🌷 #هر_روز_با_شهدا
#عيدى_زورى_در_جبهه !!!
🌷عید غدیر که می شد خیلی ها عزا می گرفتند. لابد می پرسید چرا...؟ به همین سادگی که چند تا از بچه ها با هم قرار می گذاشتند، به یکی بگویند؛ سید ...البته کار که به همین جا ختم نمی شد.
🌷ایستاده بودیم بیرون چادر، یک دفعه دیدیدم چند نفر دارند دنبال یکی از برادر ها می دوند. می گفتند: وایــــســــــا ســـید علی کاریت نداریم! و او مرتب قسم می خورد که من سید نیستم ولم کنید. تا بالاخره می گرفتندش و می پریدند به سر و کله اش و به بهانه بوسیدنش آش و لاشش می کردند.
🌷بعد هم هر چی داشت، از انگشتر، تسبیح، پول، مهر نماز تا چفیه و گاهی هم لباس، همه را می گرفتند و از تنش به بهانه متبرک بودن در می آوردند ...
🌷جالب اینجاست که به قدری جدی می گفتند؛ سید
که خود طرف هم بعد که ولش می کردند، شک می کرد و می گفت: راستی راستی نکند ما هم سید هستیم و خودمان خبر نداریم، گاهی اوقات کسی هم پا پیش می گذاشت و ضمانتش را می کرد: قول می دهد وقتی آمد تو چادر، عیدی بچه ها یادش نرود؛ حتی اگر سکه ٢٠ ریالی باشد و او هم سکه را می داد و غر می زد که: عجب گیری افتادیم، بابا ما به کی بگیم ما سید نیستیم ...؟
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱داستان زیبا، بخشیدن ناصبی توسط زائر امام حسین علیه السلام
✾📚 @Dastan 📚✾
📚#معرفی_کتاب
🌟عنوان:عقل سرخ حسین(عليه السلام)🌟
✍به قلم:حسن رحیم پور ازغدی
🖨ناشر:نشر فرهنگ اسلامی
📜💠📜💠📜💠📜💠📜💠
"آنچه پیش روی دارید، عین متن پیاده شدۀ سه جلسه گفت و گو با آقای رحیم پور ازغدی در خصوص نهضت سیدالشهداء(ع) و آرمان شهدای عاشوراست که در سه شب متوالی در محرم سال ۸۰ صورت گرفته و بطور زنده پخش شده. در آن جلسات به موضوع «با عقل در عاشورا»، «عاشورا پایان تأویل» و «حسین از مستضعفان می گوید» پرداخته شده است."
💠📜💠📜💠📜💠📜💠📜
#کتاب_عاشورایی
✾📚 @Dastan 📚✾
داستان کوتاه
💢دو آتش نشان وارد جنگلی میشوند تا آتش کوچکی را خاموش کنند. آخر کـار وقتی از جنگل بیرون میآیند و میروند کنار رودخانه، صورت یکیشان کثیف و آلوده به خاکستر شده و صورت آن یکی تمیز
💢سوال: کدامشان صورتش را میشوید؟
آن که صورتش کثیف شده به آن یکی نگاه می کند و فکر می کند صورت خودش هم همانند او تمیز است. اما آنکه صورتش تمیز است می بیند که سرتاپای رفیقش غبار گرفته است و به خودش می گوید حتما من هم کثیفم، باید خودم را تمیز کنم.
💢حالا فکر کنید چند بار اتفاق افتاده کــــه دیگران از رفتار بد ما و یا ما از رفتار بد دیگــران بـــه شستشو و پالایش روح خودمــان پرداخته باشیم .
💢"وقتی فرد مقابل ما مهربان و خوب و دوست داشتنی است کمی باید به خودمان شک کنیم."
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
6.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💯 خوببخورمتاخوببپوشم🌱
• اگر فردی بدنش اسیدی بشه هر رژیمی هم که بگیره نمیتونه لاغر بشه
• ولی اگر بدنتون قلیایی بشه به راحتی و با سرعت لاغر میشوید ✅🍎
🎦... محمود مردانی
مشاور تغذیه با رژیم قلیایی
🌟 لینک کانال لاغرفیت
👇
https://eitaa.com/joinchat/1026425027Cdab21f68e7
همین الآن عضو شوید👆
⪼🕴
#داستان_آموزنده
🔆مادر قبر کن
حضرت حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاج آقا حسين نظام الدينى اصفهانى رحمة اللّه عليه نوشته اند: روزى منزل حاج عبدالغفور يكى از حاجى هاى موجه و ملازم آية اللّه حاج سيد محمد تقى فقيه احمد آبادى صاحب كتاب شريف مكيال المكارم فى فوائد الدعاء للقائم علیه السلام بودم ، يكى از رفقاء ايشان به نام حاج سيد يحيى مشهور به پنبه كار مى گفت : برادرم را كه مدتى بود فوت نموده در خواب ديدم با وضع و لباس خوبى كه موجب تعجب شگفت بود، گفتم : داداش ديگر آن دنيا كلاه چه كسى را برداشتى ؟ گفت : من كلاه كسى را بر نداشتم .
گفتم : من تو را مى شناسم اين لباس و اين موقعيت ازآن تو نيست ، گفت : آرى ، ديشب ، شب اول قبرِ مادرِ قبر كن بود، آقا حضرت سيد الشهداء ابا عبداللّه الحسين علیه السلام به ديدن آن زن تشريف آوردند و فرمودند: به كسانى كه اطراف آن قبر بودند خلعت ببخشند و من هم از آن عنايات بهره مند شدم بدين جهت از ديشب وضع و حال ما خوب و اين لباس فاخر را پوشيده ام .
از خواب بيدار شدم نزديك اذان صبح بود، كارهاى خود را انجام داده و حركت كردم براى تخت فولاد قبرستان تاريخى و با عظمت اصفهان براى تحقيقات سر قبر برادرم رفتم ، بعضى قرآن خوانها كنار قبر قرآن مى خواندند از قبرهاى تازه پرسش كردم ، قبر مادر قبر كن را معرفى كردند.
گفتم : كى دفن شده ؟ گفتند: ديشب شب اول قبر او بوده ، متوجه شدم تاريخ با گفته برادرم در خواب مطابق است .
رفتم نزد آقاى قبر كن در تكيه مرحوم آية اللّه آقا ميرزا ابوالمعالى استاد مرحوم آية اللّه العظمى بروجردى و صاحب كرامات عجيبه كه محازى قبر آن زن بود، احوالپرسى نمودم راز فوت مادرش را سوال كردم . گفت : ديشب شب اول قبر او بود.
گفتم : ايشان روضه خوانى مى كرد؟ روضه خوان بود؟ كربلا مشرف شده بود؟ گفت : خير، سئوال كرد: اين پرسشها براى چيست ؟ خواب خود را گفتم . گفت : مادرم هر روز زيارت عاشورا مى خواند. حاج عبدالغفور در تكيه آقا ميرزا ابوالمعالى بالا خانه اى داشتند كه هر وقت ايشان با رفقايشان مى رفتند تخت فولاد در اين اطاق منزل مى كردند، روزى به اتفاق ايشان و مرحوم حاج آقا مصطفى فقيه ايمانى و حاج شيخ امير آقا و حاج آقا حسين مهدوى اردكانى ... و جمعى از علماء و بزرگان و امام جماعتهاى اصفهان و رفقاء حاج عبد الغفور به تكيه آميرزا ابوالمعالى رفتيم ، حاج عبدالغفور قبر مادر قبركن را نشان داد و گفت : مادر قبركن قبرش اينجاست كه امام حسين ع به ديدن او تشريف آوردند و خلعت دادند به كسانى كه اطراف قبر او دفن شدند.
📚آثار، ص 60.
✾📚 @Dastan 📚✾
.
🏴 کاش مرثیه خوان سیدالشهدا (عليه السلام) بودم
✔️ علامه طباطبائی (رحمة الله عليه) :
⏳ در دوازده سالی که نجف بودم، به جز عاشورا، هیچ روزی درس را تعطیل نکردم.
⚠️ یک سال عاشورا درس را تعطیل نکرده بودم که به چشم درد شدیدی گرفتار شدم! طوری که نزدیک بود کور شوم. از عظمت امام حسین (علیه السلام) ترسیدم و از آن پس تصمیم گرفتم روز عاشورا را تعطیل کنم.
🔳 ما هرچه داریم از اهل بیت پیامبر (علیهم السلام) داریم ... ما همه آبروی خود را از محمد و آل محمد (علیهم السلام) کسب کردهایم.
🔳 باطن دنیا، صلوات بر محمد و آل محمد (صلوات الله علیهم اجمعین) است.
🔳 ای کاش بنده یک مرثیه خوان حضرت سیدالشهدا (ع) بودم! همه سال هایی که سرگرم درس و بحث بودهام، با یک مرثیه خوانی امام حسین (ع) برابری نمی کند! (۱)
⬅️ ۱) عــرفان عــلامه ، صفحه ۲۶۷ .
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﻭﻗﺘﯽ ﺫﻫﻦ ﻭ ﻗﻠﺒﺖ
ﺳـــﺎﺯ آﺭﺯﻭﯾﺖ ﺭﺍ ﺯﺩ...
ﻓﺮﮐﺎﻧﺴﺶ ﺗﺎ ﺍﺟﺎﺑﺖ آﻥ
ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺍﻫــــﺪ ﺭﻓﺖ...
ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ آﻥ ﻟﺤﻈــــﻪ
روزتون زیبـا وپر از آرزوهای قشنگ
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆عبادت پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم )
انس بن مالك گويد: رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم
) آنقدر عبادت و شب زنده دارى كرد كه بر اثر آن ، بدنش همچون مشك خشكيده شد.
جمعى از مسلمين دلشان به حال آن حضرت سوخت عرض كردند:
چه چيز شما را اين گونه به كوشش در عبادت واداشته است ؟
با اينكه خداوند گناه (ترك اولى ) قبل و بعد تو را بخشيده ، باز اين همه سعى و تحمل ورنج در عبادت براى چه ؟.
آنحضرت در پاسخ آنها فرمود: افلا اكون عبدا شكورا:
آيا من بنده سپاسگذار خدا نباشم
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆شيفتگان شهادت
آن شب - شب عاشورا - دستور داد كه شمشيرها و نيزه هايتان را آماده كنيد، گاهى كه از نيايش و دعا فراغت مى يافت ، به خيمه ((جون )) كه ماءمور اصلاح اسلحه بود، سر مى كشيد، زمانى دستور مى داد: كه همان شبانه ، خيمه ها را كه از هم دور هستند، به هم نزديك كنيد.
خيمه ها را آنچنان نزديك آوردند كه طنابهاى خيمه ها در داخل يكديگر فرو رفت ، به گونه اى كه عبور يك نفر از بين دو خيمه ، ممكن نبود. بعد هم دستور دادند، خيمه ها را به شكل هلال نصب كنند و همان شبانه ، در پشت خيمه ها، گودالى حفر كنند، بطورى كه دشمن نتواند از روى آن بپرد و از پشت حمله كند.
همچنين فرمان داد: مقدارى از خار و خاشاكهايى كه در آنجا زياد بود را انباشته كنند، تا ((صبح عاشورا)) آنها را آتش بزنند - كه تا آنها زنده هستند دشمن موفق نشود از پشت خيمه ها بيايد، يعنى فقط از روبرو و راست و چپ با دشمن مواجه باشند و از پشت سر خويش مطمئن .
كار ديگر آن حضرت ، در آن شب ، اين بود كه همه را، در يك خيمه ، جمع كرد و براى آخرين با اتمام حجت نمود.
اول تشكر كرد، تشكر بسيار بليغ و عميق ، هم از خاندان و هم از اصحاب خودش . فرمود:
- من اهل بيتى بهتر از اهل بيت خودم و اصحابى باوفاتر از اصحاب خودم ، سراغ ندارم .
در عين حال فرمود: همه شما مى دانيد، كه اينها جز شخص من ، به كسى ديگر كارى ندارند، هدف اينها فقط من هستم ، اينها اگر به من دست بيابند به هيچيك از شما كارى ندارند. شما مى توانيد از تاريكى شب ، استفاده كنيد و همه اتان برويد، بعد هم گفت :
- هر كدام مى توانيد دست يكى از اين بچه ها و خاندان مرا بگيريد و ببريد.
تا اين جمله را تمام كرد، از اطراف شروع كردند به گفتن .
اول كسى كه به سخن آمد، برادر بزرگوارش ، ابوالفضل العباس بود و بعد ديگران ، شروع كردند يكى مى گفت : آقا اگر مرا بكشند و بعد هم بدنم را آتش بزنند و خاكسترم را به باد دهند و دو مرتبه مرا زنده بكنند و تا هفتاد بار اين كار را تكرار كنند، دست از تو برنمى دارم ، اين جان ناقابل ما قابل قربان تو نيست .
ديگرى گفت : اگر مرا هم ، هزار بار بكشند و زنده كنند، دست از دامن تو برنمى دارم .
مردى بود كه اتفاقا در همان ايام محرم ، به او خبر رسيد: كه پسرت در فلان جنگ به دست كفار اسير شده ، خوب جوانش بود و معلوم نبود چه بر سرش آمد.
گفت : من دوست نداشتم كه زنده باشم و پسرم چنين سرنوشتى پيدا كند.
اين خبر به اباعبداللّه (علیه السلام ) رسيد. حضرت او را طلب كرد و از او تشكر نمود كه :
تو مرد چنين و چنان هستى ، پسرت گرفتار است ، يك نفر لازم است كه برود آنجا، پولى يا هديه اى ببرد و به آنها بدهى ، تا اسير را آزاد كنند.
از اين رو امام (علیه السلام ) كالاها و لباسهايى كه آنجا بود و مى شد آنها را به پول تبديل كرد، به او بخشيد و فرمود: اينها را مى گيرى و مى روى در آنجا تبديل به پول مى كنى ، بعد مى دهى و فرزندت را آزاد مى كنى .
تا حضرت اين جمله را فرمود: آن مرد عرض كرد:
- درنده هاى بيابان ، زنده زنده مرا بخورند، اگر چنين كارى بكنم .
پسرم گرفتار است ، باشد. مگر پسر من ، از شما عزيزتر است ؟
آن شب بعد از آن اتمام حجتها، وقتى كه همه يكجا و صريحا اعلام وفادارى كردند و گفتند ما هرگز از تو جدا نخواهيم شد، يكدفعه صحنه عوض شد.
امام فرمود: حالا كه اين طور است ، بدانيد كه ما كشته خواهيم شد.
همه گفتند: الحمداللّه ، خدا را شكر مى كنيم براى چنين توفيقى كه به ما عنايت كرد. اين براى ما مژده است و شادمانى .
📚حماسه حسينى ، جلد اول ، صفحه 246 - 244.
✾📚 @Dastan 📚✾