eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ بچه ها را به ترتیب سوار کردم اومدم ضبط روشن کنم نرگس:مداحی نذاریا مثلا داریم میریم خواستگاری -خخخخخ نه سی دی حامد همایونه نرگس:کی همایونه؟😳😳😳 -حامد همایون 😂😂😐 مجاز میخونه خیلی هم عاشقانه نرگس:بذارببینیم این جناب همایون چی میخونه سی دی گذاشتم تو ضبط اونم شروع کرد به خوندن والله که من عاشق چشمای تو هستم خخخخ همین یه خط حفظم بعد گفتم گوشاتون بگیرید زینب:چرا -خخخ آخه چشمای هادی خوشگله زهرا:ههههه کوفت برو دیگه اینم خفش کن خوشم نیومد -بی سلیقه من عاشق کاراشم زهرا:حلما تو مثلا مذهبی هستیااا -آقا مگه من دل ندارمممم زهرا:دل داری اما من نمیخوام گوش کنم -ای داعش بخورتت همه راه منو زهرا بحث کردیم آخرم هیچکس قانع نشد رسیدیم پیش فرزانه -فرزانه بپر بالا فرزانه :مگه موشکم -نه تو جوجه ی منی فرزانه :جیک جیک 🐣🐣 با حساب ترافیک ۴۵دقیقه بعد رسیدیم -خب دوستان محترم چی میخورید؟ نرگس :من قهوه ترک با کیک زهرا:‌من کیک بستنی زینب:منم کیک بستنی فرزانه منم خودم منم همه زدن زیر خنده سفارش دادم اومدم نشستم فرزانه :بی معرفتا همتون متاهلید منو این وسط برا چی آورید -خخخخ نرگس:فرزانه اوووم اگه ی پسره خوبی باشه ۸-۹سال ازت بزرگتر باشه چی میگی ؟ فرزانه با مسخره بازی پا شد و گفت: وای کو کی میاد -خخخخ جدی گفتیم فرزانه داداشم ازم خواسته بیام خواستگاری اگه جوابت مثبت بود با خانواده مزاحم بشیم فرزانه سرخ شد هیچی نگفت نرگس :مبارکه زینب :هوووورا اینام میان کربلا -پس من برم ب داداشم خبر بدم ..... نام نویسنده: بانو.....ش 📖📚📖📚📖📚📖📚📖 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
❤️ میز دور زدم شماره محمد گرفتم با بوق اول برداشت -جان من رو تلفن خوابیده بودی؟😉😃 محمد:حلما اذیت نکن چی شد -داداش آروم باش محمد:گفت نه -اوهوم محمد:الان خودم میام باهاش حرف میزنم وای ترکیدم محمد:حلما میکشمت منو میذاری سرکار -خخخخ شب میایم خونتون مامان اینارو دعوت کن محمد:قشنگ خودتونو پرت کن خونه ما -برو بچه پررو خداحافظ شماره هادی گرفتم گفتم ماشین نیاره گفت نمیشه دخترا با ی ماشین برن ماشین بده نرگس خانم -باشه هادی اومد رفتیم عکس گرفتیم البته با یه عالمه بحث چون برام سخت بود روسریمو ببرم بالا حالا با پادرمیونی هادی عکس گرفتیم گفت صبح آماده است به سمت خونه عمواینا راه افتادیم سرراهمون یه جعبه شیرینی هم خریدیم زنگ در زدیم زن عمو:سلام خوش اومدید بیاید بالا ..... نام نویسنده: بانو.....ش 📖📚📖📚📖📚📖📚📖 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
❤️ هادی هی سر به سر محمد میذاشت زن عمو زنگ زد به خونه فرزانه سادات اجازه گرفت فرداشب بریم خواستگاری بالاخره فرداشب شد 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 راوی سید محمد یه گل خوشگل برای خواستگاری خریدم بالاخره رسیدیم خونه فرزانه سادات اینا حلما که از خوشحالی روی پا بند نبود نشستیم از آب هوا ترافیک تهران داعش و....حرف زدن خدایا من دارم دیونه میشم چرا نمیگن چای بیار بالاخره مادر گفت این عروس گلمون نمیاد فرزانه سادات خانم اومد چایی گرفت نشست حلما:حاج آقا ان شاءالله اگه بچه ها به توافق برسن شما اجازه میدید ماه محرم با ما بیان کربلا حاج آقا:با لبخند بهم گفت دخترم عجله داریا اجازه بدید حرف بزنن بعد ان شاءالله خیره مادر:حاج آقا اگه اجازه بدید برن باهم صحبت کنن حاج آقا :بفرمایین فرزانه سادات محمدآقا را راهنمایی کن ..... ‌‌ نام نویسنده: بانو.....ش 📖📚📖📚📖📚📖📚📖 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
❤️ وارد اتاق شدیم معیارهامونو گفتیم اومدیم بیرون حلما به هول گفت :دهنمونو شیرین کنیم جوجه ؟ لبمو گزیدم و به حلما چشم غره رفتم جوجه چیه آخه سکوت فرزانه سادات خانم نشونه رضایتش بود و باعث شد دهان ها به قول معروف شیرین کنیم قرارشد عقد یه هفته دیگه باشه به هم زدنی به عقد هم دراومدیم رفتیم دنبال پاسپورت برای فرزانه جان ب سرعت موقع سفر کربلامون شد الانم تو فرودگاه منتظر اعلام تایم پروازیم.... ..... نام نویسنده: بانو.....ش 📖📚📖📚📖📚📖📚📖 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
❤️ &راوی حلما سادات ساعت ۹:۳۰ دقیقه پروازمون بود از ساعت ۷چمدون هارا تحویل دادیم بعدش خودمونو هی کنترل کردن بارآخر که ساعت ۹بود به بچه ها میگفتم بخدا یکی بمب مبی داشته باشه تحویل میده ازبس اینا مارو گشتن بالاخره سوار هواپیما شدیم طول پرواز ۴۵دقیقه بود من و هادی نشستیم حمید و زهرا نرگس ،زینب ،آقا ابراهیم و محمدآقا فرزانه اینا چند ردیف جلوتر بودن من از ارتفاع میترسیدم تا اومد برام عادی بشه اعلام شد مسافرین محترم به کشور عراق و شهر نجف اشرف خوش امدید باورم نمیشد بزرگترین آرزوم بود و حالا من در چندهزار متری حرم مولای متقیان حضرت علی (ع)هستم چمدونامونو تحویل گرفتیم بعد حرکت کردیم تا هتل چندسوال پرسیده شد که من جواب دادم و نرگس هردوم هم جایزه گرفتیم 😄😄 رسیدیم هتل اتاقهای ما پنج نفر پیش هم بود هتلمون تا حرم ۶دقیقه راه داشت غسل زیارت کردیم و به سمت حرم حرکت کردیم به ورودی حرم که رسیدیم از باب شیخ طوسی و بعثه رهبری وارد صحن سرای آقا حضرت علی (ع)شدیم مظلوم اول عالم اشکهام بی امان میومد توصحن سرای جز أمیرالمومنین حضرت نوح و حضرت آدم هم بودن پسربزرگ امام خمینی(ره) و یه عالم دیگه از ورودی آقایون منتهی به ایوان طلا دفن شدن خلاصه با آقایون قرار گذاشتیم ۴۵دقیقه دیگه پیش بعثه رهبری باشیم لحظه آخر حمیدآقا بهم گفت :لطفا مراقب زهرا باشید اینجا جا جای قدمای فرشتگانه بالاخره به ضریح مقدس رسیدیم ..... نام نویسنده: بانو.....ش 📖📚📖📚📖📚📖📚📖 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
لینک قسمت چهارم https://eitaa.com/Dastanvpand/6302 👈سكونت آدم و حوا در بهشت، و اخراج آنها بر اثر گناه 🌴خداوند آدم عليه السلام و حوّا عليه السلام را در بهشتِ دنيا سكونت داد، و فرمود: شما در بهشت ساكن شويد و از هر جا مى خواهيد از نعمتهاى آن، گوارا بخوريد اما نزديك اين درخت نشويد كه از ستمگران خواهيد شد.(بقره/35) 🌴ولى شيطان، آدم و همسرش را به لغزش انداخت و آنان را از آن چه در آن بودند (بهشت) خارج كرد. در اين هنگام به آنها گفتيم؛ همگى بر زمين فرود آييد، در حالى كه بعضى دشمن ديگرى خواهيد بود، و براى شما تا مدت معينى در زمين قرارگاه و وسيله بهره بردارى هست.(بقره/36) 🌴خداوند به آدم عليه السلام و حوا عليه االسلام فرمود: از همه ميوه ها و نعمتهاى بهشت آزاد هستيد، بخوريد، گواراى وجودتان باشد، ولى تنها از اين يك درخت نخوريد، و حتى به آن درخت نزديك نشويد. ولى شيطان به سراغ آنها آمد و آنها را وسوسه كرد تا لباسهاى تقوا را كه باعث كرامتشان شده بود، از تنشان خارج سازد. به آنها گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نكرده مگر به خاطر اين كه (اگر از آن بخوريد) فرشته خواهيد شد، يا جاودانه در بهشت خواهيد ماند، و براى آنها سوگند ياد كرد كه من خيرخواه شما هستم. به اين ترتيب آنها را به فريبكارى، از مقامشان فرود آورد. 🌴هنگامى كه آنها فريب شيطان را خوردند، و از آن درخت چشيدند، لباسهاى كرامت و احترام، از اندامشان فرو ريخت و به چنين سرانجام شوم گرفتار آمده و در نتيجه از بهشت رانده شده و اخراج گشتند. 🌴خداوند آنها را سرزنش كرد و فرمود: آيا من شما را از آن درخت منع نكردم و نگفتم كه شيطان دشمن آشكار شما است؟(اعراف/22) ادامه دارد.... 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
👈گفتگوى جبرئيل با آدم عليه السلام 🌴در روايت آمده: آدم و حوا عليهماالسلام وقتى كه از بهشت دنيا اخراج شدند، در سرزمين مكه فرود آمدند، حضرت آدم عليه السلام بر كوه صفا در كنار كعبه، هبوط كرد و در آن جا سكونت گزيد و از اين رو آن كوه را صفا گويند كه آدم صفى الله (برگزيده خدا) در آن جا وارد شد. حضرت حوا عليهاالسلام بر روى كوه مَروه (كه نزديك كوه صفا است) فرود آمد و در آن جا سكونت گزيد. آن كوه را از اين رو مروه گويند كه مرئه (يعنى زن كه منظور حوّا باشد) در آن سكونت نمود. 🌴آدم عليه السلام چهل شبانه روز به سجده پرداخت و از فراق بهشت گريه كرد. جبرئيل نزد آدم عليه السلام آمد و گفت: اى آدم! آيا خداوند تو را با دست قدرت و مرحمتش نيافريد، و روح منسوب به خودش را در كالبد وجود تو ندميد، و فرشتگانش بر تو سجده نكردند؟! 🌴آدم گفت: آرى، خداوند اين گونه به من عنايتها نمود. 🌴جبرئيل گفت: خداوند به تو فرمان داد كه از آن درخت مخصوص بهشت نخورى، چرا از آن خوردى؟ 🌴آدم عليه السلام گفت: اى جبرئيل! ابليس سوگند ياد كرد كه خيرخواه من است و گفت: از اين درخت بخورم. من تصور نمى كردم و گمان نمى بردم موجودى كه خدا او را آفريده، سوگند دروغ به خدا، ياد كند.(تفسير نور الثقلين، ج 1،ص 61) ادامه دارد.... 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
‌‌ ‌‌ آخرین پنجشنبه سال ۹۷ و ياد درگذشتگان... اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🙏التماس دعا🙏 🌿🌺🌿🌺🌿🌿🌺 است یک دانه شمع🕯 یک شیشه گلاب "چه ملاقات ساده ای دارند رفتگان...😔 روحشون شاد و یادشون گرامی شادی روح رفتگان فاتحه و صلوات 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
حکایت پیرمرد📚 پيرمرد تهيدست، زندگي را در نهايت فقر و تنگدستي مي‌گذراند و به سختي براي زن و فرزندانش قوت و غذائي ناچيز فراهم مي‌کرد. از قضا يک روز که به آسياب رفته بود، دهقان مقداري گندم در دامن لباس‌اش ريخت و پيرمرد گوشه‌هاي آن را به هم گره زد و در همان حالي که به خانه بر مي‌گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن مي‌گفت و براي گشايش آنها فرج مي‌طلبيد و تکرار مي‌کرد: «اي گشاينده گره‌هاي ناگشوده، عنايتي فرما و گره‌اي از گره‌هاي زندگي ما بگشاي.» پير مرد در حالي که اين دعا را باخود زمزمه مي‌کرد و مي‌رفت، يکباره يک گره از گره‌هاي دامنش گشوده شد و گندم‌ها به زمين ريخت. او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت: «من تو را کي گفتم اي يار عزيز کاين گره بگشاي و گندم را بريز آن گره را چون نيارستي گشود اين گره بگشودنت ديگر چه بود» پيرمرد نشست تا گندم‌هاي به زمين ريخته را جمع کند ولي در کمال ناباوري ديد دانه‌هاي گندم روي کيسه اي از طلا ريخته است! متوجه فضل و رحمت خداوندي شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود. و نتيجه گيري مولوي از بيان اين حکايت: تو مبين اندر درختي يا به چاه تو مرا بين که منم مفتاح راه 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
تلنگر👌 محله ما یک رفتگر دارد. صبح که با ماشین از درب خانه خارج می‌شوم، سلامی گرم می‌کند و من هم از ماشین پیاده می‌شوم و دستی محترمانه به او می‌دهم؛ حال و احوال را می‌پرسد و مشغول کارش می‌شود. همسایه‌ی طبقه‌ی زیرین ما نیز دکتر جرّاح است. گاهی اوقات که درون آسانسور می‌بینمش، سلامی می‌کنم و او فقط سرش را تکان می‌دهد و درب آسانسور باز نشده برای بیرون رفتن خیز می‌کند... به شخصه اگر روزی برای زنده ماندن نیازمند این دکتر شوم، جارو زدن سنگ قبرم به دست آن رفتگر، به شدّت لذّت‌بخش‌تر از طبابت آن دکتر برای ادامه‌ی حیاتم است.!! 🔸تحصیلات مطلقاً هیچ ربطی به شعور افراد ندارد..!! ♦️🗯 @Dastanvpand
🔴🔴🔴🔴🔴 📚داستان واقعی واموزنده خیانت_زن_با_دوست_صمیمی_همسر 😱 در اولين ديدار، متوجه نگاه زيرچشمي محمود شدم و به همسرم گفتم: «اين دوست تو آدم درستي به نظر نمي رسد» اما او از اين حرف ناراحت شد و با لحني جدي پاسخ داد: من ومحمود يک روح هستيم در ۲بدن و به هيچ کس اجازه نمي دهم که اين طوري در مورد دوست جون جوني ام صحبت کند. زن جوان در دايره اجتماعي کلانتري نجفي مشهد افزود: محمود هر روز به ديدن شوهرم مي آمد و آن ها چند ساعتي داخل اتاق باهم سرگرم بازي هاي رايانه اي و استفاده از اينترنت بودند. من نسبت به اين رفاقت حسودي ام مي شد و خيلي دلم مي گرفت تا اين که کم کم به جمع آنها پيوستم و همراه آنها وارد دنياي اينترنت شدم. مدتي گذشت و محمود که خودماني شده بود به من ابراز عشق و علاقه کرد. با وجود آن که نمي خواستم به شوهرم خيانت کنم اما فريب حرف هاي دروغين او را خوردم و اسير هواي نفس شدم. محمود هم وقتي لبخندهاي احمقانه ام را ديد با بهانه جويي از شوهرم فاصله گرفت و روابط آنها شکرآب شد.زن جوان اشک هايش را پاک کرد و افزود: پس از گذشت چند ماه، من که به حرف هاي دروغين محمود و وعده هاي شيطاني او دلخوش کرده بودم سر ناسازگاري گذاشتم و آن قدر شوهر بيچاره ام را عذاب دادم که به ناچار حاضر شد به طور توافقي طلاقم بدهد. با وجود آن که جدايي از همسرم خيلي سخت بود و تحمل نگاه تحقيرآميز اطرافيان را نداشتم اما به پادرمياني هاي بزرگان فاميل توجهي نکردم و حتي شوهرم نيز چند بار تماس گرفت و خواهش کرد که زندگي مان را از سر بگيريم ولي دلم آن قدر سنگ شده بود که اشک هاي او را نديدم. محمود پس از ۵ماه با اين ادعا که نمي خواهد با خبر ازدواج مان، ديگران و به خصوص دوست قديمي اش را شوکه کند مرا به عقد خود درآورد.  من يک سال به طور پنهاني و مخفيانه در عقد او بودم و در اين مدت همسر سابقم نيز با دختر عمويش ازدواج کرد و زندگي جديد براي خودش تشکيل داد.ولي محمود بعد از پايان دوره عقد به وعده هايش عمل نکرد و بلايي به سرم آورد که مجبور شدم سکوت کنم و حرفي نزنم. او مي گفت از تو فيلم ها و تصاويري در اختيار دارم که اگر يک کلمه حرف اضافي بزني به همه خواهم گفت اين فيلم ها در زماني که تو همسر دوستم بوده اي تهيه شده است. زن جوان گفت: من در شرايط بسيار بدي قرار گرفتم. خانواده ام مرا طرد کردند و تنها اميد و پناهگاهي که دارم خانه خواهرم مي باشد. شوهرم چوب اعتماد بي جا به دوستش راخورد و من سرنوشتم را در آتش هوس هاي پليد سوزاندم و خاکستر کردم. مي خواهم به تمام زوج هاي جوان بگويم قدر زندگي خودتان را بدانيد و هرکسي را به حريم زندگي خصوصي خود راه ندهيد. من پشيمان و روسياهم و نگاه دوستان و آشناياني که مرا با انگشت اشاره به همديگر نشان مي دهند عذابم مي دهد 💚داستان های عبرت آموز در کانال داستان و پند💚 @Dastanvpand 🔵🔵🔵🔵🔵🔵
🍃 تا درد كسى رو حـس نكردى رفـتارش رو قضـاوت نكـن ...! 🍃 @Dastanvpand