eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
✍اعمال شب لیلة‌الرغائب 💞التماس دعای فرج💞 👇 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
♦️شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند ، آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت. تو را که این همه گفت وگوی است بر دَرمی،چگونه از تو توقع کند کَس کَرمی؟ تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟ شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر فهمید که برای پول امده است به غلامش اشاره کرد و کیسه ای سکه زر به او داد. آن شخص تعجب کرد و گفت: آن چانه زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه؟ تاجر گفت: ✅آن معامله با یک تاجر بود ولی این معامله با خدا...! در کار خیر طرف حسابم با خداست او خیلی خوش حساب است. 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨توی این روزای آخر سال دو جمله به ڪسی ڪه واسمون مهمه بگیم... ✨تشڪر برای بودنت در سال گذشته آرزو برای داشتنت در سال آینده ❤️💫 @Dastanvpand
‌ ☁️🌞☁️ 🌼اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عج‌و‌باب‌الحوائج🌼 🍃🌸السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان🌸🍃 🍃🌺اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.🌺🍃 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... ✨ نشر پیام صدقه جاریه است ✨ 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💕 داستان کوتاه ... در حال خرید بودم که صدای "پیرمرد دوره گردی" به گوشم رسید؛ _آقا این بسته نون چند؟ "فروشنده" با بی حوصله‌گی گفت: هزار و پونصد تومن! پیرمرد با نگاهی پر از "حسرت" رو به فروشنده گفت: ""نمیشه کمتر حساب کنی؟!"" توی اون لحظات "توقع شنیدن" هر جوابی رو از فروشنده داشتم جز این که شنیدم!؛ _نه، نمیشه!! دوره گرد پیر، "مظلومانه" با غروری که صدای شکستنش گوشمو کر کرده بود بسته ی نون رو سر جاش گذاشت و از مغازه "خارج" شد! درونم چیزی فروریخت... "هاج و واج" از برخورد فروشنده به دوستم چشم دوخته بودم. از "نگاه غمگینش" فهمیدم اونم به چیزی فکر میکنه که من فکر میکنم! یه لحظه به خودم اومدم، باید کاری میکردم. این مبلغ "بینهایت ناچیز" بود اما برای اون پیرمرد انگار تمام دنیا بود! به دوستم گفتم تا دور نشده "این بسته نون رو بهش برسون!" "پولش رو حساب کردم و از مغازه خارج شدم." پیرمرد بینوا به قدری از دیدن یه بسته نون خوشحال شده بود که "انگار همه ی دنیا توی دستاشه!" * چه حس قشنگی بود...* اون روز گذشت... شب پشت چراغ قرمز یه "دختر بچه ی هفت، هشت ساله،" با یه لبخند دلنشین به سمتم اومد؛ ازم فال میخری؟ "با لبخند"" لپشو" گرفتمو گفتم چند؟ _فالی دو هزار تومن! داخل کیفمو نگاه کردم اما دریغ از حتی یه هزار تومنی! با ناراحتی نگاش کردمو گفتم؛ عزیزم اصلا پول خرد ندارم! و با جوابی که ازش شنیدم "درون خودم غرق شدم..." _اشکال نداره، یه فال "مهمون من" باشید!! بی اختیار این جمله چند بار توی ذهنم تکرار شد؛ _یه فال مهمون من باش!! از اینهمه "تفاوت بین آدمها" به ستوه اومدم! صبح رو به خاطر آوردم، یه فروشنده ی بالغ و به ظاهر عاقل که صاحب یه "مغازه ی لوکس" توو بهترین نقطه ی شهر تهران بود، از هزار و پونصد تومن "ناقابل" نگذشت ... اما؛ یه دختر بچه ی هفت، هشت ساله ی فال فروش دوست داشت یه فال مهمونش باشم و از دو هزار تومنش گذشت... . "همین تلنگرای کوچیک" باعث میشه ما آدما بهمون ثابت بشه که "مرام و معرفت" نه به سنه، نه به داراییه، نه به سطح سواد آدما!!👌 ""معرفت یه گوهر نابه که نصیب هر کسی نمیشه ..."" ◇الهی كه صاحب قلبهای بزرگ دستاشون هیچوقت خالی نباشه تا بتونن با قلب پاک و بخشندشون دنیارو گلستون کنن...◇🙏 📚❦┅┅ @dastanvpand ✵━━┅═🌸‿🌸═┅━✵ .
🌱🌼🍃🌼🍃🌼🌱 📒داستانک مردى در برابر "لقمان" ايستاد و به وى گفت: تو لقمانى، تو برده بنى نحاسى؟ "لقمان جواب داد: آرى." او گفت: پس تو همان "چوپان سياهى؟!" لقمان گفت: سياهى ام كه واضح است، چه چيزى "باعث شگفتى" تو درباره من شده است؟ آن مرد گفت: "ازدحام مردم" در خانه تو و جمع شدنشان بر در خانه تو و "قبول كردن" "گفته هاى تو..." لقمان گفت: ""اگر كارهايى كه به تو مى گويم، انجام بدهى، تو هم همين گونه مى شوى.!"" گفت: چه كارى؟! لقمان گفت: * فرو بستن چشمم، نگهدارى زبانم، پاكى خوراكم، پاکدامنى ام، وفا كردنم به وعده و پايبندى ام به پيمان، مهمان نوازى ام، پاسداشت همسايه ام و رها كردن كارهاى نامربوط. * ◇اين؛ آن چيزى است كه مرا چنين كرد كه تو مى بينى...◇ 🌱🌼🍃🌼🍃🌼🌱 @Dastanvpand
🌱🌺🍃🌺🍃🌺🌱 🍏داستانک گویند: ساعد مراغه ای از نخست وزیران دوران پهلوی نقل کرده بود: زمانی که نایب کنسول شدم با خوشحالی پیش زنم آمدم و این خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم… اما وی با بی اعتنایی تمام سری جنباند و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی کنسول است؛ تو نایب کنسولی؟!» گذشت و چندی بعد کنسول شدیم و رفتیم پیش خانم؛ آن هم با قیافهایی حق به جانب… باز خانم ما را تحویل نگرفت و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولی؟!» شدیم معاون وزارت امور خارجه؛ که خانم باز گفت «خاک بر سرت؛ فلانی وزیر امور خارجه است و تو…؟!» شدیم وزیر امور خارجه گفت «فلانی نخست وزیر است… خاک بر سرت کنند!!!» القصه آنکه شدیم نخست وزیر و این بار با گامهای مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که خانم حسابی یکه بخورد و به عذر خواهی بیفتد. تا این خبر را دادم به من نگاهی کرد؛ سری جنباند و آهی کشید و گفت: ♦️خاک برسر ملتی که تو نخست وزیرش باشی! @Dastanvpand 🌱🌺🍃🌺🍃🌺🌱
پرهیز از خیانت ( داستانک ) خداوند در آیه ی ۱۶۱ از سوره ی مبارکه ی آل عمران میفرماید : 👇 و هیچ پیامبرى را نسزد که خیانت کند و هر کس خیانت کند ، آنچه را که ( در آن ) خیانت نموده روز قیامت به همراه آورد ، سپس به هر کس پاداشِ کاملِ آنچه کسب کرده ، داده شود و آنها ستم نبینند. ابودجانه که یکی از اصحاب پیامبر (ص) بود همیشه نماز صبح را پشت سر پیامبر (ص ) میخواند اما بعد از نماز با عجله خارج میشد ! این کار نظر پیامبر را به خود جلب کرده و روزی از ابودجانه پرسید : ای ابو دجانه آیا شما نیازی به پروردگار ندارید؟ ابودجانه عرض کرد : بله ای رسول خدا به اندازه ی یک پلک بر هم زدن هم از او بی نیاز نیستم. پیامبر (ص) فرمود : پس چرا بعد از نماز با عجله بیرون می روی و هیچ ذکر و دعایی را نمیخوانی؟ ابودجانه در جواب گفت : یا رسول الله (ص) من یک همسایه ی یهودی دارم که شاخه های درخت خرمایش روی منزل من بال و پر کشیده و زمانی که شبانه باد می وزد خرماهایش از درخت افتاده و وارد حیاط خانه ی من میشود ، برای همین بعد از نماز زود خارج میشوم تا قبل از اینکه بچه های گرسنه ام بیدار شده و آن را بخورند خرما ها را به صاحبشان باز گردانم. 💟 @Dastanvpand
💎یک ضرب المثل غلط «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو!» گاهی در توجیه کارمان می گوییم: "اکثر مردم هم همین کار را می کنند" ولی قرآن چیزی دیگه میگه قرآن درباره کلمه "اکثر الناس" میفرماید: أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَشْکُرُونَ (در ۳ آیه قرآن) (بیشتر مردم شکرگذاری نمی کنند) أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ (در ۱۱ آیه قرآن) (بیشتر مردم نمی دانند) أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یُؤْمِنُونَ (در ۳ آیه قرآن) (بیشتر مردم ایمان نمی آورند) أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کَارِهُونَ بیشترشان از حق کراهت دارند و گریزانند. مَا یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا بیشتر آنها، جز از گمان و پندارهای بی اساس، پیروی نمی کنند؛ پس نه تنها اکثریت نشانه حقانیت نیست، بلکه در موارد زیادی اکثریت بر خلاف معیارهای الهی رفتار میکنند. امیرالمؤمنین‌ می فرماید: در پیمودن راه درست از کمی افراد ناراحت و نگران نباشید! "زیاد بودن، معیار حق بودن نیست!" 📚❦┅┅ @dastanvpand ✵━━┅═🌸‿🌸═┅━✵ .
چطور با کودکان کار و خیابان درست رفتار کنیم؟ سعی کنید از کودکان کار چیزی نخرید!! 📚❦┅┅ @dastanvpand ✵━━┅═🌸‿🌸═┅━✵ .
❤️ خیلی شلوغ بود برا قلب زهرا ترسیدم به بچه ها گفتم یه راه بازکنیم زهرا زیارت کنه زیارت که کردیم حرفهامون که زدیم به فرزانه گفتم یه زنگ بزن به محمد بگو بیان روبرو ایوان طلا یه ۵ دقیقه بعد آقایون اومدن دعای مشمول و جامعه کبیره خوندیم خیلی حال خوشی بود داشتیم برمیگشتیم که بازار دیدیم -أه هادی بازار محمد:بیچاره شدیم دیگه حالا حلما به جای زیارت میاد بازار -الله اکبر نخیرم شب میایم رفتیم هتل ناهار استراحت بعدازظهر برگشتیم حرم با آقایون تو صحن حضرت زهرا قرار گذاشتیم محمد شروع کرد مداحی از غربت مادر نجف شهر غریبه عالم آقای که حتی نخواست مزارش تو کوفه باشه تا اذان حرم بودیم از بس گریه کرده بودم سرم گیج میرفت رفتیم هتل قراره بعد از شام بریم بازار😆😆 ..... نام نویسنده: بانو.....ش 📖📚📖📚📖📚📖📚📖 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662