eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃🍃🍃🍃🍃 سه پند مهم روزی به پسرش گفت امروز به تو 3 می دهم که کامروا شوی. اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟ جواب داد: اگر کمی دیر تر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهنرین خوابگاه جهان است و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
📚 🌹 امام علی (ع) فرمودند: یڪ روز دیناری صدقه دادم رسول خدا فرمودند: 🔰 یا علی آیا میدانی ڪه از دست مومن خارج نشود مگراینڪه از دهان هفتاد شیطان بیرون آید ڪه هر یڪ او را با وسوسه خود از دادن منع می ڪنند (یڪی گوید نده ڪه ریا میشود ودیگری میگوید نده ڪه او مستحق نیست و آن دیگر گوید نده ڪه خود بدان محتاج خواهی شد و ...) وقبل از آنڪه به دست سائل برسد بدست خواهد رسید. 📚 ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ترجمه غفاری، ص۳۱۴ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔆 🔴 «منتظر ۶۳ سالگی نمانید» 🔻در سال ۱۹۷۷ یک مرد ۶۳ ساله، یک ماشین بیوک را از روی زمین بلند كرد تا دست نوه‌اش را از زیر آن بیرون آورد! قبل از آن هیچ چیزی سنگین تر از كیسه ۲۰ كیلویی بلند نكرده بود...! 🔸او بعدها كمی دچار افسردگی شد ... 🔹میدانید چِـرا؟! 🔸چون در ۶۳ سالگی فهمیده بود چقدر توانایی داشته كه باورش نداشته و عمرش را با حداقل‌ها گذرانده بود...! 🔺منتظر ۶۳ سالگی نشوید؛ از همین الان خودت را باور کن...! 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
✨﷽✨ 🌼در خدمت مادر ✍در زمان های قدیم، مردمی بادیه نشین زندگی می کردند که در بین آنها مردی بود که مادرش دچار آلزایمر و نسیان بود و می خواست در طول روز، پسرش کنارش باشد. این امر، مرد را آزار می داد و فکر می کرد در چشم مردم کوچک شده است. هنگامی که موعد کوچ رسید، مرد به همسرش گفت مادرم را نیاور، بگذار اینجا بماند. مقداری غذا هم برایش بگذار تا اینجا بماند و از شرش راحت شوم تا گرگ او را بخورد یا بمیرد. همسرش گفت باشد، آنچه می گویی انجام می دهم. همه آماده کوچ شدند. زن هم مادرِ شوهرش را گذاشت و مقداری آب و غذا در کنارش قرار داد و کودک یک ساله خود را هم پیش زن گذاشت و رفتند. آنها فقط همین یک کودک را داشتند که پسر بود و مرد به پسرش علاقه فراوانی داشت و اوقات فراغت با او بازی می کرد و از دیدنش شاد می شد. وقتی مسافتی را رفتند، هنگام ظهر برای استراحت ایستادند و مردم همه مشغول استراحت و غذا خوردن شدند. مرد به زنش گفت پسرم را بیاور تا با او بازی کنم. زن به شوهرش گفت او را پیش مادرت گذاشتم. مرد به شدت عصبانی شد و داد زد که چرا این کار را کردی؟ همسرش پاسخ داد ما او را نمی خواهیم، زیرا بعد ها او تو را همان طور که مادرت را گذاشتی و رفتی، خواهد گذاشت تا بمیری. حرف زن مانند صاعقه به قلب مرد خورد و سریع اسب خود را سوار شد و به سمت مادرش و فرزندش رفت، زیرا پس از کوچ همیشه گرگان به سمت آنجا می آمدند تا از باقی مانده وسایل، شاید چیزی برای خوردن پیدا کنند. مرد وقتی رسید، دید مادرش فرزند را بلند کرده و گرگان دور آنها هستند. پیرزن به سمتشان سنگ پرتاب می کند و تلاش می کند که کودک را از گرگ ها حفظ کند. مرد گرگ ها را دور کرده و مادر و فرزندش را باز می گرداند و از آن به بعد موقع کوچ، اول مادرش را سوار بر شتر می کرد و خود با اسب دنبالش روان می شد و از مادرش مانند چشمش مواظبت می کرد و زنش در نزدش، مقامش بالا رفت. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔴عاقبت طمع و گدایی،در عین بی نیاز بودن! اسماعيل بن احمد مي گويد: سر راه امام حسن عسكري (علیه السلام) نشستم، وقتي كه از نزديك عبور مي كرد،از فقر خود شكايت كردم و در خواست كمك نمودم! گفتم: به خدا يك درهم بيشتر ندارم، صبحانه و شام نيز ندارم!آن حضرت علیه السلام فرموند: به اسم خدا،سوگند دروغ مي خوري... چون تو 200 درهم زير خاك پنهان كرده اي. سپس به غلامش فرموند: هر چه همراه داري به اسماعيل بده. غلامش صد دينار به من داد. سپس امام حسن عسکری علیه السلام به من فرموند: اين را بدان كه هرگاه احتياج بسياري به آن دينارهائي كه در زير خاك نهاده اي پيدا كردي، از آنها محروم خواهي شد. اسماعيل مي گويد: همان گونه كه امام حسن عسگری علیه السلام فرموده بودند، همانطور شد... زيرا ۲۰۰ دينار در زير خاك پنهان نموده بودم، تا براي آينده ام پس انداز باشد. اما مدتي گذشت نياز شديد به آن پيدا نمودم، رفتم تا آن را از زير خاك بيرون آورم، خاك را رد كردم ديدم پولها نيست. معلوم شد پسرم اطلاع پيدا كرده و آن پولها را از آنجا برداشته و فرار كرده است.. چيزي از آن پولها به دستم نرسيد و طبق فرموده امام حسن علیه السلام در حالت شديد نياز از آن پولها محروم شدم. 📚اصول کافی،باب مايفصل به دعوي المحق و المبطل حدیث۱۴، ص۵۰۹ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 🌷 حکایت ❄️⇦ ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟ ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟ ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ 3ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍي ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ، ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ . ❄️⇦ ﻫﻨﻮﺯ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ، درب خانه حضرت داوود را زدند، و ايشان اجازه ورود دادند، ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کيسه صد ديناري را مقابل حضرت گذاشتند، و گفتند اينها را به مستحق بدهيد. حضرت پرسيد علت چيست؟ ايشان گفتند در دريا دچار طوفان شديم و دکل کشتي آسیب ديد و خطر غرق شدن بسيار نزديک بود که درکمال تعجب پرنده اي طنابی بزرگ به طرف ما رها کرد. ❄️⇦ و با آن قسمتهاي آسيب ديده کشتي را بستيم و نذر کرديم اگر نجات يافتيم هر يک صد دينار به مستحق بدهيم حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود: خداوند براي تو از دريا هديه ميفرستد، و تو او را ظالم مي نامي. اين هزار دينار بگير و معاش کن و بدان خداوند به حال تو بيش از ديگران آگاه هست. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸 💠عاشق واقعی ✳️حضرت سلیمان(ع) گنجشکی را دید که با همسرش اختلاف پیدا کرده بود، گنجشک ماده گوش به حرف و خواسته شوهرش نمی داد! گنجشک نر می گفت: چرا تسلیم خواسته من نمی شنوی و حال آنکه من قدرتی دارم که اگر بخواهم با منقار قبه سلیمان را می گیرم و در دریا می اندازم! این گفت و گو را سلیمان شنید و خندید و آن دو گنجشک را صدا زد و به گنجشک نر فرمود:  تو طاقت بر این کار داری که با منقارت دستگاه مرا گرفته در دریا بیندازی؟ گفت: نه یا رسول الله، ولی گاهی مرد باید در مقابل زن یک قدرتی از خود نشان دهد ،اظهار عظمت و بزرگی کند که زن گوش به حرف او بدهد و دیگر اینکه یا نبی! ما عاشقیم، عاشق را به حرفهایی که مقابل معشوق دارد نباید ملامت کرد! حضرت رو به گنجشک ماده فرمود: چرا گوش به حرف او نمیدهی؟ او که تو را دوست دارد؟ گفت: یا نبی! او دروغ می گوید چون او دوست دیگری هم دارد، اگر مرا دوست دارد نباید به غیر از من نظر داشته باشد، این حرف گنجشک ماده اثر عمیقی روی سلیمان گذاشت و گریه شدیدی کرد و چهل روز از مردم کناره گرفت و از خدا می خواست که قلب و دلش را تنها ظرف محبت خود قرار دهد و عشق و محبت دیگری در او نباشد.! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
✨﷽✨ ✅داستان کوتاه پند آموز ✍ ﻣﺮﺩﯼ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺩﻭ ﺭﺍهی ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ! ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺁﻣﺪ، ﺍﺯ ﺍﺳﺐ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺩﺍﯼ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: قرﺑﺎﻥ، ﺍﺯ ﭼﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﺭﻓﺖ؟ ‏» ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻭﺯﯾﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻧﺰﺩ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺩﺍﯼ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﮔﻔﺖ : ﺁﻗﺎ، ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ؟ ﺳﭙﺲ ﺳﺮﺑﺎﺯﻱ ﻧﺰﺩ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺁﻣﺪ، ﺿﺮﺑﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺍﻭ ﺯﺩ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺍﺣﻤﻖ،ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﮐﺪﺍﻣﺴﺖ؟؟؟ 💭 ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﺍﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ ﮐﺮﺩ . ﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﻪ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯼ؟ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺳﻮﻭﺍﻝ ﮐﺮﺩ، ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻮﺩ . ﻣﺮﺩ ﺩﻭﻡ ﻭﺯﯾﺮ ﺍﻭ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺳﻮﻡ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﯼ؟ ﻣﮕﺮ ﺗﻮ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﻧﯿﺴﺘﯽ؟ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎ. ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺩﺍﯼ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﮐﺮﺩ… ﻭﻟﯽ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﯼ ﺍﺯ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﻧﺞ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﻣﺮﺍ ﮐﺘﮏ ﺯﺩ . 💥ﻃﺮﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻫﺮ ﮐﺲ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﺍﻭﺳﺖ .ﻧﻪ ﺳﻔﯿﺪﯼ ﺑﯿﺎﻧﮕﺮ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﻧﻪ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺯﺷﺘﯽ. ﺷﺮﺍﻓﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﺧﻼق و ادب اوست... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
mahdirasuli-@yaa_hossein.mp3
3.88M
ولادت علیه السلام 🎵شب میلاد امامی مهربون 🎤مهدی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
حاج_محمود_کریمی_عشق_و_نگارم_گل_زهرا.mp3
4.54M
🌸💕💚 • باغ و بھارم گل زهرا عشق و نگارم گل زهرا دار و ندارم گل زهرا ماه شب تارم گل زهرا حاج محمودڪریمے • 👏👏😍💐💐 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
15.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ولادت علیه السلام امام هادی داره عیدی میده سیدمجید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سفره آرایی تزیین خیار برای دورچین بشقاب و سالاد 🥒🥬🍅 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 اشتباه نکنید، آنتی بیوتیک داروی سرماخوردگی نیست ! چطور از بیماری پیشگیری کنیم؟🤔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
پرسید :" اولین باره که به زندون بریکستون اومدی؟" گفتم :" بله " گفت:" بله ، کاملا مشخصه ، چون اگه قبلا اینجا اومده بودی ، می دونستی باید بگی بله قربان. این اولین حرف الفبای اینجاست که باید یاد بگیری وقتی با رئیس و یا یکی از مسئولین زندون حرف می زنی ، کلمه "قربان" یادت نرده." گفتم :"چشم قربان" سرش را به نشانه رضایت تکان داد و گفت:"قبل از این که به زندون بیفتی چیکار می کردی؟" گفتم :"دانشجو بودم.تازه در رشته پزشکی فارغ التحصیل شدم." رئیس تذکر داد" قربان" آخر جمله را فراموش نکنم. بعد از چند لحظه گفت:" در واقع شما یه پزشک هستین" گفتم : " پزشک عمومی قربان" از پشت میزش بلند شد و طول اتاق را چند مرتبه رفت و برگشت و سپس گفت:" ما سال اول ، بین شما که یه پزشک هستین و تحصیل کرده، با یه جنایتکار حرفه ای، فرقی نمی ذاریم. یکی از خصوصیات ما اینه همیشه فکر می کنیم که شما تو فکر فرار هستین یا آمادگی هر نوع جنایتی رو دارین.تا وقتی برامون ثابت نشه شما آدم سربراهی هستین نمی تونیم از تخصص پزشکی شما استفاده کنیم." گفتم:"بله قربان" آن قدر به من نزدیک شده بود که حرارات نفسش را حس می کردم. گفت:" در ضمن ، هر زندونی که از ساعت اول ورودش به زندون زیادتر از حد معمول مطیع باشه ما را به شک می اندازه. بنابراین بیشتر از بقیه مواظبش هستیم." گفتم :"بله قربان" گفت: " اینجا زندون بریکستونه بزهکارایی که هنوز به دام نیفتادن وقتی اسم اینجا رو می شنون مو بر بدنشون راست می شود. اینجا یه زندون عادی نیست. کمتر از ده سال محکوم نداریم.جزء مقرارت زندونه که جنایتکارا رو مدتی تو انفرادی نگه دارن شاید چند روز، شاید یه ماه ، و یا یه سال، بستگی به نظر مسئولین و رفتار او داره. لازم به ذکره اقدام به فرار ، درگیری با مامورین زندون ، تحریک زندونیا برای اعتصاب غذا و یا اغتشاش عاقبتش تنبیه و بعد هم تبعید به یکی از جزایر مستعمره آفریقایی." گفتم: "بله قربان." تلفنی معاونش را احضار کرد و در این فاصله گفت:" شما تا وقتی که جرمی مرتکب نشدی به این اتاق نمیاین." در همان لحظه معاونش داخل شد. رئیس گفت:" سروان مایکل معاون منه از این به بعد، شما بیشتر با ایشون سر و کار دارین." سروان مایکل ده سال جوانتر از رئیس به نظر می رسید. قد بلند و هیکل ورزیده و چهره خشن او ، با شغلی که انتخاب کرده بود، بی تناسب نبود. چند لحظه اتاق رئیس را ترک کرد و سپس با دو مامور برگشت. نها با خشونت ، دست بند مرا از میله آهنی باز کردند و دستم را از پشت پیچاندند و به اتاق مایکل بردند. سروان مایکل ف بعد از نطقی کوتاه که تکرار حرف ها و تذکرات رئیس بود، دستور داد برایم لباس مخصوص زندانیان بیاورند. در پشت پرده ای ، پیراهن و شلوار سرمه ای رنگ زندانیان را پوشیدم، و سپس یک گروهبان سیاهپوست و یک مامور که از پشت مراقبم بود مرا به طرف سلول های انفرادی بلوک a بردند. )ساختمان داخلی زندان، از پانزده بلوک مستطیل شکل سه طبقه تشکیل شده بود، و بلوک های a و b اختصاص به رئیس و معاون و پرسنل داخلی زندان داشت.( مسئول بلوک و کلیددار آن وقتی مطمئن شدند توطئه ای در کار نیست، در را باز کردند. فقط سلول بیست و یک که در طبقه دوم بود، زندانی نداشت. از پله های آهنی انتهای محوطه به سمت سلول بیست و یک راهنمایی شدم. از لابه لای میله ها، زندانیان را می دیدم ، ولی عبور تند من و سایه روشن میله های، باعث شد نتوانم چهره آنها را تشخیص بدهم.ناگهان صدایی از داخل یکی از سلول ها شنیدم که گفت: " خوش اومدی رفیق. بوی هوای آزاد می دی." یکی از نگهبانان مرا رها کرد و به سلول او نزدیک شد و باطومش را بالا برد و گفت خفه شود. وقتی روبروی سلول بیست و یک رسیدیم، نگهبان در را باز کرد. برای چند لحظه مکث کردم. آنها با خشونت مرا به داخل پرتاب کردند و در را بستند و تنهایم گذاشتند. اتاق انفرادی ابعادی حدود5/3×5/2داشت. وسایل داخل آن عبارت بود از یک تخت آهنی ، یک توالت فرنگی ، دو ظرف لعابی ، یک لیوان و یک شیرآب. از دو پتو و تشک در هم ریخته روی تخت ، حدس زدم زندانی قبلی ، تازه ان سلول را ترک کرده است. زندان بریکستون برایم دنیایی ناشناخته بود. گمان می کردم آنچه می بینم و بر من می گذرد، در خواب است.گوشه تخت تشستم و سرم را بین دستانم گرفتم. آیا نفرین مادر باعث نشده بود گرفتار چنین مصیبتی شوم؟ ساعت از شش بعد از ظهر گذشته بود. مسئول تقسیم غذا که خودش هم زندانی بود با یک چرخ دستی که روی آن ظرفی پر از لوبیا گذاشته بود، روبروی اتاقم ایستاد و گفت ظرفم را نزدیک ببرم . برای چند لحظه متوجه نشدم چه... ادامه دارد.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
می گوید دوباره تکرار کرد. ظرفم را جلو بردم مسئول غذا به چهره ام نگاهی انداخت و ملاقه اش را پر کرد و داخل ظرفم ریخت. یک تکه نان هم که از قبل آماده کرده بود، به من داد و گفت :"تازه زندونی شدی؟" برای این که عادت کنم، گفتم : "بله قربان." او از لحن من خنده اش گرفت و گفت: " منم عین خودت زندونی هستم." ناگهان نگهبان که مراقب اوضاع بودف با صدای بلند به او تذکر داد حرف را کوتاه کند.او هم فوری اطالعت کرد و به سلول بعدی رفت. از صبح چیزی نخورده بود، فقط برای این که معده ام خالی نماند، مقداری نان و لوبیا خوردم و روی تخت دراز کشیدم. ناگهان صدای خفیف از سلول سمت راست گفت:" تازه وارد!" از روی تخت بلند شدم و پشت میله آمدم. بار دیگر صدا به گوشم خورد "تازه واردی؟" فقط صدای او را می شنیدم . برای این که کمی از آن حالت یکنواختی بیرون بیایم گفتم :"آره امشب شب اوله که اینجا هستم. برام خیلی سخته." تذکر داد آهسته حرف بزنم، اگر نگهبان متوجه می شد، واویال بود. با لحنی رومانتیک و خیالی اصرار داشت از آزادی برایش حرف بزنم. می گفت پانزده سال است در زندون به سر می برد و به خاطر درگیری با یکی از نگهبانان ، چهار هفته پیش به او را به انفرادی اورده اند. به محض شنیدن صدای پای نگهبان ف گفت که از کنار میله ها دور شوم. نگهبان چند لحظه روبروی سلول من توقف کرد و با نگاهی مشکوک داخل آن را برانداز کرد و رفت. آن شب آن قدر غلتیدم تا باالخره خواب به سراغم آمد. از ئقتی دستگیر شده بودم، هرشب کابوس می دیدم، ولی خواب آن شب، با شب های دیگر فرق داشت. خواب دیدم دو سرباز انگلیسی مرا برای اعدام می برند، اما فرشته ای در میان خرمنی از گل، کنار چوبه دار ایستاده و به من لبخند می زند. پرسیدم:" تو فرشته نجات منی؟" گفت:" من فرشته نیستم. من ناهیدم اومدم اعدام تو رو ببینم. این گال هم مال باغ قوامه، برای تو آوردم." دستم را به طرف او دراز کردم . یک مرتبه گل ها مثل توده ای ابر شدند و ناهید را هم با خودشان بردند. من سر به آسمان می دویدم و ناهید را صدا می زدم تا نجاتم دهد.یکی مرتبه از خواب پریدم. صورت و بدنم خیس عرق شده بود. نفس تفس می زدم. نمی فهمیدم کجایم. رفته رفته به خودم امدم. ساعت نداشتم که بدانم چقدر از شب گذشته است.مدت ها بود ناهید را فراموش کرده بودم . نمی دانم چرا یکباره در کنج زندان انفرادی به خوابم آمده بود. بی اختیار خاطرات گذشته به سراغم آمد. پس از مرگ پدرم ، ناهید در حیاط خانه شیراز به من گفت هرجا باشم ، دوستم دارد. مادرم بارها گفته بود:" چشم این دختر دنبال توست تو زندگی خیر نمی بینی." تا وقتی با صدای نگهبانان همه از خواب بیدار شدند، بیدار بودم و به ناهید فکر می کردم.صبحانه تکه ای نان بود و حدود پنجاه گرم پنیر و یک لیوان چای که با نظارت نگهبان ، بین زندانیان تقسیم می شد. چند ساعت بعد از صبحانهف ناهار می آوردند که سوپ یا لوبیا بود از صبح تا هنگام خواب، غیر از داد و فریاد و ناسزای نگهبانان و صدای به هم خوردن درهای آهنی، چیز دیگری به گوش نمی رسید.... ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
سه روز بعد، نوبت حمام زندانیان رسید. هر زندانی در هفته ، یک بار اجازه حمام داشت. هر بلوک یک حمام عمومی داشت که زندانیان را با مراقبت شدید به آنجا می بردند. یک ساعت وقت داشتیم خودمان را تمیز کنیم.یک قالب صابون کوچک که بیشتز از سه بار نمی شد از ان استفاده کرد، سهمیه هر زندانی بود.بعضی از زندانیان هم از حمام محروم بودند. بعد از حدود سه هفته، دوش آب گرم و استحمام، برایم آرامشی نسبی به همراه اورد. ریشم بلند شده بود. خیلی دلم می خواست آینه ای گیر بیاورم و خودم را در آن ببینم . وقتی به سلولم برگشتم، ساعتی خوابیدم. دو روز بعد ، نگهبان به سراغم آمد و گفت که ملاقاتی دارم. غیر از عثمان مباشر و وکیلم، فکر کس دیگری را نمی کردم نگهبان از همان دم در سلول دست بند به دستم زد و به دو مامور تحویلم داد و انها مرا به اتاق معاون بردند. وکیلم آنجا نشسته بود. گفت :"همسرت سیما و دوستت ، عثمان مباشر، تو اتاق مالقات، منتظرت هستن نمی دانستم چه بگویم. قبل از این که حرفی بزنم، وکیلم گفت:" در این مدت دنبال تشریفات اداری بودم که اجازه بدن تو رو ملاقات کنیم.در ضمن ، همسرت تقاضای طلاق کرده و یه وکیل ایرونی هم با خودش آورده." دلم راضی نمی شد با سیما روبرو شومف ولی دیگر اختیار دست خودم نبود. دو مامور مرا به اتاق ملاقات بردند. عثمان مباشر و سیما و وکیلش آن سوی میله ها و شیشه ضخیم ، منتظر بودند. باید با تلفن با هم حرف می زدیم. اول سیما گوشی را برداتش . نه به صورتش نگاه کردم نه گوشی را برداشتم. وکیلش اشاره کرد گوشی را بردارم. گفت :"سیما تقاضای طالق کرده. آیا وکیلم که از جانب شما طلاقش بدم؟" گفتم :"بله، بله" سیما گوشی را برداشت . قدرت این که گوشی را بگذارم ف نداشتم . گفت:" خیالت راحت شد؟ باالخره هم خودت رو بدبخت کردی هم منو." بدون اینکه کلمه ای حرف بزنم ف از پشت شیشه ف فقط نگاهش کردم و به سمتش تف انداختم . نگهبان تذکر داد مواظب رفتارم باشم. نوبت به عثمان رسید. اظهار تاسف کرد و گفت تا چند روز دیگر عازم پاکستان است.قول داد هر وقت به لندن آمد، به ملاقات من بیاید. ازاو تشکر کردم و گفتم به سیما بگوید که اگر زن خوبی برای من نبود، لااقل مادر خوبی برای بهادر باشد. نگهبان بیش از آن فرصت نداد در سالن ملاقات باشیم.عثمان گفت: "اونچه خواسته بودی و ما می دونستیم تو زندون لازمت می شه به دفتر زندون تحویل دادیم." در لحظه آخر نگاهم با نگاه سیما تلاقی کرد. با این که ازاو نفرت داشتم ، ولی در آن لحظهف تمام وجودم به لرزه در آمد به یاد اولین نگاهش در باغ قوام افتادم. مامورین بار دیگر مرا به اتاق مایکل بردند. وکیلم هنوز انجا بود. وسایلم عبارت بود از شناسنامه ، دفترچه بانک ، دسته چک ، پاسپورت،لباس و حوله و یک ماشین اصلا که با دست کار می کرد، مسواک و خمیردندان ، دو جعبه شیرینی و چند بسته شکلات . کلیه اوراق را توسط یکی از کارمندان مایکل ، به دفتر امانت زندان سپردم. حوله ، مسواک ف خمیردندان ، ماشین اصلاح و شیرینی و شکلات را بعد از یک ساعت بازرسی ، یکی از مامورین به سلولم آورد. با این که سعی داشتم به سیما فکر نکنم، ولی امکان نداشت. ته دلم دوستش داشم . کینه و نفرت من از شدت دوست داشتن بود. به قول یکی از اساتید، کینه ام همان پادزهر عشق بود.. ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینطوری میتونید برای خودتون یه آلبوم عکس روبیکی درست کنید 😍🙌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 در فصل سرد " گردو " بخورید تا کلیه هایتان را گرم نگه دارد • اگر کلیه ها آسیب ببینند مواد زائد در بدن تجمع یافته و فرد دچار کمخونی ، پرفشاری خون ،تنگی نفس و ضعف میشود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 سه نکته مهم که اگررعایت کنید زندگی آرامی خواهید داشت ! ۱- وقتی خوشحال هستید( قول) ندهید ۲- وقتی عصبانی هستید( جواب) ندهید ۳- وقتی ناراحت هستید( تصمیم) نگیرید... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
# واقعی #و دردناک غسالی گفت ،وقتی جوانی رو برای غسل کردن بردیم سربندی روی سرش بود وقتی آن را باز کردیم بسیار بوی بد و تهوع آوری داشت که تمام اتاق را فرا گرفت.بالاخره غسلش دادیم و کفن کردیم . پس از کفن کردن به خاطر بوی تعفنی که داشت مجبور شدیم نمازمیت را خارج از مسجد بخانیم . اما😳😳 وقتی ما سر او را به سمت قبله میکردیم به یک بار متوجه میشدم که پاهای او به طرف قبله شده و سرش طرف دیگر یعنی جای سر و پاهای او عوض میشد من چندین بار این کار را تکرار کردم اما هر بار که این کار را میکردم ، دوباره همان اتفاق می افتاد. سبحان اللله 😳😳😳 .👈❤️ ادامه داستان 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/82116626Cf1a72e8bf6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ✅مُنـور شدن منازل ✍خانه های خود را با تلاوت قرآن نورانی كنید؛خانه ای كه زیاد در آن قرآن تلاوت شود خیر و بركتش فزونی یابد ، به اهلش فراخی رسد و نورش به اهل آسمان روشنایی دهد؛ بدان سان كه ستاره های آسمان به اهل زمین، روشنایی دهند. 📚اصول كافی، ج 2، ص 610 چه بسیار افرادی هستند كه در زندگی خود نورانیت آشكاری با تلاوت قرآن احساس كرده اند و روزی و بركت خود را مدیون قرآن هستند. پیامبر اكرم (ص) فرمود: «خانه‌هایتان را با تلاوت ‌قرآن نورانى كنید و آن‌ها را همچون یهود و نصارا كه نماز و عبادت را در خانه‌ها تعطیل كرده، تنها در كنیسه و كلیسا انجام مى‌دهند به گورستان تبدیل نكنید. 💥هنگامى‌كه در خانه‌اى زیاد قرآن خوانده شود، خیر و بركت آن فزونى یابد و اهل خانه مدت‌ها از آن لذت خواهند برد و همانگونه كه ستارگان براى زمینیان مى‌درخشند، [این خانه] نیز براى آسمانیان مى‌درخشد.» 📚بحارالانوار، ج۸۹، ص‌۲۰۴ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
*📜حکایت 👱‍♀دختری که همه را.... *👱روزی جوان نزد پدرش👴 آمد و گفت:* *دختری را دیده ام و میخواهم با او ازدواج کنم من شیفته زیبایی و جذابیت این دختر و جادوی چشمانش شده ام.* *👴پدر با خوشحالی گفت:* *این دختر کجاست تا برایت خواستگاری کنم؟* *👥پس به اتفاق رفتند تا دختر را ببینند‌.* *👴اما پدر به محض دیدن دختر دلباخته او شد و به پسرش گفت:* *ببین پسرم این دختر هم تراز تو نیست! و تو نمیتوانی خوشبختش کنی، او را باید به مردی مثل من تکیه کند،!* *👱پسر حیرت زده جواب داد:* *امکان ندارد پدر! کسی که با این دختر ازدواج میکند من هستم نه شما!!❗* *👥پدر و پسر با هم درگیر شدند و کارشان به قاضی کشید ماجرا را برای قاضی تعریف کردند.* *⚖قاضی دستور داد دختر را احضار کنند تا از خودش بپرسند که میخواهد با کدامیک از این دو ازدواج کند.* *⚖قاضی با دیدن دختر شیفته جمال و محو دلربایی او شد و گفت این دختر مناسب شما نیست بلکه شایسته ی شخص صاحب منصبی چون من است.* *👥پس این بار سه نفری با هم درگیر شدند و برای حل مشکل نزد وزیر رفتند.* *🕵وزیر با دیدن دختر گفت:* *او باید با وزیری مثل من ازدواج کند.* *👑و قضیه ادامه پیدا کرد تا رسید به شخص پادشاه.* *🤴پادشاه نیز مانند بقیه گفت این دختر فقط با من ازدواج میکند!!* *👱‍♀بحث و مشاجره بالا گرفت تا اینکه دختر جلو آمد و گفت:* *راه حل مسئله نزد من است، من میدوم و شما نیز پشت سر من بدوید اولین کسی که بتواند مرا بگیرد با او ازدواج خواهم کرد!!* *🏃‍♀و بلافاصله شروع به دویدن کرد و پنج نفری پدر؛ پسر؛قاضی ؛ وزیر و پادشاه بدنبال او،ناگهان هرپنج نفر با هم به داخل چاله عمیقی سقوط کردند.* *👱‍♀دختر از بالای گودال به آنها نگاهی کرد و گفت:* *آیا میدانید من کیستم⁉* *🌏من دنیا هستم ...* *🔥من کسی هستم که اغلب مردم بدنبالم میدوند و برای بدست آوردنم با هم رقابت میکنند.* *و در راه رسیدن به من از دینشان، معرفت و انسانیت شان غافل میشوند.* *و حرص طمع انها تمامی ندارد تا زمانیکه در قبر گذاشته میشوند در حالی که هرگز به من نمیرسند.* سخن زیبا رسول الله صل الله علیه وسلم فرمودند : در بهشت میوه ای موجود است که از سیب بزرگتر واز انار کوچکتر و شیرین تر ازعسل سفید تر از دوغ است. پرسیدند برای چه کسانی است ؟ پیامبر فرمودند. برای کسانی که نامم را بشنوند وبرمن صلوات بفرستند (اللهم صل علی محمد وال محمد) بگذارید در تمامی گروهایی که دارید تا همگی صلوات بررسول بفرستند (پروردگارااین پیام را صدقه جاریه برای خود وپدر ومادر وخانواده وتمامی کسانی که در گروهها پخش می کنند قرار ده) آمین. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
آیت الله مجتهدی تهرانے (ره): اگر در گرفتاری هستید، اگر مشکل ازدواج دارید، اگر منزل می‌خواهید،‌ استغفار کنید، خدا گره از کارهاتان باز می‌کند، اما باید شرایط استغفار را هم مراعات کرد از جایی که گمان نداری استغفار کنی، می‌آید، همسفر خوب پیدا می‌کنی، یه زن خوب گیرت می‌آید، برای نماز شب اگر استغفار کردی یک زن نماز شب‌خون گیرت می‌آید و اگر استغفار نکنی یک زن بی‌نماز گیرت می‌آید. رزق همه‌اش پول نیست، در احادیث که آمده اگر این کار را بکنی رزقت زیاد می‌شود، رزق معنوی رزق است، رفیق خوب رزق است، همسفر خوب هم رزق است، هر وقت می‌خواهید مسافرت بروید، چند بار استغفار کنید تا یک همسفر خوب داشته باشید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
📚 دو برادر به نام اسماعیل و ابراهیم در یکی از روستاها، ارث پدرشان یک تپه کوچکی بود که یکی در یک سمت و دیگری در سمت دیگر تپه گندم دیم می کاشتند. اسماعیل همیشه زمین اش باران کافی داشت و محصول برداشت می کرد ولی ابراهیم قبل از پر شدن خوشه ها گندم هایش از تشنگی می سوختند و یا دچار آفت شده و خوراک دام می شدند و یا خوشه های خالی داشتند. ابراهیم گفت: بیا زمین هایمان را عوض کنیم، زمین تو مرغوب است. اسماعیل عوض کرد، ولی ابراهیم باز محصول اش همان شد. زمان گندم پاشی زمین در آذرماه، ابراهیم کنار اسماعیل بود و دید که اسماعیل کار خاصی نمی کند و همان کاری می کند که او می کرد و همان بذری را می پاشد که او می پاشید. در راز این کار حیرت ماند. اسماعیل گفت: من زمانی که گندم بر زمین می ریزم در دلم در این فصل سرما ،پرندگان گرسنه راکه چیزی نیست بخورند، آنها را هم نیت می کنم و گندم بر زمین می ریزم که از این گندم ها بخورند و لی تو دعا می کنی پرنده ای از آن نخورد تا محصولت زیاد تر شود. دوم این که تو آرزو می کنی محصول من کمتر از حاصل تو شود در حالی که من آرزو دارم محصول تو از من بیشتر شود. پس بدان انسان ها نان و میوه دل خود را می خورند. نه نان بازو و قدرت فکرشان را .برو قلب و نیت خود را درست کن و یقین بدان در این حالت ، همه هستی و جهان دست به دست هم خواهند داد تا امورات و کارهای تو را درست کنند. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
لذت بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ! از گرما مینالیم ، از سرما فرار میکنیم در جمع ، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت از تنهایی بغض می کنیم... تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی تقصير غروب جمعه است و بس ! ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ : ﻣﺪﺭﺳﻪ.. ﺩﺍﻧﺸﮕﺎه.. ﮐﺎﺭ.. ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﻫﻤﻮﺍﺭه ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ ! ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 نسخه ۱۲۰ ساله شدن : • روز را با میوه شروع کنید. • کشمش را جایگزین قند کنید. • سیر و پیاز بخورید. • آب کافی بنوشید. • با نوشابه قهر کنید. • با روغن زیتون آشپزی کنید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 سوزش معده امانتان را بریده؟ ۱۳ راه ساده که به شما کمک میکنند از سوزش معده خلاص شوید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تایم لپس زیبا از کاشت دانه در خاک ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 یک انگشتر یا گردنبند با سنگ فیروزه همراه خود داشته باشید • براساس تحقیقات فیروزه قلب را تقویت می کند همچنین چشم زخم، ترس ، استرس ، افسردگی های روحی و روانی و ناراحتی های عصبی را درمان میکند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌