دندانها و كف پاهای خود را تمیز نگه دارید
☘مطالعات نشان می دهد كه ارتباط مستقیمی بین طول عمر و تمیز كردن دندانها و كف پا وجود دارد.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک وسیله جالب که کاشت گیاه را آسانتر میکند!
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_141
ولم کنید میخوام بکشم این بی شرف بی ناموسو که مزاحم ناموس مردم میشه...
_بالاخره مردم هر کدوم رو طرفی بردند فراز اومد سمت ما که هنوز خشکمون زده بود چیزیش نشده بود فقط یه کم از گوشه ی لبش خون میومد با دستمال خون وپاک کردوگفت:همینو میخواستین؟
ستاره:چرا اینکارو کردی؟چرا باهاشون دعوا کردی؟
فراز باعصبانیت:چرادعوا کردم؟میخواستی عین گوسفند وایستم وتماشا کنم پسره داشت مزاحمت میشد
_مزاحم میشد که میشد به شما چه مربوط؟
_نه انگار تو متوجه نشدی من از اون پسرهاش نیستم که وایستم و تماشاکنم هر کس وناکس مزاحم دوست دختر من شه
ستاره باتعجب گفت:دوست دخترتو؟؟؟
-آره دوست دختر من
_منظورت منم؟
پ نه پ عممه خوب معلومه تویی
-من به چه زبونی حالیت کنم که من شوهر دارم شوهر
فراز داد زد:پس اون شوهر بی صاحب کجاست؟
-به تو ربطی نداره که کجاست
_چرا ربط داره اگه شوهر تو غیرت نداره وهویج بجاش من غیرت دارم واینمیستم اینجا که هر کس وناکسی دوروبرت بپلکه
ستاره بادرماندگی گفت:خدایااااا من از دست این چکار کنم چرا نمیخواد بفهمه بابا دست از سر من بردار
_من که گفتم نمیتونم تا راضیت نکنم دست بردار نیستم
ستاره عصبانی دستمو گرفت ومنو باخودش کشید :هر غلطی که دلت میخواد انجام بده
افتادن دنبالمون
فراز:سایه به سایه تون میام تا کسی جرات نکنه چپ نگاتون کنه
_دم دم های غروب آفتاب بود وایستادیم تا نگاش کنیم فراز ومهیار و دوستشون هم پشت سر ما ایستاده بودند
ستاره:منظره ی قشنگیه خیلی قشنگ
فراز اروم خم شد طرف ستاره و گفت:و عاشقانه ست ...
ستاره برگشت وچپ چپ نگاش کرد فراز قیافه ی معصومی به خودش گرفت که باعث خنده ی ستاره شد خنده ی ستاره لبخند رو رو لب های فراز هم نشوند
_بعد از تماشای غروب خورشید من گفتم:بریم؟
مهرشاد:کجا؟
نگاهی تندی بهش کردم وگفتم :باشما نبودم
_ستاره:بریم
_از کنارشون رد شدیم که بریم اونام پشت سر ما راه افتادند
فراز:هنوز نظرتون عوض نشده؟
ستاره:نه
مهرشاد:ماچکارکنیم که عوض شده؟
ستاره:نظر ما عوض بشو نیست بی خود وقتتونو تلف نکنید
فراز:ولی من مطمئنم که عوض میشه
من:اعتماد به سقفتون منو کشته
در ماشین رو باز کردم وگفتم:خداحافظ بهتره دیگه دنبال ما راه نیفتین برین به زندگیتون برسین
فراز:اینم جز زندگیمونه
ستاره:پس شما رسما علاف تشریف دارین
_نه ما علاف نیستیم برعکس کلی ام کار داریم
ستاره با پوزخند:آره معلومه
_من اگه چیزی رو بخوابم تا بدستش نیارم ول کن نیستم
من:ای بابا ما میگیم نره تو میگی بدوش برادر من ما اگه میخواستیمم نمیشد چند بار بگیم ما متاهلیم
_اگه چند ساعت پیش احتمال میدادم که متاهل باشین الان دیگه مطمئنم که مجردین
-اونوقت ازکجا مطمئن شدین
_از اونجایی که تا این وقت شوهرهاتون حتی یه زنگم به شما نزدن و شما باخیال راحت دوتایی میگردین
ستاره:اولا دلیلتون خیلی مزخرف بود دوما شما ازکجا میدوننین ما زنگ نزدیم سوما ما که گفتیم یه امروزه رو عشق کردیم دوتامون تنها باشیم بی سرخر
_دیدی گفتم مجردین والا دلتون نمیاد به شوهراتون بگین سرخ ب
من:توبا این دلایلت ماروکشتی
ستاره:ببخشید ما مثل شما علاف نیستیم باید سر وقت برگردیم خونه خداحافظ
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_142
_اینو گفت ودر ماشینو بست ماشین رو روشن کردم راه افتادیم باز فراز اینا دنبال ما راه افتادن .رفتم سمت شهر ودنبال یه فست فود گشتم جلوش پارک کردم وپیاده شدیم فراز اینام پارک کردن وپیاده شدند
-سوگند اینا ول کن نیستن حالا چکار کنیم اگه تا دم در ویلا بیان دنبالمون چی؟
_صبر کن یه کاریش میکنیم نگران نباش
داخل شدیم و سر یه میز نشستیم اونام سر یه میزی نشستند که به میز ما دید کامل داشت غذا روکه سفارش دادیم بلند شدم رفتم سمت دستشویی تا دستامو بشورم فکرم مشغول فراز اینا بود میخواستم یه راهی پیاده کنم که بپیچونیمشون که برگشتنی پیداش کردم
-ستاره فهمیدم چه جوری قالشون بذاریم؟
-چه جوری؟
_برای ستاره راه حلمو توضیح دادم به نظرش خوب بودقرار شد همون کاری رو که من میگم انجام بدیم.
_بلند شدم که کیف خودمو با کیف ستاره ببرم بذارم ماشین ستاره نشست قبل از رفتن سمت ماشین رفتم با مدیریت رستوران صحبت کردم اول پول غذامون رو حساب کردم یه چیزیم روش بعدم براش توضیح دادم که فراز اینا افتادن دنبالمون برای همین ازش خواستم که اجازه بده ما از در پشتی که مخصوص کارکنان بود بریم بیرون این در از داخل اتاق کارکنان عبور میکرد که اونم تو راهرویی بود که سرویس بهداشتی اونجا بود
_انصافا مدیر رستوران هم برادری کردو اجازه داد بهش گفتم که من کیفمو رو میز جا میذارم که اگه زحمتی نباشه کمی بعد از رفتن ما برش دارن و برام نگهش دارن که باز اونم قبول کرد
رفتم سمت ماشین محتویات کیفمو داخل کیف ستاره خالی کردم و باکیف خالی برگشتم
ستاره:چی شد؟
-حله نگران نباش
غذا رو آوردن باخیال راحت نشستیم و غذامونو نوش جان کردیم بعد هم طبق قرار بلند شدیم ورفتیم سمت دستشویی که مثلا دستهامونو بشوریم
چون کیفم رو میز بود پسرها خیالشون راحت شد که برای برداشتن کیف و پرداخت صورت حساب برمیگردیم واز در پشتی رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم وگازشو گرفتیم ودور شدیم
ستاره:وای که چقدر قیافشون موقع فهمیدن موضوع دیدنی میشه
_حیف که نیستیم ببینیم
-فکر کن الان نشستن منتظرن که برگردیم
_اونقدر بشینن که علف زیر پاشون سبزشه
_اره بمونن تو کف زرنگی ما
_هردو خندیدیم وقتشه که بریم سمت ویلا
ستاره:بنظرت وحید و دانیال الان وقتی مارو ببینن چکار میکنن
-وحید و نمیدونم ولی دانیال یکی میخوابونه زیرگوشم
ستاره باتعجب:واقعا؟
از تعجبش خندم گرفت:نه بابا غلط میکنه همچین کاری کنه فوقش یه کم بالا پایین میپرن
_ولی من نگرانم
_نگران نباش من همه چی رو گردن میگیرم میگم من اغفالت کردم بریم
_در ضمن هر اتفاقی هم بیفته به ارزش خوشی امروز رو داره مگه؟
_آره به من یکی که خیلی خوش گذشت خیلی وقت بود که مثل امروز از ته دل خوشحال نشده بودم
_منم همینطور..
_وارد ویلا شدیم ماشینو پارک کردیم پونه وهستی از خونه اومدند بیرون پیاده شدیم
هستی :دیوونه ها شما کجا رفتین؟
من: اول سلام بعدا کلام یادت ندادن
_حرف نزن بابا شما خیلی بیفکرین خیلی ...اصلا یه کم به ما فکرنکردین نمیگین نگران میشیم
من:واسه چی نگران شین ما که براتون یادداشت گذاشتیم
پونه:یادداشتتون به درد خودتون میخوره.نه گفتین کجا میرین چه جوری میرین گوشیهاتونم تو خونه جا گذاشتین دلمون هزار راه رفت
ستاره:چرامگه ما بچه ایم
_اتفاق که فقط برا بچه نمیفته
هستی:اصلا ما هیچی ما روآدم حساب نکردین این شوهراهای بیچارتون چی؟بیچاره ها از صبح آروم وقرار نداشتن عین مرغ پرکنده شدند نمیگین گناه دارن.....
ادامه دارد
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_143
من:اه ه ه ه ه ه.....چه بزرگش میکنین یه روز خواستیم خوش باشیم ها انگار ما دوتا نی نی کوچولو هستیم ما دوتا آدم بالغ هستیم نیاز به نگرانی کسی هم نداریم خودمون بلدیم مواظب خودمون باشیم والسلام
هستی:نه شما خیلی بچه این چون اگه بچه نبودین این کارها رو نمیکردین
_هستی تورو جون عمه بیخیال شو روز قشنگمونو خراب نکن
-اره واسه شما قشنگ بود واسه ما که گند بود
-اگه بگم ببخشید رضایت میدی؟
_خیلی نامردین خیلی ما رو اینجا گذاشتین بعد خودتون رفتین خوش گذرونی
ستاره بغلش کرد:ببخشید دیگه دفعه بعدی باهم میریم
_اره ستاره راست میگه ما که نمیتونستیم شما رو صبح از خواب بیدار کنیم والا باهم میرفتیم
هستی:لازم نکرده همون شوهرهای شما امشب دق مرگ شدن کافیه
_عیبی نداره بابا گاهی براشون لازمه مگه نه ستاره؟
_آره اینجوری قدر ما رو بیشتر میدونن
هستی:واقعا که عقل تو کلتون نیست
من:ممنون از لطفتون
_همونجور وایستا بودیم که همسران محترم هستی و ستاره اومدند خواستن دهن باز کنن چیزی بگن ولی مجال ندادیم
-سلام آقایون لطفا شما نصحیت نکنین که از صبح این همسران محترمتون یه دست کتک مفصل زدنمون
هستی:سوگند
_چیه مگه بد میگم از صبح ما رو دم در نگه داشتی و مثل مامان بزرگ ها داری ور ور حرف میزنی و دعوامون میکنی
هستی:حقتونه
_باشه بابا قبول حالا میشه ما بریم تو
_بفرمایید
وارد خونه شدیم نگاه سرسری به اطراف انداختیم نه وحید بود نه دانیال ستاره نگاهی به من انداخت آروم گفت:اینا کجان؟
-من چه بدونم حتما بالان راه افتادیم سمت اتاقهامون هرکدوم رفتیم سمت اتاق خودمون وارد اتاق شدم نگاهی به اطراف انداختم دانیال تو اتاقم نیست
باخودم:یعنی کجاست؟
_بعد شونه هامو بالا انداختم لباسهامو عوض کردم یه آبی به سرو صورتم زدم از سروصداهایی که از اتاق ستاره اینا میومد معلوم بود که وحید تو اتاق بود صداشون بالا بود مخصوصا صدای ستاره
-رفتیم که رفتیم....من بچه نیستم....هرکاری بخوام میکنم....
_ستاره بود که اینا رو میگفت وخیلی حرف دیگه ام گفت که زیاد بهشون دقت نکردم رفتم سمت پنجره نگاهی به بیرون انداختم
_نگام به دانیال افتاد لب ساحل بود دستهاش تو جیبش بود وسرش پایین وآروم قدم میزد تصمیم گرفتم برم پیش نمیدونستم چه اتفاقی قرار بیفته اما میدونستم که الان بدجور عصبانیه اما مهم نیست هر چه بادا باد...
رو به دریا ایستاده آروم رفتم سمتش شونه به شونه اش با کمی فاصله ایستادم برنگشت نگام کنه همونجور زل زده بود به دریا ساکت ساکت
سلام (آروم زیر لب گفتم) برگشت نگاهی بهم انداخت چشاش سگی بودن
_جواب سلام واجبه ها....
_بازم چیزی نگفت
_نگاهی به ساعتش انداخت
_تا الان کجا بودی؟
سعی کرد فریاد نزنه وآرامش داشته باشه
-بیرون
-دقیقا کجای بیرون؟
-خوب خیلی جاها ما رفتیم لب دریا پارک جنگلی دریاچه رستوران.
با لحن نسبتا بلند:اونوقت باکی؟
باتعجب نگاش کردم
بلندتر گفت:با توام با کی بودی؟
-خوب معلومه با ستاره
-دیگه؟
-منظورت از این سوالها چیه؟
-منظورم واضحه میخوام بدونم تو تا این وقت شب با کی بودی؟
_این پرسیدن داره من که صبح تو یاداشت نوشته بودم که با ستاره میریم بیرون
-آره ستاره رو نوشته بودی ولی اون یکی ها رو نگفته بودی
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_144
نزدیکش شدم دستمو گذاشتم رو پیشونیش دستمو کنار زد
_داری چکار میکنی؟
_میخوام ببینم تب داری یا نه؟داری هذیون میگی
_من هذیون نمیگم تبم ندارم حالمم خیلی خوبه حالیمه چی به چیه؟
_دستمو گرفت تو دستش محکم فشارش داد
دستم درد گرفت:ول کن دستمو تو حالیت نیست چی میگی اگه حالیت بود دم به دقیقه نمیپرسیدی با کی بودی با اینکه میدونی با کی بودم
داد زد:د اگه میدونستم کیه که با دستهای خودم خفه اش میکردم مرتیکه رو
_خشکم زد منظورت از این حرف چی بود
_منظورت چیه؟
-منظورم واضحه میخوام بدونم امروز با کی قرار داشتی که برای دیدنش صبح زود از خونه زدی بیرون این موقع شب برگشتی میخوام بدونم اون کیه که برا دیدنش اونقدر هول بودی که گوشیت یادت رفته
سگ شدم اونم سگ هار با دست آزادم سیلی محکمی دم گوشش خوابوندم دستمو ول کرد دستشو گذاشت رو گونه اش وحشی شده بودم داد میزدم :پیش خودت چی فکرکردی؟فکر کردی من کیه ام
محکم هلش دادم وگفتم :یالا د بگو بگو راجع به من چی فکر کردی فکر کردی منم مثل اون دخترهاییم که باهاشون بودی فکر کردی منم مثل اونا خرابم؟ یالا جواب بده عوضی!
کوبیدم رو سینه اش
فکر کردی من کیم هان؟عوضی یه نگا به من کن من سوگندم سوگند با خودت چی فکر کردی من اون موقع که دختر بودم و آزاد کسی رو به زندگیم راه ندادم اونوقت انتظار داری حالا راه بدم؟ مگه من ...
_مات وایستاده بود و منو نگاه میکرد:تو کی هستی که جرات میکنی این حرف ها رو به من بزنی اصلا تو چیکاریه تو یه عوضی پست فطرت هستی فکر کردی همه مثل خودتن همه مثل خودت آشغالن ...
_حال خودمو نمیفهمیدم همینطور داشتم دیوونه بازی در میاوردم هرچی به دهنم میومد میگفتم گاه خودمو فحش میدادم گاه اونه هر از گاهی یکی میزدم تو سینه اش دست آخرم شروع کردم به زدن خودم
میزدم تو سرم :ای خاک بر سرمن ای خاک بر سرمن با این زندگیم
جیغ زدم:خدایا چرا نمیکشی راحتم خدایا همین مونده بود که این اشغال عوضی به من تهمت بزنه خدایا چرا صدامو نمیشنوی دارم تقاص کدوم گناهمو میدم
_رو زانو هام افتادم رو زدیم انرژیم تخلیه شده بود داشتم میلرزیدم حلقه شدن دستاشو دور شونه ام حس کردم برگشتم سمتش هلش دادم کنار وگفتم:به من دست نزن دستهای کثیفتو به من نزن از جلو چشام گم شو برو
چشاش رنگ نگرانی داشت:سوگند اروم باش
جیغ زدم:اسم منو تو اون دهن کثیفت نیار. خفه شو خفه!
_قلبم تو دهنم میزد اعصابم بدجور خراب شده بود. زار زار گریه میکردم؛
حالم از خودم و دنیا بهم می خورد.
_آروم آروم تونستم آرامش خودم رو بدست بیارم دانیال رفته بود کمی اونجا نشستم وزل زدم به دریا وگوش سپردم به صدای موج ها اینها آرومم میکردند
نمیدونم چقدر اونجا نشستم اما اونقدری بود که چراغ ها خاموش بشن کسی مزاحمم نشد خوشبختانه....
به خودم اومدم :دیوونه امروز یه روز خیلی خوب بود بیشترین ساعتهاش به خوشی گذشت اونوقت تو نشستی اینجا زانوی غم بغل کردی که چی؟؟...
_ویژگی خوبی که تو زندگیم داشتم این بود که با مشکلاتم کنار میومدم بلد بودم چه جوری تنهایی خودم خودمو اروم کنم
رو زانوهام نشستم دستامو قفل کردم و نگامو دوختم به آسمان:خدایا ....
خدای مهربونم میدونم صدامو میشنوی منو بابت حرفهایی که زدم ببخش من بنده ی بدی هستم این همه خوبی رو به یه بدی کوچیک فروختم میدونم که منو میبخشی بابت امروز ازت ممنونم هرچند آخر قصه مون بد تموم شد اما برای همون قسمت خوبش ازت متشکرم
دوست دارم خیلی زیاد....
_با خدا که حرف میزدم آروم میشدم از جام بلند شدم لباس هامو تکوندم و راه افتادم سمت ویلا ...
اتاقمون تقریبا تاریک بود فقط نور کم سوی چراغ خواب بود وبس ....
دانیال کنار در نشسته بود تکیه داده بود به دیوار زانوهاش خم کرده بود و بازوهاش رو اون آویزون بود وسرش میان بازوهاش بود
ادامه دارد..
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_145
_دیدنش اعصابمو یه کم خط خطی کرد باید خودمو کنترل میکردم رفتم سمت پنجره در بالکن رو باز کردم هوای خنک رو بلعیدم. نفسهای عمیقی کشیدم وبعد سرمو تکیه دادم به لبه ی در وچشم دوختم به دریا یاد حرفام با خدا افتادم من باید آروم باشم آروم....
-همه ی زندگیم شده نگرانی ودلشوره .همه زندگیم شده اضطراب.اضطراب از دست دادنت .میدونم هیچ احساسی به من نداره و همین دونستنه که عذاب میده
_از کنار چشمم نگاش کردم یکی از پاهاشو دراز کرده بود سرشو تکیه داده بود به دیوار صداش بازم غم همیشگی رو داشت
-وقتهایی که بیرون از خونه ای انگار کسی چنگ میزنه تو دلم.یه صدای لعنتی تو سرم می پییچه: نکنه کسی رو ببینه نکنه اتفاقی بیفته وهزارتا فکروخیال دیگه ....
_نگاشو دوخته بود به من
-:خودم عاشق شدم رسم عاشقی رو میدونم همه چیز تو یه آن اتفاق میوفته شاید همون اولش نفهمی ولی بعد کم کم اون میشه همه زندگیت نفست. ..عاشقی دست خودت نیست که خواستی عاشق بشی و نخواستی نشی چشم که باز میکنی میبینی ای دل غافل همه چی تو باختی رفت...
لبخندتلخی زدوگفت:مثل موقعی که من عاشقت شدم هیچی حالیم نبود
فقط وفقط یه چیزی میدونستم اونم رسیدن به تو ،مهم نبود این رسیدن چه جوری باشه یا چه مانع هایی سر راهم باشه فقط میخواستم بهت برسم وبس..
_واسه همینم نگرانتم میدونم تو از گل پاکتری خطا نمیری اما افسار دل آدم دست خودش که نیست عشق که وارد قلبش میشه همه چیز رو فراموش میکنه وعقل ومنطق حالیش نمیشه
_از جاش بلند شد و اومد سمتم منم که برگشته بودم ونگاش میکردم:اگه.... زبونم لال یه روزی چشای قشنگت یکی رو ببینه وبعد دلتو پیش اون جا بزاره چی؟؟میدونی اونوقت چه بلایی سرم میاد....
_چند لحظه سکوت کرد:میمیرم...
زل زدم به چشاش نزدیکتر شد.
-اگه امروز اون حرفارو بهت زدم واسه خاطر این بود که این افکار لعنتی از صبح راحتم نذاشته من خوب میدونم که الان تو این وقت سال شمال شلوغتر از هروقتیه اینجا پره ازآدم هایی که شاید یکیشون بتونه کلید قلب تو رو بدست بیاره وتورو از چنگم در بیاره اونموقع ست که من هر کاری ام بکنم تو مال من نمیشی شاید جسمت پیش من باشه اما روحت پیش اون میمونه واین یعنی ته ته بدبختی من ....
_دستاشو گذاشت رو شونه هام :منو ببخش بابت کارام اما بدون که همه ی این کارام از عشق زیادیه عشق عقل آدم وضایع میکنه مثل عقل من که ضایع شده رفته اونقدریکه کنترل حرفامم دست خودم نیست
اونقدریکه باحرفام دل عشقمو میکشنم واشکشو درمیارم منی که حتی طاقت دیدن یکیشونو ندارم باعث سرازیر شدن کلی اشک از چشای قشنگش میشم..
_نمیدونستم چی بگم خودمم حال خودم رو نمیدونستم حرفاش ناراحتم میکرد با دستم دستاشو کنار زدم ورفتم رو تخت دراز کشیدم پاهامو جمع کردم تو بغلم خسته بودم خیلی خسته.
_خسته تر از اونیکه حتی به حرفاش فکر کنم اما حرفاش قطره اشکی رو سرکشانه رو گونه ام غلت دادند دانیال راست میگفت عاشقی دست خود آدم نیست که اگه بود اون اشتباهی عاشق من نمیشد
_در بالکن بسته شد اینبار دانیال بود که به دریا زل زده بودومن حتی تو تاریکی ام میتونستم لرزش شونه هاشوحس کنم..
_نمیدونم کی خواب به چشام اومد و خوابیدم اما ظهر بود که از خواب بیدار شدم چشامو که باز کردم ماتم برد دور تا دورم پر بود از گلبرگ های گل رزقرمز پرپر شده رو تخت رو زمین رو میز..
_بلندشدم رفتم سمت میز آرایشم یه جعبه چوبی قلب شکل اونجا بود
_داخلشو که باز کردم یه مجسمه ی کوچیک بود مجسمه ی یه فرشته بایه کاغذ تاشده
-فرشته ی زندگیم....
صبح قشنگت بخیر.بابت کارهای دیروزم معذرتم میخوام وازت میخوام منو ببخشی ومیدونم که حتما منو خواهی بخشید چون اونقدر دلت پاک ومهربونه که نمیتونی توش کینه ی کسی رو نگه داری منو ببخش
عاشق همیشگیت دانیال...
_من نمیدونم این پسر کی وقت کرده این همه کار رو کنه تازه منم اصلا متوجه نشم نگاهی به ساعت کردم ساعت ۱ بود خدای من یعنی من تا.....
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایده خلاقیت با قوطی
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بافت دستبند با خلال دندان
🔝🎥😍
خیلی جالبه حتما ببین
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️قدیم ها، زمستون ها، مادرها، شب ها،
لباس ها رو پهن میکردن روی بند،
صبح که بیدار میشدن میدیدن برف اومده
تا کمر، لباس ها یخ زده!
اون وقت میاوردن تو اتاق تا یخش باز بشه،
و دوباره خیس خیس رو بخاری خشکمیکردن❄️
یادش بخیر 😌
آرزوی دیدن یک همچین صحنه ای را براتون دارم
سلام صبح بخیر🙏
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
حتما_بخونيد
واقعا_عاليه👌🏻👇🏻
به مختارالسلطنه گفتند که ماست در تهران خیلی گران شده است. فرمان داد تا ارزان کنند. پس از چندی ناشناس به یکی از دکانهای شهر سر زد و ماست خواست.
ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید : چه جور ماستی میخواهی ؟ ماست خوب یا ماست مختارالسلطنه !
وی شگفتزده از این دو گونه ماست پرسید.
ماست فروش گفت: ماست خوب همان است که از شیر میگیرند و بدون آب است و با بهای دلخواه میفروشیم. ماست مختارالسلطنه همین تغار دوغ است که در جلوی دکان میبینی که یک سوم آن ماست و دو سوم دیگر آن آب است و به بهایی که مختارالسلطنه گفته میفروشیم. تو از کدام میخواهی؟!
مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش وارونه از درختی آویزان کرده و بند تنبانش را دور کمر سفت ببندند. سپس تغار دوغ را از بالا در لنگههای تنبانش بریزند و آنقدر آویزان نگهش دارند تا همه آبهایی که به ماست افزوده از تنبان بیرون بچکد!
چون دیگر فروشندهها از این داستان آگاه شدند، همگی ماستها را کیسه کردند!
وقتى ميگن فلانى ماستشو كيسه كرده يعنى اين
ولی حیف که دیگر مختارالسلطنه ای نیست!👌🏻👌🏻👌🏻
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚 حکایت_خواندنی 📚
بازرگانی غلامی نیرومند دید و به هوای جثه تنومندش او را خرید و از فروشنده عیبش را پرسید. فروشنده گفت:
فقط یک عیب دارد آن اینکه اول باید سر غیرتش آورد تا دلاوری کند.
بازرگان مال التجاره اش را بار زده و به همراه غلام به راه افتاد و هنوز یک منزل راه نرفته بود که راهزنان به کاروان حمله کردند و بازرگان هر چه غلام را به دفاع فرا خواند جز داد و فریاد هنری از غلام ندید.
رئیس دزدان دستور داد تا صدایش را قطع کنند و بی حرمتش کنند، پس سی و نه تن از راهزنان به ترتیب خدمت غلام رسیدند و چون نوبت به چهلمین دزد رسید غیرت غلام جنبید و برجسته چوبی برداشت و همه دزدان را تار و مار کرد.
بازرگان در برگشت به بازار برده فروشان رفت و غلام را پس داده و گفت:
مال بد بیخ ریش صاحبش، من از کجا همیشه چهل دزد حاضر داشته باشم که او را سر غیرت
بیاورند...
❤️داستان و پـــند ❤️
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662