eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.7هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 استاد و شاگرد استادى از شاگردانش پرسيد: چرا ما وقتى عصبانى هستيم داد مي‌زنيم؟ چرا مردم هنگامى كه خشمگين هستند صدايشان را بلند مي‌كنند و سر هم داد مي‌كشند؟ شاگردان فكرى كردند و يكى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسرديمان را از دست مي‌دهيم. استاد پرسيد: اين كه آرامشمان را از دست مي‌دهيم درست است امّا چرا با وجودى كه طرف مقابل كنارمان قرار دارد داد مي‌زنيم؟ آيا نمي‌توان با صداى ملايم صحبت كرد؟ چرا هنگامى كه خشمگين هستيم داد مي‌زنيم؟ شاگردان هر كدام جواب‌هايى دادند امّا پاسخ‌هاى هيچكدام استاد را راضى نكرد... سرانجام او چنين توضيح داد: هنگامى كه دو نفر از دست يكديگر عصبانى هستند، قلب‌هايشان از يكديگر فاصله مي‌گيرد. آنها براى اين كه فاصله را جبران كنند مجبورند كه داد بزنند. هر چه ميزان عصبانيت و خشم بيشتر باشد، اين فاصله بيشتر است و آنها بايد صدايشان را بلندتر كنند. سپس استاد پرسيد: هنگامى كه دو نفر عاشق همديگر باشند چه اتفاقى مي‌افتد؟ آنها سر هم داد نمي‌زنند بلكه خيلى به آرامى با هم صحبت مي‌كنند. چرا؟ چون قلب‌هايشان خيلى به هم نزديك است. فاصله قلب‌هاشان بسيار كم است. استاد ادامه داد: هنگامى كه عشقشان به يكديگر بيشتر شد، چه اتفاقى مي‌افتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمي‌زنند و فقط در گوش هم نجوا مي‌كنند و عشقشان باز هم به يكديگر بيشتر مي‌شود. سرانجام، حتى از نجوا كردن هم بي‌نياز مي‌شوند و فقط به يكديگر نگاه مي‌كنند! اين هنگامى است كه ديگر هيچ فاصله‌اى بين قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد •✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 📝 كَر و عيادت مريض مرد كَري بود كه ميخواست به عيادت همساية مريضش برود. با خود گفت: من كَر هستم. چگونه حرف بيمار را بشنوم و با او سخن بگويم؟ او مريض است و صدايش ضعيف هم هست. وقتي ببينم لبهايش تكان ميخورد. ميفهمم كه مثل خود من احوالپرسي ميكند. كر در ذهن خود, يك گفتگو آماده كرد. اينگونه: من ميگويم: حالت چطور است؟ او خواهد گفت(مثلاً): خوبم شكر خدا بهترم. من ميگويم: خدا را شكر چه خوردهاي؟ او خواهد گفت(مثلاً): شوربا, يا سوپ يا دارو. من ميگويم: نوش جان باشد. پزشك تو كيست؟ او خواهد گفت: فلان حكيم. من ميگويم: قدم او مبارك است. همة بيماران را درمان ميكند. ما او را ميشناسيم. طبيب توانايي است. كر پس از اينكه اين پرسش و پاسخ را در ذهن خود آماده كرد. به عيادت همسايه رفت. و كنار بستر مريض نشست. پرسيد: حالت چطور است؟ بيمار گفت: از درد ميميرم. كَر گفت: خدا را شكر. مريض بسيار بدحال شد. گفت اين مرد دشمن من است. كَر گفت: چه ميخوري؟ بيمار گفت: زهرِ مار , كَر گفت: نوش جان باد. بيمار عصباني شد. كر پرسيد پزشكت كيست. بيمار گفت: عزراييل(1). كر گفت: قدم او مبارك است. حال بيمار خراب شد, كر از خانه همسايه بيرون آمد و خوشحال بود كه عيادت خوبي از مريض به عمل آورده است. بيمار ناله ميكرد كه اين همسايه دشمن جان من است و دوستي آنها پايان يافت. از قيـاسي(2) كه بـكرد آن كَـر گـزين صحبت ده ساله باطل شد بدين اول آنـكَس كـاين قيـاسكـها نـمود پـيش انـوار خـدا ابـليس بـود گفت نار از خاك بي شك بهتر است من زنـار(3) و او خاك اكـدًر(4) است 🔹بسياري از مردم ميپندارند خدا را ستايش ميكنند, اما در واقع گناه ميكنند. گمان ميكنند راه درست ميروند. اما مثل اين كَر راه خلاف ميروند. •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 🔸پیامبر اکرم (ص): عَلَيكُم بِسُنَّتي وسُنَّةِ المَهدِيّينَ مِن بَعدي ، عَضّوا عَلَيها بِالنَّواجِذِ . 🔹روش مرا پى بگيريد و نيز روش ره‏يافتگانِ پس از مرا و با چنگ و دندان بر آن پايدارى كنيد [و از آن مگذريد] . 📚 المجازات النبوية : ص ١٧٤ ح ١٣٥ •✾📚 @Dastan 📚✾•
داستان کوتاه ✍توی اتوبوس، بغل دست یه آقای میانسال نشسته بودم. تلفنش زنگ خورد و جواب داد: سلام عزیز دلم! سلام همه کس و کارم! سلام زندگیم! قربونت برم دخترم... بعدش هم دخترش گوشی رو داد به مادر و باز هم همان مهربانی در کلام. چقدر کیف کردم از این رابطه‌ی پدر و دختری. دیدم پدری که این ‌همه مهربانی بی‌سانسور خرج دخترش می‌کنه، مگه میشه پیش خدا مقرب نباشه؟ دختری که این‌همه مهر از پدر می‌گیره مگه ممکنه چهار روز دیگه دست به دامن غریبه‌ها بشه برای جلب محبت؟! توی جامعه که با هم مهربان نیستیم و مشغول خراش دادن دل‌های هم هستیم، اقلا در خانواده به هم محبت کنیم. همین شاید تمرینی بشه برای مهربان بودن با دیگران... •✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨ ✍ نذار فکر کنن برنده می‌شن 🔹هر جمعه بابام به کلوپ محله‌مون می‌رفت و نوار بوکس «محمدعلی کلی» و «جورج فورمن» رو کرایه می‌کرد. 🔸مسابقه قهرمانی جهان بود، ما با هم اون بازی رو هزار بار دیدیم، حرف نداشت. 🔹اولش فورمن تا جایی که می‌خورد علی رو زد، هوک چپ، هوک راست، شکم، زیر چونه، اما علی چسبیده بود به رینگ و می‌گفت: «ناامیدم کردی پسر!» 🔸فورمن چپ می‌زد، علی می‌خندید. فورمن راست می‌زد، علی می‌رقصید. رقص پاش بی‌نظیر بود. این کارش باعث می‌شد فورمن عصبی‌تر بشه. 🔹تا اینکه آخر سر علی با یه هوک راست جانانه فورمن رو ناک‌اوت کرد. 🔸همیشه وقتی بازی تموم می‌شد، بابام بهم می‌گفت: ضربه وحشتناکی بود ولی علی با این ضربه برنده نشد، چیزی که اون رو برنده کرد رقصیدن و خنده‌هاش بود. 🔹بعد نوار رو در میاورد و با خودش می‌گفت: بذار هرچقدر که می‌خوان ضربه‌هاشون رو بزنن، اما بخند، نذار فکر کنن که برنده می‌شن، نذار فکر کنن که برنده می‌شن. •✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨ 🌼نماز استیجاری ✍فرزند آيت الله گلپايگانى گويد: حاج شيخ عبدالكريم حائرى نماز و روزه‏ اى را به پدرم واگذار مى‏ نمايد تا يك نفر را پيدا كند كه نماز و روزه يك سال كسى را ادا نمايد. آقا هم يك نفر ظاهر الصلاح را اجیر می کند. مدتى از اين قضيه مى‏گذشت كه شخص اجير را داخل كوچه در حال سيگار كشيدن مى‏ بيند. آقا توجه نداشت كه ايشان پشت سرش هست تا اينكه سيگار را خاموش مى‏ كند و در يك دو راهى متوجه پدرم مى‏ شود سلام و احوال پرسى مى‏ كنند و مى‏ گويد: آقا نماز و روزه‏ اى كه واگذار نموده بوديد يك سال نمازش را خوانده‏ ام و امروز آخرين روز روزه است در حالى كه چند دقيقه پيش داشته سيگار مى‏ كشيده. پدرم فرمودند: وقتى اين حرف را زد به رويش نياوردم كه شما چند دقيقه قبل سيگار مى‏ كشيديد و از طرفى نيز قدرت مالى نداشتم كه شخص ديگرى را اجير نمايم لذا خودم هم يكسال نماز را خواندم و هم يك ماه روزه گرفتم. 📚اکبر دهقان ؛ هزار و یک نکته اخلاقی از دانشمندان ؛ نکته 60 •✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨ 🔴این جملات رو به فرزندتون نگید 1️⃣ مثل بچه‌ها رفتار نکن/ اینقدر لوس نباش! بچه‌ها تعریف درستی از لوس بودن یا نبودن ندارند، بهتره به بچه‌تون به طور صحیح رفتار یا کار اشتباهی که انجام داده رو یادآور ی کنید، مثلا اگه چیزی رو شکسته بگید: «این کاری که الان انجام دادی، اشتباه بود باعث شد ظرف‌ها بشکنه، پس بیا با هم جمع‌شون کنیم.» 2️⃣ اگه این کارو بکنی یا نکنی، تنبیه می‌شی! هیچ وقت برای درست کردن یک رفتار در بچه‌تون از تنبیه و تهدید استفاده نکنید. مثلا نگید «اگه کاری که بهت گفتمو نکنی، اونوقت...! این احساس ترس رو به بچه‌ها منتقل می‌کنه. بجاش بگید «اگه بدوبدو کنی، با سر می‌خوری زمین، لطفا کمی آروم‌تر...» 3️⃣ حالا بعدا به خدمتت می‌رسم! بهتره به جای اینکه اضطراب و ترس رو با این جمله کبهش منتقل کنید، خیلی مستقیم و روشن بگید مثلا: «لازمه بهت یادآوری کنم که ما اجازه نداریم به هم بی‌احترامی کنیم. زبون درازی بی‌احترامیه. به نظرم بهتره امروز کارتون نبینی، به جاش با کمک کردن به من خوشحالم کنی». •✾📚 @Dastan 📚✾•
روزی، زنی بچه شیرخوارش را در بغل گرفته بود و از روی پلی که بر روی رودخانه احداث شده بود، می گذشت. ناگاه براثر ازدحام مردم، زن به زمین خورد و بچه از دستش رها شده و در رودخانه افتاد. جریان آب رودخانه تند بود و بچه را با سرعت با خود برد. زن خود را به ساحل رسانید و در حالی که دنبال فرزندش می دوید، از مردم کمک خواست، ولی جریان آب به قدری تند بود که مردم نمی توانستند، کودک را از آب بگیرند. و بالاخره جریان آب، کودک را به قسمتی از رودخانه برد که آب رودخانه، چرخ آسیابی را به حرکت در می آورد. تصادفأ کودک وارد این جریان گردید و به سرعت به طرف چرخ آسیاب برده شد. در آخرین لحظه که زن یقین کرد هیچ کس نمی تواند به فریادش برسد و فرزندش را نجات دهد، سر به آسمان بلند کرد و گفت: «ای خدا، به فریادم برس.» در همان لحظه، آب از رفتن ایستاد و از حرکت باز ماند. زن دست دراز کرد و کودکش را از روی آب برداشت و شکر الهی را به جای آورد. - آری، هرجا که انسان امیدش از همه کس و همه چیز قطع شود، فطرت الهی وی، او را متوجه خداوند قادر و توانا می سازد. 📚داستان های شگفت - صفحه 81 •✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨ 🌼داستان کوتاه پند آموز ✍زماني‌ در بچگي باغ انار بزرگی داشتيم، اواخر شهريور بود، همه فاميل اونجا جمع بودن .اون روز تعداد زيادي از كارگران بومي در باغ ما جمع شده بودن براي برداشت انار، ما بچه ها هم طبق معمول مشغول بازي كردن و خوش گذروندن بوديم! بزرگترين تفريح ما در اين باغ، بازي گرگم به هوا بود اونم بخاطر درختان زياد انار و ديگر ميوه ها و بوته اي انگوري كه در اين باغ وجود داشت، بعضی وقتا ميتونستي، ساعت ها قائم شی، بدون اينكه كسی بتونه پيدات كنه! بعد از نهار كه تصميم به بازي گرفتيم، من زير يكی از اين درختان قايم شده بودم كه ديدم يكی از كارگراي جوونتر، در حالی كه كيسه سنگينی پر از انار در دست داشت، نگاهی به اطرافش انداخت و وقتی كه مطمئن شد كه كسی اونجا نيست، شروع به كندن چاله اي كرد و بعد هم كيسه انارها رو اونجا گذاشت و دوباره اين چاله رو با خاك پوشوند، دهاتی ها اون زمان وضعشون خيلی اسفناك بود و با همين چند تا انار دزدي، هم دلشون خوش بود!با خودم گفتم، انارهاي مارو ميدزي! صبر كن بلايي سرت بيارم كه ديگه از اين غلطا نكنی، بدون اينكه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازي كردن ادامه دادم، به هيچ كس هم چيزي در اين مورد نگفتم! غروب كه همه كار گرها جمع شده بودن و ميخواستن مزدشنو از بابا بگيرن، من هم اونجا بودم، نوبت رسيد به كارگري كه انارها رو زير خاك قايم كرده بود، پدر در حال دادن پول به اين شخص بود كه من با غرور زياد با صداي بلند گفتم: بابا من ديدم كه علي‌ اصغر، انارها رو دزديد و زير خاك قايم كرد! جاشم میتونم به همه نشون بدم، اين كارگر دزده و شما نبايد بهش پول بدين!پدر خدا بيامرز ما، هيچوقت در عمرش دستشو رو كسی بلند نكرده بود، برگشت به طرف من، نگاهی به من كرد، همه منتظر عكس العمل پدر بودن، بابا اومد پيشم و بدون اينكه حرفی بزنه، یه سيلی زد تو صورتم و گفت برو دهنتو آبغ بكش، من خودم به علی اصغر گفته بودم، انارها رو اونجا چال كنه، واسه زمستون! 💭 بعدشم رفت پيش علی اصغر، گفت شما ببخشش، بچس اشتباه كرد، پولشو بهش داد، 20 تومان هم روش، گفت اينم بخاطر زحمت اضافت! من گريه كنان رفتم تو اطاق، ديگم بيرون نيومدم!كارگرا كه رفتن، بابا اومد پيشم، صورت منو بوسيد، گفت ميخواستم ازت عذر خواهی كنم! اما اين، تو زندگيت هيچوقت يادت نره كه هيچوقت با آبروي كسی بازي نكنی... علی اصغر كار بسيار ناشايستي كرده اما بردن آبروي انسانی جلو فاميل و در و همسايه، از كار اونم زشت تره! شب علی اصغر اومد سرشو انداخته پايين بود و واستاده بود پشت در، كيسه اي دستش بود گفت اينو بده به حاج آقا بگو از گناه من بگذره! كيسه رو که بابام بازش كرد، ديديم كيسه اي كه چال كرده بود توشه، به اضافه همه پولايي كه بابا بهش داده بود... ✍امام علی (علیه السلام) : به مالک اشتر فرمود: ای مالک! اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی، فردا به آن چشم نگاهش مکن شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی. ✍استاد فاطمی نیا : از صبح که پا میشی, فلان کس چی گفت, فلان کس چی کرد.., فلان روزنامه چی نوشت.. ول کن. امیرالمومنین به حارث همدانی فرمودند: اگر هرچه را که می شنوی بگویی , دروغگو هستی! •✾📚 @Dastan 📚✾•
«مردم همیشه شکایت می‌کنند که چرا کفش ندارند تا اینکه یه روز آدمی رو می‌بینن که پا نداره و بعد غر می‌زنن که چرا ویلچر اتوماتیک ندارن. چرا؟ چی باعث می‌شه که به طور ناخودآگاه خودشون رو از یه سیستم ملال‌آور به یکی دیگه پرت کنن؟ چرا اراده فقط معطوفه به جزئیات و نه کلیات؟ چرا به جای اینکه «کجا باید کار کنم؟» نمی‌گیم «چرا باید کار کنم؟» چرا به جای «چرا باید تشکیل خانواده بدم؟» می‌گیم «کی باید تشکیل خانواده بدم؟» 🔏– به قلم: 📘_ •✾📚 @Dastan 📚✾•
✅نگین ماندگار ✍پادشاهی نگین انگشتری داشت که می خواست روی آن نقشی ماندگار بگذارد که در روزهای غم افسرده نشود و نا امیدی به سراغش نیاید و به خاطر داشته باشد بعد از هر رنج و دردی، درسی نهفته است و در هنگام شادی که موجب امید و انرژی است، گرفتار غرور نشود و خدا را از یاد نبرد. تمام دانشمندان اندیشیدند اما فکرشان به جایی نرسید تا اینکه یک فرد فقیری آمد و گفت روی نگین فقط یک جمله بنویسید که یادآور هر دو زمان باشد. جمله این بود: این نیز بگذرد! پادشاهی دُر ثمینی داشت بهر انگشتری نگینی داشت خواست نقشی باشدش دو ثمر هر زمان که افکند به نقش نظر گاه شادی نگیردش غفلت گاه اندوه نبایدش محنت هر چه فرزانه بود در ایام کرد اندیشه ای ولی همه خام ژنده پوشی پدید شده آن دم گفت: بنگار« بگذرد این هم» •✾📚 @Dastan 📚✾•