روزی سه شخص با هم خربزه می خوردند و فقیری طرف دیگری آنها را نظاره می نمود، برای آنکه هیچ کدام دلشان نمیامد از سهم خود به آن فقیر بدهند، یکی گفت:
روایت است از چیز هایی که بخشش آن کراهت دارد یکی انار است و دیگری خربزه.
دومی گفت: همچنین روایت است که خربزه را باید آنقدر خورد که خورنده را جواب کند.
سومی گفت: و نیز روایت است که هر کس سر از روی خربزه بلند نکند به وزن همان خربزه به گوشتش اضافه می شود.
وقتی خربزه تمام شد، باز نتوانستند از پوستش دل کنده برای فقیر بگذارند. باز ذکر روایت شروع شد.
یکی گفت: دندان زدن پوست خربزه دندان را سفید و اشتها را زیاد می کند.
دومی گفت: پوست خربزه چشم را درشت و رنگ پوست را براق می کند.
سومی گفت: دندان زدن پوستِ خربزه تکبر را کم و آدمی را به خدا نزدیک می نماید. و آنقدر دندان زدند و لیف کشیدند تا پوست خربزه را به نازکی کاغذی رساندند
فقیر که همچنان آنان را می نگریست گفت: من رفتم، که اگر دقیقه ای دیگر در اینجا بمانم و به شما ها بنگرم می ترسم با روایات شما، پوست خربزه مقامش به جایی برسد که لازم باشد مردم آن را بجای ورق قرآن در بغل بگذارند و تخمه اش را تسبیح کرده، با آن ذکر یا قدّوس بگویند.
(عبید زاکانی)
آیت الله بهجت میفرماید:
تکان می خوری بگو یا صاحب الزمان،
می نشینی بگو یا صاحب الزمان،
برمی خیزی بگو یاصاحب الزمان
صبح که ازخواب بیدار میشوی مؤدب بایست، صبحت را با سلام به امام زمانت شروع کن وبگو آقا جان دستم به دامنت،
خودت یاریم کن، شب که می خواهی بخوابی اول دست به سینه بگذار و بگو السلام علیک یا صاحب الزمان بعد بخواب، شب و روز را به یاد محبوب سر کن. اگر اینطور شد شیطان دیگر در زندگی توجایگاهی نداره، دیگر
نمی توانی گناه کنی، دیگرتمام وقت بیمه امام زمانی...
وخود امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده است که: درحیرت دوران غیبت فقط کسانی بردین خود ثابت می مانند که
با روح یقین مباشر وبامولا و صاحب خود مأنوس باشند.
🍁اللهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفرج 🍁
💌حداقل برای یک☝️نفر جهت تبلیغ دین ارسال کنید
📚 @Dastan 📚
🌸🍃🌸🍃
نبی مکرم اسلام (ص) فرمودند:
خداوند کشتهای در راه خود را داوری میکند که در راه او کشته شده بود ولی به جهنم واردش میکند زیرا به نیتِ آنکه دلاورش خوانند به میدان جنگ رفته بود.
عالِمی را که چیزی از مردم نگرفته و تبلیغِ دین او کرده بود در آتش کند، چون بدنبال آن بود که بگویند چیزی میداند و دانشور است.
مردی سخاوتمندی را که در راه خدا انفاق میکرد در آتش کند چون بدنبال آن بود که گویند، سخاوتمند است.
#نهجالفصاحه
✾📚 @Dastan 📚✾•
💢حکایت آموزنده
✍به بهلول گفتند تقـوا را توصیف کن گفت: اگر در زمینی که پُر از خار و خاشاک بود مجـبور به گذر شوید چه میکنید؟ گفتند: پیوسته مواظب هستیم و با احتـیاط راه می رویم تا خود را حفـظ ڪنیم...
👌بهـلول گفت در دنیا نیز چنین کنید تقوا همین است از گـناهان کوچک و بزرگ پرهیز ڪنید و هــــیچ گناهی را ڪوچڪ مشمارید کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای ڪوچڪ درست شـده اند.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨❖✨
✍از حکیمی پرسیدند :چرا گوش دادنت از سخن گفتنت بیشتر است؟
گفت:
چون به من دو گوش داده اند و یک زبان، یعنی دو برابر آنچه می گویم، می شنوم.
کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی،
چیزی که نپرسند، تو از پیش مگوی،
از آغاز دو گوش و یک زبانت دادند،
یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
خیلی متن قشنگیه👌
ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﮐﻔﺸﻬﺎیﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ
ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﺮﯾﺴﺖ.
ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ
ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ،
ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ :
"ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ"
ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡﮔﻔﺖ:
ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﻂ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ.
ﭼﻨﺪﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﯿﺰﻡ ﻣﯿﻔﺮﻭﺧﺘﻢ..........
ﺣﺎﻝ ﺻﺎﺣﺐ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ .
ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎﺑﺮﮔﺸﺘﯽ؟
ﮔﻔﺖ: ﺁﻣﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ :
"ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ"
گر به دولت برسی، مست نگردی مردی،
گر به ذلت برسی، پست نگردی مردی،
اهل عالم همه بازیچه دست هوسند،
گر تو بازیچه این دست نگردی مردی...
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌸🍃🌸🍃
#داستان_انبيا
#حضرت_هارون
فهرست سوره هایی که نام حضرت هارون در آن ذکر شده است:
بقره، نساء، انعام، اعراف،
یونس، مریم، طه، انبیاء،
مومنون، فرقان، شعراء،
قصص، صافات
هارون کلمه ای عبری به معنای کوه نشین است.
پدر: عمران
مادر: یوکابد
حضرت هارون ۳۷۴۵ سال بعد از هبوط آدم علیه السلام متولد شد
با توجه به اینکه ولادت هارون قبل از حضرت موسی علیهالسلام بوده،
به دلیل تقدم در نبوت حضرت موسی، بعد از وی ذکر شده است.
آن حضرت با برادر خویش حضرت موسی برای هدایت بنی اسرائیل مبعوث شد.
نسب آن حضرت، هارون بن عمران بن قاهث بن لاوی بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم علیهالسلام میباشد.
آن حضرت ۴ پسر داشت.
حضرت هارون نیز مانند حضرت موسی بر قوم بنی اسرائیل مبعوث گردید.
روزی که از جانب خداوند خطاب رسید: ای موسی! مردم بنی اسرائیل را از مصر نجات ده و به کنعان آور،
موسی گفت: خدایا، برایم شریکی مقرر فرما و او هارون برادر من باشد،
زیرا او از من فصیح تر است و خداوند نیز چنین کرد.
هارون چون بلیغ و رسا سخن میگفت، به همین دلیل شریعت برادرش را به بهترین نحو تبلیغ میکرد.
حضرت هارون ۱۲۳ سال عمر کرد.
محل دفن آن حضرت در کوه هور در طور سینا میباشد.
✾📚 @Dastan 📚✾•
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨
✨ داستان نجاری که فقط پل می ساخت...!✨
سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود ، زندگی می کردند . یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک ، با هم جرو بحث کردند . پس از چند هفته سکوت ، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند .
یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد . وقتی در را باز کرد ، مرد نجاری را دید . نجار گفت : « من چند روزی است که دنبال کار می گردم ، فکر کردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید ، آیا امکان دارد که کمکتان کنم ؟ »
برادر بزرگ تر جواب داد : « بله ، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم . به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن ، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است . او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد . او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد ، انجام داده . »
سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت : « در انبار مقداری الوار دارم ، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم . »
نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار . برادر بزرگ تر به نجار گفت : « من برای خرید به شهر می روم ، اگر وسیله ای نیاز داری برایت بخرم ؟ »
نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود ، جواب داد : « نه ، چیزی لازم ندارم . »
هنگام غروب وقتی برادر بزرگ تر به مزرعه برگشت ، چشمانش از تعجب گرد شد . حصاری در کار نبود . نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود .
برادر بزرگ تر با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت : « مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی ؟ »
در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد که برادرش دستور ساختن آن را داده ، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست .
وقتی برادر بزرگ تر برگشت ، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است .
نزد او رفت و بعد از تشکر ، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد .
نجار گفت : دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم ...
✾📚 @Dastan 📚✾•
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨عالم و مداد ✨
عالمی مشغول نوشتن با مداد بود.
کودکی پرسید: چه می نویسی؟
عالم لبخندی زد و گفت: مهم تر از نوشته هایم، مدادی است که با آن می نویسم.
می خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی!
پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید.
عالم گفت پنج خصلت در این مداد هست. سعی کن آن ها را به دست آوری:
اول: می توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکن دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند و آن دست خداست!
دوم: گاهی باید از مداد تراش استفاده کنی، این باعث رنجش می شود، ولی نوک آن را تیز می کند. پس بدان رنجی که می برى از تو انسان بهتری می سازد!
سوم: مداد همیشه اجازه میدهد برای پاک کردن اشتباه از پاك كن استفاده کنی؛ پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست!
چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست؛ مهم مغز مداد است که درون چوب است؛ پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می آید!
پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می گذارد؛ پس بدان هر کاری در زندگی ات مى كنى، ردی از آن به جا مى ماند؛
پس در انتخاب اعمالت دقت کن!
✾📚 @Dastan 📚✾•
«عنایات امام عصر علیهالسلام به شیعیان»
🔻 فرمایش حضرت آیتالله پیرامون حکایتی از تشرف به محضر امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف :
🔸 آن آقا ـ من عیناً خودم آن شخص را دیدم، خدا رحمتش کند، هفتهشت سال است کأنّه وفات کرده؛ نجار بوده ـ میگفت: دو ماه بوده است که ما دائماً قرض میکردیم [و] از این نجاری خودمان هیچ استفادهای نمیکردیم [و درآمدی نداشتیم].
[یک روز] رفتم پشت بام، یک کتابی بود که در آن نوشته بود مثلاً در پشت بام، این دو رکعت نماز را بخوانید و فلان بکنید و حاجت خودتان را بخواهید. [آن دستورالعمل را انجام دادم.]
فردا که خواستم بروم برای نجاری به دکان ـ خبری که نبود ـ توی این جیب من، یک پنج تومانی بود؛ چهار تومان را دادم به خانواده که این را یک ناهاری درست کند، یک تومان را هم گذاشتم که اگر سیگاری چیزی خودم محتاج بشوم [بخرم].
[خانواده گفت:] آخر چهار تومان که چیزی نمیشود! گفتم: حالا تا ظهر شاید چیزی بشود، ما چه میدانیم.
او رفته بود از همان قوم و خویشهایش قرض کرده بود و [غذایی] شبیه اشکنه، چیزی درست کرده بود. من هم تا ظهر دیدم هیچ خبری نشد در دکان، آمدم دیدم بله، رفته از اینجا و آنجا قرض کرده است و یک [غذایی] شبیه اشکنه درست کرده.
یک لقمهای برداشتم از آن غذا، دیدم درِ خانه را زدند. [شخصی که جلوی در بود، به من گفت:] «فلانآقا (معروف بوده در آن زمان) شما را دعوت کرده به منزل خودش برای ناهار. فلانآقای زاهد هم آنجاست».
همان یک لقمه را که خورده بودم، دیگر بیشتر نخوردم و رفتم خانۀ آن آقا ـ از آن آقا هم چیزهایی نقل میکرد ـ دیدم آن زاهد هم آنجا است.
🔸 آن زاهد این قضیه را نقل کرد (قضیهای دقیقا مشابه همین مشکل نجار) که آن آقاسیدحسن، پسر آقاسیدحسین وقتی [توسل به حضرت ولیعصر ارواحنافداه کرد] شنید، دید او (به اینکه امام زمان علیهالسلام) میگوید: «شما گمان میکنید ما مطلع نیستیم از حال شما؟»
[نجار گفت:] همین کلمه را که شنیدم، کأنّه رفع حاجتم شد. کأنّه اصلاً محتاج نیستم به چیزی. [با خودم] گفتم شاید این قضیه من را دارد میگوید؛ من دیشب آنجا توسل کردم به خود حضرت، بهحسب معنا این ارتباط دارد با خود حضرت.
این کلمه را که گفت، کأنّه حال مرا دارد میگوید و من هم [مثل آن آقاسیدحسن] رفع حاجتم شد؛ به همینجا که رسید [آن زاهد]، دیگر حرف نزد.
[و فقط فرمایش امام زمان علیهالسلام را نقل کرد:] «شما خیال میکنید ما مطلع از حال شما نیستیم؟» دیدم من هم همانطور شدم؛ دیگر کأنّه احتیاجی به هیچ چیز ندارم، بعدش هم دیگر کار درست شد.
🔴 بالاخره، چه عرض کنیم؟! ما معرفتمان ناقص است. عینک ماست که یک تاری دارد، و الّا آنها (ائمه علیهمالسلام) که ما را میبینند[ و مناجات و توسلات ما را می شنوند و پاسخ می دهند].
✾📚 @Dastan 📚✾•