🔆پندانه
🔴 یاد خداوند متعال
🔸يه فلج قطع نخاعى از خواب كه بيدار میشه منتظره يک نفر بيدار بشه، سرش منت بذاره و ببرتش دستشويى و حمام و كاراى ديگش رو انجام بده. میدونى آرزوش چيه؟ فقط يک بار ديگه خودش بتونه راه بره و كارهاش رو انجام بده ...
🔹يه نابينا از خواب كه بيدار ميشه، روشنايى رو نمیبينه، خورشيد رو نمیبينه، صبح رو نمیبينه.
میدونى آرزوش چيه؟ فقط يک بار فقط يک روز بتونه نزديكاش و عزيزاش و آسمون و و زندگى رو با چشماش ببينه ...
🔸يه بيمار سرطانى دلش میخواد خوب بشه و بدون شيمى درمانى و مسكنهاى قوى زندگى كنه و درد نكشه ...
🔹يه كر و لال آرزوشه بشنوه بتونه با زبونش حرف بزنه...
🔹يه بيمار تنفسى دلش میخواد امروز رو بتونه بدون كپسول اكسيژن نفس بكشه...
🔹يه معتاد در عذاب، آرزوى بيست و چهار ساعت پاكى رو داره ...
🔸الان مشكلت چيه دوست من؟
دستت رو ببر بالا و از ته قلبت شكرگزارى كن که از قدیم گفتن:
▫️شکر نعمت، نعمتت افزون کند
▪️کفر نعمت، از کفت بیرون کند
💪 با تمام وجودت از نعمتهایی كه خدا بهت داده استفاده كن. تو خيلى خيلى خيلى خوشبختى، غر نزن، نا شكرى نكن. آسونا رو خودت حل كن
سختاشم خدا
🔷ﺧﺪﺍﯾﺎ!
🔹ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺗﺸﮑﺮ!
🔹ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺩﯼ ﺗﻔﮑﺮ!
🔹ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﮔﺮﻓﺘﯽ ﺗﺬﮐﺮ!
🔶 ﮐﻪ:
🔸ﺩﺍﺩﻩاﺕ ﻧﻌﻤﺖ!
🔸ﻧﺪﺍﺩﻩﺍﺕ ﺣﮑﻤﺖ!
🔸ﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪﺍﺕ ﻋﺒﺮﺕ ﺍﺳﺖ!
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚#داستان_کوتاه
"دفترچه مشق"
"معلم" عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد:
"سارا..."
"دخترک" خودش را جمع و جور کرد، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با "صدای لرزان" گفت:
"بله خانم؟"
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد، به "چشمهای سیاه و مظلوم" دخترک خیره شد و داد زد:
"چند بار بگم "مشقاتو" تمیز بنویس و "دفترت" رو سیاه و پاره نکن؟ ها؟!!
فردا "مادرت" رو میاری مدرسه...
می خوام در مورد "بچه ی بی انضباطش" باهاش صحبت کنم!
دخترک "چانه لرزانش" را جمع کرد.
"بغضش" را به زحمت قورت داد و آرام گفت:
خانوم ... "مادرم مریضه" ...
اما "بابام" گفته آخر ماه بهش حقوق میدن.!
اونوقت میشه مامانم رو "بستری" کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد ...
اونوقت میشه برای خواهرم "شیر خشک" بخریم که شب تا صبح گریه نکنه ... اونوقت ...
اونوقت "قول داده" اگه پولی موند برای من هم یه "دفتر بخره" که من "دفترهای داداشم" رو پاک نکنم و توش بنویسم ...
"اونوقت قول میدم مشقامو بنویسم."
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت:
"بشین سارا ..."
و "کاسه اشک" چشمش روی گونه خالی شد ... 😔
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📔✍چقدر اين متن دلنشينه... 👌
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﯾﻪ نفر ﻣﯿﺮنجی... ﺣﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﺑﮕﯽ ﺑﺨﺸﯿﺪیش... ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺗﻪ ﺩﻟﺖ میمونه...
ﮐﯿﻨﻪ ﻧﯿﺴﺖ...
ﯾﻪ ﺟﺎﯼ ﺯﺧمه...
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﻣﺜﻞ ﻗﺒﻞ ﺑﺸﻪ..!
ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﯽ و ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺑﺰﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﺍﻩ ﻭ ﺑﮕﯽ ﻧـــﻪ... ﺑﯽ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺳﺖ!
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﯾﻦ ﻭﺳﻂ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯿﺶ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﻪ..!
ﯾﻪ ﭼﯿﺰ سنگين مثل...
"ﺣــــﺮﻣـــــﺖ"
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اموزش شمع در قالب کاپ کیک🍁🤴
#لاکچری_باشید😘
#فوروارد_یادتون_نره
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
7.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#هنری
باکس هدیه اونم به چه راحتی
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم آموزش یه گل روبانی دیگه🌸🌹
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایده با قوطی نوشابه
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساخت دکور
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
دندانها و كف پاهای خود را تمیز نگه دارید
☘مطالعات نشان می دهد كه ارتباط مستقیمی بین طول عمر و تمیز كردن دندانها و كف پا وجود دارد.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک وسیله جالب که کاشت گیاه را آسانتر میکند!
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_141
ولم کنید میخوام بکشم این بی شرف بی ناموسو که مزاحم ناموس مردم میشه...
_بالاخره مردم هر کدوم رو طرفی بردند فراز اومد سمت ما که هنوز خشکمون زده بود چیزیش نشده بود فقط یه کم از گوشه ی لبش خون میومد با دستمال خون وپاک کردوگفت:همینو میخواستین؟
ستاره:چرا اینکارو کردی؟چرا باهاشون دعوا کردی؟
فراز باعصبانیت:چرادعوا کردم؟میخواستی عین گوسفند وایستم وتماشا کنم پسره داشت مزاحمت میشد
_مزاحم میشد که میشد به شما چه مربوط؟
_نه انگار تو متوجه نشدی من از اون پسرهاش نیستم که وایستم و تماشاکنم هر کس وناکس مزاحم دوست دختر من شه
ستاره باتعجب گفت:دوست دخترتو؟؟؟
-آره دوست دختر من
_منظورت منم؟
پ نه پ عممه خوب معلومه تویی
-من به چه زبونی حالیت کنم که من شوهر دارم شوهر
فراز داد زد:پس اون شوهر بی صاحب کجاست؟
-به تو ربطی نداره که کجاست
_چرا ربط داره اگه شوهر تو غیرت نداره وهویج بجاش من غیرت دارم واینمیستم اینجا که هر کس وناکسی دوروبرت بپلکه
ستاره بادرماندگی گفت:خدایااااا من از دست این چکار کنم چرا نمیخواد بفهمه بابا دست از سر من بردار
_من که گفتم نمیتونم تا راضیت نکنم دست بردار نیستم
ستاره عصبانی دستمو گرفت ومنو باخودش کشید :هر غلطی که دلت میخواد انجام بده
افتادن دنبالمون
فراز:سایه به سایه تون میام تا کسی جرات نکنه چپ نگاتون کنه
_دم دم های غروب آفتاب بود وایستادیم تا نگاش کنیم فراز ومهیار و دوستشون هم پشت سر ما ایستاده بودند
ستاره:منظره ی قشنگیه خیلی قشنگ
فراز اروم خم شد طرف ستاره و گفت:و عاشقانه ست ...
ستاره برگشت وچپ چپ نگاش کرد فراز قیافه ی معصومی به خودش گرفت که باعث خنده ی ستاره شد خنده ی ستاره لبخند رو رو لب های فراز هم نشوند
_بعد از تماشای غروب خورشید من گفتم:بریم؟
مهرشاد:کجا؟
نگاهی تندی بهش کردم وگفتم :باشما نبودم
_ستاره:بریم
_از کنارشون رد شدیم که بریم اونام پشت سر ما راه افتادند
فراز:هنوز نظرتون عوض نشده؟
ستاره:نه
مهرشاد:ماچکارکنیم که عوض شده؟
ستاره:نظر ما عوض بشو نیست بی خود وقتتونو تلف نکنید
فراز:ولی من مطمئنم که عوض میشه
من:اعتماد به سقفتون منو کشته
در ماشین رو باز کردم وگفتم:خداحافظ بهتره دیگه دنبال ما راه نیفتین برین به زندگیتون برسین
فراز:اینم جز زندگیمونه
ستاره:پس شما رسما علاف تشریف دارین
_نه ما علاف نیستیم برعکس کلی ام کار داریم
ستاره با پوزخند:آره معلومه
_من اگه چیزی رو بخوابم تا بدستش نیارم ول کن نیستم
من:ای بابا ما میگیم نره تو میگی بدوش برادر من ما اگه میخواستیمم نمیشد چند بار بگیم ما متاهلیم
_اگه چند ساعت پیش احتمال میدادم که متاهل باشین الان دیگه مطمئنم که مجردین
-اونوقت ازکجا مطمئن شدین
_از اونجایی که تا این وقت شوهرهاتون حتی یه زنگم به شما نزدن و شما باخیال راحت دوتایی میگردین
ستاره:اولا دلیلتون خیلی مزخرف بود دوما شما ازکجا میدوننین ما زنگ نزدیم سوما ما که گفتیم یه امروزه رو عشق کردیم دوتامون تنها باشیم بی سرخر
_دیدی گفتم مجردین والا دلتون نمیاد به شوهراتون بگین سرخ ب
من:توبا این دلایلت ماروکشتی
ستاره:ببخشید ما مثل شما علاف نیستیم باید سر وقت برگردیم خونه خداحافظ
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_142
_اینو گفت ودر ماشینو بست ماشین رو روشن کردم راه افتادیم باز فراز اینا دنبال ما راه افتادن .رفتم سمت شهر ودنبال یه فست فود گشتم جلوش پارک کردم وپیاده شدیم فراز اینام پارک کردن وپیاده شدند
-سوگند اینا ول کن نیستن حالا چکار کنیم اگه تا دم در ویلا بیان دنبالمون چی؟
_صبر کن یه کاریش میکنیم نگران نباش
داخل شدیم و سر یه میز نشستیم اونام سر یه میزی نشستند که به میز ما دید کامل داشت غذا روکه سفارش دادیم بلند شدم رفتم سمت دستشویی تا دستامو بشورم فکرم مشغول فراز اینا بود میخواستم یه راهی پیاده کنم که بپیچونیمشون که برگشتنی پیداش کردم
-ستاره فهمیدم چه جوری قالشون بذاریم؟
-چه جوری؟
_برای ستاره راه حلمو توضیح دادم به نظرش خوب بودقرار شد همون کاری رو که من میگم انجام بدیم.
_بلند شدم که کیف خودمو با کیف ستاره ببرم بذارم ماشین ستاره نشست قبل از رفتن سمت ماشین رفتم با مدیریت رستوران صحبت کردم اول پول غذامون رو حساب کردم یه چیزیم روش بعدم براش توضیح دادم که فراز اینا افتادن دنبالمون برای همین ازش خواستم که اجازه بده ما از در پشتی که مخصوص کارکنان بود بریم بیرون این در از داخل اتاق کارکنان عبور میکرد که اونم تو راهرویی بود که سرویس بهداشتی اونجا بود
_انصافا مدیر رستوران هم برادری کردو اجازه داد بهش گفتم که من کیفمو رو میز جا میذارم که اگه زحمتی نباشه کمی بعد از رفتن ما برش دارن و برام نگهش دارن که باز اونم قبول کرد
رفتم سمت ماشین محتویات کیفمو داخل کیف ستاره خالی کردم و باکیف خالی برگشتم
ستاره:چی شد؟
-حله نگران نباش
غذا رو آوردن باخیال راحت نشستیم و غذامونو نوش جان کردیم بعد هم طبق قرار بلند شدیم ورفتیم سمت دستشویی که مثلا دستهامونو بشوریم
چون کیفم رو میز بود پسرها خیالشون راحت شد که برای برداشتن کیف و پرداخت صورت حساب برمیگردیم واز در پشتی رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم وگازشو گرفتیم ودور شدیم
ستاره:وای که چقدر قیافشون موقع فهمیدن موضوع دیدنی میشه
_حیف که نیستیم ببینیم
-فکر کن الان نشستن منتظرن که برگردیم
_اونقدر بشینن که علف زیر پاشون سبزشه
_اره بمونن تو کف زرنگی ما
_هردو خندیدیم وقتشه که بریم سمت ویلا
ستاره:بنظرت وحید و دانیال الان وقتی مارو ببینن چکار میکنن
-وحید و نمیدونم ولی دانیال یکی میخوابونه زیرگوشم
ستاره باتعجب:واقعا؟
از تعجبش خندم گرفت:نه بابا غلط میکنه همچین کاری کنه فوقش یه کم بالا پایین میپرن
_ولی من نگرانم
_نگران نباش من همه چی رو گردن میگیرم میگم من اغفالت کردم بریم
_در ضمن هر اتفاقی هم بیفته به ارزش خوشی امروز رو داره مگه؟
_آره به من یکی که خیلی خوش گذشت خیلی وقت بود که مثل امروز از ته دل خوشحال نشده بودم
_منم همینطور..
_وارد ویلا شدیم ماشینو پارک کردیم پونه وهستی از خونه اومدند بیرون پیاده شدیم
هستی :دیوونه ها شما کجا رفتین؟
من: اول سلام بعدا کلام یادت ندادن
_حرف نزن بابا شما خیلی بیفکرین خیلی ...اصلا یه کم به ما فکرنکردین نمیگین نگران میشیم
من:واسه چی نگران شین ما که براتون یادداشت گذاشتیم
پونه:یادداشتتون به درد خودتون میخوره.نه گفتین کجا میرین چه جوری میرین گوشیهاتونم تو خونه جا گذاشتین دلمون هزار راه رفت
ستاره:چرامگه ما بچه ایم
_اتفاق که فقط برا بچه نمیفته
هستی:اصلا ما هیچی ما روآدم حساب نکردین این شوهراهای بیچارتون چی؟بیچاره ها از صبح آروم وقرار نداشتن عین مرغ پرکنده شدند نمیگین گناه دارن.....
ادامه دارد
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662