❌«رمز زندگی راحت»!!!
حجت الاسلام قرائتی
✍ کارمند بانک ، یکبار از مشتری پول می گیرد و یکبار پول می دهد. نه وقتی که پول می گیرد خوشحال است و نه وقتی می پردازد ناراحت است. زیرا می داند امانتداری بیش نیست. 👈 قرآن می فرماید : آنگونه باشید که اگر چیزی از دست دادید تأسف نخورید و اگر چیزی به دست آوردید، سرمست نشوید. (حدید/23)
💢 این رمز زندگی راحت است.
#حاج_آقاقرائتی
✾📚 @Dastan 📚✾
کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.
پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.
مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد.
روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد ...
نتیجه اخلاقی : مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود!
✾📚 @Dastan 📚✾
#زندگی_به_سبک_شهدا
❇️یک روز ابراهیم زنگ زد و گفت، ماشینت رو امروز استفاده می کنی؟ گفتم نه همینطوری جلوی در خونه افتاده!
آمد ماشین را گرفت و گفت تا عصر بر می گردم. وقتی برگشت گفتم کجا بودی؟ گفت ، مسافر کشی! تعجب کردم، بعد گفت، بیا با هم بریم چند جا و برگردیم وگفت، اگر توی خونه برنج و روغن یا چیزی دارید، به همراه خودت بیار. بعد رفتیم فروشگاه و مقداری برنج و روغن و ... خریدیم، از پول هایی که به فروشنده می داد، مشخص بود که واقعا رفته مسافر کشی ! بعد هر چه خریده بود را به پایین شهر بردیم و به خانواده هایی دادیم.
بعد فهمیدم که اینها خانواده هایی هستند که همسرنشان در جبهه هستند و رزمنده هستند و برای زندگی با مشکل مواجه شده اند.
این ها از کارهای خالصانه ابراهیم بود که این روزها کمتر از آن خبری است..
🌹شهید ابراهیم هادی
📚سلام بر ابراهیم 1
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🔴 پیرمردی_در_بازار_قریش
🎙از زبان شهيد حاج شيخ احمد كافے
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
درسی از سقراط
🌱روزی سقراط (حکیم معروف یونانی)، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر است. علت ناراحتیش را پرسید، پاسخ داد : “در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم، جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.”
🤔سقراط گفت : “چرا رنجیدی؟”
🌱مرد با تعجب گفت : “خب معلوم است، چنین رفتاری ناراحت کننده است.”
🌱سقراط پرسید : “اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد و بیماری به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟”
🌱مرد گفت : “مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم. آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود.”
🌱سقراط پرسید : “به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟”
🌱مرد جواب داد : “احساس دلسوزی و شفقت؛ و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم.”
🌱سقراط گفت : “همه ی این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی، آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود؟
🌱 و آیا کسی که رفتارش نادرست است، روانش بیمار نیست؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد، هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟
🌱بیماری فکر و روان نامش “غفلت” است و باید به جای دلخوری و رنجش، نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است، دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند.
🌱پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسی بدی می کند، در آن لحظه بیمار است.”
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
🔆زندگی زیباست
🌟🍃شخصی که چای را آن قدر کم رنگ مینوشید که به سختی میتوانستیم بفهمیم که آب جوش نیست!
چربی و نمک هم اصلا نمیخورد! ورزش میکرد و وقتی از او علت این کارهایش را میپرسیدیم، میگفت که اینها برای سلامتی بد است و سکته میآورد.
او در چهل و پنج سالگی در اثر سکته قلبی درگذشت!
چندی پیش یک زندانی در امریکا از زندان گریخت.
به ایستگاه راه آهن می رود و سوار یک واگن باری می شود.
در واگن به صورت خودکار بسته می شود و قطار به راه می افتد.او متوجه می شود که سوار فریزر قطار شده است. روی تکه کاغذی می نویسد که این مجازات رفتار های بد من است, که باید منجمد شوم.
وقتی قطار به ایستگاه می رسد, مامورین با جسد او روبرو می شوند.در حالی که فریزر قطار خاموش بوده است.
✨✨منتظر هرچه باشیم،همان برایمان پیش میآید.
✨✨منتظر شادی باشیم،شادی پیش میآید.
منتظر غم باشیم،غم پیش میآید.
هرگز پول را برای بیماری و مشکلات پس انداز نکنیم. چون رخ میدهد.
🌱پول را برای عروسی ،برای خرید خانه،اتومبیل، مسافرت و نظایر آن پس انداز کنیم.
وقتی میگوئیم این پول برای خرید اتومبیل است، دیگر به تصادف فکر نکن…
ژاپنیها ضربالمثل جالبی دارند و میگویند:
اگر فریاد بزنی به صدایت گوش میدهند!
و اگر آرام بگویی به حرفت گوش میدهند!
قدرت کلماتت را بالا ببر نه صدایت را!
این “باران” است که باعث رشد گل ها می شود نه “رعد و برق”!
🌱در خانه ای که آدم ها یکدیگر را دوست ندارند ،
بچه ها نمی توانند بـــــزرگ شوند !
شایـد قــــــد بکشند ،
اما بال و پـــــر نخواهند گرفت !
ﻣﻴﺪﻭﻧید ﺧﻮﻧﻪ ﻛﺠﺎﺳﺖ؟
🌱ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻭﻧﺠﺎﻳﻰ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻳﻪ ﭘﺬﻳﺮﺍﻳﻰ ﺻﺪ ﻣﺘﺮﻯ و چهار ﺗﺎ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ و ﻛﻠﻰ ﺍﻣﻜﺎﻧﺎﺕ ﺩﻳﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ
خونه یعنى احترام و درک متقابل
ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﺟﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﻭﻗﺘﻰ ﺑﻬﺶ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻰ ﻳﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﻴﺎﺩ ﺭﻭ ﻟﺒﺎﺕ
✨خونه یعنى آرامش وامنیت
✨ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﻳﻪ ﺍﺳﺘﻜﺎﻥ ﭼﺎﻯ ﮔﺮﻡ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﻛﺴﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﻮﻥ ﺩﺍﺭﻯ
✨خونه یعنى فضایى خالى از خشم
خالى از دود
خالى از قرص خواب واسترس
✨ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﻭﻗﺘﻰ ﻭﺍﺭﺩﺵ ﻣﻴﺸﻰ ﻟﺒﺨﻨﺪ بزنى و لبخند ببینى
🍃ﻳﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺏ ﻣﺘﺮﺍﮊﺵ ﺑﺎﻻ ﻧﻴﺴﺖ؛ ﻭﺳﻌﺖ ﻗﻠﺐ ﺁﺩﻣﺎﺵ ﺯﻳﺎﺩﻩ
ﻫﻤﭽﻴﻦ ﺧﻮﻧﻪ ای ﺭﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﻴﻜﻨﻢ
و چـقـــدر دیـــر می فهمیـــم که
✨زندگی کوتاه است …
زمان به سرعت می گذرد …
نه تکراری … نه برگشتی …
پس از هر لحظه ای که می آید
لذت ببرید … !
✾📚 @Dastan 📚✾
🔴واسطه گری خداوند در قیامت، برای مسأله
حق الناس
رسول خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه نشسته بودند، ناگهان لبخندى بر لبانشان نقش بست ، به طورى كه دندان هايشان نمايان شد! از ايشان علت خنده را پرسيدند،
فرمود:
- دو نفر از امت من مى آيند و در پيشگاه پروردگار قرار مى گيرند؛ يكى از آنان مى گويد:
خدايا! حق مرا از او بگير!
خداوند متعال مى فرمايد: حق برادرت را بده !
آن دیگری عرض مى كند:
خدايا! از اعمال نيك من چيزى نمانده، متاعى دنيوى هم كه ندارم .
آنگاه صاحب حق مى گويد:
پروردگارا! حالا كه چنين است از گناهان من بر او بار كن !
پس از آن اشك از چشمان پيامبر صلى الله عليه و آله سرازير شد و فرمود:
آن روز، روزى است كه مردم احتياج دارند گناهانشان را كسى حمل كند.
خداوند مهربان به آن كس كه حقش را مى خواهد مى فرمايد: چشمت را برگردان ، به سوى بهشت نگاه كن ، چه مى بينى؟
او سرش را بلند مى كند، آنچه را كه موجب شگفتى اوست - از نعمت هاى خوب مى بيند، عرض مى كند:
🔸پروردگارا! اينها براى كيست ؟
🌹پروردگار مى فرمايد:
براى كسى است كه بهايش را به من بدهد.
🔸عرض مى كند:
چه كسى مى تواند بهايش را بپردازد؟
🌹مى فرمايد: تو.
🔸مى پرسد: چگونه من مى توانم ؟
🌹مى فرمايد: به گذشت تو از برادرت.
🔸عرض مى كند: خدايا! از او گذشتم .
🌹بعد از آن ، خداوند مى فرمايد:
دست برادر دينى ات را بگير و وارد بهشت شويد!
آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
پرهيزكار باشيد و مابين خودتان را اصلاح کنید...
📚بحارالانوار،ج7،ص89
✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 خداوند اسرافکاران را دوست ندارد...
✍قومی از بنی اسرائیل که به اهل نهر ثرثار مشهور بودند، در شرایطی خوب از آب و زمین زندگی میکردند که محصول بسیار زیاد و مرغوب از گندم داشتند و از این گندم مرغوب نانهایی میپختند، نازک و سفید؛ مثل پارچه لطیف. این نعمت زیاد آنقدر آنان را مغرور و اسرافکار نموده بود که زنان به جای پارچه از همان نانها برای پاک کردن بچهها استفاده میکردند!
روزی مرد صالحی زنی را دید که طفل خود را با نان پاک میکند گفت: از خدا بترسید و نعمت خدا را از خود بر نگردانید،
🚫 آن زن گفت: ما را از گرسنگی میترسانی؟ تا این نهر جاری است ما از گرسنگی نمیترسیم!
آنها آنقدر این کار را انجام دادند که انباشتی عظیم، چون کوه در خارج از شهر از این نانها ایجاد شد.
💢ناگهان خداوند بر آنها قحطی را با منع باران و گیاه زمین، نازل نمود و چنانکه به کمبود و نایابی غذا و به ویژه نان، دچار شدند که مجبور شدند، برای استفاده از همان نانها در خارج شهر صف بکشند و نوبت بگیرند!
📚حلیة المتقین، علّامه مجلسیرحمه الله، ص 81، نشر لقمان.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان آموزنده
🔆همین الان لیوان هایتان را زمین بگذارید
🌟استادی در شروع کلاس درس ، لیوانی پر از آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است ؟
🌟شاگردان جواب دادند ۵۰ گرم ، ۱۰۰ گرم ، ۱۵۰ گرم …….. استاد گفت : من هم بدون وزن کردن ، نمی دانم دقیقا’ وزنش چقدر است . اما سوال من این است : اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی خواهد افتاد ؟ شاگردان گفتند : هیچ اتفاقی نمی افتد .
🌟 استاد پرسید :خوب ، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی می افتد ؟ یکی از شاگردان گفت : دست تان کم کم درد میگیرد.
حق با توست . حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه ؟
🌟شاگرد دیگری با جسارت گفت : دست تان بی حس می شود . عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند . و مطمئنا’ کارتان به بیمارستان خواهد کشید ……. و همه شاگردان خندیدند . استاد گفت : خیلی خوب است . ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است ؟
🌟شاگردان جواب دادند : نه
پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود ؟ در عوض من چه باید بکنم ؟
🌟شاگردان گیج شدند . یکی از آنها گفت : لیوان را زمین بگذارید.
استاد گفت : دقیقا’ مشکلات زندگی هم مثل همین است .
🌟اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید اشکالی ندارد . اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید ، به درد خواهند آمد . اگر بیشتر از آن نگه شان دارید ، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود. فکر کردن به مشکلات زندگی مهم است . اما مهم تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب ، آنها را زمین بگذارید. به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند.
🌟هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشی که برایتان پیش می آید ، برآیید!
پس همین الان لیوان هاتون رو زمین بذارید
زندگی کن….
زندگی همینه
✾📚 @Dastan 📚✾
kafi (21) (1).mp3
5.97M
🔴 فایل صوتی
جوان خار کن
از زبان شهید کافی(ره)
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌄 پرگشایم
🎙 شهید چمران
خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای عالم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
#مناجات
#مشکات_هدایت
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆داستان کوتاه و زیبای پیرمرد منتظر
🌱پرستار بیمارستان، مردی با یونیفرم ارتشی با ظاهری خسته و مضطرب را بالای سر بیماری آورد و به پیرمردی که روی تخت دراز کشیده بود گفت:«آقا پسر شما اینجاست.»
پرستار مجبور شد چند بار حرفش را تکرار کند تا بیمار چشمانش را باز کند. پیرمرد به سختی چشمانش را باز کرد و در حالیکه بخاطر حمله قلبی درد می کشید، جوان یونیفرم پوشی را که کنار چادر اکسیژن ایستاده بود دید و دستش را بسوی او دراز کرد و سرباز دست زمخت او را که در اثر سکته لمس شده بود در دست گرفت و گرمی محبت را در آن حس کرد.
🌱پرستار یک صندلی برایش آورد و سرباز توانست کنار تخت بنشیند. تمام طول شب آن سرباز کنار تخت نشسته بود و در حالیکه نور ملایمی به آنها می تابید، دست پیرمرد را گرفته بود و جملاتی از عشق و استقامت برایش می گفت. پس از مدتی پرستار به او پیشنهاد کرد که کمی استراحت کند ولی او نپذیرفت.
🌱آن سرباز هیچ توجهی به رفت و آمد پرستار، صداهای شبانه بیمارستان، آه و ناله بیماران دیگر و صدای مخزن اکسیژن رسانی نداشت و در تمام مدت با آرامش صحبت می کرد و پیرمرد در حال مرگ بدون آنکه چیزی بگوید تنها دست پسرش را در تمام طول شب محکم گرفته بود. در آخر، پیرمرد مرد و سرباز دست بیجان او را رها کرد و رفت تا به پرستار بگوید. منتظر ماند تا او کارهایش را انجام دهد. وقتی پرستار آمد و دید پیرمرد مرده، شروع کرد به سرباز تسلیت و دلداری دادن، ولی سرباز حرف او را قطع کرد و پرسید:«این مرد که بود؟»
🌱پرستار با حیرت جواب داد:«پدرتون!»
سرباز گفت:«نه اون پدر من نیست، من تا بحال او را ندیده بودم.»
🌱پرستار گفت:«پس چرا وقتی من شما را پیش او بردم چیزی نگفتید؟»
🌱سرباز گفت:«میدونم اشتباه شده بود ولی اون مرد به پسرش نیاز داشت و پسرش اینجا نبود و وقتی دیدم او آنقدر مریض است که نمی تواند تشخیص دهد من پسرش نیستم و چقدر به وجود من نیاز دارد تصمیم گرفتم بمانم. در هر صورت من امشب آمده بودم اینجا تا آقای ویلیام گری را پیدا کنم. پسر ایشان امروز در جنگ کشته شده و من مامور شدم تا این خبر را به ایشان بدهم. راستی اسم این پیرمرد چه بود؟»
🌱پرستار در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت:«آقای ویلیام گری…»
🌱دفعه بعد زمانی که کسی به شما نیاز داشت فقط آنجا باشید و بمانید و تنهایش نگذارید. ما انسانهائی نیستیم که در حال عبور از یک تجربه گذرای روحی باشیم بلکه روح هائی هستیم که در حال عبور از یک تجربه گذرای بشری هستیم.
✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 خداوند اسرافکاران را دوست ندارد...
✍قومی از بنی اسرائیل که به اهل نهر ثرثار مشهور بودند، در شرایطی خوب از آب و زمین زندگی میکردند که محصول بسیار زیاد و مرغوب از گندم داشتند و از این گندم مرغوب نانهایی میپختند، نازک و سفید؛ مثل پارچه لطیف. این نعمت زیاد آنقدر آنان را مغرور و اسرافکار نموده بود که زنان به جای پارچه از همان نانها برای پاک کردن بچهها استفاده میکردند!
روزی مرد صالحی زنی را دید که طفل خود را با نان پاک میکند گفت: از خدا بترسید و نعمت خدا را از خود بر نگردانید،
🚫 آن زن گفت: ما را از گرسنگی میترسانی؟ تا این نهر جاری است ما از گرسنگی نمیترسیم!
آنها آنقدر این کار را انجام دادند که انباشتی عظیم، چون کوه در خارج از شهر از این نانها ایجاد شد.
💢ناگهان خداوند بر آنها قحطی را با منع باران و گیاه زمین، نازل نمود و چنانکه به کمبود و نایابی غذا و به ویژه نان، دچار شدند که مجبور شدند، برای استفاده از همان نانها در خارج شهر صف بکشند و نوبت بگیرند!
📚حلیة المتقین، علّامه مجلسیرحمه الله، ص 81، نشر لقمان.
✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 داستانآموزنده
صدقه حلوانی میگوید:
در مسجدالحرام یکی از دوستانم دو درهم از من قرض خواست و من گفتم: پس از طواف خواهم داد. در حین طواف امام صادق علیه السلام را مشغول طواف دیدم، امام دستش را به جهت کمک خواستن روی شانه من گذاشت و هر دو به طواف پرداختیم.
طواف من به پایان رسید، اما برای رعایت وضعیت جسمی امام ترجیح دادم به ایشان کمک کنم. دوستم که از من قرض خواسته بود در کناری نشسته و به خیال این که من در قرض دادن به او مسامحه می کنم هر دور که از مقابل او رد می شدم با دست به من اشاره میکرد. امام متوجه شد و پرسید: این مرد چه میخواهد؟ عرض کردم: او منتظر من است که طوافم تمام شود و به او دو درهم قرض بدهم. امام سریع دست از شانه ام برداشت و فرمود: مرا رها کن و برو حاجت او را برآور. وقتی بازگشتم که امام طوافش تمام شده بود و با دوستانش صحبت می کرد. به من فرمود: من اگر برای برآوردن حاجت کسی شتاب کنم بهتر است که هزار بنده را در راه خدا آزاد و هزار نفر را برای جهاد در راه خدا بسیج کنم.
📙(روضه كافى،ج۲ص۳۲۲).
✾📚 @Dastan 📚✾
✍یک سنگ ریزه، ناچیز است
اما اگر همین سنگ در جوراب یا کفشت باشد،
تو را از رفتن و حرکت باز میدارد👌🏻
💢بعضی چیزها ریز است، ناچیز است
💢اما انسان را از حرکت در راه خدا و به سمت خوبیها باز میدارد👌🏻
🍁مثل نامهربانی نسبت به پدر و مادر
🍁هرچند کم باشد و درحد اه گفتن باشد
🍁راه بندان خواهد کرد👌🏻
🦋این حرف خداست که فرمود👇🏻
✅به پدر و مادر خود، اُف نگو
📚سوره اسراء_23
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆زندگي همچون انعكاس صوت است
🌺پسر بچه اي كه از مادر خود عصباني شده بود، بر سرش فرياد كشيد: «از تو متنفرم، متنفر!» و از ترس تنبيه شدن، از خانه فرار كرد. او از دره اي بالا رفت و فرياد زد:
🌺 «از تو متنفرم، متنفر!» انعكاس صدايش به خودش بازگشت: «از تو متنفرم، متنفر!»
🌺از آنجا كه او تاكنون هرگز انعكاس صوت را تجربه نكرده بود، ترسيد و براي درامان ماندن، به سوي مادرش رفت و به وي گفت: «در دره پسر بچه بدي بود كه فرياد مي زد:
🌺 «از تو متنفرم، متنفر» مادر كه پي به موضوع برده بود، از پسرك خواست به دره برگردد و اين بار فرياد بزند: «دوستت دارم، دوستت دارم!» پسرك به دره بازگشت و فرياد زد: «دوستت دارم، دوستت داریمن!» و انعكاس همين كلمات به سويش بازگشت و به پسرك آموخت كه زندگي ما، همچون انعكاس يك صوت است؛ آنچه را كاشته ايم، درو مي كنيم.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆تخته سنگ
🦋در زمانهای گذشته، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند، خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بیتفاوت از کنار تخته سنگ میگذشتند؛
🍃بسیاری هم غر میزدند که این چه شهری است که نظم ندارد؛ حاکم این شهر عجب مرد بیعرضهای است و… با وجود این هیچکس تخته سنگ را از وسط بر نمیداشت. نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد.
🍃ناگهان کیسهای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. کیسه را باز کرد و داخل آن سکههای طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در آن یادداشت نوشته بود: هر سد و مانعی میتواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد.
✾📚 @Dastan 📚✾
🔴در مقابل امام ساکت باش!
✍در میان یکی از کاخهای مشبک و نورگیر متوکل، پرندگان رنگارنگ و متنوعش آنقدر میخواندند و جنب و جوش داشتند که سر و صدایشان نمیگذاشت صدای حاضران به گوش هم برسد. کبکهای متوکل در میان کاخ آزاد بودند و مدام با هم کلنجار میرفتند و متوکل با دیدن آنها غرق شادیهای مستانهاش میشد.
متوکل آنروز امام را به قصر دعوت کرده بود و مثل همیشه تصمیم داشت حرمت حضرت را بشکند. با خودش میگفت: «علیبنمحمد را مجبور میکنم سخن بگوید و این سر و صدا باعث میشود کسی صدای او را نشنود.» آن وقت او شادمان میشد از بیتوجهی حاضران به امام!
پردهی در ورودی کنار رفت. امام پا به درون سرای پرندگان نهادند. همه به احترام امام بیاختیار برخاستند. کبکها که گرم کشتی گرفتن با هم بودند، به گوشهای رفتند و سر در لاک خود کردند و بیحرکت ماندند؛ انگار مریض شده باشند یا اصلاً مرده باشند!
🕊آن همه پرندهی زیبا و آوازخوان منقار بستند سکوت همهجا را گرفت. حالا دیگر صدای نفسهای خشمگین متوکل هم شنیده میشد.
ساعتی در محضر امام گذشت. نگاه متوکل، با اضطراب و خشم، قفسهای بزرگ پرندگان را می پایید و گاه کبکهایش را.
وقتی امام از کار خارج شدن دوباره سر و صدا از قفس ها بلند شد و کبک ها بازی شان را از سر گرفتند.... .
🕊پرنده های متوکل بر خلاف صاحب ابلیس صفت شان به مقام اهل بیت علیه السلام بی اعتقاد نبودند یعنی می دانستند در برابر معصوم نباید عرض اندام کرد و نظر داد آنها حتی بهتر از ما معتقدان درک میکردند که در برابر امام چون و چرا معنا ندارد و بدون اذن نباید حرف زد.
📙منبع: کتاب هادی الامم سیری در سیره و کلام امام علی النقی علیه السلام
✾📚 @Dastan 📚✾
💫فضل گويد از امام جعفر صادق (عليه السلام) شنيدم که مى فرمايد:
🍃✨روزى خداوند به ابراهيم (عليه السلام) وحى کرد که به زودى صاحب فرزندى خواهى شد. ابراهيم (عليه السلام) بسيار خوشحال شد به سرعت به نزد ساره، همسر خود، شتافت تا اين مژده مسرّت بخش را به او برساند.
وقتى ساره از بشارت الهى مطلع شد، به ابراهيم (عليه السلام) گفت: چه مى گويى؟ من پير شده ام. چه طور ممکن است که صاحب فرزندى شوم.
ابراهيم (عليه السلام) سخت به فکر فرو رفت.
حق تعالى دوباره به او وحى کرد وفرمود: ى ابراهيم! همسرت به زودى فرزندى به دنيا خواهد آورد که اولاد او به خاطر اين که مادرشان وعده مرا انکار کرد، چهارصد سال گرفتار عذاب خواهند شد!
(فرزندان ساره يعنى) بنى اسراييل، سال ها (به همين جهت) گرفتار عذاب (وستم فرعونيان) بودند. تا اين که روزى از طولانى شدن مدّت عذاب به تنگ آمده وچهل شبانه روز تمام به درگاه الهى گريه وزارى نمودند.
در اين هنگام، خداوند متعال موسى وهارون (عليهما السلام) را مبعوث نمود تا آن ها را از دست فرعونيان نجات دهند، وصد وهفتاد سال زودتر از موعد مقرر گرفتارى آنها را بردارند.
آنگاه امام جعفر صادق (عليه السلام) فرمود: شما نيز اگر برى تعجيل در فرج قائم ما (عليه السلام) گريه وزارى کنيد، خداوند فرج ما را نزديک خواهد نمود. والاّ بايد تا آخرين روز موعد ظهور او در انتظار به سر بريد!
📚تفسير عياشى، ج 2، ص 163، در تفسير سوره هود، بحار الانوار، ج 52، ص 131 و132.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆موعظه خام !
🍃روزى امام سجاد عليه السلام در منى به حسن بصرى برخورد كه مردم را موعظه مى كرد امام عليه السلام فرمود:
- اى حسن ! ساكت باش تا من سؤ الى از تو بكنم !
🍃آيا در سرانجام كار از اين حال كه بين خود و خدا دارى راضى خواهى بود؟
پاسخ داد:
🍃- خير! راضى نخواهم بود.
- آيا در فكر تغيير اين وضع خود هستى تا به وضع و حال شايسته اى كه مورد رضايت تو باشد؟
حسن بصرى مدتى سر به زير انداخت ، سپس گفت :
🍃- هر بار با خود عهد مى كنم كه اين حال را تغيير دهم ولى متاءسفانه چنين نمى شود و فقط در حد حرف باقى مى ماند.
حضرت فرمود:
🍃- آيا اميدوارى بعد از محمد صلى الله عليه وآله پيغمبرى بيايد كه با تو سابقه آشنايى داشته باشد؟
- خير!
- آيا اميدوارى غير از اين ، جهان ديگرى باشد كه در آن كارهاى نيك انجام دهى ؟
- خير!
🍃- آيا اگر كسى مختصر عقلى داشته باشد، به همين اندازه كه تو راضى هستى ، از خود راضى بود، تويى كه به طور جدى سعى در تغيير حال خود نمى كنى - و اميد هم ندارى پيامبر ديگرى بيايد و دنياى ديگرى باشد كه در آنجا به اعمال شايسته مشغول شوى ! - حال ، مردم را نيز موعظه مى كنى ؟
🍃همين كه امام عليه السلام رد شد، حسن بصرى پرسيد:
- اين شخص كه بود؟
گفتند:
- على بن حسين عليه السلام
گفت :
🍃- اينان (اهل بيت ) منبع علم و دانش اند.
از آن پس ديگر كسى نديد حسن بصرى موعظه اى بكند.
بحار، ج 46، ص 116
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆هیچوخت زود قضاوت نکن
🌟ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﻗﻄﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﻗﻄﺎﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ.ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺷﺮﻭﻉ ﺣﺮﮐﺖ ﻗﻄﺎﺭ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﺪ.
🌟ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﻟﻤﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:
🌟ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﮐﺮﺩ. ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ5ﺳﺎﻟﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
🌟ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ،ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ،ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻭ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻗﻄﺎﺭ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ.
🌟ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ. ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﭼﮑﯿﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ.ﺁﺏ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﭼﮑﯿﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺍﻭﺍﯼ ﭘﺴﺮﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺰﺷﮏ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﮔﻔﺖ:ﻣﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺍﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯾﻢ.ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﯿﻨﺪ.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 خواب عجیب استاد شجاعی از قیامت!
🔹 بسیار تاثیر گذار...
🎙#استاد_شجاعی
✾📚 @Dastan 📚✾
✍سردار #شهید_خوش_سیرت
🔴هیچ وقت زندگی بدون قرآن را قبول مکن...
برادرم چون وظیفه یک #دوست آن است که از هر جهت مواظب دوستش باشد لذا من هم با همه بی لیاقتی خود چند نکته را متذکر می گردم و آن اینکه برادر ، ماه #رمضان ، ماه #قرآن است و شادابی دلهای بیدار با طراوت قرآن ، بلکه مهمتر از آن ، حیات ما قرآن است و با او بودن و پس هیچ وقت زندگی بدون قرآن را قبول مکن و در پناه قرآن #زشتی ها را از خودمان دور کنیم و با توسل و تمسک به قرآن خوبی ها را در خود پرورش دهیم و بارور کنیم.
برادرم ؛ خیلی از برادران در موقعیت سنی شما ارتباط خوبی با قرآن و کتابهای خودسازی داشته اند و خوب از خودشان مواظبت می کردند اما همین که چند صباحی از عمرشان گذشت بی حال شدند و حال عبادت و مناجات و مطالعه کتب اسلامی را از دست دادند.
لذا مواظبت کن از حالات خودت تا دچار این کسالت روحی نشوی ، که ان شاءالله هیچ وقت نخواهد شد و این تذکرات به خودت قسم ، به خودم هست نه به تو. به هر حال از شما خیلی التماس دعا دارم."
📚این نامه در تاریخ 66/2/21 نوشته شده در حالی که سردار خوش سیرت، کمتر از دو ماه دیگر به شهادت رسید.
(تاریخ شهادت 66/4/6)
✾📚 @Dastan 📚✾