✨﷽✨
#داستان_آموزنده
✍مردی از راه فروش روغن ثروتی کلان اندوخته بود و به خاطر حرصی که داشت همیشه به غلام خود میگفت: در وقت خرید روغن، هر دو انگشت سبابه را به دور پیمانه بگذارد تا روغن بیشتری برداشته شود و برعکس در وقت فروختن، آن دو انگشت را درون پیمانه بگذارد تا روغن کمتری داده شود.
هر چه غلام او را از این کار بر حذر میداشت مرد توجه نمیکرد..
تا این که روزی هزار خیک روغن خرید و برای فروش، آنها را بار کشتی کرد تا در شهر دیگری بفروشد.
وقتی کشتی به میان دریا رسید، دریا توفانی شد. ناخدا فرمان داد تمام بارها را به دریا بریزند تا کشتی سبک شود و مسافران از خطر غرق شدن برهند.
آن مرد از ترس جان، خیکها را یکی یکی به دریا میانداخت.
*در این حال غلام گفت: «ارباب انگشت انگشت مبر تا خیک خیک نریزی.»*
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
#پندانه
هیچ وقت ناامید نشوید
✍ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ. عدهای ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﮐﻤﮏ کنند. ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺷﺪﺕ ﺁﺏ ﺯﻳﺎﺩ ﺍﺳﺖ، ناامید شده و ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺠﺎت ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍرد. ﺩﺍﺋﻤﺎ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ تلاش شما ﺑﯽﻓﺎﯾﺪﻩ است ﻭ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ مُرد. ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺗﻼﺵ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺁﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺮد. ﺍﻣﺎ ﺷﺨﺺ ﺩﯾﮕﺮ تمام تلاشش را برای نجات از آب به کار گرفت. ﺑﻴﺮﻭﻧﯽﻫﺎ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽﺯﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﻼﺷﺖ ﺑﯽﻓﺎﯾﺪﻩ است …
ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺍﺯ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ.
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ، ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﺪ ﮐﻪ آن ﻣﺮﺩ ﻧﺎﺷﻨﻮﺍﺳﺖ. دﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ! ﻧﺎﺷﻨﻮﺍ ﺑﺎﺵ ﻭﻗﺘﻰ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻣﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩﻥ رسیدن به خواستههایت میگویند...
🔅امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:
فی القُنُوطِ اَلتَّفرِيطُ نااميدی، موجب کوتاهی در عمل میشود.
📚 ميزان الحكمة ج3 صفحه 2632
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔴 برشی از تاریخ
در جنگ جمل وقتی امیرالمومنین (علیهالسلام)در مقابل زبیر قرار گرفت به او داستانی را متذکر شدند:
زبیر آیا به یاد داری روزی رسول الله به تو در حالیکه با محبت بمن مینگریستی فرمودند:
زبیر آیا علی را دوست داری؟؟؟ تو با تعجب پاسخ دادی بله یا رسول الله
رسول الله فرمودند:
اما روزی فرا میرسد که تو در مقابل او به جنگ خواهی ایستاد در حالیکه [حق با علی است] و تو از ظالمانی
امیرالمومنین فرمودند: ای زبیر آیا این واقعه را بخاطر داری؟؟؟
حال زبیر دگرگون شد و رنگش تغییر کرد و با صدای لرزانی گفت: این واقعه از خاطرم پاک شده بود ولی اکنون تو آنرا بخاطرم آوردی
به نظرتون زبیر چیکار کرد؟؟؟
بدترین کار ممکن
به جای اینکه در کنار امیرالمومنین بایسته و توبه کنه و اعتراف به اشتباهش کنه و آتش فتنه ای رو که بین مسلمانان روشن کرده خاموش کنه از جنگ کناره گیری کرد و اتفاقاً توسط یکی از فتنه گران بقتل رسید و مستقیم به قعر جهنم سقوط کرد....
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باران که شدى مپرس ، این خانهی کیست
سقف حرم و مسجد و خانه یکیست
باران که شدى، پیالهها را نشمار
کاسه و پیمانه یکیست
باران! تو که از پیش خدا مىآیی
توضیح بده عاقل و فرزانه یکیست
بر درگه او چونکه بیفتند به خاک
شیر و شتر و پلنگ و پروانه یکیست
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚برکت در اموال
امام کاظم (علیه السلام)در مورد برکت در مال حلال فرمود: گوسفند درسال یکبار زایمان می کند وهر بار هم یک بره به دنیا می آورد. سگ در سال دو بار زایمان میکند و هربار هم حداقل 7-6 بچه.
به طور طبیعی شما باید گله های سگ را ببینید که یک یا دو گوسفند در کنار آن است. ولی در واقع برعکس است. گله های گوسفند را می بینید و یک یا دو سگ درکنار آنها..
چون خداوند برکت را در ذات گوسفند قرار داد و از ذات سگ برکت را گرفت .با اینکه مردم فراوان گوسفند را ذبح می کنند و از گوشت آن استفاده می کنند. علاوه بر اینکه تمام اجزای گوسفند قابل استفاده است بخلاف سگ، مال حرام اینگونه است. فزونی دارد ولی برکت ندارد.»
از اینجاست که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: هولناکترین بلا بعد از من رواج حرام خواری و رباخواری در امتم است!
📚الكافي، كلينى، جلد5 ،صفحه125
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
شب قدر جبهه ها
اولين بار بود که می رفتم جبهه
شب قدر كه رسيد ، به اتفاق چند تا از بچه ها رفتیم مراسم احیاء
جمعیت رو که دیدیم تعجب کردیم
از مجموع 350 نفر افراد گردان ، فقط بيست نفر اومده بودن
شب دوم هم همين طور بود
برام سؤال شده بود كه چرا بچه ها برا احيا نیومدن
با خودم گفتم نكنه خبر نداشته باشن...؟!
... از محل برگزاری احیاء اومدم بیرون
پشت مقر ما صحرايي بود كه شيارها و تل زيادي داشت
به سمت صحرا حركت كردم
نزديك شيارها که رسيدم ، ديدم در بين هر شيار، رزمنده اي رو به قبله نشسته
قرآن رو روی سرش گرفته و زمزمه مي كنه
مراسم احياء از بلندگو پخش ميشد
بچه ها صدا رو می شنيدن و توی تنهايی و تاريكی حفره ها ، با خدا راز و نياز می كردن
تازه فهمیدم داستان اون جمعیت کم توی محل برگزاری مراسم چیه...
راوی: شهید رضا صادقی یونسی
#یادشهدا_صلوات
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚داستان کوتاه
« از چیزی که برای توست خوب مراقبت کن »
هنوز صدایش در گوشم هست
مادربزرگم را میگویم
آن روزها هنوز مدرسه نمی رفتم
پول هایم را جمع کرده بودم برای خریدن یک توپ چهل تیکه ی واقعی
چند ماه طول کشیده بود تا پول هایم جمع شود
پول هایم را گرفتم دستم و به سمت مغازه رفتم
تمام مسیر را در فکر لذت رسیدن به آن توپ بودم
آنقدر غرق رویا بودم که متوجه افتادن پول هایم نشدم
وای که چقدر سخت بود قبول کردن این حقیقت
حقیقتی که می گفت پول هایت گمشده ، آرزو هایت پریده
تمام مسیر را برگشتم
وجب به وجب را با بغض نگاه کردم
نبود که نبود
انگار کسی قبل از من پول ها را برداشته بود
پول هایی که برای من بودند حالا دست نفر دیگری بود
دوس داشتم تا سر حد مرگ گریه کنم ولی فقط بغض داشتم
چند بار مسیر را رفتم و برگشتم
از هر که رد می شد سراغ پول هایم را می گرفتم ولی خبری نبود که نبود
مثل یک ماتادور زخمی و خسته به خانه برگشتم
بغضم ترکید
مادر گفت فدای سرت
پدر پول داد و گفت با هم می رویم توپ را می خریم
ولی مادربزرگ گفت « از چیزی که برای توست خوب مراقبت کن »
از آن شب سال های زیادی می گذرد
هر شب وقتی همه خوابند من گذشته ام را قدم می زنم
وجب به وجب میگردم تا کسانی را که گم کرده ام پیدا کنم
تا بگویم شما برای من هستید
بگویم من برای داشتن شما سختی کشیده ام
من فقط لحظه ای شما را گم کردم
اما وقتی گذشته ام را قدم میزنم آن ها را پیدا نمی کنم
انگار کسی قبل از رسیدن من آن ها را برای خود برداشته
کاش پدرم آن توپ را برایم نمی خرید
نمی خرید تا می فهمیدم اگر از دست بدهی دیگر به دست نمی آوری
هر شب صدای مادر بزرگم در گوشم هست « از چیزی که برای توست خوب مراقبت کن »
#حسین_حائریان
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از قاصدک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️💯 #مــــــژده #مـــــــژده #مــــــژده💯♨️
از #چشم_زخم میترسۍ؟!👀😟
دوس دارۍ رزق و روزیت #برڪت پیدا ڪنه؟!🤩
رابطت با #هــمسرت خــوب نیست؟!😔💔
#دختــر دم بخت دارۍ و دوس دارۍ زودتر شوهــر ڪنہ؟!😁❤️
نگــرانی فـــرزند و همســرت تو محیط ڪار و تو مسیر رانندگی، #بلایی ســرش بیاد؟!😰❣
خلاصہ ۍ مطلب اینڪہ، میخواۍ از این #نگـــرانیا در بیاۍ؟!☺️😍
⭕️محڪم بڪوب رو #متن_لینڪ پایینۍ😍
ـ 🌖
ـ 🌖 🌖
ـ 🌖 🌖 🌑
ـ 🌖
ـ🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖 🌖
ـ 🌖 🌖
ـ 🌖 🌖
ـ 🌖 🌖
ـ 🌖 🌖
💯حرز را از جای مطمئن بخرید😍♥️
حکایت !
سگی نزد شیر آمد گفت: بامن کشتی بگیر!
شیر سر باز زد و نپذیرفت.
سگ گفت: نزد تمام سگان خواهم گفت که شیر از مقابله با من می هراسد!!
شیر گفت: سرزنش سگان راخوشتر دارم از اینکه شیران مرا شماتت کنند که با سگی کشتی گرفته ام ...!
یادمان باشد هر کاری و هر سخنی ارزش جواب دادن ندارد...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•