#داستان_آموزنده
🤔آیا تا به حال پلی ساختهایم؟
💫در زمانهای دور دو برادر در کنار هم بر سر زمینی که از پدرشان به ارث برده بودند کار میکردند و در نزدیک هم خانههایی برای خودشان ساخته بودند و به خوبی روزگار میگذراندند. برحسب اتفاق روزی بر سر مسئلهای با هم به اختلاف رسیدند. برادر کوچکتر بین زمینها و خانههایشان کانال بزرگی حفر کرد و داخل آن آب انداخت تا هیچ گونه ارتباطی با هم نداشته باشند.
💫برادر بزرگتر هم ناراحت شد و از نجاری خواست تا با نصب پرچینهای بلند کاری کند تا برادرش را نبیند و خودش عازم شهر شد. هنگام عصر که برگشت با تعجب دید که نجار بجای ساخت دیوار چوبی بلند یک پل بزرگ ساخته است.
💫برادر کوچکتر که از صبح شاهد این صحنه بود پیش خود اندیشید حتماً برادرش برای آشتی دستور ساخت پل را داده است و بیصبرانه منتظر بازگشت او بود. رفت و برادر بزرگ را در آغوش گرفت و از او معذرتخواهی کرد.
👈 دو برادر از نجار خواستند چند روزی مهمان آنها باشد. اما او گفت: پلهای زیادی هستند که او باید بسازد و رفت.
✾📚 @Dastan 📚✾
🔔 از دنيا به حدّ كفاف بطلب
✍ امام زين العابدين (عليه السلام) مى فرمايد: «پيغمبر اکرم در بيابانى از کنار ساربانى که مشغول چراى شترهايش بود گذشت از او مقدارى آب (يا شير) خواست. آن مرد که مى خواست طفره برود گفت:
آنچه در پستانهاى اين شترهاست صبحانه قبيله است، و آنچه در ظرفهاست شام قبيله!
⚜️پيغمبر فرمود :
خداوندا ، مال و فرزندانش را افزون کن از آنجا گذشت و به چوپانى رسيد همين درخواست را از او کرد،
چوپان آنچه در پستان گوسفندان بود دوشيد، و آنچه در ظرف داشت نيز بر آن ريخت (و با خوشحالى) خدمت رسول الله فرستاد و گوسفندى هم به عنوان هديه بر آن افزود و عرضه داشت:
اين چيزى است که نزد ما حاضر بود و اگر دوست داشته باشى باز بر آن بيفزايم؟!
پيغمبر در حق او دعا کرد و عرضه داشت:
«اَلْلهُم ارْزُقْه الْکَفاف!»
خداوندا ، به اندازه کفايت به او روزى ده
بعضى از ياران عرض کردند:
اى رسول خدا! آن کس را که دست رد بر سينه تو گذاشت و بخل کرد مشمول دعايى ساختى که همه ما به آن علاقه داريم، و به آن کس که سخاوتمندانه نياز شما را برآورد، دعايى کرديد که همه ما از آن کراهت داريم!
پيغمبر (صل الله علیه وآله) در پاسخ آنها اين جمله بسيار پرمعنى را فرمود:
✨«اِنّ مَا قَل و کَفَى خَيْر مِمّا اَکْثَر و أَلْهى; اَللّهُم ارْزُق مُحَمَّدا وَ آل مُحَمَّد الْکَفاف»✨
«مقدار کم که براى زندگى انسان کافى باشد بهتر است از مقدار زيادى که انسان را از خدا غافل کند، خداوندا محمد و آل محمد را به اندازه کفايت روزى بده»
📚 شرح نهج البلاغه، علاّمه خويى، جلد 4، صفحه 24
✾📚 @Dastan 📚✾
#حکایت
🔆داناى يهود
🍃حى بن اخطب از سران يهود بود و دژهاى خيبر تحت فرمانش بودند. پس از آن كه از سپاه اسلام شكست خورد و قلعه هاى خيبر يك به يك به دست سربازان رشيد رسول خدا(ص) گشوده شد، آن حضرت براى آن كه نسبت به آنان اظهار مهر بكند و تعصب يهودى گرى را از ميان ببرد و به آن ها بفهماند كه همه افراد بشر
🍃در نظر اسلام يكسانند و بقيه يهودان را به اسلام جلب كند، صفيه - دختر حى - را به همسرى خود در آورد و حكم بردگى را درباره او اجرا نكرد و زنى را كه بايد كنيز باشد، بانوى خانه خود قرار داد. صفيه كه ايمان آورده بود،
🍃روزى خدمت آن حضرت عرض كرد: هنگامى كه در آغاز پدرم و عمويم براى تحقيق خدمت شما شرفياب شدند و بازگشتند، پدرم از عمويم - كه از دانايان يهود بود - پرسيد: درباره اين شخص (رسول خدا(ص) ) چه مى گويى ؟ آيا او را پيغمبر يافتى ؟ عمويم جواب داد: او همان پيغمبرى است كه حضرت موسى مژده آمدن او را داده است . پدرم پرسيد: تكليف چيست ؟
🍃عمويم جواب داد: وظيفه ما مخالفت با وى و دشمنى با اوست و جز اين راه ، راهى نيست !
حسد اين دانشمند يهودى و كورى باطنى اش او را بر آن داشت كه بر خلاف تصديق وجدانى عمل كند و با آن حضرت از در جنگ و ستيز درآيد؛ تا در حسرت هميشگى بيفتد و جان خود و كسانش را در اين راه بگذارد و دودمان خود را بر باد دهد و بدبختى در جهان نصيبش گردد.
📚حسد، آية الله سيد رضا صدر
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
نقل است در قرن نهم هجری در تبریز کودکی در پشتبام بازی میکرد، که در حین بازی پایش لیز میخورد و از بالا به پایین پرت میشود؛
پیرمرد حمّالی که امور زندگی خود را با حمل بار میگذارند كودك را که در حال افتادن بود دید؛ او به زبان محلی خود میگوید: «ساخلیان ساخلار» یعنی «نگهدارنده نگهدار»! در این هنگام بچه آرام پایین آمده، او را میگیرد و بر زمین میگذارد!
مردم که شاهد ماجرا بودند حمال پیر را در میان گرفتند، و لباسهای او را تکه تکه کردند و به عنوان تبرک برداشتند و از او جویا میشدند که چگونه اینکار را انجام داده؟! آیا او امام زمان است؟!! آیا او از اولیای الهی است؟ و...
او پاسخ داد: ای مردم، من آدم فوقالعادهای نیستم، کشف و کرامت ندارم، اکنون هم کار خارقالعادهای نکردهام، یک عمر من امر خدا را اطاعت کردم، یک لحظه هم خداوند دعای مرا اجابت کرد
مردم این واقعه را بر سر زبانها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد.
بقره آیه ۱۸۶
و هنگامی که بندگان من، از تو در باره من سؤال کنند، (بگو:) من نزدیکم؛ دعای دعا کننده را، به هنگامی که مرا میخواند، پاسخ میگویم؛ پس باید دعوت مرا بپذیرند.
✾📚 @Dastan 📚✾
.
#داستان_آموزنده
🌺حكايت مهماننوازى باديه نشين
🌸🍃ابوالحسن مىگويد: روزى جمعى با امام حسن مجتبىعليه السلام به حج مىرفتندو زاد و توشه آنها از پيش رفته بود. آنها گرسنه و تشنه شدند. ناگاه از دورخيمه كهنهاى را ديدند. به آنجا رفتند. زنى پير در آنجا نشسته بود. به اوسلام كردند.
🍂🍃زن باديه نشين پيش دويد و ايشان را اكرام كرد و گوسفندى بسته داشت.فورى آن را دوشيد و شيرش را پيش مهمانان آورد و گفت: اين شير رابنوشيدو گوسفند را ذبح كنيد و طعام سازيد. مهمانان چنان كردند و بعد از غذا بهپيرزن گفتند: ما از طايفه قريشيم. وقتى بازگرديم، بايد به نزد ما بيايى تاپاداش احسان تو را بدهيم. اين را گفتند و حركت كردند. شب كه شد، شوهرزن از صحرا آمد و گوسفند را نديد.
🍂🍃زن ماجرا را به او گفت. مرد خشمگين شد و گفت: در دنيا يك گوسفندداشتى و آن را به قومى دادى كه ايشان را نمىشناختى!
🍂🍃زن گفت: اگر ايشان را مىشناختم، بازرگان بودم، نه ميزبان. ميزبان آناست كه طعام به كسى دهد كه او را نشناسد.
🍃🍂بعد از چند روز، زن و شوهر از محنت فقر و فاقه به مدينه رفتند. پيرزنبه كوچهاى داخل شد. امام حسينعليه السلام كنار در منزل ايستاده بود. آن زنراشناخت و به او فرمود: اى زن! آيا مرا مىشناسى؟
✨✨زن گفت: نه.
👈حضرت فرمود: من آنم كه آن روز مرا به شير و گوسفند مهمان كردى.امام به او هزار گوسفند و هزار درهم بخشيد و او رانزد امام حسنعليه السلام برد.حضرت پرسيد: برادرم به تو چقدر كمك كرد؟
✨✨گفت: اينقدر گوسفند و درهم.
🌟امام حسنعليه السلام دو برابر آن را به زن داد و او رابه نزد عبدالله جعفر فرستاد.او از زن پرسيد: ايشان به تو چقدر دادند؟
✨✨گفت: هريك اين مقدار گوسفند و درهم.
🍃🍂عبدالله دو هزار گوسفند و دو هزار درهم به او داد و گفت: اگر تو از اولبه نزد من مىآمدى، تو را مستغنى مىكردم.
🍃🍂آن زن و شوهر به خاطر يك گوسفند كه در دنيا داشتند و آن را براىمهمان ذبح كردند، با چهار هزار گوسفند و چهار هزار درهم بازگشتند. (1) .
🍃🍂انسان در مهماندارى و پذيرايى از مهمان نبايد خساستبه خرج دهد،بلكه در حد توان خود بايد پذيرايى كند، چون مهمان حبيب خدا است. خداىمتعال فرداى قيامتبه كسى كه عزيزش راخدمت كرده است، آنقدر نعمتمىدهد كه تمامى مردم حسرت حال او را مىخورند. در آن روز است كهانسان افسوس مىخورد اى كاش تمام اموالم را براى مهمان خرج مىكردم وتمام وقتم در پذيرايى از مهمان مىگذشت، تا الآن جزو زيانكاران نباشم.
1) جوامع الحكايات ، ص 213 ، با اندكى تصرف
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#اعترافات_سرهنگ_عراقى!!
🌷پس از درگیریهای خرمشهر که منجر به آزادی این شهر توسط رزمندگان شجاع ایرانی شد، وضعیت ارتش ما بهکلی درهم ریخت و بسیاری از نیروها و واحدهای نظامی عراق غربال شدند، حتی افسران عالیرتبه و امیران نیز از این قاعده مستثنی نماندند. این امر، شامل منتسبان خانوادگی صدام حسین نیز شد.
🌷من در تیپ ۸۰۲ بهعنوان فرمانده گردان در شهر خرمشهر مستقر بودم. در روزهای اول اشغال این شهر، همراه سربازانم دست به غارتگری و چپاول اموال مردم زدم و خودروها و کامیونهای گردان را برای انتقال اموال دزدی بهکار گرفتم، همچنین از سربازی که از خانواده ثروتمندی بود، خواستم تا کامیون بزرگی با خود بیاورد. سپس گروهی از سربازان گردان را بههمراه وی فرستادم تا یخچالها و تلویزیونها و اثاث ارزشمند مردم خرمشهر را جمع کنند. پس از آن، آنها را بهسرعت به بصره انتقال داده در همانجا فروختم.
🌷به همین دلیل، گزارشهای زیادی علیه من به فرمانده تیپ رسیده بود. او مرا احضار کرد و در حضور من، همه آن گزارشها را در آتش انداخت و سهم خود را از درآمدهای حاصل از فروش اموال مردم خواست. من سهم او را دادم و از اینکه با شریک شدن وی در این کار آزادی عمل بیشتری مییافتم و مهر تأییدی بر کارهایم زده میشد، خوشحال بودم....
راوى: سرهنگ عبدالعزیز قادر السامرایی از عراق
منبع: باشگاه خبرنگاران جوان
✾📚 @Dastan 📚✾
🌺🌿🌺🌿
نگاهتان به دنیا را تغییر دهید ،دنیا تغییر میکند 😍
🦋 دکتر وین دایر میگوید برای اولین بار آلبرت انیشتین دریافت که بزرگترین و پایهای ترین تصمیم زندگی هر فردی این است که از خودش بپرسد:
🧐آیا من میخواهم در یک جهان پر از خصومت زندگی کنم یا در یک جهان پر از دوستی؟
آنچه که در جهان امروز ما دیده میشود ناشی از دیدگاه ما نسبت به جهان است. ما خودمان چنین دنیایی را خلق کردهایم.
⬅️دکتر وین دایر در اینجا مثالی میزند: فرض کنید در خانه هستید، کلید ماشین در دستتان است، برق قطع میشود، نمیتوانید جایی را ببینید، کورمال کورمال در اتاق راه میروید و به جایی برخورد میکنید، کلیدها از دستتان میافتد، مشغول جستجو میشوید اما متوجه میشوید نمیتوانید در تاریکی اتاق، کلیدها را پیدا کنید، به بیرون نگاه میکنید متوجه روشنایی خیابان میشوید و جرقهای در ذهنتان زده میشود و به خودتان میگویید من اینجا در تاریکی نمیمانم تا کلیدهای ماشین را پیدا کنم درحالیکه بیرون از اینجا نور هست، از این اتاق تاریک بیرون میروم و در زیر نور خیابان دنبال کلیدهایم خواهم گشت!
شما به خیابان میروید و مشغول جستجوی کلیدهای ماشینتان میشوید. همسایهتان میآید و میپرسد: چه خبر شده؟
- خب راستش من کلیدامو گم کردم.
- اوه! بهت کمک میکنم.باهم دنبالشون میگردیم.
دست آخر همسایهتان میپرسد:
ببخشید شما کجا دقیقا کلیداتونو گم کردین؟
- خب راستش توی خونه از دستم افتاد، ولی چون خونه تاریک بود اومدم اینجا توی نور خیابون!
✅با شنیدن این داستان حتما خندهتان گرفته که چقدر احمقانه است. اما آیا این همان کاری نیست که همهی ما انجامش میدهیم؟
وقتیکه یک مشکل در درون خودمان داریم به دنبال راه حل در خارج از وجود خودمان میگردیم.
👌مثل این است که پیش یک پزشک بروید و از علائم بیماری خود به او بگویید، سپس پزشک، چهار-پنج تا نسخه به شما بدهد و بگوید یکی از این نسخهها برای مادرزنتان نوشتهام ، یکی دیگر را برای همسایهتان، این را هم برای دخترتان و دیگری را نیز برای پدرتان نوشتهام!
✅منظور این است: کسی که دارای مشکل است و با آن دست و پنجه نرم میکند شمایید اما از دیگران انتظار دارید تغییر کنند یا چیزی خارج از وجود شما تغییر کند تا حالتان بهتر شود یا زندگیتان سروسامان پیدا کند.
در صورتیکه تنها چیزی که باید به دقت آنرا مورد بررسی و مداوا قرار دهید چیزی نیست جز درون خودتان.
البته کار بسیار سختی است و به نظم و تلاش نیاز دارد اما شدنی است.
#انسان_شناسی
#رهایی_از_افکار_منفی_و_استرس
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✾📚 @Dastan 📚✾
kafi (19).mp3
6.24M
🔴 فایل صوتی
پسر جیب بر
از زبان شهید کافی (ره)
✾📚 @Dastan 📚✾
📚#یک_داستان_یک_پند
✍️گویند: لیلی برای رسیدن به مجنون نذر کرده بود و شبی همهٔ مردم فقیر را طعام میداد. مجنون از لیلی پرسید: نذرت برای چیست؟ لیلی گفت: برای رسیدن به تو! مجنون گفت: ما که به هم نرسیدهایم. لیلی خشمگین شد و گفت: مگر همین که تو برای غذا آمدهای و من تو را میبینم، رسیدن به تو نیست؟ برو در صف بایست!
🌿مجنون در صف ایستاد که از دست لیلی غذا بگیرد و لیلی یک چشمش به مجنون بود. هنگامی که نوبتِ دادن غذا به مجنون شد؛ لیلی به بهانهای ظرف مجنون از دست خود انداخت و شکست. پنج بار این کار را تکرار کرد تا مجنون برود و ظرف دیگری بیاورد و در آخر صف بایستد تا او را بیشتر ببیند. چون ظرف مجنون را لیلی میشکست به مجنون گفتند: برو! او تمایلی برای غذادادن به تو ندارد، میبینی ظرف تو را میشکند که بروی ولی تو حیاء نداری و هر بار برمیگردی.
‼️مجنون سخنی به راز گفت:
اگر با دیگرانش بود میلی
چرا جام مرا بشکست لیلی
♨️عاشقان #خــدا نیز چنیناند، اگر خدا زمان درخواست، دعای آنها را سریع #اجابت نمیکند، دوست دارد صدای آنان را بیشتر بشنود و بیشتر در حال #عبادت_شان ببیند.
🔷✨🔷✨🔷✨🔷✨🔷✨🔷✨
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 ﷽💥
💠 استاد مسعود عالی
💥 جمله عجیب سید بن طاووس !!!
✾📚 @Dastan 📚✾