eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.3هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 ❌️❌️ امنیت اتفاقی نبوده و نیست!! !!! 🌷....وقتی شکنجه‌گرهای ابراهیم دستگیر شدند به من گفتند که؛ او توسط خود مسئول گروهک کومله شکنجه می‌شده است؛ گفتند او آن‌قدر با کابل به کف پای ابراهیم زده بود که کف پایش از گوشت به استخوان رسیده بود. زانوها و استخوان‌های پایش را شکسته بود به طوری‌که قادر نبود روی پا بایستد و بخش اعظمی از قسمت های بدنش سوزانده شده بود. یکی از شکنجه‌گرها که زندانبان ابراهیم بود گفت كه؛ من برایش غذا می‌بردم. روز اول که برایش غذا بردم دست داشت، روز دوم دست نداشت و دست‌هایش را شکسته بودند، روز سوم که برایش غذا بردم نه دست داشت و نه پا. پاهایش را هم شکسته بودند و نمی‌توانست هیچ کاری انجام دهد. 🌷او گفت: مسئول گروهک کومله ابراهیم را مدام می‌زد و می‌گفت: ما می‌دانیم که تو با زن و بچه‌ات به اینجا آمده‌ای. زن و بچه‌ات کجا هستند؟ اسم بچه‌ات چیست؟ و ابراهیم در پاسخ به او می‌گفت: من یک پسر دارم و همسرم این‌جا نیست. او گفت که لحظه آخری که ابراهیم را به حیاط آورده بودند نه دست داشت و نه پا و در کف حیاط افتاده بود و فقط «الله اکبر خمینی رهبر» را سرمی‌داد و آخرین کلمه‌ی او با صدای بلند نیز کلمه سمیه بود. بعد از آن مسئول گروهک کومله او را در مينی‌بوسی گذاشت و با خود برد و زمانی‌كه بازگشت کف مینی‌بوس مملو از خون بود و به ما گفت؛ ماشین را بشوییم. ما نمی‌دانیم با ابراهیم چه کرد و اصلاً بدن ابراهیم چه داشت که این‌قدر از او خون رفته بود. هیچ وقت هم به ما نگفت که ابراهیم را کجا برد و يا کجا دفن کرده است. 🌹خاطره اى به ياد شهيد جاويدالاثر سيد ابراهيم تارا : همسر گرامی شهيد ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ...! 🌷آخرین جلسه‌ای که سردار گذاشت، جلسه‌ی فرهنگی بود؛ یک روز قبل از شهادتش. جلسه از ظهر شروع شد. من کنار سردار نشسته بودم. موضوع جلسه، نحوه‌ی پشتیبانی کاروان‌های راهیان نور بود. قبل از این‌که جلسه شروع بشود، یک کلیپ چند دقیقه‌ای از شهید خرازی گذاشتم. سردار، همین‌که چشمش به چهره‌ی نورانی و زیبای شهید خرازی افتاد، آهی از ته دل کشید. 🌷توی آن جلسه، سردار طرح‌هایی می‌داد و حرف‌هایی می‌زد که تا آن موقع برای حمایت از کاروان‌های راهیان نور، سابقه نداشت. همین نشان می‌داد که چه دیدگاه بالایی نسبت به کارهای فرهنگی دارد. جلسه تا غروب طول کشید. غروب سردار آستین‌هایش را زد بالا که برود وضو بگیرد. یادم افتاد فیلمی از اوایل جنگ برای او آورده‌ام. فیلم مربوط می‌شد به جبهه‌ی فیاضیه که حاج احمد به همراه چند نفر دیگر در آن بودند. 🌷....بیشترشان شهید شده بودند. سردار وقتی موضوع را فهمید، مشتاق شد فیلم را ببیند. دید هم. باز وقتی چشمش به چهره‌ی شهدا افتاد، از ته دل آه کشید. فردا وقتی خبر شهادت سردار را شنیدم، تازه فهمیدم آن آه، آه تمنا بوده است؛ تمنای شهادت! 🌹خاطره ای به یاد سردار سرلشکر پاسدار شهيد احمد کاظمی اگر آهِ تو از جنس نیاز است در باغ شهادت باز باز است ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ ✾📚 @Dastan 📚✾
5.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ماجرای تشرف محضر امام زمان و جنگ صفین؛ 🎥استاد عالی؛ ☘ نوجوان منتظر ✾📚 @Dastan 📚✾
💥🔆💥🔆💥🔆💥🔆💥 🔆به سوى عوامل بهشت 🍃يكى از مسلمين در حضور پيامبر (ص ) بود، پيامبر (ص ) به او فرمود: مى خواهى تو را به موضوعى راهنمائى كنم كه با انجام آن ، خداوند تو را به بهشت ببرد؟! 🍃او عرض كرد: چرا اى رسول خدا (ص ). پيامبر (ص ) فرمود: خداوند از آنچه به تو داده ، تو هم (به نيازمندان ) بده . 🍃او عرض كرد: اگر خودم نيازمندتر از او باشم چكنم ؟ فرمود: مظلوم را يارى كن ! او عرض كرد: اگر خودم ، ناتوانتر از او باشم چكنم ؟ 🍃فرمود: براى نادان ، كارى انجام بده يعنى راهنمائيش كن . او عرض كرد: اگر خودم نادانتر از او باشم چكنم ؟ 🍃فرمود: فاصمت لسانك الا من خير: زبانت را جز از سخن نيك ، خاموش ‍ دار آيا شادمان نيستى كه يكى از اين (چهار) ويژگيها را داشته باشى كه تو را به بهشت ببرد. 1- كمك به نيازمند 2- اگر نتوانستى يارى مظلوم 3- اگر نتوانستى ، نادان را راهنمائى كن 4- اگر نتوانستى ، زبانت را كنترل كن كه جز به خير، حركت نكند، به قول سعدى : دو چيز طيره عقل است ، دم فرو بستن *** به وقت صحبت و صحبت به وقت خاموشى 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
💫🥀💫🥀💫🥀💫🥀💫 🔆فرمانروايان بهشت ✨امام باقر (ع ) فرمود: از نجواهاى خداوند با موسى (ع ) اين بود: كه اى موسى من بندگانى دارم كه بهشت خود را به آنان مباح داشته ام و آنان را حاكم بهشت ساختم . ✨موسى (ع ) عرض كرد: پروردگارا اينان چه كسانى هستند؟ كه بهشت خود را بر آنان مباح ساختى و آنان را فرمانرواى بهشت ساختى ؟ خداوند فرمود: هر كس مؤمنى را شادمان سازد. ✨سپس امام باقر (ع ) فرمود: مؤمنى در كشور يكى از طاغوتها (معتقد به خدا) بود، آن طاغوت او را تكذيب مى كرد و حقير و ناچيز مى شمرد. ✨آن مؤمن در تنگنا قرار گرفت و از آن كشور به كشورهائى كه مردمش مشرك بودند، گريخت و بر يكى از آنان وارد شد، ميزبان او از او پذيرائى نموده و او را خوشحال كرد. ✨وقتى كه ميزبان مشرك ، در لحظات مرگ قرار گرفت ، خداوند به او الهام كرد: به عزت و جلال خودم سوگند، كه اگر براى تو در بهشت ، محلى بود تو را در آن سكونت مى دادم ، ولى بهشت بر مشرك ، حرام شده است ، اما اى آتش دوزخ ، او را بترسان ولى مسوزان و آزارش مرسان و او صبح و شب از مواهب و نعمتهاى خداوند بهره مند مى شود. ✨سوال كننده پرسيد از بهشت بهره مند مى شود؟ امام فرمود: از هر كجا كه خدا بخواهد؟. 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔷 یکی از أولیای خدا گفت: در اطراف اصفهان با یکی از أولیاء خدا آشنا شده بودم. شبی آن ولیّ خدا مشغول خواندن قرآن می‌شود تا به این آیه می‌رسد: إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ‏ همانا شیطان و بستگانش شما را می‌بیند از جایی که شما آنها را نمی‌بینید. 🔷 گفت: گویا این آیه را نمی‌فهم. معنای ظاهری‌اش روشن است. 🔷 اما قرآن معنای باطنی هم دارد، آن چیست؟ همینطور که در این مطلب فکر می کردم، عالَمی برایم پیش آمد و شیطان ظاهر شد و گفت:«آمده ام با تو بحث کنم، پاشو بیا اینجا». 🔷 دیدم همین قدم اول باید با او مخالفت کنم و از شیطان اطاعت نکنم. گفتم: من نمی‌آیم، تو بیا. شیطان با همه تکبّرش، قبول کرد و آمد. 🔷 این ولیّ خدا و سیّد بزرگوار می‌گوید: آن مجلس، یک ساعت طول کشید. و بسیار تأسّف می‌خورد که چرا مطالب را ننوشتم؛ خیلی مطالب عالی فلسفی و کلامی بود. 🔷 بالاخره بر تمام ایرادهای شیطان جواب دادم و مغلوبش کردم و بحث تمام شد. به شیطان گفتم: با این همه اسم و رسمی که پیدا کرده‌ای، بالاخره تو را مغلوب کردم. 🔷 شیطان خنده ای کرد و گفت:«آقا سیّد می خواستم یک ساعت از عمر تو را تلف کنم». ✾📚 @Dastan 📚✾
💰 گران قيمت ترين تختخواب جهان کدام است؟ 🤕 بستر بيماری … ▫️ شما مي توانيد کسی را استخدام کنيد که به جای شما اتومبيلتان را براند، يا برای شما پول در بياورد. ▫️ اما نمی توانيد کسی را استخدام کنيد تا رنج بيماری را به جای شما تحمل کند. ▫️ ماديات را می توان به دست آورد. اما يک چيز هست که اگر از دست برود ديگر نمی توان آن را بدست آورد و آن سلامتی است. 👤 پیری میگفت عمری من و سلامتی دنبال پول بودیم ▪️ ولی الان من و پول دنبال سلامتی هستیم 💠 ابوعلی سینا همچنین میگوید؛ 🌿 سلامتی تاجی است زرین 🌿 بر سر انسانهای سالم که 🌿 فقط افراد بیمار آن را می بینند ... ✾📚 @Dastan 📚✾
خــــدايـا آرامـش را سرليست ِتمام اتفاقات ِزندگی مان قرار بـده آرامــش را تنها از تو ميخواهیم امـیدوارم هـمیشـه قلـب تـون پراز آرامش باشه شبتون به زیبـایی گــ🌸ــل ‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
یک ثانیه وقت بگذار و به خاطر چیزهای اندکی که زندگی ارائه می دهد، سپاسگزار باش. این چیزهای کوچک تفاوت بزرگی در زندگی ایجاد می کنند. 👌😍 یک روز فوق العاده داشته باشید! صبحتون بخیر🌸🌸 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸 🔆سبك شمردن نماز 🥀مسعدة بن صدقه گويد، شنيدم : شخصى از امام صادق (ع ) پرسيد: چرا شما زناكار را كافر نمى نامى ، ولى ترك كننده نماز را كافر مى نامى ؟. 🥀در پاسخ فرمود: زناكار و مانند او اين كار را بجهت غالب شدن غريزه شهوتش انجام مى دهد، ولى ترك كننده نماز، آن را نمى كند جز بخاطر استخفاف و سبك شمردن نماز، زناكار بخاطر لذت و كاميابى به سوى زن اجنبى مى رود ولى كسى كه نماز را ترك مى كند و قصد آن را دارد، در اين كار لذتى نيست ، پس ترك او بر اثر سبك شمردن است ، و وقتى كه استخفاف و سبك شمردن ، محقق شد، كفر به سراغ او خواهد آمد. 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌱🍃🍃🍃🍃🍃 🔆پاداش اطاعت از شوهر 🌻امام صادق (ع ) فرمود: در زمان رسول اكرم (ص ) مردى از انصار براى تاءمين نيازهاى زندگى ، به مسافرت رفت ، هنگام خداحافظى با همسرش ، با او پيمان بست كه تا از سفر برنگشته از خانه بيرون نرود. 🌻زن در خانه اش بسر مى برد، به او خبر رسيد كه پدرت بيمار شده است ، او توسط شخصى از پيامبر (ص ) اجازه خواست كه به عيادت پدرش برود، پيامبر (ص ) فرمود: نه ، تو در خانه ات باش و پيروى از شوهر را ادامه بده . به او خبر رسيد كه بيمارى پدرت ، شديدتر شده است ، او براى بار دوم از پيامبر (ص ) اجازه خواست ، آن حضرت ، همان پاسخ را داد. 🌻پدر زن از دنيا رفت ، زن براى پيامبر (ص ) پيام فرستاد، به من اجازه بده بروم بر جنازه پدرم نماز بخوانم ، حضرت فرمود: نه ، در خانه ات باش و اطاعت از شوهر را ادامه بده . جنازه پدر آن زن را دفن كردند، ولى او بخاطر حفظ پيمانى كه با شوهر داشت ، از خانه بيرون نرفت . 🌻رسول خدا (ص ) اين پيام را براى آن بانوى مطيع فرستاد: ان الله قد غفر لك ولا بيك بطاعتك لزوجك : خداوند، بخاطر اطاعت تو از شوهرت ، هم تو و هم پدرت را بخشيد. 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🔆🦋🔆🦋🔆🦋🔆🦋 🔆نفرين بنده صالح 🪴يكى از جنگهاى خانمانسوز كه بين مسلمانان رخ داد، جنگ جمل بود، باعث اين جنگ تحميلى طلحه و زبير (دو نفر از سران اسلام ) و عايشه بودند، و بهانه آنها مطالبه خون عثمان بود، با اينكه خودشان جزء تحريك كنندگان قتل عثمان بودند. 🪴اين جنگ بسال 36 هجرى در بصره واقع شد كه منجر به شهادت پنجهزار نفر از سپاه على (ع ) و سيزده هزار نفر از سپاه عايشه گرديد. طلحه و زبير از كسانى بودند كه پس از قتل عثمان ، در پيشاپيش جمعيت به حضور على (ع ) آمده و با آن حضرت بيعت كردند، ولى هنوز چند ماه نگذشته بود كه ديدند نمى توانند با وجود امارت على (ع ) دنياى خود را آباد سازند، از اين رو بيعت خود را شكستند و جلودار ناكثين (بيعت شكنان ) شدند. 🪴حضرت على (ع ) از اين دو نفر، دلى پر رنج داشت ، چرا كه ضربه اى كه از ناحيه اين دو نفر (كه نفوذ كاذب در ميان مسلمانان داشتند) در آن زمان به اسلام مى خورد جبران ناپذير بود، آن حضرت دست به دعا برداشتند و در مورد اين دو نفر نفرين كرد و عرض كرد: خدايا طلحه را مهلت نده و به عذابت بگير، و شر زبير را آنگونه كه مى خواهى از سر من كوتاه كن . اينك ببينيد چگونه طلحه و زبير كشته شدند؟: در جنگ جمل هنگامى كه سپاه جمل متلاشى شد، مروان كه از سرشناسان آن سپاه بود، 🪴گفت : بعد از امروز ديگر ممكن نيست خون عثمان را از طلحه مطالبه كنيم ، هماندم او را هدف تيرش قرار داد، تير به رگ اكحل (رگ چهار اندام ) ساق پاى طلحه خورد و آن رگ قطع شد، خون مثل فواره از آن بيرون مى آمد، از غلامش كمك خواست ، غلامش او را سوار قاطرى كرد، به غلام گفت : اين خونريزى مرا مى كشد، جاى مناسبى يافتى مرا پياده كن ، سرانجام غلام او را به خانه اى از خانه هاى بصره برد و او هماجا جان سپرد. 🪴به اين ترتيب ، خود كه به عنوان خونخواهى عثمان با سپاه على (ع ) مى جنگيد، توسط مروان كه از سران لشگرش بود، به خاطر همين عنوان ، ترور شد و به هلاكت رسيد. 🪴اما در مورد زبير، نصايح على (ع ) باعث شد كه زبير از صف دشمن خارج گردد، (با اينكه وظيفه او اين بود كه از امام وقت ، حضرت على (ع ) حمايت كند) ولى بطور كلى از جنگ ، خود را كنار كشيد و رفت به سوى بيابانى كه معروف به وادى السباع بود در آنجا مشغول نماز بود كه شخصى بنام عمر و بن جرموز، بطور ناگهانى بر او حمله كرد و او را كشت ، و او نيز كه آتش ‍ افروز جنگ جمل بود در 75 سالگى اين گونه به هلاكت رسيد. 🪴اين جرموز، شمشير و انگشتر زبير را به حضور على (ع ) آورد، وقتى چشم على (ع ) به شمشير زبير افتاد فرمود: سيف طال ما جلى الكرب عن وجه رسول الله : اين شمشير، چه بسيار اندوه را از چهره رسول خدا (ص ) برطرف ساخت ؟!. 🪴تاءسف على (ع ) از اين رو بود كه چنين شخصى با آن سابقه سلحشورى و دفاع از اسلام ، با اينكه پسر عمه پيامبر و على (ع ) بود (زيرا مادرش صفيه ، عمه پيامبر (ص ) و على (ع ) بود) چرا اينگونه منحرف شد و به هلاكت رسيد و با آن آغاز نيك ، عاقبت به شر شد؟! - خدايا ما را عاقبت به خير فرما. 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾