eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
71هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
✍خواجه ثروتمندی که کلاهبردار بازار بغداد بود، از بغداد عزم حج کرد. بار شتری بست و سوار بر شتر عازم شد تا با آن به مکه رود. چون مراسم عید قربان شد، شتر خود را قربانی کرد و بعد از اتمام حج، شتری خرید تا بازگردد. 🕋از حج که بازگشت، بعد از یک ماه در بغداد باز در معامله دروغ گفت و توبۀ خود بشکست. عهد کرد تا سال دیگر به مکه رود و رنج سفر بیند تا خداوند گناهان او را ببخشد. باز شتری برداشت و سوار شد تا به مکه رود. خواجه را پسر زرنگی بود، پدر را در زمان وداع گفت: «ای پدر! باز قصد داری این شتر را در مکه قربانی کنی؟» پدر گفت: «بلی!» 🔰پسرش گفت: «این بار شتر را قربانی و آنجا رها نکن. این بار نفس خودت را همانجا قربانی کن تا برگشتی دوباره هوس گناه نکنی. تو اگر نفس خود را قربانی نکنی اگر صد سال با شتری به مکه روی و گله‌ای قربانی کنی، تأثیر در توبۀ تو نخواهد داشت.» •✾📚 @Dastan 📚✾•
👹شیطان می گوید👹 👈کسی که صدای اذان را می شنود و نماز نمی خواند پدرمن است 👈کسی که اسراف می کند برادر من است 👈کسی که زودتر از امام به رکوع می رود پسر من است 👈خانمی که باآمدن مهمان اعصاب خرابی می کند مادر من است 👈خانمی که بدون حجاب می گردد خانم من است 👈کسی که بدون بسم الله غذا می خورد اولاد من است 👈 کسی که این حرفها را به دیگران برساند دشمن من است. •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شخصی میگوید: نزد امام صادق نشسته بودیم که مردی عطسه کرد؛ هیچ کس دعا نکرد؛ حضرت برایش دعا کرد و فرمود: سبحان الله چرا دعا نکردید؟ از حقوق مسلمان بر برادرش این است که وقتی مریض شود از او عیادت کند؛ دعوت او را بپذیرد؛ در تشییع جنازه اش حاضر شود؛موقع عطسه کردن برای او دعا کند(۱). 🌹 در کتاب خصال شیخ صدوق از حضرت علی نقل شده است: هرگاه کسی از شما عطسه کرد برایش دعا کنید و بگویید:«یرحمکم الله »(خدا شما را بیامرزد)و او بگوید: «یغفرالله لکم و یرحمکم» (خدا شما را بیامرزد و رحمت کند).زیرا خداوند فرموده است:«چون کسی به شما تحیت گفت، پس تحیت دهید به خوبتر از آن یا رد کنید همان را(۲)»(۳). 🌹 امام صادق: عطسه برای تمام بدن مفید است در صورتی که از سه مرتبه تجاوز نکند و اگر تجاوز کرد نشانه درد و بیماری است(۴). •✾📚 @Dastan 📚✾•
💕 قرار بود پارچه ی کت و شلواری اهدایی به مدرسه، میان شاگردان قرعه کشی شود . گفت تا هر کس نامش را روی کاغذ بنویسد تا قرعه کشی کنند وقتی نام حسن درآمد، خود آقا معلم هم شد چرا که حسن به تازگی یتیم شده و وضع مالی اش اصلا خوب نبود. وقتی معلم به کاغذ اسامی بچه ها نگاه کرد؛ روی همه ی آنها نوشته شده بود: حسن... ، کودکی هایمان را ازیادنبریم ..." ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﺸﻨﺎﺱ . . ﻧﻪ ﺩﺭ ﮔﻔﺘﻦ ؛ ﺩﺭ ﮔﻔﺘﺎﺭ .. ﻫﻤﻪ ﺁﺭﺍﺳﺘﻪ ﺍﻧﺪ ! ‌‎ •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید صیاد شیرازی در دوران کودکی به بیماری مبتلا می‌شود که مادر ایشان برای شفا گرفتن، نزد حضرت رضا علیه السلام می‌روند. این کودک پس از مدتی از حال رفته و مادر به صورت بغض‌آلود رو به حضرت رضا(ع) می‌کند و می‌گویند: «حاشا به کرمت». در همین دوران مادر نیز غش کرده و در عالم رویا می‌بیند سید بزرگواری به او می‌فرماید که «نگران علی نباش». پس از این گفتگو مادر با صدای گریه ی کودک از خواب و این رویا برمی‌خیزد. بارها خود شهید صیاد شیرازی گفته است من شفایافته دست امام رضا (ع) هستم. 🎙 •✾📚 @Dastan 📚✾•
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: المَوتُ يَأتيكُم بَغتَةً، فَمَن يَزرَع خَيرا يَحصِد غِبطَةً، ومَن يَزرَع شَرّا يَحصِد نَدامَةً مرگ، ناگهان به سراغ شما مى آيد. پس هر كه نيكى بكارد، سعادت دِرو مى كند و هر كه بدى بكارد، ندامت دِرو مى نمايد تحف العقول صفحه489 •✾📚 @Dastan 📚✾•
نمک و آب روزی شاگرد یک راهب پیر هندو از او خواست که به او درسی به یاد ماندنی دهد. راهب از شاگردش خواست کیسه نمک را نزد او بیاورد. سپس مشتی از نمک را داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست همه آن آب را بخورد. شاگرد فقط توانست یک جرعه کوچک از آب داخل لیوان را بخورد، آن هم به سختی. استاد پرسید: «مزه اش چطور بود؟» شاگرد پاسخ داد: «خیلی شور و تند است، اصلاً نمی شود آن را خورد.» پیر هندو از شاگردش خواست یک مشت از نمک بردارد و او را همراهی کند. رفتند تا رسیدند کنار دریاچه. استاد از او خواست تا نمکها را داخل دریاچه بریزد. سپس یک لیوان آب از دریاچه برداشت و به شاگرد داد و از او خواست آن را بنوشد. شاگرد براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید. استاد این بارهم از او مزه آب داخل لیوان را پرسید. شاگرد پاسخ داد: «کاملا معمولی بود.» پیر هندو گفت: «رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو می شود همچون مشتی نمک است و اما این روح و قدرت پذیرش انسان است که هر چه بزرگتر و وسیعتر می شود، می تواند بار آن همه رنج و اندوه را براحتی تحمل کند. بنابراین سعی کن یک دریا باشی تا یک لیوان آب.» •✾📚 @Dastan 📚✾•
❲☺️🔗❳ 💥 یکےگفت🙂° چہ‌دنیاےبدے . ‌. ‌.! حتے🌸‌هم‌خاردارند🌵° دیگرےگفت🙂° چہ‌دنیاےخوبے ‌. ‌. ‌.! حتےشاخہ‌هاے🌹° کہ‌بہ‌آن‌مینگریم👀 •✾📚 @Dastan 📚✾•
خداوند به موسی فرمود: به مومنان هشدار بده و به گناهکاران مژده بده، موسی نبی با تعجب عرض کرد چرا باید به گناهکاران بشارت بدهم در حالیکه گناهکار و ظالمتد و به مومنان اخطار بدهم در حالیکه نیکوکار و عبادت کننده هستند؟ جواب آمد از سوی خدا: به گناهکاران مژده بده که الله بسیار آمرزنده و بخشنده است اگر توبه کنند و به مومنان اخطار بده که مبادا بخاطر عباداتشان مغرور شوند ( گناهکاری که احساس پریشانی و پشیمانی از انجام گناه خود دارد به مراتب بهتر از عابدی است که بخاطر عبادتش به درگاه خدا مغرور است) •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌸کمی تامل👌 🍃ﻫﺮکسی ﺭﯾﺶ ﺩﺍﺭﻩ، ﻣﻮﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ... 🍃ﻫﺮکسی ﺧﻮﺵ ﺯﺑﺎﻧﻪ، ﭼﺎﭘﻠﻮﺱ ﻧﯿﺴﺖ... 🍃ﻫﺮکسی ﻣﯿﺨﻨﺪﻩ، ﺑﯽ ﻏﻢ ﻧﯿﺴﺖ... 🍃هرکسی ﺯﯾﺎﺩ ﮐﺎﺭﻣﯿﮑﻨﻪ، ﺣﻤﺎﻝ ﻧﯿﺴﺖ... 🍃هرکسی ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ ﺳﻮﺍﺭﻩ، ﻓﻘﯿﺮ ﻧﯿﺴﺖ... 🍃ﻫﺮکسی ﺁﺩﻣﻪ، ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ.. 🍃هر ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﻨﺰ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﯿﺸﻪ، ﺑﯽ رحم نیست... 🍃هر کسی ﮐﻪ ﺩﺭﺱ ﻧﻤﯿﺨﻮﻧﻪ، ﺧِﻨﮓ ﻧﯿﺴﺖ... 🍃هر ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯿﮑﻨﻪ، ﻻﻝ ﻧﯿﺴﺖ... 🍃هر کسی مثل شما رفتار کرد مثل شما نیست... 👈پس زود قضاوت نکنید... •✾📚 @Dastan 📚✾•
روزی حضرت سلیمان (علیه‌السّلام) درکنار دریا نشسته بود. نگاهش به مورچه‌ای افتاد که دانه گندمی را با خود به طرف دریا حمل می‌کرد. سیلمان (علیه‌السّلام) دید او به آب دریا رسید. در همان لحظه قورباغه‌ای سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود. مورچه به داخل دهان آن وارد شد و قورباغه به درون آب رفت. سلیمان مدّتی شگفت‌زده به فکر فرو رفت. ناگاه دید همان قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود و مورچه از دهانش بیرون آمد، ولی دانه گندم را همراه خود نداشت. سلیمان (علیه‌السّلام) آن مورچه را طلبید و سرگذشت آن را پرسید. مورچه گفت: ای پیامبر خدا! در قعر این دریا سنگی توخالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می‌کند. خداوند آن‌ را در آنجا آفرید. کرم نمی‌تواند از آنجا خارج شود. خداوند این قورباغه را مامور کرده تا مرا به سوی آن کرم حمل کند، قورباغه مرا به آنجا می‌برد و دهانش را نزدیک سوراخ می‌گذارد. من از دهان آن بیرون می‌آیم و دانه گندم را نزد کرم می‌گذارم و سپس به دهان قورباغه که در انتظار من است، باز می‌گردم و آن هم مرا به خشکی باز می‌گرداند. حضرت سلیمان (علیه‌السّلام) به مورچه گفت: وقتی که دانه گندم را برای کرم می‌بری، آیا سخنی از آن شنیده‌ای؟ گفت آری، او می‌گوید: ‌ای خدایی که روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی‌کنی، رحمتت را در مورد بندگان با ایمانت فراموش نکن.» 📚مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۱۰۰، ص۳۶-۳۷. •✾📚 @Dastan 📚✾•
هرچیزی اگر رهایش ڪنے پژمردہ میشود بجز ✨قرآن✨ ڪہ اگر رهایش ڪردی خودت پژمردہ خواهےشد خدایا قرآن را بهار دلهاے ماقرار بدہ آمیـــن 🤲🏻 ‌ •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌸داستان پدرحکیم‌وپسر‌نادان مغرور🌸 ☘آورده اند که پدری از رفتار وافعال بد پسرش رنجور شد ، و او را بسیار ملامت کرد، و گفت : بی سبب عمرم را به پای تربیت تو هدر کردم ،... فرزند افسوس که آدم شدنت را امیدی نیست..... 👈پسر رنجید و ترک پدر کرد، و کینه پدر در دل گرفت ودر پی مال و منال و سلطنت از راه حرام چند سالی کوشید 🌱عاقبت پسر به جایگاهی رفیع در حکومت آن زمان رسید و روزی ، پدر را طلبید ، تا جاه وجلال و بزرگی خود،را به رخ او بکشد، 🌹چون پدر به دستگاه پسر وارد شد ، پسر از سر غرور روی بدو کرد و گفت : اینک جایگاه مرا ببین ، یاد آر که روزی می گفتی ،هر گز آدم نشوم ، اینک شکوه وجلال مرا میبینی 🌹پدر پیربی تفاوت روی برگرداند و گفت : من نگفتم که تو حاکم نشوی ** من گفتم که تو آدم نشوی •✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨ 🔴 اگر خدا بخواهد... ✍اگر خدا بخواهد اشرف مخلوقات، پیامبر(صلی‌الله علیه وآله وسلم) را در غار با سست‌ترین خانه «أوهن البیوت» که همان تار عنکبوت است، حفظ می‌کند! 🔸اگر خدا بخواهد فرعون صاحب قدرت را؛ «وَفِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتَادِ»، به وسیله آب که به آن می‌نازید؛ «وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی»، غرق می‌کند. 🔹اگر خدا بخواهد درخت خشک، میوه‌دار می‌شود؛ «وَهُزِّی إِلَیْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَیْكِ رُطَبًا جَنِیًّا». 🔸اگر خدا بخواهد برادران یوسف او را به ته چاه می‌اندازند، «اقْتُلُواْ يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا» اما او عزیز و حاکم مصر می‌شود. 🔹اگر خدا بخواهد ابراهیم را از آتش سخت نمرود نجات می‌دهد، «قُلْنا يا نارُ کُوني‏ بَرْداً وَ سَلاماً عَلي‏ إِبْراهيمَ» ما خطاب كرديم كه ای آتش سرد و سالم برای ابراهيم باش. 💠 فقط باید کاری کنید تا خدا بخواهد. •✾📚 @Dastan 📚✾•
جنگ معامله با خداست خدا ، خریدار! ما ، فروشنده! سند ، قرآن! بهاء ، بهشت! شهید‌حسین‌خرازی 🍃🌸 🌷 •✾📚 @Dastan 📚✾•
امیرالمؤمنین عليه السلام: سنگينى [و سبكى‏] عقل، در شادى و غم آزموده مى‏شود رَزانَةُ العَقلِ تُختَبَرُ فِي الفَرَحِ وَالحُزنِ عيون الحكم والمواعظ صفحه271 •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌹 مرحوم حامد به نقل از شیخ رجبعلی خیاط می‌فرمود: شخصی در مجالس سیدالشهدا علیه‌السلام خدمت می‌کرد و زیر لب این شعر را می خواند: «حسین دارم چه غم دارم؟!» شیخ رجبعلی با دیدن این شخص در دل میگوید : (خوش به حال این شخص) سید الشهدا به این شخص تفضل خواهد کرد و او را از هم‌ها و غم‌های قیامت نجات خواهد داد. پس از مدتی جناب شیخ رجبعلی شب در خواب دید که محشر به پا شده و امام حسین به حساب مردم رسیدگی می‌کند و آن شخص هم در ابتدای صف، نزدیک حضرت قرار دارد. شیخ رجبعلی می‌گفت: در دل (خطاب به آن شخص) با خود گفتم: امروز روز توست؛ گوارایت باد! ناگهان دیدم که امام حسین به فرشته‌ای امر فرمود که آن مرد را به انتهای صف بیندازد؛ در آن هنگام حضرت نگاهی به من کرد و با ناراحتی فرمود: شیخ رجبعلی! ما رئیس دزدها نیستیم! از سخن حضرت تعجب کردم و پس از بیداری جستجو کردم که شغل آن مرد چیست و فهمیدم که عامل توزیع شکر است و شکر را به جای این که با قیمت دولتی به مردم بدهد، آزاد می فروشد. •✾📚 @Dastan 📚✾•
از خدا: پرسیدم چرا فاسد ها خوشگل‌ ترن؟! چرا با اونایی که دیگران رو مسخره می‌کنن بیشتر به آدم خوش میگذره؟؟ چرا اونایی که خیانت می‌کنن، تهمت میزنن، غیبت می‌کنن، دروغ میگن موفق‌ ترن؟! چرا همیشه بدا بهترن!؟ پرسید: …. پیش من یا پیش مردم؟ دیگه چیزی نگفتم ‎‌ ‌ •✾📚 @Dastan 📚✾•
👈موذن شخصي را ديدند كه در صحرا اذان مي گفت و مي دويد ! سپس چند لحظه اي مي ايستاد ، گوش فرا مي داد و دوباره به دويدن ادامه مي داد ، گفتند : « چه كار مي كني ؟ ! » . گفت : « مردم به من گفته اند كه صداي اذان تو از دور ، خوش تر به گوش مي رسد ، من اذان مي گويم و به دور مي روم ، تا صداي خود را بشنوم و ببينم كه مردم راست مي گويند يا نه ؟ ! » . •✾📚 @Dastan 📚✾•
✍ماجرای جالب غسال ویژه جسد مطهر آیت الله مرعشی نجفی(ره) 💠حجة الاسلام دكتر سید محمود مرعشی (فرزند آیة اللَّه العظمی مرعشی نجفی) نقل كردند: ساعاتی قبل از وفات آیت اللَّه مرعشی دیدم حالشان دگرگون شده پزشكی آوردیم، معاینه‏ای كرد و بهتر شدند ولی بعد از مدتی گفتند: مرا پا به قبله قرار دهید. رو كردند به من و گفتند پسرم! من غسال دیده‏ام. شما غسّال نیاورید. بعد از فوت با چند نفر از خواص، بدن را بردیم بهشت معصومه. دیدیم آنجا فردی با قامت بلند، محاسن زیبا، لباس سفید و دستكش سفید، منتظر ما است.ایشان آقا را غسل دادند، كفن كردند و... تا فردا كه دفن شدند.وقتی رسیدم به منزل به افراد منزل گفتم: ما پول غسال را ندایم (چون سرگرم كارها بودیم) روح آقا ناراحت می‏شود. او را از كجا پیدا كنیم؟ هر چه گشتیم پیدا نكردیم. به رئیس قبرستان گفتیم شما غسّالی دارید با این خصوصیت. گفت: ما این ساعت اصلاً غسال نداریم چون شما گفتید خودمان غسال می‏آوریم ما خبر نكردیم. چه كنیم؟ دیدم خوشبختانه مراسم را فیلمبرداری كرده‏ایم. فیلم را آوردیم. دیدیم همه چیز فیلمبرداری شده، مگر شخص غسّال. فقط دست‏های او فیلمبرداری شده كه بدن را جابجا می‏كند! ⁦ •✾📚 @Dastan 📚✾•
"حکایت مطرب دربار پادشاه" در زمانهاى قدیم، مردی مطرب و خواننده ای بود؛ بنام “بردیا ” که با مهارت تمام می نواخت و همیشه در مجالس شادی و محافل عروسی، وقتی برای رزرو نداشت… بردیا چون به سن شصت سال رسید روزی در دربار شاه می نواخت که خودش احساس کرد دستانش دیگر می لرزند و توان ادای نت ها را به طور کامل ندارد و صدایش بدتر از دستانش می لرزید و کم کم صدای ساز و صداى گلویش ناهنجار می شود. عذر او را خواستند و گفتند دیگر در مجالس نیاید. بردیا به خانه آمد، همسر و فرزندانش از این که دیگر نمی توانست کار کند و برایشان خرجی بیاورد بسیار آشفته شدند . بردیا سازش را که همدم لحظه های تنهاییش بود برداشت و به کنار قبرستان شهر آمد. در دل شب در پشت دیوار مخروبه قبرستان نشست و سازش را به دستان لرزانش گرفت و در حالی که در کل عمرش آهنگ غمی ننواخته بود، سازش را برای اولین بار بر نت غم کوک کرد و این بار برای خدایش در تاریکی شب، فقط نواخت. بردیا می نواخت و خدا خدا می گفت و گریه می کرد و بر گذر عمرش و بر بی وفایی دنیا اشک می ریخت و از خدا طلب مرگ می کرد. در دل شب به ناگاه دست گرمی را بر شانه های خود حس کرد، سر برداشت تا ببیند کیست. شیخ سعید ابو الخیر را دید در حالی که کیسه ای پر از زر در دستان شیخ بود. شیخ گفت این کیسه زر را بگیر و ببر در بازار شهر دکانی بخر و کارى را شروع کن. بردیا شوکه شد و گریه کرد و پرسید ای شیخ آیا صدای ناله من تا شهر می رسید که تو خود را به من رساندی؟ شیخ گفت هرگز. بلکه صدای ناله مخلوق را قبل از این که کسی بشنود خالقش می شنود و خالقت مرا که در خواب بودم بیدار کرد و امر فرمود کیسه زری برای تو در پشت قبرستان شهر بیاورم. به من در رویا امر فرمود برو در پشت قبرستان شهر، مخلوقی مرا می خواند برو و خواسته او را اجابت کن. بردیا صورت در خاک مالید و گفت خدایا عمری در جوانی و درشادابی ام با دستان توانا سازهایی زدم براى مردم این شهر اما چون دستانم لرزید مرا از خود راندند. اما یک بار فقط برای تو زدم و خواندم. اما تو با دستان لرزان و صدای ناهنجار من، مرا خریدی و رهایم نکردی و مشتری صدای ناهنجار ساز و گلویم شدی و بالاترین دستمزد را پرداختی. خدایا تو تنها پشتیبان ما در این روزگار غریب و بی وفا هستی. به رحمت و بزرگیت سوگندت میدهیم که ما را هیچ وقت تنها نگذار و زیر بار منت ناکسان قرار نده •✾📚 @Dastan 📚✾•
کاش "دنیا" طوری بود ڪه هیچکس به ڪسی "نیاز" نداشت اونوقت آدمها "مطمئن" میشدن ڪسی ڪه "سراغشون" رو میگیره "دوسشون" داره نه ڪارشون... ♥️زندگی‌تان پُر از خدا که بی‌نیاز مطلقه... •✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨ ☘فضيلت ميهمان بر ميزبان ✍محمّد بن قيس حكايت كند:روزى در محضر مبارك امام جعفر صادق عليه السلام نام گروهى از مسلمانان به ميان آمد و من گفتم : سوگند به خدا، من شب ها شام نمى خورم ، مگر آن كه دو يا سه نفر از اين افراد با من باشند؛ و من آن ها را دعوت مى كنم و مى آيند در منزل ما غذا مى خورند. امام صادق عليه السلام به من خطاب كرد و فرمود: فضيلت آن ها بر تو بيشتر از فضيلتى است ، كه تو بر آن ها دارى اظهار داشتم : فدايت شوم ، چنين چيزى چطور ممكن است ؟! در حالى كه من و خانواده ام خدمتگذار و ميزبان آن ها هستيم ؛ و من از مال خودم به آن ها غذا مى دهم ؛ و پذيرائى و انفاق مى نمايم !! حضرت صادق عليه السلام فرمود: چون هنگامى كه آن ها بر تو وارد مى شوند، از جانب خداوند همراه با رزق و روزى فراوان ميهمان تو مى گردند و زمانى كه خواستند بيرون بروند، براى تو رحمت و آمرزش به جا خواهند گذاشت . 📚محجّة البيضاء: ج 3، ص 33 •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌿روزى زنى خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و گفت: پسرم به مسافرت رفته و غيبت او طولانى شده و اشتياقم به ديدنش شدت يافته. برايم‏ دعا كنید. حضرت فرمود: بردبار باش. این ماجرا سه بار تکرار شد. دفعه آخر، آن زن عرض کرد: تا کی صبر كنم؟ به خدا سوگند، صبرم تمام شده. حضرت فرمود: به منزل خود بازگرد. خواهى ديد فرزندت از سفر برگشته است. زن رفت و با كمال تعجّب، دید كه فرزندش از سفر برگشته است. نزد حضرت بازگشت و گفت: آیا بعد از پيامبر خدا، وحى [بر شما] نازل شده است؟ حضرت فرمود: نه، ولى [پيامبر صلى الله عليه و آله‏] فرموده است: « عِندَ فَناءِ الصَّبرِ يَأتِي الفَرَجُ. هنگام تمام شدن صبر، فرج مى‏آيد». وقتى گفتى: صبرم تمام شده، دانستم كه خداوند با آمدن فرزندت، فرج تو را رسانده است. . 📚وسائل الشيعة، ج 15، ص 264. ‎‌ ‌ •✾📚 @Dastan 📚✾•
"چهره های آسمانی مردان آخرالزمان" زیبایی وجودم را آرام میڪند😇 آنقدر لبخند می‌زنید ڪه😊 متأثر میڪنید هر را... وچه زیباست شما 🌷 •✾📚 @Dastan 📚✾•