#داستان_آموزنده
🔆اعتبار شهيد!
🌸در جنگ تحميلى ايران و عراق ، كه اكنون در آغاز هشتمين سال جنگ هستيم ، جمهورى اسلامى ايران در دفاع مقدس خود، شهداى گرانقدرى را تقديم كرد، و اين شهيدان از ذخائر جاويد و ارجمند انقلاب اسلامى هستند، ما هميشه يادشان را گرامى مى داريم ، در اينجا به يك داستان حقيقى در رابطه با يكى از اين شهيدان توجه فرمائيد:
🌸نام اين شهيد، اسداللّه مرادى است كه از سرداران شهيد زرين شهر اصفهان است ، او قبل از شهادت ، داراى دختر خرد سالى به نام مرضيه بود، اين دخترك ناراحتى داشت و دائما از گوشش ، چرك و عفونت ، خارج مى شد، چندين پزشك او را معاينه كردند و بالاخره با عكسبردارى تشخيص داده شد كه لوزه سوم دارد و تا كمى بزرگتر نشود، قابل عمل جراحى نيست ، و تا عمل هم نشود، مرتباً از گوشش چرك مى آيد، و به همين خاطر هفته اى يكى دو بار او را پيش دكتر مى بردند تا چرك گوش او را بكشند، آنقدر او را نزد دكتر بردند كه آقاى مرادى مى گفت : خسته شدم .
🌸اين كودك كه يك سال بيشتر نداشت و همچنان بيمارى گوشش ادامه داشت ، با شهادت پدر روبرو شد.
🌸پس از شهادت پدر، طبيعتاً بايستى مادر كودك ، او را به دكتر ببرد.
🌸مادر مى گويد: در دعاها و مراسم روضه خوانى كه شركت مى كردم ، به ياد شوهر شهيدم مى افتادم و خطاب به او مى گفتم : شما كه شهيد هستيد و در محضر خداوند اعتبارى داريد، از خداوند بخواهيد كه فرزندمان خوب شود.
🌸تا اينكه دو روز به عيد بعثت مانده بود، يكى از دوستان در خواب ديده بود كه شهيد اسداللّه مرادى به اهل خانه عيدى مى دهد، ولى به همسرش عيدى نداد، مى پرسد چرا به همسرتان عيدى نمى دهيد، او جواب مى دهد كه عيدى همسرم چند روز بعد داده مى شود.
اين قضيه گذشت تا شب بعثت فرا رسيد، در همان شب ، مادر كودك شوهر شهيدش را در خواب مى بيند، شوهر خطاب به همسر مى گويد: آيا عيدى من به دست شما رسيد؟.
همسر متوجه قضيه نمى شود و مى گويد: خير.
🌸شهيد مى گويد: شفاى دخترمان مرضيه ، عيدى اين عيد بعثت است كه خداوند عنايت فرموده است .
🌸مادر كودك (همان همسر شهيد) وقتى صبح از خواب بيدار شد، به سراغ دخترش رفت و ديد گوش او ديگر چرك ندارد، ابتدا شك و ترديد داشت ، ولى چند روز از اين ماجرا گذشت و ديد حال دختر خوبست ، او را به دكتر برد و عكسبردارى كردند و از الطاف خداوند اينكه اصلاً آثارى از لوزه سوم در عكس ديده نشد.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
دنیا متعلق به آدماییه که
صبح ها با یه عالمه آرزوهای قشنگ
بیـدار میشن...
صبح بخیر❤️
✾📚 @Dastan 📚✾
💠 چگونه غیبت نکنیم ؟ 👇
✍روزی یکی از اولیا به حضرت الیاس و حضرت خضر (علیه السلام) شکایت کرد که مردم زیاد غیبت می کنند و غیبت هم از گناهان کبیره است و هر چه آنها را نصحیت می کنم و آنها را منع از غیبت می کنم ، به حرفم اعتنایی نمی کنند و آن عمل قبیح را ترک نمی کنند . چه کنم ؟
حضرت الیاس (علیه السلام) فرمود : چاره این کار این است که وقتی وارد چنین مجلسی و دیدی غیبت می کنند ، بگو:
«بسم الله الرحمن الرحیم
و صلی الله علی محمد و آل محمد»
پروردگار ، ملکی را بر اهل مجلس موکل می کند که هر وقت کسی خواست غیبت کند آن ملک جلوی این عمل زشت را می گیرد و نمی گذارد غیبت شود . سپس حضرت خضر (علیه السلام) فرمود : وقتی کسی در وقت بیرون رفتن از مجلس بگوید: «بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آل محمد» , حضرت حق ملکی را می فرستد تا نگذارد که اهل آن مجلس غیبت او را کنند.
📚 منبع :
کتاب داستان های صلوات صفحه ۵۷
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆عابد جاهل
🔅امام صادق (ع ) فرمود: پيرمرد عابدى در ميان بنى اسرائيل در زمانهاى قبل به عبادت و راز و نياز با خدا، معروف بود، روزى در وسطهاى نماز دو كودكى را در كنار خود ديد كه خروسى را گرفته اند و پرهاى او را مى كنند.
🔅او توجه به كار كودكان نكرد و به عبادت خود ادامه داد (و با اينكه مى بايست آنها را از اين كار ظالمانه نهى كند، چيزى به آنها نگفت ).
🔅خداوند بر او غضب كرد، و به زمين فرمان داد تا او را در كام خود فرو برد، زمين او را زنده در خود فرو برد، و او در اعماق زمين همچنان و هميشه فرو مى رود.
👈و اين است نتيجه شوم ترك نهى از منكر و سرنوشت پر از عذاب عابد جاهلى كه به عبادت خشك ادامه داد، و مسائل فرعى را بر مسائل اصلى مقدم مى داشت
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆عبادت در بازار
🌾روزى رسول (ص) با اصحاب نشسته بود . جوانى نيرومند، صبح زود، بر ايشان بگذشت. يكى پرسيد: در اين وقت صبح به كجا مىروى؟
🌾گفت: به دكانم در بازار .
🌾گفتند: دريغا!اگر اين صبح خيزى او در راه خداى تعالى مىبود، نيكتر بود .
🌾رسول (ص) گفت: چنين مگوييد، كه اگر براى آن باشد كه خود را از خلق بىنياز كند و يا معاش پدر و مادر خويش يا زن و فرزند را تأمين كند، او در همين حال، در راه خدا گام بر مىدارد .
🌾و عيسى (ع) مردى را ديد، گفت: تو چه كار مىكنى؟
گفت: عبادت مىكنم .
🌾 گفت: قوت و غذا از كجا مىخورى؟
🌾گفت: مرا برادرى است كه قوت مرا فراهم مىآورد.
🌾 عيسى (ع) گفت: پس برادر تو از تو عابدتر است .
📚حكايت پارسايان، رضا بابايى
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#قبری_که_بوی_امامزمانعج_میداد....
🌷هر هفته با شهید احمدعلی نیری به زیارت مزار شهدا میرفتیم. یکبار سر مزار شهیدی رسیدیم که او را نمیشناختم. همانجا نشستیم فاتحهای خواندیم. اما احمدآقا حال عجیبی پیدا کرده بود. در راه برگشت پرسیدم: «احمدآقا این شهید را میشناختی؟» پاسخ داد: «نه.» پرسیدم: «پس چرا سر مزار او آمدیم؟» اما جوابی نداد. فهمیدم حتماً یک ماجرایی دارد. اصرار کردم.
🌷وقتی پافشاری من را دید آهسته به من گفت: «اینجا بوی امام زمان (عج) را میداد. مولای ما قبلاً به کنار مزار این شهید آمده بودند.» البته میگفت: «اگه این حرفها را میزنم فقط برای این است که یقین شماها زیاد شود و به برخی از مسائل اطمینان پیدا کنی و تا زندهام نباید جایی نقل کنی!»
🌹خاطره ای به یاد #شهید معزز احمدعلی نیری
📚 کتاب "عارفانه"
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
♥️اَلَّلهُمـّ؏جِّل لِوَلیــِـــڪَ الفَـرَجــــ
✾📚 @Dastan 📚✾
5.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️ شهیدی که امام زمان(عج) را ملاقات کرد
✍ دست نوشته شهید اسماعیل خانزاده:
شبی که توفیق ملاقات با صاحب عصر عج را نصیبم کردی بر من یقین شد که شهادت را هم نصیبم میکنی.
#شهیدانه ♥️
🔶شادی روح امام و شهدا صلوات🔶
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆غرور سلطنت !
🌱عبدالملك بن مروان (پنجمين خليفه اموى ) قبل از آنكه بر مسند خلافت بنشيند، همواره در مسجد بود، و با قرآن و دعا سر و كار داشت ، به گونه اى كه او را حمامة المسجد (كبوتر مسجد) مى ناميدند، وقتى كه پس از مرگ پدرش ، خلافت به او رسيد، در مسجد مشغول قرائت قرآن بود، خبر مقام خلافت را به او دادند، او قرآن را به دست گرفت و به آن خطاب كرد و گفت :
🌱 سلام عليك هذا فراق بينى و بينك : خداحافظ، اكنون زمان جدائى بين من و تو است .
🌱غرور سلطنت آنچنان او را مسخ و غافل كرد كه شراب مى خورد، و يكى از استاندارانش ، حجاج بود كه دهها و صدها هزار نفر مسلمان را كشت ، خودش مى گفت :
🌱 من قبل از سلطنت از كشتن مورچه اى مضايقه داشتم ولى اكنون حجاج براى من نوشته كه صدها نفر را كشته ام ، ولى اين خبر در من هيچ اثر نمى كند، و روزى يكى از دانشمندان زمان (بنام زهرى ) به او گفت : شنيده ام شراب مى نوشى گفت : آرى ، خون مردم را نيز مى نوشم .
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
یک نفر خدمت آیت_الله_بهجت عرض میکند :
” میخواهیم که گناه نکنیم، اما نمیشود ”
ایشان در پاسخ میفرمایند :
” روغن چراغ کم است ”
- روغن چراغ یعنی چه ؟!
یعنی معرفت ما به خدا کم است .
چگونه باید معرفت به خدا پیدا کنیم ؟!
باید در قدرت و عظمت خدا فکر کنیم .
چگونه فکر کنیم ؟!
خدا را همیشه حی و حاضر و ناظر ببینم .
بعد آن چه می شود ؟!
کم کم بساطِ گناه جمع میشود و به خدا معرفت پیدا خواهیم کرد و آنگاه، گشایشهایی رخ میدهد که فقط هر نفسِ پاکی آن را میبیند .
#آیت_الله_بهجت_ره
✾📚 @Dastan 📚✾
📚#حتما_بخوانید
فرشتگان در حال خواندن اسامی جهنمیان بودند...
که ناگهان نامش خوانده شد...
"چگونه می توانند مرا به جهنم ببرند؟
دو فرشته او را گرفتند و به سوی جهنم بردند...
او تمام اعمال خوبی که انجام داده بود،را فریاد می زد...
نیکی به پدرش و مادرش،روزه هایش،نمازهایش،خواندن قرآنش و...
التماس میکرد ولی بی فایده بود.
او را به درون آتش انداختند.
ناگهان دستی بازویش را گرفت و به عقب کشید.
پیرمردی را دید و پرسید:
"کیستی؟"
پیرمرد گفت:
"من نمازهای توام".
مرد گفت:
"چرا اینقدر دیر آمدی؟
چرا در آخرین لحظه مرا نجات دادی؟
پیرمرد گفت:
چون تو همیشه نمازت را در آخرین لحظه میخواندی!
آیا فراموش کرده ای؟
در این لحظه از خواب پرید.
تا صدای اذان را شنید وضو گرفت و به نماز ایستاد.
*نمازت را سر وقت، چنان بخوان كه گویا آخرین نمازی است که میخوانی.
خدا ميفرماید:
من تعهدى نسبت به بنده ام دارم كه اگر نماز را در وقتش بپا دارد او را عذاب نكنم و او را به بهشت ببرم.
✾📚 @Dastan 📚✾
#شهیدانه
🔆زیارت دوم را هم بخوان
🌸گفتم دقت کنید، مثل این که امروز قراره خبری بشه. یکی از بچه ها به شوخی گفت: «الله اکبر، لشکر ما هم می خواهد شهید بده، التماس دعا، شفاعت یادت نره و ...»
🌸وسط میدان مین بودیم. گفتم بچه ها مواظب باشید. ناگهان یکی از بچه ها فریاد زد:
🌸«شهید!» از فریاد او، همه ترسیدیم. بعد از بیرون آوردن پیکر، شهید هیچ مدرکی نداشت و یک پایش هم نبود. گفتم: «بچه ها نذری بکنیم، هر کجا پلاک پیدا شد، یک زیارت عاشورا بخوانیم.»
🌸یکی از بچه ها گفت: «یکی هم برای پایش» یکی دیگر از بچه ها هم به شوخی گفت: «شانس آوردیم فقط یک پا و یک پلاکش نیست، و گرنه دو سه روز باید این اتراق می کردیم.»
🌸چند دقیق بعد، پاو پوتین که از مچ قطع شده بود ،پیدا شد. زیارت را خواندیم. غروب برگشتیم مقر، اما پلاک پیدا نشد. همان کسی که شوخی می کرد، آمد و گفت:
🌸 «زیارت عاشورای دوم را بخوان! هویت شهید روی زبونه پوتین نوشته شده.»
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆شكل فيل ؟!
🌳در هندوستان ، فيلى را به شهرى كه مردمش اصلاً فيل نديده بودند بردند،و محل آن را در خانه تاريكى قرار دادند، مردم آن شهر كه نمى دانستند فيل چگونه است ، يك يك به آن خانه تاريك رفته و پس از دست كشيدن به بدن فيل ، از خانه بيرون آمده و اظهار نظر مى كردند.
🌳يكى كه دستش به خرطوم فيل رسيده بود، مى گفت : فيل مانند ناودان است !!.
🌳ديگرى كه دستش به پشت فيل رسيده بود، مى گفت : فيل مانند تخت است !!.
🌳سومى كه دستش به پاهاى فيل رسيده بود، مى گفت : فيل مانند ستون است .
🌳چهارمى كه دستش به گوشهاى فيل رسيده بود، مى گفت : فيل مانند بادبزن است .
🌳پنجمى كه دستش به دم فيل رسيده بود، مى
گفت : فيل مانند ريسمان ضخيم است و...
اين نظريه هاى مختلف از اين رو بود كه آنها نسبت به فيل شناخت نداشتند و هركسى ، به بخشى از ابعاد وجود فيل توجه كرده ، و تصور مى كرد فيل همان است .
در كف هر كس اگر شمعى بودى
اختلاف از گفتنشان بيرون شدى
🗯👈آرى ، شناخت ، انسان را تا اين سطح به حقيقت اشياء، آگاه مى سازد، و ضمناً از اين مثال پى مى بريم كه اگر در مورد وجود انسان خواسته باشيم قضاوت كنيم ، بايد توجه به ابعاد مختلف او داشته باشيم ، با يك بعد و چند بعد نمى توان ارزش او را دريافت ، و يك انسان كامل ، كسى است كه در تمام ابعاد انسانى ره بپيمايد.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾