مقتضى عذاب سختى بود پس به كدام عملت به این مقام رسیدى ؟ گفت همین طور است كه میگویى . من گرفتار عذاب سختى بودم تا دیروز كه زوجه استاد اشرف آهنگر در این مكان دفن كردند (اشاره به مکانی كرد كه نزدیك به صد متر از او دور بود) در شب وفات او حضرت امام حسین(علیهالسلام) سه مرتبه به زیارت وى آمدند و در مرتبه سوم امر فرمودند كه عذاب از این مقبره رفع شود و حالت ما نیكو شد و در وسعت و نعمت افتادیم . از خواب بیدار شدم در حالی كه متحیر بودم آن شخص آهنگر را نمىشناختم. در بازار آهنگران به جستجو پرداختم و او را پیدا كردم . پرسیدم آیا زوجهاى داشتى؟ گفت آرى داشتم، دیروز فوت كرد و او را در فلان (مكان همان موضع را نام برد) دفن كردم . پرسیدم آیا به زیارت حضرت ابا عبدالله علیهالسلام رفته بود؟ گفت: نه. گفتم ذكر مصائب او میكرد. گفت نه. گفتم مجلس عزادارى داشت گفت نه. آنگاه پرسید چه میخواهى؟ خواب خود را نقل كردم و گفت او فقط مواظبت بر خواندن زیارت عاشورا داشت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
📚 👌بخونین قشنگه♥️ دو برادر به نام اسماعیل و ابراهیم در یکی از روستاها، ارث پدرشان یک تپه کوچکی بود که یکی در یک سمت و دیگری در سمت دیگر تپه گندم دیم می کاشتند. اسماعیل همیشه زمین اش باران کافی داشت و محصول برداشت می کرد ولی ابراهیم قبل از پر شدن خوشه ها گندم هایش از تشنگی می سوختند و یا دچار آفت شده و خوراک دام می شدند و یا خوشه های خالی داشتند. ابراهیم گفت: بیا زمین هایمان را عوض کنیم، زمین تو مرغوب است. اسماعیل عوض کرد، ولی ابراهیم باز محصول اش همان شد. زمان گندم پاشی زمین در آذرماه، ابراهیم کنار اسماعیل بود و دید که اسماعیل کار خاصی نمی کند و همان کاری می کند که او می کرد و همان بذری را می پاشد که او می پاشید. در راز این کار حیرت ماند. اسماعیل گفت: من زمانی که گندم بر زمین می ریزم در دلم در این فصل سرما ،پرندگان گرسنه راکه چیزی نیست بخورند، آنها را هم نیت می کنم و گندم بر زمین می ریزم که از این گندم ها بخورند و لی تو دعا می کنی پرنده ای از آن نخورد تا محصولت زیاد تر شود. دوم این که تو آرزو می کنی محصول من کمتر از حاصل تو شود در حالی که من آرزو دارم محصول تو از من بیشتر شود. پس بدان انسان ها نان و میوه دل خود را می خورند. نه نان بازو و قدرت فکرشان را .برو قلب و نیت خود را درست کن و یقین بدان در این حالت ، همه هستی و جهان دست به دست هم خواهند داد تا امورات و کارهای تو را درست کنند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🌟ملانصرالدين از كدخداى ده ﻳﮏ ﺍﻻﻍ به قیمت ۱۵درهم خرید و قرار شد کدخدا الاغ را فردا به او تحویل دهد. ﺍﻣﺎ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ كدخدا ﺳﺮﺍﻍ ملانصرالدين ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: "ﻣﺘﺄﺳﻔﻢ ملا, ﺧﺒﺮ ﺑﺪﻱ ﺑﺮﺍﺕ ﺩﺍﺭﻡ. ﺍﻻﻏﻪ ﻣﺮﺩ!" ملانصرالدين ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: "ﺍﻳﺮﺍﺩﻱ ﻧﺪﺍﺭﻩ . ﻫﻤﻮﻥ ﭘﻮﻟﻢ ﺭﻭ ﭘﺲ ﺑﺪﻩ." كدخدا ﮔﻔﺖ : «ﻧﻤﻲﺷﻪ !ﺁﺧﻪ ﻫﻤﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﻭ ﺧﺮﺝ ﮐﺮﺩﻡ» ملا ﮔﻔﺖ: «ﺑﺎﺷﻪ. ﭘﺲ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﻩ.» كدخدا ﮔﻔﺖ: «ﻣﻲﺧﻮﺍﻱ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﭼﻲ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻲ؟» ملا ﮔﻔﺖ: «ﻣﻲﺧﻮﺍﻡ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﮐﻨﻢ.» كدخدا ﮔﻔﺖ: «مگر میشه ﻳﻪ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﮔﺬﺍﺷﺖ!» ملا ﮔﻔﺖ: « ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﮐﻪ ﻣيشه. ﺣالا ﺑﺒﻴﻦ. ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﮐﺴﻲ ﻧﻤﻲﮔﻢ ﮐﻪ الاﻍ ﻣﺮﺩﻩ.» ﻳﮏ ﻣﺎﻩ ﺑﻌد كدخدا ملانصرالدين رو ﺩﻳﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ: "ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟" ملا ﮔﻔﺖ: "به ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﮔﺬﺍﺷﺘﻤش و اعلام كردم فقط با پرداخت 2درهم در قرعه كشي شركت كنيد و به قيد قرعه صاحب يك الاغ شوید. به پانصد نفر بلیت ۲درهمی فروختم و ۹۹۸ درهم سود کردم." كدخدا ﭘﺮﺳﻴﺪ: «ﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﻫﻢ ﺷﮑﺎﻳﺘﻲ ﻧﮑﺮﺩ؟» ملا ﮔﻔﺖ: «ﻓﻘﻂ ﻫﻤﻮﻧﻲ ﮐﻪ ﺍﻻﻍ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ. من هم ۲درهمش ﺭﻭ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻡ. و این شد كه آزمون های استخدامی در ایران مد شد و همراه اول و ايرانسل جریان پیامک های شرکت در مسابقات رو راه انداختن.....!! کانال داستان👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔴روزی مردی هوسران تصمیم گرفت زن دوم بگیرد😱 مرد هوسران و بداخلاقی میخواست زن دوم بگیرد از این رو مدام همسرش را اذیت میکرد؛ مدام بهانه گیری میکرد گاه با داد و بیداد گاه با کتک از قضا همسرش به زور راضی شد تا با او به مراسم خواستگاری بیاید😱 تا شاید از زندگی جهنمی که مرد برایش ساخته بود خلاصی یابد! روز خاستگاری فرارسید همه چیز مرتب بنظر میرسید و مرد بسیار خوشحال؛ وقتی که مادر عروس درمجلس از همسر اول پرسید آیا او به این وصلت از صمیم قلب رضایت دارد؟ همسر اول از کیفش شیشه ای سرکه درآورد و گفت ...........😱😱 👈ادامه این داستان جنجالی و پرماجرا در لینک زیر 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/82116626Cf1a72e8bf6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح شد پنجره هاخندیدند شــاخه‌هـا رقصیدند همه جا بوے شکفتن جاریست فرصت بیدارےست صبح یعنے آغــاز فکر رفتن باشیم چه کسے مےگوید پشت این ثانیه‌ها تاریک‌ست گــام اگــر بــرداریــم روشنے نزدیک است ⚘صبح یکشنب‌تون گلبــارون⚘ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
آورده اند ﺯﻧﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺳﺎﺭﻩ ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﭘﺲ ﺍﺯﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﺍﺯ ﻣﮑﻪ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻧﺰﺩ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺍﮐﺮﻡ ﺭﻓﺖ! ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ؟ آن زن گفت : ﻧﻪ پیامبر گفت : ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻣﻬﺎﺟﺮ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﯾﻦ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﯼ؟ آن زن گفت : ﻧﻪ پیامبر گفت : ﭘﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﯼ؟ آن زن گفت : ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﭘﻨﺎﻩ ﻭ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻥ ﺑﻮﺩﯾﺪ، ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﻦ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ، ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﺟﺎﻣﻪ ﻭﻣﺮﮐﺐ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯿﺪ! پیامبر گفت : ﺗﻮ ﮐﻪ ﺁﻭﺍﺯﻩ ﺧﻮﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﻣﮑﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺷﺪﯼ؟! آن زن گفت : ﭘﺲ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﮐﺴﯽ ﻣﺮﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻭﺍﺯﻩ ﺧﻮﺍﻧﯽ ﻧﻤﯽ ﺑﺮﺩ! ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ (ص) ﺑﻪ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺯﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﻨﺪ! ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺟﺎﻣﻪ ﻭ ﻣﺮﮐﺐ ﻭ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺩﻧﺪ! ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﻏﺮﯾﺐ ﺍﺳﺖ! ﯾﮑﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﮑﻪ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻫﻢ ﺍﺯ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﮐﻤﮏ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﭘﻨﺎﻩ ﺍﻭ ﺑﻮﺩﻩ! ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﻔﺮﻣﻮﺩ ﻗﻮﻝ ﺑﺪﻩ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻧﮑﻨﯽ ﺗﺎ ﮐﻤﮑﺖ ﮐﻨﻢ ﺑﻠﮑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﮐﻤﮑﺶ ﮐﻨﻨﺪ! ﺳﻮﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﺸﺮﮎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻫﻢ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﻮﺩ! ﺁﻣﺪ ﮐﻤﮏ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ! ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻣﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﻣﺎﻥ ﺷﺒﯿﻪ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺕ ﺍﺳﺖ؟! 📚 علامه ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺿﺎ ﺣﮑﯿﻤﯽ، 📚ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺍﺳﻼﻣﯽ، ﺑﺨﺸﯽ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻟﺤﯿﺎﺓ ﺟﻠﺪ ﻧﻬﻢ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
🌟ﺩﺭ ﺷﻬﺮﯼ ﺩﺭ ﺁﻣﺮﯾﻜﺎ، ﺁﺭﺍﯾﺸﮕﺮﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﭽﻪﺩﺍﺭ ﻧﻤﯽﺷﺪ.… ﺍﻭ ﻧﺬﺭ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﭽﻪﺩﺍﺭ ﺷﻮﺩ، ﺗﺎ ﯾﻚ ﻣﺎﻩ ﺳﺮ ﻫﻤﻪ ﻣﺸﺘﺮﯾﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺍﯾﮕﺎﻥ ﺍﺻﻼﺡ ﻛﻨﺪ! . ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺑﭽﻪﺩﺍﺭ ﺷﺪ…! ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ﯾﻚ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻓﺮﻭﺵ ﺍﯾﺘﺎﻟﯿﺎﺋﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺷﺪ . ﭘﺲ ﺍﺯﭘﺎﯾﺎﻥﻛﺎﺭ، ﻫﻨﮕﺎﻣﯿﻜﻪ ﻗﻨﺎﺩ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﭘﻮﻝ ﺑﺪﻫﺪ، ﺁﺭﺍﯾﺸﮕﺮ از گرفتن پول امتناع کرد و ﻣﺎﺟﺮﺍی نذرش ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ.… ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﺁﺭﺍﯾﺸﮕﺮ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﻐﺎﺯﻩﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﻨﺪ، ﯾﻚ ﺟﻌﺒﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻭ ﯾﻚ ﻛﺎﺭﺕ ﺗﺒﺮﯾﻚ ﻭ ﺗﺸﻜﺮ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﻗﻨﺎﺩ ﺩﻡ ﺩﺭ ﺑﻮﺩ…! ﺭﻭﺯ ﺩﻭﻡ ﯾﻚ ﮔلﻓﺮﻭﺵ ﻫﻠﻨﺪﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺣﺴﺎﺏ ﻛﻨﺪ، ﺁﺭﺍﯾﺸﮕﺮ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﺁﺭﺍﯾﺸﮕﺮ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﻐﺎﺯﻩﺍﺵ ﺭﺍﺑﺎﺯ ﻛﻨﺪ، ﯾﻚ ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻞ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﯾﻚ ﻛﺎﺭﺕ ﺗﺒﺮﯾﻚ ﻭ ﺗﺸﻜﺮ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﮔﻞ ﻓﺮﻭﺵ ﺩﻡ ﺩﺭ ﺑﻮﺩ…! ‌ ﺭﻭﺯ ﺳﻮﻡ ﯾﻚ تاجر ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻛﺮﺩ… ﺩﺭ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺁﺭﺍﯾﺸﮕﺮ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺍﺯ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﭘﻮﻝ ﺍﻣﺘﻨﺎﻉ ﻛﺮﺩ…! ﺣﺪﺱ ﺑﺰﻧﯿﺪ ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﺁﺭﺍﯾﺸﮕﺮ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﻐﺎﺯﻩﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﻨﺪ، ﺑﺎ ﭼﻪ ﻣﻨﻈﺮﻩﺍﯼ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪ؟ ﭼﻬﻞ ﺗﺎ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺩﻡ ﺩﺭ ﺻﻒ ﻛﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩن ﻭ ﻏﺮ میزﺩن که این مرتیکه چرا دیر کرد...!؟😂 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
☁️🌞☁️ 🔰شخصی به پسرش وصیت کرد که پساز مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید ؛می‌خواهم در قبر در پایم باشد. 🔸وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند،پسر وصیت پدر خود را به عالِم اظهار کرد ؛ ✨ولی عالِم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما ، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود! 🍃ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سرانجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که به مناقشه انجامید. . . 🔸در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد ؛ پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است . . . و به صدای بلند خواند: «پسرم! می‌بینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین و این همه امکانات وکارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم.(😞) ❌یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد؛ هوشیار باش . . . به تو هم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتادگان را بگیری ؛ 💢یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد←《همان است.》 | 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
داستان شنیدنی و واقعی ابو علی سینا در زمان های قدیم یک از روی اسب می افتد و لگنش از جایش درمی‌رود هر حکیمی را به نزد دخترش می‌برد دختر اجازه نمی‌دهد کسی دست به لگنش بزند هر چه به دختر می گویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که می کنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمی‌گذارد کسی دست به او بزند به ناچار دختر هر روز ضعیف تر وناتوانتر می شود تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش می کند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به باسن دخترتان او را مداوا کنم پدر دختر باخوشحالی زیاد قبول می کند و به طبیب یا همان حکیم میگوید شرط شما چیست؟ ادامه داستان در لینک زیر 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3333685270C48bbcc01d2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣❣❣ 🌼🍃این کودک بدون دست ، با رضایت تلاش می‌کند و با پایش غذا می‌خورد ❣خدایا شرمنده‌ایم ، از کاه نداشته‌هایمان کوهی ساخته‌ام که از پشتش این همه نعمت را نمی‌بینم چشمهارا باید شست جور دیگر باید دید 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
💘عاشقانه👇 ❄️یخی که عاشق خورشید شد☀️ زمستان تمام شده و بهار آمده بود؛ تکه یخی کنار سنگی بزرگ جای خوبی برای خواب داشت؛ از میان شاخه های درخت، نوری را دید با خوشحالی به خورشید نگاه کرد و با صدای بلند گفت: سلام خورشید...من تابحال دوستی نداشته ام با من دوست می شوی؟ خورشید گفت: سلام، اما… یخ با نگرانی گفت: اما چه؟ خورشید گفت: تو نباید به من نگاه کنی، باور کن من دوست خوبی برای تو نیستم اگر من باشم، تو نیستی! می میری، میفهمی؟ یخ گفت: چه فایده که زندگی کنی و کسی را دوست نداشته باشی؟! چه فایده که کسی را دوست داشته باشی ولی نگاهش نکنی؟! روزها یخ به آفتاب نگاه کرد و کوچک و کوچک تر شد؛ یک روز خورشید بیدار شد و تکه یخ را ندید؛ از جای یخ، جوی کوچکی جاری شده بود چند روز بعد از همان جا گلی زیبا به شکل خورشید رویید... هر جا که خورشید می رفت گل هم با او می چرخید و به او نگاه می کرد، گل آفتابگردان هنوز عاشق خورشید است… ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
مردی که همسرش را از دست داده بود، دختر سه ساله‌اش را بسیار دوست می‌داشت. دخترک به بیماری سختی مبتلا شد، پدر به هر دری زد تا کودک، سلامتی خود را دوباره به‌دست بیاورد، هر چه پول داشت، برای درمان او خرج کرد، ولی یبماری جان دخترک را گرفت.  پدر گوشه‌گیر شد با هیچ کس صحبت نمی‌کرد و سرِ کار نمی‌رفت. دوست‌ها و آشناهای او خیلی سعی کردند تا او را به زندگی عادی برگردانند، ولی موفق نشدند.  شبی پدر رؤیای عجیبی دید، او دید که در بهشت است و صف نامنظمی از فرشته‌های کوچک در جاده‌ای طلائی به سوی قصری باشکوه در حرکت هستند. هر فرشته شمعی در دست داشت و شمع همهٔ فرشته‌ها به‌جز یکی از آنها روشن بود، او جلوتر رفت و دید فرشته‌ای که شمع او خاموش است، دختر اوست. پدر، فرشته‌ٔ غمگینش را در آغوش گرفت و نوازرش کرد از او پرسید: ”دلبندم، چرا غمگینی؟ چرا شمعت خاموش است؟“  دخترک به پدرش گفت: ”بابا جان! هر وقت شمع من روشن می‌شود، اشک‌های تو، آن را خاموش می‌کند و هر وقت تو دلتنگ می‌شوی، من هم غمگین می‌شوم“.  پدر در حالی که اشک در چشم‌هایش حلقه زده بود، از خواب پرید، اشک‌هایش را پاک کرد، تنهائی را رها کرد و به زندگی عادی خود بازگشت.  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
📚 مردی که همسرش را از دست داده بود، دختر سه ساله‌اش را بسیار دوست می‌داشت. دخترک به بیماری سختی مبتلا شد، پدر به هر دری زد تا کودک، سلامتی خود را دوباره به‌دست بیاورد، هر چه پول داشت، برای درمان او خرج کرد، ولی یبماری جان دخترک را گرفت.  پدر گوشه‌گیر شد با هیچ کس صحبت نمی‌کرد و سرِ کار نمی‌رفت. دوست‌ها و آشناهای او خیلی سعی کردند تا او را به زندگی عادی برگردانند، ولی موفق نشدند.  شبی پدر رؤیای عجیبی دید، او دید که در بهشت است و صف نامنظمی از فرشته‌های کوچک در جاده‌ای طلائی به سوی قصری باشکوه در حرکت هستند. هر فرشته شمعی در دست داشت و شمع همهٔ فرشته‌ها به‌جز یکی از آنها روشن بود، او جلوتر رفت و دید فرشته‌ای که شمع او خاموش است، دختر اوست. پدر، فرشته‌ٔ غمگینش را در آغوش گرفت و نوازرش کرد از او پرسید: ”دلبندم، چرا غمگینی؟ چرا شمعت خاموش است؟“  دخترک به پدرش گفت: ”بابا جان! هر وقت شمع من روشن می‌شود، اشک‌های تو، آن را خاموش می‌کند و هر وقت تو دلتنگ می‌شوی، من هم غمگین می‌شوم“.  پدر در حالی که اشک در چشم‌هایش حلقه زده بود، از خواب پرید، اشک‌هایش را پاک کرد، تنهائی را رها کرد و به زندگی عادی خود بازگشت.  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
داستان شنیدنی و واقعی ابو علی سینا در زمان های قدیم یک از روی اسب می افتد و لگنش از جایش درمی‌رود هر حکیمی را به نزد دخترش می‌برد دختر اجازه نمی‌دهد کسی دست به لگنش بزند هر چه به دختر می گویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که می کنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمی‌گذارد کسی دست به او بزند به ناچار دختر هر روز ضعیف تر وناتوانتر می شود تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش می کند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به باسن دخترتان او را مداوا کنم پدر دختر باخوشحالی زیاد قبول می کند و به طبیب یا همان حکیم میگوید شرط شما چیست؟ ادامه داستان در لینک زیر 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3333685270C48bbcc01d2
. ✍...داستان و پند (🌻)➻➻🌻➻➻➻🌻➻➻🌻➻➻(🌻) 🍃سلام 🍃 🌹 الهی بحق بسم الله الرحمن الرحیم ادرکنی🌹 🌸💮ﺣﺎﻟﻢ عالی ﺍﺳﺖ ﭼﻮﻥ،🌸💮 ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﭼﺸﻢ ﮔﺸﻮﺩﻥ، ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ، ﭼﻮﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﺣﺎﻟﻢ عالی ﺍﺳﺖ، ﭼﻮﻥ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺩﻝ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﻭ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﺯ ﺭﺍﻫﯽ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﻮﺭﺕ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﮔﻨﺠﺪ ﺣﺎﻟﻢ عالی ﺍﺳﺖ، ﺯﯾﺮﺍ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺷﺪ،ﺣﺎﺻﻞ ﺗﺠﺴﻢ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻦ ﺧﯿﺮ ﻣﺤﺾ،ﺛﺮﻭﺗﯽ ﻻﯾﺰﺍﻝ،ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻏﯿﺮ ﻣﺸﺮﻭﻁ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﻃﺎﻟﺒﻢ، ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺑﺘﺮﺳﻢ .... ﻣﻦ ﺩﺭ ﺑﺮﮐﺖ ﻭ ﺍﻣﻨﯿﺘﻢ ..... ﺑﻴﺎﻳﻴﺪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺳﭙﺎﺳﮕﺰﺍﺭﺑﺎﺷﯿﻢ .... ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ﺳﭙﺎﺱ .... ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﻫﺴﺘﯽ ﻧﻮﺍﺯﺷﻢ ﮐﺮﺩ ﺳﭙﺎﺱ ﻛﻪ ﺩﻳﺮﻭﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻭ ﺯﺑﺎﻧﻢ ﺩﺭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﻮﺩﻧﺪ ... دلتون شاد،لبتون خندون،روزخوبی رو درکنار عزیزانتون براتون آرزو میکنم (🌻)➻➻🌻➻➻🌻➻➻🌻➻➻(🌻) و 🍂🌼 @dastanvpand
‍ 🍁 ✍ می گویند آن گاه که یوسف در زندان بود، مردی به او گفت: تو را دوست دارم. یوسف گفت: ای جوان مرد!دوستی تو به چه کار من آید؟ از این دوستی مرا به بلا افکنی و خود نیز بلا بینی! پدرم یعقوب، مرا دوست داشت و بر سر این دوستی، او بینایی اش را از دست داد و من به چاه افتادم. زلیخا ادعای دوستی من کرد و به سرزنش مصریان دچار شد و من مدت ها زندانی شدم. اینک! تو تنها خدا را دوست داشته باش، تا نه بلا بینی و نه دردسر بیافرینی ‌@dastanvpand 🌼🌿🌼🌿🌼
❣كشف جديدی درباره خواب مغز دارای ترشحات زائدی است كه بايد به طور منظم دفع شود وگرنه عوارضی مانند آلزايمر پيش می‌آيد. مايعی به نام CSF ، وظيفه دارد وارد لايه های مغز شود و ترشحات زائد مغز را جمع آوری و دفع كند. طبق پژوهش های جديد دانشمندان موقعی كه انسان در خواب است- به ويژه خواب عميق- ‏CSF بهتر وارد لايه های درونی تر مغز ميشود و آن را لای‌روبی ميكند. بنابراين كسانی كه خواب کافی دارند، مغز سالم تری خواهند داشت و احتمال ابتلای آنها به آلزايمر بسيار كمتر از ديگران خواهد بود. ❣برای داشتن روح و فکری سالم، نیاز به مراقبت بیشتر از جسم و سلامتی‌مان خواهیم داشت... 👤پروفسور مجید سمیعی . @dastanvpand
♟درمان کرونا ویروس بدون دارو اکثر ویروس‌ها در ۵۶ درجه سانتیگراد از بین میروند👉🏿 میکروب‌شناسی جاوتز 👈🏿در هنگام بیماری چرا تب می‌کنیم؟؟؟ 👈🏿زیرا با افزایش درجه حرارت از ۳۶/۵ و ۳۷ درجه به ۳۸ تا ۴۰ درجه، بدن محیط رشد باکتری‌ها و ویروس‌ها و سایر عوامل بیماری‌زا را محدود کرده و به کمک سیستم ایمنی آن‌را از بین می‌برد.👉🏿 👈🏿پس بجز در نوزادان و کودکان که تب بالا برایشان خطر دارد و نیز افراد سال‌خورده که بیماری قلبی و زمینه‌ای دارند 👈🏿لطفاً از تب‌بر و مسکن و انواع کورتونها (سرکوب‌کننده‌های ایمنی بدن) استفاده نکنید 👉🏿 تا بدن بتواند با میکروب‌ها مقابله کند. مراحل درمان عملی که شاخ غول اکثر ویروس‌ها از جمله ویروس کرونا را میشکند و از پای در می‌آورد. ۱- با اولین احساس سوزش در گلو باید مانع تکثیر ویروس شد باید به بدن کمک کنیم تا خیلی زودتر درمان شویم چگونه؟ با مقداری آب نمک داغ غرغره کنید و با بلند کردن سر، بسته به تحمل شخص، آب نمک را در گلو نگه دارید تا داغی آن اثر کند حدود یک دقیقه. با انجام این کار تا دو ساعت و بیشتر از سوزش گلو، خلاص می‌شوید و با ادامه همین غرغره داغ سه بار در روز فاتحه ویروس در روز اول خوانده شده است. ۲- اگر سوزش ادامه پیدا کرد علاوه بر غرغره یک حبه سیر را در دهان گذاشته و بدون خوردن آن هر از گاهی آنرا گاز بگیرید تا آلیسین موجود در آن آزاد شود و بخارش را به مجاری تنفسی و ریه‌ها برسانید؛ که به دلیل خواص ضدباکتریایی‌اش می‌تواند انواع میکروب‌های گلودرد را از بین ببرد نفس را ۱۰ ثانیه نگه دارید تا مسیر عفونت را پاکسازی کند. با اطمینان ۸۰ درصد درمان می‌شوید. ۳- گر عفونت ادامه یافت و سرفه شروع شد این بار باید بخور آب‌داغ صورت گیرد بطوری که حتماً بخار داغ آب به مجاری تنفسی و ریه برسد با اطمینان ۹۰ درصد سه بار بخور آب داغ در روز اول و دوم، ویروس را ریشه کن خواهد کرد. ۴- اگر بیماری شدید بود و کسی مراحل قبل را انجام نداده باشد و بیمار شود علاوه بر انجام مراحل سه گانه بالا، مرحله زیر را هم انجام دهد. یک قاشق آب لیموترش تازه را با یک قاشق عسل مخلوط و بخورید که قوی‌ترین و مهم‌ترین آنتی‌بیوتیک برای درمان انواع ویروس‌هاست. چای کم‌رنگ داغ و سوپ‌های داغ محلی برای سرعت دادن به روند بهبود موثر هستند. مرطوب کردن هوای اتاق با گذاشتن کتری آب روی بخاری و اجاق عامل مهمی در کاهش بیماری‌های تنفسی است بخار سونای استخر بویژه نوع مرطوبش غوغا می‌کند. تزریق انواع سرکوب‌کننده های ایمنی بدن مثل کوتیزول، هیدروکورتیزون، دگزامتازون، بتا متازون و سایر کورتونها ممنوع می‌باشد و خطر مرگ را به دنبال دارد. با اطمینان ۹۹ درصد با انجام ۴ مرحله بالا همه نوع ویروس تنفسی مثل کرونا نابود شده و در روز اول برآن غلبه خواهید کرد ۲۰ سال است دارم تجربه‌اش می‌کنم، امتحانش ضرری ندارد. دکتر مرادزادگان برای دوستان، آشنایان و فامیل‌هایتان بفرستید بلکه مورد استفاده‌شان قرار بگیرد 🍎 @dastanvpand
هر روز فقط یک قدم بالا بیایید ❗️❗️❗️ روزی اسب کشاورزی داخل چاه افتاد . حیوان بیچاره ساعت ها به طور ترحم انگیزی ناله می کرد. بالاخره کشاورز فکری به ذهنش رسید . او پیش خود فکر کرد که اسب خیلی پیر شده و چاه هم در هر صورت باید پر شود . او همسایه ها را صدا زد و از آنها درخواست کمک کرد . آن ها با بیل در چاه سنگ و گل ریختند.اسب ابتدا کمی ناله کرد ، اما پس از مدتی ساکت شد و این سکوت او به شدت همه را متعجب کرد . آنها باز هم روی او گل ریختند . کشاورز نگاهی به داخل چاه انداخت و ناگهان صحنه ای دید که او را به شدت متحیر کرد.با هر تکه گل که روی سر اسب ریخته می شد اسب تکانی به خود می داد ، گل را پا یین می ریخت و یک قدم بالا می آمد همین طور که روی او گل می ریختند ناگهان اسب به لبه چاه رسید و بیرون آمد . زندگی در حال ریختن گل و لای برروی شماست . تنها راه رها یی این است که آنها را کنار بزنید و یک قدم بالا بیایید. هریک از مشکلات ما به منزله سنگی است که می توانیم از آن به عنوان پله ای برای بالا آمدن استفاده کنیم با این روش می توانیم از درون عمیقترین چاه ها بیرون بیاییم . @dastanvpand 🌼🌿🌼🌿🌼
moojetarane.mp3
601.3K
بشنوید ترانه شاد وزیبا گُلی گُلی گُلی باصدای امیدجهان ترانه کانال تو کانال موج ترانه هس دان کنین ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔴خلیفه و عشق کنیزی به نام حبابه پس از عمر بن عبد العزیز یزید بن عبد الملک به خلافت رسید.او به کاری جز شرابخوری و زن بازی توجه نداشت و شب و روز بزم و عیش و نوش بر پا میساخت و به لذت بردن از دو نفر از کنیزان ماه رویش به نامهای سلامه و حبابه مشغول می شد سر انجام حبابه رقیب خود سلامه را از گود خارج کرد و جان ومال و اراده خلیفه را در اختیار خویش گرفت هر کس را میخواست به کار می گماشت و هر کس را که می خواست از کار می انداخت و خلیفه از همه جا بی خبر در کنار حبابه می نشست و... برادر خلیفه به نام مسلمه وقتی وضع را چنان دید نزد خلیفه آمد و گفت: بدبختانه تو خلیفه شدی که جز شهوترانی کار دیگری انجام نمی دهی و امور کشور را به دست حبابه سپرده ای. خلیفه از این گفته ها به خود آمد. حرفهای برادر را تصدیق کرد و از آمیزش با حبابه دست کشید و تصمیم گرفت که از آن پس به کارهای مردم برسد.حبابه از این جدایی بر آشفت و با خود نقشه ای کشید. همین که روز جمعه رسید به کنیزان خود سفارش کرد که هر وقت خلیفه خواست برای نماز بیرون برود او را آگاه سازند وقتی کنیزان حرکت خلیفه را به او اطلاع دادند حبابه عودی به دست گرفت و روبروی خلیفه ایستاد و با آواز دلکش خویش اشعار تحریک کننده ای را خواند. خلیفه وقتی آن آواز دلنواز را شنید دست خود را مقابل صورت گرفت و گفت بس است حبابه چنین مکن اما حبابه به ساز و آواز خود ادامه دادخلیفه بیش از این تاب نیاورد رو به غلامش کرد و گفت: برو به برادرم بگو که به جای من به مسجد برود و نماز بخواند روزی یزید دانه های انگور را به دهان حبابه می انداخت و او هم به دهان میگرفت که ناگهان دانه انگوری در حلق او ماند و هر چه سرفه کرد بیرون نیامد تا اینکه خفه شد و به درک واصل گردید. یزید نگذاشت جسد او را دفن کنند و روز و شب تن بیجان حبابه را در آغوش میگرفت و بارها با او مجامعت و نزدیکی می نمود تا اینکه لاشه حبابه متعفن شده و بو گرفت.یزید بعد از حبابه پانزده روز بیشتر زنده نماند و بعد از مرگ او جسد ناپاکش را در نزد قبر حبابه به خاک سپردند و عیش خلیفه ناتمام ماند 📚روایات و داستانهای کهن وقرانی شهرام شیدایی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌کپی از این متن حرام است ❤️
📚 ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﻓﻘﯿﺮ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻨﮕﺪﺳﺘﯽ ﻭ ﺳﺨﺘﯽ ﻣﻌﯿﺸﺖ، ﺟﺎﻧﺶ ﺑﻪ ﻟﺐ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﻧﺰﺩ ملانصرالدین ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻼ! ﻓﺸﺎﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺗﻨﮕﻨﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﻡ! ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺯﻥ ﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ، ﺯﯾﺮﺍ ﺣﺘﯽ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺗﺎﻣﯿﻦ ﻧﺎﻥ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﻢ. ﺑﺎ ﺯﻥ، ﺷﺶ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻗﺪ ﻭ ﻧﯿﻢ ﻗﺪ، ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺍﺗﺎﻕ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﺨﺮﻭﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﺮ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺁﺏ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﻥ ﭼﮑﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺍﯾﻦ ﺍﺗﺎﻕ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮐﻮﭼﮏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﺐ ﻭﻗﺘﯽ ﭼﺴﺒﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺑﯿﻢ، ﭘﺎﯼ ﯾﮑﯽ ﺩﻭ ﻧﻔﺮﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ. ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺍﯾﻦ ﻭﺿﻊ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﺤﻤﻞ ﻧﯿﺴﺖ. ﭘﯿﺶ ﺗﻮ، ﮐﻪ ﻣﻘﺮﺏ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺧﺪﺍیی، ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﺎ ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﮔﺸﺎﯾﺸﯽ ﺩﺭ ﻭﺿﻊ ﻣﻦ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﺣﺎﺻﻞ ﺷﻮﺩ! ملا ﭘﺮﺳﯿﺪ:ﺍﺯ ﻣﺎﻝ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﯼ؟ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺭ ﻭ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﯾﮏ ﮔﺎﻭ، ﯾﮏ ﺧﺮ، ﺩﻭ ﺑﺰ، ﺳﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ، ﭼﻬﺎﺭ ﻣﺮﻍ ﻭ ﯾﮏ ﺧﺮﻭﺱ ﺍﺳﺖ. ملا ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﺮﻁ ﺑﻪ ﺗﻮ ﮐﻤﮏ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺁﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻗﻮﻝ ﺑﺪﻫﯽ ﻫﺮﭼﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﯽ! ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭼﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﻧﺎﮔﺰﯾﺮ ﺷﺮﻁ ﺭﺍ ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ ﻭ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩ! ملا ﮔﻔﺖ: ﺍﻣﺸﺐ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﺪ ﺑﺨﻮﺍﺑﯿﺪ، ﺑﺎﯾﺪ ﮔﺎﻭ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﺒﺮﯼ! ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﺮﺁﺷﻔﺖ ﮐﻪ: ﻣﻼ، ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﻮ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﺗﺎﻕ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮐﻮﭼﮏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﻣﻦ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ. ﺗﻮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﮔﺎﻭ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﺒﺮﻡ؟ ملا ﮔﻔﺖ: ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻦ ﮐﻪ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﯼ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﯽ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﮐﻤﮏ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ! ﺻﺒﺢ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ، ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﻭ ﻧﺰﺍﺭ ﻧﺰﺩ ملا ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﯾﺸﺐ ﻫﯿﭻ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﺑﺨﻮﺍﺑﯿﻢ. ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﻭ ﻟﮕﺪﺍﻧﺪﺍﺯﯼ ﮔﺎﻭ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺣﺮﺍﻡ ﮐﺮﺩ. ملا یک باﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻗﻮﻝ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻣﺸﺐ ﻋﻼﻭﻩ ﺑﺮ ﮔﺎﻭ، ﺑﺎﯾﺪ ﺧﺮ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﺒﺮﯼ! ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﺍﺯ ﻭﺿﻊ ﺧﻮﺩ ﻧﺰﺩ ملا ﻣﯽ ﺭﻓﺖ، ﺍﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﺒﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻫﻢ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺵ ﺷﺪﻧﺪ! ﺭﻭﺯ ﺁﺧﺮ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﮔﻮﺩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ، ﺳﺮﺍﭘﺎﯼ ﺯﺧﻤﯽ ﻭ ﻟﺒﺎﺱ ﭘﺎﺭﻩ ﻧﺰﺩ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺍﯾﻦ ﻭﺿﻊ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﭘﺬﯾﺮ ﻧﯿﺴﺖ! ملا ﺩﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺭﯾﺶ ﺧﻮﺩ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﻭﺭﻩ ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﮔﺸﺎﯾﺸﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺣﺎﺻﻞ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ! ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺷﺐ ﮔﺎﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ! ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻬﺖ ﻣﻌﮑﻮﺱ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﻧﺰﺩ ملا ﻣﯽ ﺭﻓﺖ، ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﺎﺭﺝ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺣﯿﻮﺍﻥ، ﺧﺮﻭﺱ ﻧﯿﺰ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺷﺪ. ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﻧﺰﺩ ملا ﺭﻓﺖ، ملا ﺍﺯ ﻭﺿﻊ ﺍﻭ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﻋﻤﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﻨﺪ ﻣﻼ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪت ها، ﺩﯾﺸﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ! ﺑﻪ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺑﻪ ﭼﻪ ﺯﺑﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺗﺸﮑﺮ ﮐﻨﻢ! ﺁﻩ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﯾﻢ! 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📕🤔🤔🤔 🔻داستان ضرب المثل 📔لعنت به کار دستپاچه این مثل را می آورند تا به كسی كه كاری را معطل می كند و به شوخی طعنه بزند . آورده اند كه ... بچه ای تازه بدنیا آمده بود و در خانه گهواره نداشتند . پدر بچه رفت به نجار سر گذر سفارش كرد یك گهواره برایش بسازد ، نجار قبول كرد و چند روز گذشت و مشتری چند بار آمد و رفت و یك روز اعتراض كرد كه بابا اگر نمی خواهی بسازی ، بگو بروم جای دیگر سفارش بدهم . نجار گفت : چرا می سازم ولی رسمش این است كه برای كار سفارشی ، قدری بیعانه می دهند كه ما بدانیم این گهواره حتماً مشتری دارد . مشتری قدری پول به رسم بیعانه به او داد و قرار شد سه روز دیگر گهواره حاضر باشد . چند روز گذشت و چون بیعانه داده بود به جای دیگر هم مراجعت نمی كرد ، گاهی می آمد و می پرسید آماده شد ؟ نجار می گفت : همین فردا و پس فردا تمام می شود . مشتری می رفت و چند روز دیگر می آمد كار تمام نشده بود . در خانه كم كم با نبودن گهواره عادت كرده بودند و بچه بزرگ شد ولی چون پدر بیعانه داده بود ، برای اینكه بیعانه از میان نرود گاهی سراغ گهواره را می گرفت ،‌كم كم از بس كه طول كشید موضوع فراموش شد و آن بچه بزرگ شد ده ساله و بیست ساله شد و بعد زن گرفت و خودش بچه دار شد . وقتی بچه تازه متولد شد بازهم گهواره در خانه نبود . مادربزرگ به پسرش گفت : راستی حالا كه گهواره لازم دارید خوب است بروی پیش آن نجار و آن گهواره را كه چند سال پیش بیعانه داده بودیم بگیری كه هم بیعانه نقد شود و هم گهواره به كار بیاید . پسر رفت از نجار گهواره را مطالبه كرد . نجار گفت : خیلی گرفتار بودم و هنوز نتوانستم بسازم ، انشاء الله یك گهواره خوبی می سازم ، كه خودتان بگوئید بارك الله . اوقات مرد تلخ شد و گفت : آخر كی می خواهی بسازی ؟ گهواره را برای من سفارش داده بودند كه حالا بزرگ شده ام و بچه دار شده ام ، هنوز هم امروز و فردا می كنی ؟ خلاصه خودت میدانی یا بیعانه را پس بده یا گهواره را تا فردا حاضر كن ، كه اگر فردا بیایم و حاضر نباشد ، من می دانم كه چه باید كرد ! نجار جواب داد : اصلاً میدانی چیست من اصلاً از كار دستپاچه خوشم نمی آید . حالا كه شما اینقدر عجله دارید و بیست و دو سال است من را ناراحت كرده اید ، من آن بیعانه را به شما پس می دهم ، گهواره هم نمی سازم مرا بگو كه می خواستم به شما خدمت كنم و لعنت به هر چه كار دستپاچه است . بفرمائید این هم بیعانه تان اگر خیلی عجله دارید بروید به یك نجار دیگر سفارش بدهید .
📚 ✍شوهر آهنگر حکیمی جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد. زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت:شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌عقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود. ✍وقتى هنوز مریض و بى‌حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مى‌گفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود. من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمى‌خورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آن‌ها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم. با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بسته‌هاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم. اى کاش همه انسان‌ها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند! حکیم تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بسته‌ها را نفرستادم. یک فروشنده دوره‌گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین! 👌حکیم این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود. در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود. 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662