eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱🌼🍃🌼🍃🌼🌱 📒داستانک مردى در برابر "لقمان" ايستاد و به وى گفت: تو لقمانى، تو برده بنى نحاسى؟ "لقمان جواب داد: آرى." او گفت: پس تو همان "چوپان سياهى؟!" لقمان گفت: سياهى ام كه واضح است، چه چيزى "باعث شگفتى" تو درباره من شده است؟ آن مرد گفت: "ازدحام مردم" در خانه تو و جمع شدنشان بر در خانه تو و "قبول كردن" "گفته هاى تو..." لقمان گفت: ""اگر كارهايى كه به تو مى گويم، انجام بدهى، تو هم همين گونه مى شوى.!"" گفت: چه كارى؟! لقمان گفت: * فرو بستن چشمم، نگهدارى زبانم، پاكى خوراكم، پاکدامنى ام، وفا كردنم به وعده و پايبندى ام به پيمان، مهمان نوازى ام، پاسداشت همسايه ام و رها كردن كارهاى نامربوط. * ◇اين؛ آن چيزى است كه مرا چنين كرد كه تو مى بينى...◇ 🌱🌼🍃🌼🍃🌼🌱 @Dastanvpand
🌱🌺🍃🌺🍃🌺🌱 🍏داستانک گویند: ساعد مراغه ای از نخست وزیران دوران پهلوی نقل کرده بود: زمانی که نایب کنسول شدم با خوشحالی پیش زنم آمدم و این خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم… اما وی با بی اعتنایی تمام سری جنباند و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی کنسول است؛ تو نایب کنسولی؟!» گذشت و چندی بعد کنسول شدیم و رفتیم پیش خانم؛ آن هم با قیافهایی حق به جانب… باز خانم ما را تحویل نگرفت و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولی؟!» شدیم معاون وزارت امور خارجه؛ که خانم باز گفت «خاک بر سرت؛ فلانی وزیر امور خارجه است و تو…؟!» شدیم وزیر امور خارجه گفت «فلانی نخست وزیر است… خاک بر سرت کنند!!!» القصه آنکه شدیم نخست وزیر و این بار با گامهای مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که خانم حسابی یکه بخورد و به عذر خواهی بیفتد. تا این خبر را دادم به من نگاهی کرد؛ سری جنباند و آهی کشید و گفت: ♦️خاک برسر ملتی که تو نخست وزیرش باشی! @Dastanvpand 🌱🌺🍃🌺🍃🌺🌱
پرهیز از خیانت ( داستانک ) خداوند در آیه ی ۱۶۱ از سوره ی مبارکه ی آل عمران میفرماید : 👇 و هیچ پیامبرى را نسزد که خیانت کند و هر کس خیانت کند ، آنچه را که ( در آن ) خیانت نموده روز قیامت به همراه آورد ، سپس به هر کس پاداشِ کاملِ آنچه کسب کرده ، داده شود و آنها ستم نبینند. ابودجانه که یکی از اصحاب پیامبر (ص) بود همیشه نماز صبح را پشت سر پیامبر (ص ) میخواند اما بعد از نماز با عجله خارج میشد ! این کار نظر پیامبر را به خود جلب کرده و روزی از ابودجانه پرسید : ای ابو دجانه آیا شما نیازی به پروردگار ندارید؟ ابودجانه عرض کرد : بله ای رسول خدا به اندازه ی یک پلک بر هم زدن هم از او بی نیاز نیستم. پیامبر (ص) فرمود : پس چرا بعد از نماز با عجله بیرون می روی و هیچ ذکر و دعایی را نمیخوانی؟ ابودجانه در جواب گفت : یا رسول الله (ص) من یک همسایه ی یهودی دارم که شاخه های درخت خرمایش روی منزل من بال و پر کشیده و زمانی که شبانه باد می وزد خرماهایش از درخت افتاده و وارد حیاط خانه ی من میشود ، برای همین بعد از نماز زود خارج میشوم تا قبل از اینکه بچه های گرسنه ام بیدار شده و آن را بخورند خرما ها را به صاحبشان باز گردانم. 💟 @Dastanvpand
💎یک ضرب المثل غلط «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو!» گاهی در توجیه کارمان می گوییم: "اکثر مردم هم همین کار را می کنند" ولی قرآن چیزی دیگه میگه قرآن درباره کلمه "اکثر الناس" میفرماید: أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَشْکُرُونَ (در ۳ آیه قرآن) (بیشتر مردم شکرگذاری نمی کنند) أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ (در ۱۱ آیه قرآن) (بیشتر مردم نمی دانند) أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یُؤْمِنُونَ (در ۳ آیه قرآن) (بیشتر مردم ایمان نمی آورند) أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کَارِهُونَ بیشترشان از حق کراهت دارند و گریزانند. مَا یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا بیشتر آنها، جز از گمان و پندارهای بی اساس، پیروی نمی کنند؛ پس نه تنها اکثریت نشانه حقانیت نیست، بلکه در موارد زیادی اکثریت بر خلاف معیارهای الهی رفتار میکنند. امیرالمؤمنین‌ می فرماید: در پیمودن راه درست از کمی افراد ناراحت و نگران نباشید! "زیاد بودن، معیار حق بودن نیست!" 📚❦┅┅ @dastanvpand ✵━━┅═🌸‿🌸═┅━✵ .
چطور با کودکان کار و خیابان درست رفتار کنیم؟ سعی کنید از کودکان کار چیزی نخرید!! 📚❦┅┅ @dastanvpand ✵━━┅═🌸‿🌸═┅━✵ .
❤️ خیلی شلوغ بود برا قلب زهرا ترسیدم به بچه ها گفتم یه راه بازکنیم زهرا زیارت کنه زیارت که کردیم حرفهامون که زدیم به فرزانه گفتم یه زنگ بزن به محمد بگو بیان روبرو ایوان طلا یه ۵ دقیقه بعد آقایون اومدن دعای مشمول و جامعه کبیره خوندیم خیلی حال خوشی بود داشتیم برمیگشتیم که بازار دیدیم -أه هادی بازار محمد:بیچاره شدیم دیگه حالا حلما به جای زیارت میاد بازار -الله اکبر نخیرم شب میایم رفتیم هتل ناهار استراحت بعدازظهر برگشتیم حرم با آقایون تو صحن حضرت زهرا قرار گذاشتیم محمد شروع کرد مداحی از غربت مادر نجف شهر غریبه عالم آقای که حتی نخواست مزارش تو کوفه باشه تا اذان حرم بودیم از بس گریه کرده بودم سرم گیج میرفت رفتیم هتل قراره بعد از شام بریم بازار😆😆 ..... نام نویسنده: بانو.....ش 📖📚📖📚📖📚📖📚📖 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
❤️ از هتل اومدیم بیرون محمد: وااای بازار دیگه چیه -آقای برادر غر نزن فرزانه سادات :خودت غرنزن آقایی من خیلی هم صبوره -ایـــــــــش رفتیم بازار خرید، نفری یه دونه در نجف خریدیم ساعت ۱:۳۰نصف شب بود برگشتیم فردا روز دوم سفرمون تو نجفه کلا فقط حرم بودیم روزها باهم مسابقه داشتن روز آخر سفرمون تو نجف فرا رسید قرار براین بود مسجد حنانه،مزارکمیل بن زیاد، میثم تمار ،مسجد کوفه برگشت وادی السلام حرم حربن ریاحی تو هرمکانی اونقدر گریه میکردیم که سرمون گیج میرفت اما خود مسجد کوفه مخصوصا محل شهادت اوجش بود مولای متقیان تو زمان خودش اونقدر مظلوم بوده که وقتی تو مسجد شهید میشه همه میگن مگه علی نماز هم میخونده 😭😭😭 حرم هانی بن عروه ،مسلم بن عقیل و مختار ثقفی هم داخل همون مسجد کوفه بود سفرمون تو نجف اشرف به پایان رسید و ما راهی کربلای معلی شدیم ..... نام نویسنده: بانو.....ش 📖📚📖📚📖📚📖📚📖 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
❤️ من انقدر خسته بودم که راه بین نجف و کربلا خوابیدم بقول محمد حلما نجف اشرف بار زده ببریم ایران 😂😂😂 از خروجی نجف اشرف بغض تو گلوم بود رسیدیم کربلا 😍😍 هتلمون نزدیک مقام حضرت مهدی(عج) بود از باب السدرة به حرم امام حسین(ع) وارد میشدیم برای زیارت رفتیم فکر میکردم مثل رمان ها الان سرگردان میمونیم کجا بریم اما مداح هئیت گفت بریم حرم امام حسین (ع) بچه ها همه گریه میکردن اما من نه فقط بغـــــــض کردم تو حرم حضرت عباس(ع) هم اشکم در نیومد 😔😔 زیارت کردیم اومدیم بین الحرمین هادی چشمش بهم افتاد گفت :خوبی؟ -نه اشکم نیومد فقط بغضم هادی:ارزش بغض حسین مگه کمه خانمم؟ -نه هادی:بچه ها شما اگه میخاید برید هتل برید خانمم حالش خوب نیست ما میمونیم محمد:مابریم فرزانه جان خیلی گریه کرده حمیدجان شما هم بیاید زهراخانم هم استراحت کنه محمدابراهیم :نرگس جان چه کنیم نرگس:ماهم بریم زینب شما چی میاید؟ زینب:نه ما هستیم میخام برم حرم آقا امام حسین(ع) نرگس:باشه یاعلی زینب اینا رفتن حرم سیدالشهدا ما بین الحرمین با گنبد حضرت عباس(ع) حرف میزدم بالاخره اشکام جاری شد تا عصر موندیم بین الحرمین هادی:اروم شدی خانمم بریم هتل؟ -بریم ..... نام نویسنده: بانو.....ش 📖📚📖📚📖📚📖📚📖 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
❤️ روز دوم سفرمون ختم شد به خیمه گاه ،تل زینبیه ،کفین العباس ‌ وارد خیمه گاه که میشدی اولین خیام متعلق به آقا قمربنی هاشم خیامهای در دل خیامها بودن برای زنان،و دل تمام خیام را خیمه در بنی هاشم بی بی حضرت زینب(س) بود انقدر گریه کردم که موقع بیرون اومدنی از خیمه گاه غش کردم وقتی چشام باز کردم هتل بودیم بچه ها دورم بودن زهرا:آجی خوبی؟ -خوبم شب وداع ما تو کربلا ختم شد به شب جمعه اما ما خداحافظی نکردیم فردا سامرا و کاظمین یک شب بودن در کاظمین و اتمام سفر تو اون شب جمعه با زهره حرف زدم گفت بارداره خیلی خبر خوبی بود ..... نام نویسنده: بانو.....ش 📖📚📖📚📖📚📖📚📖 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
❤️ کله سحر🙊🙊🙊از کربلا به سمت سامرا راه افتادیم البته تو مسیر مسجد سهله هم رفتیم یه وقت بود یکی مبینیم یاد فلانی میافتیم بالاخره سرظهر رسیدیم سامرا آدم احساس میکرد وسط پادگان نظامیه اما خیلی شیرین بود تو سرداب سامرا پایان پله ها روی دیوار اسمها مینوشتن اسم هرکس یادمون اومد نوشتیم وای خدایا چرا این دو شهر گرمه وقتی دورشدیم همه گریه کردن کاظمین عالی بود خیلی دوستش داشتیم سفرمون تموم شد برگشتیم بچه ها رفتن سرخونه زندگیشون زهرا اینا که سر خونه زندگیشون بودن سیدمحمدو فرزانه سادات ازدواجشون شد ولادت امام حسین(ع) به چشم بهم زدنی اربعین شد علی شوهر زهره هم با آقایون پیاده رفتن کربلا ولی مارو نبردن ..... نام نویسنده: بانو.....ش 📖📚📖📚📖📚📖📚📖 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚سیر از گرسنه خبر ندارد اشراف زاده اي، در راه پيرمردي ديد که بارسنگيني از هيزم بر پشت حمل ميکند لنگ لنگان قدم بر ميداشت و نفس نفس صدا مي داد. به پيرمرد نزديک شد و گفت: مگر تو گاري نداري که بار به اين سنگيني مي بري. هر کسي را بهر کاري ساخته اند. گاري براي بار بردن است . پيرمرد خنده اي کرد و گفت: اين گونه هم که فکر مي کني نيست. به آن طرف جاده نگاه کن. چه مي بيني؟ اشراف زاده با لبخندي گفت: پيرمردي که بارهيزم بر گاري دارد و به سوي شهر روانه است. پيرمرد گفت: مي داني آن مرد، اولادش از من افزون تر است ولي فقرش از من بيشتراست؟ اشراف زاده گفت: باور ندارم، از قرائن بر مي آيد فقر تو بيشتر باشد زيرا آن گاري دارد و تو نداري و بر فزوني اولاد بايد تحقيق کرد. پيرمرد گفت: اعلي حضرت! آن گاري مال من و آن مرد همنوع من است. او گاري نداشت و هر شب گريه ي کودکانش مرا آزار مي داد چون فقرش از من بيشتر بود گاري خود را به او دادم تا بتواند خنده به کودکانش هديه دهد. بارسنگين هيزم، با صداي خنده ي کودکان آن مرد، چون کاه بر من سبک مي شود. آنچه به من فرمان مي راند خنده کودکان است. 📚❦┅┅ @dastanvpand ✵━━┅═🌸‿🌸═┅━✵ .
شـاد بـودن بـی هـیچ دلیلـی را.... امتـحان ڪنیم تـا در آن اسـتادشـویـم، هـمان گـونـه ڪه در غمـگـین بـودن ِبـدون دلـیـل بـه مـهـارت رسـیده ایـم! 📚❦┅┅ @dastanvpand ✵━━┅═🌸‿🌸═┅━✵ .