🧡 قابل توجه #فقط_بانوان 🧡
✔️ دوره ی دوم ثبت نام #مهارتهای_زندگی شروع شد ✅
🌟💫 همراه با پکیج #طلایی تربیت کودکان
✔️ نتیجه ی شرکت کنندگانش رو هم حتما مطالعه کنید👌👌
✅ کنترل افکار و احساسات منفی/ کنترل خشم / تقویت عزت نفس / قدرت درونی/ ارتباط موثر
👇👇پشیمون نمیشی👇👇
https://eitaa.com/joinchat/977076246Cffc5b1dd28
🌿🌿🌷🌷🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رقیه جان . . .
تو به همه ثابت کردی
اگر کسی صادقانه حضرت پدر را صدا بزند، پدر با سر سراغش خواهد آمد 💔
خدایا به حقّ ناله های جانسوز حضرت سه ساله سلام الله علیها پدرِ مهربانِ ما را به ما بازگردان
🏴 شهادت #حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها تسلیت باد.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نکنه شهید بشم!
👈 ماجرای رزمندگانی که نمیخواستند شهید شوند ولی جبهه را ترک نمیکردند ...
➕ خاطرهی شهید مفقودالاثر مدافع حرم
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ عظمت حضرت زینب (سلام الله علیها)
👤 #استاد_صفایی_حائری
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📝پند یڪ پدر پیر بہ فرزندش:
📜منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباش و اشڪهایت را با دستان خود پاڪ ڪن (همہ رهگذرند)
📜زبان استخوانی ندارد ولی اینقدر قوی هست ڪہ بتواند بہ راحتی قلبی را بشڪند (مراقب حرفهایت باش)
📜بہ ڪسانی ڪہ پشت سرت حرف میزنند بی اعتنا باش آنها جایشان همانجاست دقیقا پشت سرت (گذشت داشتہ باش)
📜گاهی خداوند برای حفاظت از تو ڪسی یا چیزی را از تو میگیرد اصرار بہ برگشتنش نڪن پشیمان خواهی شد (خداوند وجود دارد،پس حڪمتش را قبول ڪن)
📜عمر من 80 سالہ ولی مثل 8 دقیقہ گذشت و دارہ بہ پایان میرسہ (تو این دقیقہ های ڪم،ڪسی را از دست خودت ناراحت نڪن)
📜انسان بہ اخلاقش هست نہ بہ مظهرش. اگرصدای بلند نشانگر مردانگی بود سگ سرور مردان بود
📜قبل از اینڪہ سرت را بالا ببری و نداشتہ هات را بہ پیش خدا گلایہ ڪنی نظری بہ پایین بینداز و داشتہ هات را شاڪر باش.
✅انسان بزرگ نمیشود جز بہ وسیلہ ی فکرش
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
4_5981154633022705749.mp3
4.79M
✅ زیارت امام با پای پیاده از روی محبت
═══✼🍃🌹🍃✼═══
🎤 #حاج_اقا_مجتهدی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✍️ از مرحوم آيةاللهالعظمي حاج شيخ عبدالكريم حايري يزدي(ره)، نقل شده است: اوقاتي كه در سامرا مشغول تحصيل علوم ديني بودم، اهالي سامرا به بيماري وبا و طاعون مبتلا شدند و همه روزه عده اي ميمردند. روزي در منزل استادم، مرحوم سيدمحمد فشاركي، عدهاي از اهل علم جمع بودند. ناگاه مرحوم آقا ميرزا محمدتقي شيرازي تشريف آوردند و صحبت از بيماري وبا شد كه همه در معرض خطر مرگ هستند.
مرحوم ميرزا فرمود: اگر من حكمي بكنم آيا لازم است انجام شود يا نه؟ همه اهل مجلس پاسخ دادند: بلي. فرمود: من حكم ميكنم كه شيعيان سامرا از امروز تا دهروز همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شوند و ثواب آن را به روح نرجسخاتون(علیها السلام)، والده ماجده حضرت حجتبنالحسن(علیهما السلام) هديه نمايند تا اين بلا از آنان دور شود.
اهل مجلس اين حكم را به تمام شيعيان رساندند و همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شدند. از فرداي آن روز تلفشدن شيعه متوقف شد.
📚داستانهاي شگفت شهید دستغیب
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
در بیکرانه ی زندگی دو چیز افسونم کرد
رنگ آبی آسمان که میبینم و میدانم نیست
و خدایی که نمیبینم و میدانم هست.
درشگفتم که سلام آغاز هر دیدار است... ولی در نماز پایان است!
شاید این بدان معناس که پایان نماز آغاز دیدار است!
خدایا بفهمانم که بی تو چه میشوم اما نشانم نده!!!
خدایا هم بفهمانم و هم نشانم بده که با تو چه خواهم شد
ﮐﻔـﺶِ ﮐﻮﺩﮐﻲ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺮﺩ . ﮐﻮﺩﮎ ﺭﻭﯼ ﺳﺎﺣﻞ نوﺷﺖ: ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺩﺯﺩ...
آنطرﻑ ﺗﺮ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺻﯿﺪ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ ﻧﻮﺷﺖ: ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪ...
ﺟﻮﺍﻧﻲ ﻏﺮﻕ ﺷﺪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﻮﺷﺖ: ﺩﺭﻳﺎﻱ ﻗﺎﺗﻞ...
ﭘﻴﺮﻣﺮﺩﻱ ﻣﺮﻭﺍﺭﻳﺪﻱ ﺻﻴﺪ ﻛﺮﺩ ﻧﻮﺷﺖ: ﺩﺭﻳﺎﻱ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ...
ﻣﻮﺟﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﺴﺖ.
ﺩﺭﯾﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻔﺖ: "ﺑﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﻧﻜﻦ ﺍﮔﺮﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺎﺷﯽ".
بر آنچه گذشت, آنچه شکست، آنچه نشد...
حسرت نخور؛ زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✅ مجبورم این کار را انجام دهم!
▪️ عمر بن سعد برای یاری نکردنِ امام حسین، بهانهی خانه، خانواده و اموالش را آورد. میخواست با این بهانه، خود را توجیه کند که مجبور به جنگ با امام است.
▫️ این در حالی بود که خودِ امام، خانه و اموالش را رها کرده و خانوادهاش را نیز با خود به همراه آورده بود. گاهی عدهای کارهایی میکنند که قلبِ امام زمان به درد میآید، اما خودشان را اینگونه توجیه میکنند که میدانم کار درستی نمیکنم اما مجبورم!
▪️ مثلاً فردی از راهِ نادرست پولی بدست میآورد و خود را اینگونه توجیه میکند که اگر اینکار را نکنم، نمیتوانم خرجیِ خانه را تأمین کنم و خانوادهام اذیت میشوند؛ بخصوص که کرایه خانهام هم عقب افتاده، برای همین مجبورم.
▫️ شاید باید در این لحظات از خودمان بپرسیم، آیا واقعا جز راهِ نادرست، انتخاب دیگری نداریم؟
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️سال هاست دل ما با زیارت اربعین گره خورده...
✨به دعاهای فرج پای هر ستون...
💔به روضه های بین راه...
🏴به ضیافت موکب ها...
🔴 می شود امسال هم اربعینی شوم؟!
🌹 دوباره مرغ روحم
🌹هوای #کربلا کرد
🎤 #حاج_حسن_خلج
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
4_5956058911478917709.mp3
884.1K
✅ چرا امام زمان (عج) به خواب کسی که منتظرشان هست نمی آیند؟
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔸امیرالمؤمنین علیه السلام:
در شگفتم از كسى كه در پى گمشده اش مى گردد، ولى خود را گم كرده و آن را نمى جويد
عَجِبتُ لِمَن يُنشِدُ ضالَّتَهُ وقَد أضَلَّ نَفسَهُ فَلا يَطلُبُها!
غررالحكم حدیث ۶۲۶۶
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#هفت_صفررادرخانه_هامان_روضه_بگیریم
#هرخانه_یک_حسبنیه
#شهادت_امام_حسن_تسلیت🖤💚
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✅ ناراحت نیستند که حضرت غائب است!
✍️آیت الله بهجت (ره) : هر دقیقه ای که میگذرد جایگزین و عوض ندارد، از دست رفته و گذشته است و دیگر برنمیگردد. ای کاش اگر خانه و درِ خانه را نمیدانیم، کوچه را می دانستیم.
حاج محمد على فشندی (ره) هنگام تشرف به محضر حضرت صاحب - عجل الله تعالی فرجه الشریف. عرض می کند: مردم دعای توسل می خوانند و در انتظار شما هستند و شما را می خواهند، و دوستان شما ناراحتند. حضرت می فرماید: دوستان ما ناراحت نیستند!
💥ای کاش می نشستیم و درباره ی این که حضرت غائب -عليه السلام- چه وقت ظهور می کند، با هم گفت و گو می کردیم، تا حداقل از منتظرين فرج باشیم. اشخاصی را می خواهند که تنها برای آن حضرت باشند. کسانی منتظر فرج هستند که برای خدا و در راه خدا منتظر آن حضرت باشند، نه برای برآوردن حاجات شخصی خود. چرا ما حداقل مانند نصاری که در مواقع تحير با انجیل ارتباط دارند، با آن حضرت ارتباط برقرار نمی کنیم؟!
📚منبع: در محضر بهجت ج۲
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
سردار سلیمانی:🎤
ما هرگز فراموش نمی کنیم قرآن خواندن شهید مغفوری را در تابوت و اذان گفتنش را در قبر هنگام دفن
📝خاطره ای از معلم اخلاق ، عارف مخلص ، باب الحوائج گلزار شهدای کرمان ، سردار شهید حاج عبدالمهدی
مغفوری رضوان الله علیه👇
وقتی پیکر شهید مغفوری را آوردند حال مساعدی نداشتم ، داشتم گریه می کردم.
در حزن و اندوه بودم که ناگهان صدایی شنیدم که می گفت ، شهید قرآن می خواند.
یکی از روحانیون هم قسم خورد که صدای قرآن او را شنیده است.
گفتم ، خدایا این شهید چه مقامی پیش شما دارد که این کرامت را به وی عطا کردی که از جنازه اش پس از چند روز که شهید شده صدای تلاوت قرآن می آید.
وضو گرفتم ، رفتم بالای سرش و روی او را کنار زدم ، رنگش مثل مهتابی نور می داد ، و بوی عطر عجیبی از پیکرش به مشام می رسید ، وقتی گوشم را نزدیک صورت و دهانش نزدیک کردم ، مثل کسی که برق به او وصل کرده باشند در جا خشکم زد ، چون من هم از او تلاوت قرآن شنیدم. درست یادمه در همان لحظه ای که گوشم نزدیک دهان او بود شنیدم که سوره کوثر را می خواند. چند نفر دیگر هم شنیده بودند که قرآن می خواند...
*شهیدعبدالمهدی_مغفوری*🌷
📚 لحظه های آسمانی ، ص69
📚 @Dastan 📚
شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام تسلیت باد🏴
◾️همه گفتند حسین و جگرم گفت حسن
◾️سینه و دست و سر و چشم ترم گفت حسن
◾️گوشم از بدو تولد به شما عادت کرد
◾️مادرم گفت حسین و پدرم گفت حسن...
◾️زائرى در وسط صحن غریب الغربا
◾️دید تا گنبد زیبای حرم، گفت حسن...
◾️قاسمت راهی میدان شد و دیدند همه
◾️خواهری موی پریشان ز حرم گفت حسن
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔸یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود، در زادگاه پدرم، شهر خوانسار، برای او مراسم ختم گرفته بودند. بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه میرفتم، خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی ثلث دوم را به من داد و از من خواست که حتما اولیایم آن را امضا کنند و فردا ببرم، به فکر فرورفتم چه کسی آن را برایم امضا کند، نسبت به درس و مدسهام بسیار حساس بودم و رفتن پدر و نبود مادر در خانه مرا حساستر کرده بود.
🔹وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد، در خواب پدر را دیدم که از بیرون آمده و مثل همیشه با ما بازی میکرد و ما هم از سر و کولش بالا میرفتیم. پرسیدم آقاجون ناهار خوردید؟ گفت: نه نخوردم، به آشپزخانه رفتم تا برای پدرغذا بیاورم. پدر گفت: زهرا برنامهات را بیاور امضا کنم. گفتم آقاجون کدام برنامه؟ گفت: همان برنامهای که امروز در مدرسه دادند. رفتم و برنامه امتحانیام را آوردم اما هرچه دنبال خودکار آبی گشتم پیدا نشد، میدانستم که پدر هیچگاه با خودکار قرمز امضا نمیکند، بالاخره خودکار آبی ام را پیدا کردم و به پدر دادم و رفتم آشپزخانه.
🔸اما وقتی برگشتم پدرم را ندیدم، نگران به سمت حیاط دویدم دیدم باغچه را بیل میزند، آخر دم عید بود و بایستی باغچه صفایی پیدا میکرد، پدر هم که عاشق گل و گیاه بود. برگشتم تا غذا را به حیاط بیاورم ولی پدر را ندیدم این بار هراسان و گریان به دنبال او دویدم اما دیگر پیدایش نکردم، ناگهان از خواب پریدم. اما وقتی خاله برایم آب آورد دوباره آرام گرفتم و خوابیدم.
🔹صبح شد، موقع رفتن به مدرسه با عجله وسایلم را آماده میکردم، ناگهان چشمم به برنامه امتحانیام افتاد که با خودکار قرمز امضا شده بود، وقتی به خواهرم نشان دادم حدس زد که شاید داداشم آن را امضا کرده باشد ولی یادم افتاد که برادرم در خانه نبود، خواب دیشب برایم تداعی شد، با تعجب ماجرا را برای خواهرم تعریف کردم و تاکید کردم که به کسی نگوید. پدر در قسمت ملاحظات برنامه نوشته بود: "اینجانب رضایت دارم، سید مجتبی صالحی" و امضا کرده بود.
🔸آیت الله خزعلی از دوستان شهید بودند. ایشان از ما خواستند تا مدتی، موضوع را پیش کسی مطرح نکنیم. علمای آن زمان صحت ماجرا را تایید کردند و نامه به رویت حضرت امام(ره) هم رسید. اداره آگاهی تهران هم پس از بررسی، اعلام کرد امضا مربوط به خود شهید مجتبی صالحی است اما جوهری که با آن امضا شده، شبیه هیچ خودکار یا خودنویسی نمیباشد.
🔻نسخه اصلی این نامه در موزه شهدای تهران نگهداری میشود.
#شهید_سیدمجتبی_صالحی
#خاطرات_شهدا
#هفته_دفاع_مقدس
📚 @Dastan 📚
🔰اوقاتی که اتفاق غم انگیزی میفتاد چه تو کشور و چه تو خانواده و دوستاش، یهو غیبش میزد.
🔰تو هر رنج و بغضی که داشت به شهدا پناه مببرد و استغاثه میکرد،
دعای فرج میخوند و بلند بلند اشک میریخت.
بعد سبک میشد و برمیگشت.
🔰میگفت ازین شهدا کارهایی برمیاد که فکرشم نمیشه کرد.
#شهید_حسین_معزغلامی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌷🕊
📚 @Dastan 📚
🌸 دهه شصت را دوست دارم.. دهه پاکی ها و یکرنگی ها.. دهه خوبی ها
دهه شهدا 👈👈🌷🕊
📚 @Dastan 📚
سلام گفته بودین ازشهدا براتون بگیم😔
راستش من حدودا یکسالی هست ازدواج کردم ومن عاشقانه همسرم رودوست داشتم ودارم..اما اوایل ازدواج مون خیلی باهام بداخلاقی میکرد مدام با رفتاراش اذیتم میکرد مدام باهم دعوامیکردیم
چند بارگفتم بریم مشاوراما شوهرم
قبول نمیکرد من جای اون مشاور
میرفتم وسعی میکردم بیشتربهش
محبت کنم
😍اما اون بیشترازم فاصله میگرفت تا اینکه یه شب حدودا بهمن ماه 98بود یه شب شوهرم رفته بودسرکارومن بهش زنگ زدم تاباهام حرف بزنیم اماشوهرم مثه همیشه پشت تلفن سرم دادمیزد وهمش تهدیدم میکرد واخرش بهم گفت که هیچ علاقه ای بهم نداره ودلش میخواد هرچی زودترازشرم خلاص بشه😭😭گفت فردا صب میریم دادگاه تا ازهم طلاق بگیریم ..
منم که کاملا میشناختمش میدونستم که اون این کارو انجام میده امامن نمی
تونستم بدون اون زندگی کنم خیلی پشیمون بودم..
من هیچ وقت وقتی ناراحتم باکسی جزخداحرف نمیزنم فقط یه نامه به خدا یامادرم فاطمه زهرا مینویسم ومیزارم توصندوقم اینجوری اروم میشم❤️
اون شب تصمیم گرفتم به سردارحاج قاسم سلیمانی متوسل بشم براشون نامه نوشتم وگفتم حاجی من نه دخترشهیدم ونه همسرشهیدمن فقط یه سیده هستم اگه کمکم نکنی روزقیامت که نه همین حالا شکایتتونوبه مادرم میکنم😔
حاجی منم مثه دخترتون 😭
حاجی شماالان دیگه شهیدشدین وشهداهم خیلی قرب ومنزلت دارن ومیتونن نظرکنن توروخدا به منو شوهرم نگاه کنین 😔درسته شوهرم
بداخلاقه امامن بهش علاقه دارم و نمیتونم ازش جدابشم
حاج قاسم من فقط 19سالمه هیچ تجربه
ای ندارم اگه به خانوادمم بگم اوناهم
میگن طلاق بگیر
شاید برای هیچ کسی باورکردنی نباش امامن نامه ام روبه حاج قاسم نوشتم وگذاشتم زیرسرم وباهندزفری داشتم روضه گوش میدادم که خوابم برد😴
صب که بیدارشدم دیدم که شوهرم ازسرکاراومده با خوشحالی بهم گفت برام صبحونه بیار
بهش گفتم مگر نباید بریم دادگاه؟ 😳
اما اون بهم گفت نه اصلا فکر کردم که
چرا دارم ازت جدا می شم. که چی بشه
و فکر کردم و دیدم رفتارای خودم خیلی غلط بود بخاطرتموم اون رفتارام معذرت میخوام باورکنین ازاون روزتاحالا چنان خوبی ازشوهرم دارم میبینم که تابحال ندیدم
ازاون شب به بعد شوهرم چنان تغییری کرده که حتی جاریم که میدونست شوهرم چه جوریه ازاین همه تغییرتعجب کرده شایدباورش براهمه سخت باش ولی من علاقه ای که الان توزندگیم خودمو شوهرم داریم مدیون توجه حاج قاسم هستش که اون شب جواب من رودادن ومن تاابد به ایشون مدیونم 😭😭
وبه همه میگم شهدا زنده هستند ومارومیبینن فقط کافیه ازشون بخوایم وتوراهی که اونارفتن ماهم شبیه اونا قدم برداریم🌺
باتموم وجودم حاج قاسم آرادت دارم
🌼 5 صلوات هدیه کنید به روح پرفتوح شهید حاج قاسم سلیمانی
📚 @Dastan 📚
🌸 خدمت به پدر مادر 🌸
جوانی به محضر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و عرض کرد: ای رسول خدا! خیلی مایلم در راه خدا بجنگم.
✨ حضرت فرمود: در راه خدا جهاد کن؛ اگر کشته شوی زنده و جاوید خواهی بود و از نعمت های بهشتی بهره مند می شوی و اگر بمیری، اجر تو با خداست.
چنانچه زنده برگردی، گناهانت بخشیده شده و مانند روزی که از مادر متولد شدی، از گناه پاک می گردی.
✨ جوان عرض کرد: ای رسول خدا! پدر و مادرم پیر شده اند و می گویند: ما به تو انس گرفته ایم و راضی نیستند من به جبهه بروم.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: در محضر پدر و مادرت باش. سوگند به آفریدگارم! یک شبانه روز در خدمت پدر و مادر بودن، بهتر از یک سال جهاد در جبهه جنگ است.
( البته در صورتي كه جهاد واجب عيني نباشد بلكه واجب كفائي باشد )
📔 « بحارالأنوار ، جلد 52/74 »
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😳 الاغی که حمام رفت و عطر زد!
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•